تاریخ انتشار: 
1401/06/21

اینجا کودکستان برسابه است

رافی آراکلیانس

فصلنامه‌ی پیمان یکی از فصلنامه‌های وزین و پرمحتوای تهران است که از سوی شورای خلیفه‌گریِ ارامنه منتشر می‌شود. این فصلنامه بیشتر به فعالیت‌های فرهنگی ایرانیان ارمنی می‌پردازد که همواره در تمام زمینه‌ها، از تئاتر و سینما گرفته تا آموزش‌وپرورش، پیشتاز بوده‌اند. گزارش تازه‌ترین شماره‌ی این نشریه به «برسابه هوسپیان»، خدمتگزار آموزش کودکان اختصاص دارد که نام درخشانی در میان تمام زنان ایران است. وقتی به تاریخ آموزشوپرورش ایران مراجعه می‌کنیم، نام چند تن در زمینه‌ی آموزش کودکان می‌درخشد. جبار باغچهبان یکی از آن‌ها و برسابه هوسپیان یکی دیگر از آن‌هاست. در اینجا گزارش مجلهی پیمان را درباره‌ی برسابه، به قلم رافی آراکلیانس، می‌خوانید. با این توضیح که آن را اندکی کوتاه کرده‌ایم.

نقل از مجله‌ی پیمان، فصلنامه‌ی فرهنگی ارمنیان

شماره‌ی ۹۷، سال بیست‌وپنجم، پاییز ۱۴۰۰

***

بر روی تابلوی سیاه‌رنگ کوچکی که بر سَردَر ورودی نصب شده، با خطی سفید شعر معروف «توانا بُود هر که دانا بُود» را نوشته‌اند تا هر عابری که گذرش به این کوچه می‌افتد، به احترام مرکزی آموزشی کلاه از سر بردارد.

پشت در چوبی سایه‌ی یک درخت توتِ تنومند، بید مجنونی نحیف، درخت انجیری سالخورده و چند تبریزی، آغوش با صفای محیطی صمیمی را بر روی هر تازه‌وارد به یک مکان مقدس باز می‌کنند. باغچه‌ی به‌نسبت بزرگِ حیاط را با ماسه‌ی نرم پوشانده‌اند و الاکلنگ و تاب و چند سرسره‌ای که در آن نصب شده، حکایت از جمع بچه‌هایی دارد که با جیغ‌وداد و هلهله و خنده، روح شادی را به حیاط و سایه‌هایش می‌دمند.

اینجا کودکستان برسابه است.

ساختمانی قدیمی و نیمه‌اشرافی در انتهای حیاط، روبه‌روی در کوچه قرار گرفته. کودکستان را در ساختمان دوطبقه دایر کرده‌اند. وسطِ حیاط، حوضی به بزرگی یک استخر قرار دارد که از مدت‌ها پیش روی آب به خود ندیده. نگران بچه‌ها هستند. بزرگ‌ترها گفته‌اند که مادرخوانده‌ی پیر حوض، در گوشه‌ای در ته حوض پر از آب کمین می‌کند تا از پای بچه‌ها آویزان شود و آن‌ها را به زیر بکشد.

دو پله پایین کف حیاط، در زیرزمین ساختمان، چند اتاق ردیف شده که تنها به درد انبارکردن زغال‌سنگ می‌خورد. درِ حیاط همیشه بسته و شیشه‌های دوده‌گرفته و سیاه پنجره‌ی اتاق‌های زیرزمین، هراس از لولوی مخفی‌شده در آن را به دل بچه‌ها می‌اندازد. قرار نیست کسی به آن‌ها نزدیک شود.

ساختمان کودکستان در جوار شمال‌شرقی عمارتِ مسعودیه، نبش یکی از بن‌بست‌های باریک خیابان اکباتان قرار گرفته که به خیابان ملت کنونی راه دارد. این کوچه از کوچه‌های بسیار قدیمی تهران است که پیش‌ترها به واگن‌خانه معروف بود. روبه‌روی درِ کودکستان، در نبشِ دیگرِ کوچه، حمامی هست که یک لنگه‌ی درِ آن گاهی به روی مردها و ساعات محدودتری به روی زن‌ها باز می‌شود. از این نظر تناسب خاصی بین دو نهاد اجتماعی کودکستان و حمام عمومی کوچه وجود دارد. لُنگی که در ساعاتی خاص جلوی در ورودی آویزان می‌شود، نشان‌دهنده‌ی نوبت زن‌هاست. اگر لنگ نباشد، کیسه‌کش‌های مردِ حمام پرستاری از آقایان را شروع می‌کنند.

در کودکستان روبه‌رو اما، این رسم رعایت نمی‌شود. هر دو لنگه‌ی درِ کودکستان برسابه، همیشه بر روی دخترها و پسرها باز است که در حیاط کودکستان، با هم بازی می‌کنند و سر کلاس درس هم کنار یکدیگر می‌نشینند. اینجا حتی روپوش رسمی دخترها و پسرها هم یک‌شکل و یک‌رنگ است. قانون لُنگ در این کودکستان رعایت نمی‌شود.

اتاق سمت راست، جنب در ورودی ساختمان، به مدیر کودکستان اختصاص دارد. راهروی اصلی از ابتدای درِ ورودی آغاز می‌شود. از کنار دفتر مدیر عبور می‌کند و به مهتابی‌ای به‌نسبت پهن و آفتاب‌گیر می‌رسد. دهلیز منشعب از این مهتابی که رو به قبله دارد، به ردیفی از کلاس‌های درس ختم می‌شود که تنگ هم قرار گرفته‌اند. پنجره‌ی بالای درِ کلاس‌ها، نور بیشتر کلاس‌ها را تأمین می‌کند و درعین‌حال امکان نظارت نامحسوسی را برای ناظم مدرسه فراهم می‌سازد. اتاق پنج‌دری بزرگ وسطی را برای آموزش حرکات ورزشی و رقص و گذراندن اوقات‌فراغت خاص بچه‌ها در نظر گرفته‌اند. نرده‌های بلند پنجره‌ها که از گل‌های آهنی عهد قاجاری بافته شده، حفاظت از همه‌ی اتاق‌های ساختمان، از دفتر مدیر گرفته تا مهتابی و پنج‌دری، را بر عهده دارند.

اینجا کودکستان برسابه است.

نام بنیان‌گذار و مدیر کودکستان، برسابه هوسپیان، را بر روی تابلویی در سمت راست درِ ورودی درج کرده‌اند. نخستین مجوز رسمی شورای عالی معارف ایران برای تأسیس کودکستان ایرانی هم به همین نام مزین شده. تاریخ ۱۳۱۰ش، سال تأسیس کودکستان که روی تابلو ثبت شده، حکایت از حماسه‌ای شنیدنی دارد.

خانم هوسپیان این کودکستان را در خانه‌ای اجاره‌ای شامل دو کلاس و یک ناهارخوری در نزدیکی پل امیربهادر در محله‌ی سنگلج تهران با ثبت‌نام چهار کودک راه‌اندازی کرد. پس از روبه‌روشدن با استقبال روزافزون خانواده‌ها، در همان سال نخست، کودکستان با چهل شاگردش به ساختمانی در کوچه‌ی ممتازالدوله‌ی خیابان شاه‌آباد (جمهوری کنونی) منتقل شد. پس از چندی، کودکستان برسابه سرانجام تغییر محل داد و این بار در مکان نهایی خود، در سایه‌ی کاخ مسعودیه، قرار گرفت.

پیش از برسابه هوسپیان، مادام مارگریت سارواریان نخستین کودکستان غیررسمی ایران را که به کودکان ارمنی اختصاص داشت، در ۱۳۲۸ق (معادل ۱۹۱۰م / ۱۲۸۹ش) در حسن‌آباد تهران بنا نهاده بود. سیزده سال بعد، در ۱۳۴۱ق (معادل ۱۳۰۱ش)، انجمن خیریه‌ی بانوان ارمنی، نخستین کودکستان ملی ایرانیان ارمنی را در تهران دایر کرد. مادام خانزادیان در ۱۳۳۷ق (معادل ۱۲۹۸ش) در تبریز، مؤدب‌الملک در منزل علاءالسلطان در استان فارس ۱۳۰۲ش، میرزا جبار عسگرزاده در ۱۳۴۳ق (معادل ۱۳۰۳ش)، در تبریز و انجمن‌های خیریه‌ی وابسته به کلیساهای ارمنیان در رشت و بندر پهلوی به‌ترتیب در سال‌های ۱۳۰۶ و ۱۳۰۷ش، از جمله دیگر پیشگامان فرهیخته‌ی امر تعلیم‌وتربیت کودکان ایرانی بودند.

باغچه‌بان در ۱۳۰۲ش، پس از بازدید از کودکستان خصوصی مادام خانزادیان که هفت سال پیش‌تر در تبریز برای کودکان ارمنی بنا شده بود، تصمیم به بنیان‌گذاری کودکستانی برای پارسی‌زبانان گرفت. او پس از انتقال رئیس فرهنگ استان آذربایجان به استان فارس، دومین کودکستان باغچه‌بان را در شیراز تأسیس کرد.

***

شمار بسیاری از ارمنیان ایران، از چهارپنج سده‌ی پیش، راهورسم زندگی خود را با عادات و سنن ایرانیان میزبان منطبق کرده و درعینحال به کمک فرهنگ غنی و مذهب خاص قوم ارمن، هویت آباواجدادی خود را نیز پاس داشتهاند. ایرانیان ارمنی، چه آنانی که از سرحدات جنوبی ایران دست به مراودات اقتصادی با هند و خاور دور زدند و چه آن‌ها که از طریق مرز شمال‌غربی ایران رشته‌های فرهنگی خود را با موطن اصلی خود، ارمنستان و اروپای شرقی حفظ کردند، در بسیاری امور به‌دنبال آن بودند که راهکارهای لازم برای رسیدن به زندگی پیشرفته‌تری را که فراسوی مرزهای ایران وجود داشت، اقتباس کنند. بازرگانان و اندیشمندان ارمنی ایران، نمونه‌هایی از صنایع کاربردی و امکانات جدید فرهنگی نظیر دستگاه چاپ را نخستین‌بار به ایران آوردند و گروهی دیگر از فرهیختگان نوآور، با نگاهی به ادبیات و روش‌های آموزش در اروپا، دست‌به‌کار بهینه‌سازی در حوزه‌ی فرهنگ ایرانیان شدند.

از ارمنیان فرهیخته‌ای که به فرهنگ ایران خدمت کردند، می‌توان از این افراد نام برد: ماطه‌وس (ماطاوس) خان ملیکیانس، تهیه‌کننده‌ی نخستین کتاب درسی زبان فارسی برای نوآموزان دوره‌ی ابتدایی ایران؛ آوانس‌خان ماسحیان، ملقب به مساعدالسلطنه، نخستین مترجم آثار شکسپیر به زبان فارسی، سفیر ایران در شماری از کشورهای اروپایی و مدرس علوم سیاسی در دارالفنون؛ داوید زادوریان، معروف به مسیوجان داوود ارمنی، مترجم اول دولت علیه‌ی ایران و نماینده‌ی امیرکبیر در انتخاب و استخدام نخستین نسل از استادان اروپایی دارالفنون؛ گریگور یقیکیان، نمایشنامه‌نویس و مترجم خصوصی میرزا کوچک‌خان جنگلی؛ میرزا ملکم‌خان ملقب به ناظم‌الدوله، استاد ریاضیات و هندسه در دارالفنون و ناشر روزنامه‌ی قانون در لندن؛ ماردیروس داویدخانیان مشهور به ماردوس‌خان امیرتومان، معلم زبان روسی ناصرالدین‌شاه و معلم روسی و فرانسه در دارالفنون به مدت ۳۲ سال؛ اسکندرخان ارمنی پسر امیرتومان، معلم زبان روسی پس از فوت پدر؛ دکتر آلنوش طریان، نخستین استاد فیزیک زن و مادر علم نجوم ایران؛ مارگریت سارواریان، بانوی اندیشمندی که در ۱۳۲۴ق (معادل ۱۲۸۴ش)، نخستین نهال آموزش کودکان ایران را در تهران کاشت؛ و بسیاری دیگر.

شمار بسیاری از ارمنیان ایران، از چهارپنج سده‌ی پیش، راه‌ورسم زندگی خود را با عادات و سنن ایرانیان میزبان منطبق کرده و درعین‌حال به کمک فرهنگ غنی و مذهب خاص قوم ارمن، هویت آباواجدادی خود را نیز پاس داشته‌اند. 

بانو برسابه مسیحی هوسپیان نیز در شمار این ایرانیان ارمنی نوآور و تأثیرگذار است. او در آستانه‌ی سده‌ی چهاردهم شمسی در فضای نه‌چندان روشن اجتماعی عهد قاجار و در دوران گذار از استبداد به مشروطیت، اندیشه‌ی نامأنوس و حیرت‌آور ایجاد مکانی جدا از خانه و خانواده را برای تعلیم‌وتربیت کودکان سه‌ساله‌ی فارسی‌زبان مطرح کرد. او با موانع اجتماعی بسیاری جنگید، بیش از نیم‌سده از عمر خود را وقف خدمت به نوباوگان ایران‌زمین کرد و نامی نیک و نامیرا از خود بر جای گذاشت.

نام برسابه اینک بر روی تابلوی راهنمایی در نبش کوچه‌ای بن‌بست در کنار عمارت مسعودیه که روزی محل فعالیت کودکستان برسابه بود، نقش بسته است. بسیاری از عابران و حتی ساکنان کوچه، معنای این نام نامأنوس و مناسبت درج آن را بر روی تابلوی شهرداری نمی‌دانند. این نوشته نه‌تنها معرفی‌ای کوتاه از زندگی و فعالیت اجتماعی یکی از خدمتگزاران فرهنگ ایران بلکه مجالی برای قدرشناسی از عملکرد صاحب‌منصبان نهاد‌های دولتی، مانند شهرداری منطقه‌ی ۱۲ و منطقه‌ی ۱۱ تهران است که نام برسابه‌ها و امیرتومان‌ها را در ذهن ایرانیان پایتخت‌نشین زنده نگه می‌دارند.

***

شاگردان کودکستان برسابه، اولیای کودکان، رئیس شورای عالی معارف و سایر مسئولان ادارات مربوطه، خانم برسابه را به‌اختصار و از روی عرف آن روزها، به نام مادموازل برسابه می‌شناختند. برسابه هوسپیان، مسیحی و برخاسته از دامان ایرانیان ارمنی بود. جامعه‌ی فارسی‌زبان ایران در دوران فعالیت کودکستان برسابه در نیمه‌ی نخست سده‌ی چهاردهم خورشیدی و کمی قبل و بعد از آن، دختران جوان و دم بخت ارمنی را مادموازل خطاب می‌کرد. مادموازل پس از ازدواج به مادام تبدیل می‌شد، مانند مادام مارگریت سارواریان، مادام یلنا آودیسیان، مادام آننا (ناهید) جانبازیان، مادام ساتنیک آقابابیان و شماری دیگر از زنان فرهیخته‌ی ایرانی.

مادموازل برسابه هوسپیان ۴۸ساله بود که در ۱۳۳۲ش، در تبریز با مهندس آریس سنخچیان ازدواج کرد. کارمندان اداره‌ی سجل احوال در دنباله‌ی نام‌خانوادگی او در شناسنامه، پرانتزی باز و نام سنخچیان را به نام او افزودند ولی برسابه هوسپیان (سنخچیان) هیچ‌وقت مادام برسابه نشد. واژه‌ی مادموازل همیشه و تا پایان عمر، بخشی جدایی‌ناپذیر از نام برسابه باقی ماند.

***

برسابه هوسپیان در ۱۳۲۴ق (۵ اسفند ۱۲۸۴ش)، در روستای ارمنی‌نشین «مأموران» (معموره‌ی فعلی) در بخش گندمان شهرستان بروجنِ استان چهار محال و بختیاری متولد شد. تنها یک سال داشت که خانواده‌اش به تهران نقل‌مکان کردند و در اطراف میدان شاهپور در محله‌ی سنگلج ساکن شدند. قحطی گسترده و شیوع طاعون و دیگر بیماری‌های واگیردار در بیست سال آخر سده‌ی سیزدهم خورشیدی، پدر برسابه را که برخاسته از خانواده‌ای پرجمعیت و صاحب منزلت در روستا بود، به فکر ترک زادگاه انداخت. برادران هوسپیان، بنا بر سنت ارمنیان مهاجر که محل سکونت جدید خود را در اطراف کلیساها و مدارس ارمنی‌زبان انتخاب می‌کنند، در محله‌ای ارمنی‌نشین در جوار کلیسای گئورگ مقدس، از کلیساهای قدیمی ارمینان تهران در دروازه‌قزوین، ساکن شدند. ارمنیان تهران قدیم در آغاز سده‌ی چهاردهم خورشیدی مدرسه‌ای در سنگلج نداشتند و برسابه تحصیل را در محله‌ی دولت، در مدرسه‌ی هایکازیان ارمنیان تهران (تأسیس ۱۲۸۷ق / ۱۸۷۰م) آغاز کرد. این مدرسه اندکی پیش‌تر، از دروازه‌قزوین به محل جدید در نبش شمال‌شرقی چهارراه قوام‌السلطنه (چهارراه ۳۰ تیر کنونی) در جوار کلیسای حضرت مریم منتقل شده بود. اشتیاق خانوادگی به تحصیل بر مشکلات ایاب‌ذهاب غلبه کرده بود و برسابه‌ی کوچک فاصله‌ی زیاد منزل تا مدرسه را روزانه با واگن اسبی طی می‌کرد. برسابه تحصیلات اولیه را تا پایان سیکل اول در همین مدرسه‌ی مختلط به پایان برد.

در ۱۳۴۲ق (۱۳۰۳ش)، انجمن ملی ناظر بر امور مدرسه‌های ارمنیان تهران، برسابه‌ی هجده‌ساله را که به‌تازگی موفق به اخذ دیپلم با نتایج عالی شده بود، برای کارآموزی در تدریس، در دبستان هایکازیان به مدیریت آسلان‌شاه نظریان پذیرفت. او پس از دو سال انجام‌وظیفه‌ی رایگان، با ماهی بیست تومان به‌طور رسمی به استخدام همین مدرسه درآمد. برسابه‌ی جوان هم‌زمان با تدریس، اوقات‌فراغت خود را به امور خیریه، تحت حمایت انجمن ملی ارمنیان اختصاص می‌داد. پس از حدود چهار سال تدریس در مقطع ابتدایی، هیئت ناظر بر کل امور مراکز آموزشی ارمنیان ایران او را به گیلان اعزام کرد.

انجمن ملی به یک معلم منتخب برای اعزام به بندرانزلی به‌منظور همکاری با کودکستان آموزشی وابسته به کلیسای ارمنیان گیلان که در ۱۳۰۶ش تأسیس شده بود، نیاز داشت. برسابه به این درخواست پاسخ مثبت داد و با حقوق ماهیانه‌ی سیصد ریال و با همکاری دو معلم دیگر، اداره‌ی کودکستان و تربیت ۳۵ شاگرد آن را در بندرپهلوی عهده‌دار شد. پس از سه سال انجام‌وظیفه‌ی صادقانه و دوری از خانواده، با وجود مخالفت شدید اولیای شاگردان به ترک خدمت او، برسابه با رد پیشنهاد سپهبد فضل‌الله زاهدی، فرماندار وقت پادگان رشت، برای مدیریت کودکستان تازه‌تأسیس آن شهر، به تهران بازگشت.

جوان عاشق تعلیم‌وتربیت نوباوگان سودای بلندپروازانه‌ی دیگری در سر می‌پرواند.

***

برسابه در دفتر خاطراتش از تصمیم آینده‌ساز و اقدام جسورانه‌ی خود با افتخار یاد کرده. او در طول چند سال فعالیت مستمر در مدرسه‌های ابتدایی ارمنیان تهران و بندرپهلوی نه‌تنها با دنیای شیرین کودکان آشنا شد بلکه در تماس دائمی با مادران دانش‌آموزان خردسال به واقعیتی دیگر در بطن جامعه دست یافت. نیاز مبرم مادرهای جوان به اوقات‌فراغت بیشتر و اختصاص آن به کار و کسب و درآمد برای خانواده توجه برسابه را به خود جلب کرده بود. کودکستان‌های خصوصی فعال در ایران در ۱۳۱۸ق (معادل ۱۲۸۰ش) تا ۱۳۱۰ش، به‌جز کودکستان باغچه‌ی اطفال تبریز، به کودکان ارمنی اختصاصی داشت. برسابه دلیلی برای محروم‌ماندن کودکان غیرمسیحی از امکانات آموزشی و مادرانشان از فرصت‌های اقتصادی و رفاهی نمی‌دید. لمس برخی از مشکلات زنان و آمادگی ذاتی برسابه برای مقابله با چالش‌های اجتماعی، او را به فکر ایجاد مرکزی برای نگهداری و آموزش اولیه‌ی کودکان کمسنوسال پایتخت انداخت.

لمس برخی از مشکلات زنان و آمادگی ذاتی برسابه برای مقابله با چالش‌های اجتماعی، او را به فکر ایجاد مرکزی برای نگهداری و آموزش اولیه‌ی کودکان کم‌سن‌وسال پایتخت انداخت.

برسابه می‌دانست که جامعه‌ای که قریب‌به‌اتفاقِ آحاد آن عمیقاً درگیر آثار گذار از استبداد قاجاری به استقلال و خودمختاری است، نمی‌تواند به‌آسانی پذیرای افکار نوگرایانه باشد. در یادداشت‌های خود به‌کرات از رفتار مأیوس‌کننده‌ی مقامات وزارت معارف یاد کرده. مسئولان وزارتخانه در پاسخ به اولین درخواست برسابه درباره‌ی صدور مجوز رسمی برای تأسیس کودکستانی در پایتخت، به او پیشنهاد کرده بودند که بدون مجوز رسمی این فعالیت نوظهور را شروع کند. اما پافشاری برسابه برای رسمیت‌دادن به تأسیس مرکزی برای آموزش کودکان، با ضوابطی مستقل و بی‌نیاز از هرگونه ارتباط با مراجع قدرت، سرانجام به نتیجه رسید. در ۱۳۱۰ش، اداره‌ی کل تعلیمات ابتدایی وزارت معارف، نخستین امتیاز و مجوز رسمی برای تأسیس کودکستان ایرانی را به نام برسابه‌ی مسیحی هوسپیان صادر کرد. تازه دو سال بعد، اقدام موفق برسابه‌ی ۲۵ساله، مشوق مسئولان فرهنگی کشور برای تعریف کلیات ضوابط لازم برای نگهداری، تعلیم‌وتربیت کودکان خردسال و تصویب نخستین اساسنامه‌ی آن شد. در ۱۳۱۲ش، نخستین اساسنامه‌ی تأسیس نهادی به نام کودکستان با امضای علی‌اصغر حکمت، کفیل وزارت فرهنگ‌ومعارف، به ثبت رسید. اساسنامه نگاهی هم به تجربه‌ی برسابه هوسپیان داشت. بر پایه‌ی این اساسنامه، مدیریت کودکستان‌ها تنها در اختیار بانوانی قرار می‌گرفت که ۲۵ تا ۵۰ سال سن داشتند و دارای مدارک تحصیلی دوره‌ی نخست متوسطه یا دیپلم بودند. سرپرستی هر گروه ۲۵نفره از کودکان به یک مربی سپرده می‌شد. هر مربی در طول روز حداقل سه ساعت و حداکثر پنج ساعت از وقت خود را به آموزش و تربیت گروه اختصاص می‌داد.

در کودکستان رسمی برسابه، هم کودکان مسیحی می‌توانستند ثبت‌نام کنند و هم کودکان مسلمان. مجوز رسمی دولتی و آرمان آن برای پذیرش همه‌ی کودکان، جدا از قومیت و اعتقادات مذهبی‌شان، در سال‌های نخست فعالیت، ناجی کودکستان شد. اما در ۱۳۱۵ش، طوفانی به پا خاست. رضاشاه پس از ملاقات با مصطفی کمال آتاتورک، همتای سیاسی خود در ترکیه، و در تبعیت از اقدام او، در خرداد ۱۳۱۳ش، فرمان تعطیلی نهادهای آموزشی ارمنیان را در سراسر ایران صادر کرد. اما این فرمان که شش سال برقرار بود و سبب تعطیلی تمام مراکز تدریس زبان ارمنی در ایران شد، شامل حال کودکستان رسمی و مختلط برسابه و مانع ادامه‌ی فعالیت بانی و مدیر آن نشد.

دوراندیشی برسابه هوسپیان نشانگر توان مدیریتی و آینده‌نگری وی بود.

برسابه هوسپیان نخستین کلاس کودکستان خود را در ۳۱ تیر ۱۳۱۰ش، در خانه‌ای در حوالی خانه‌اش در پل امیربهادر محله‌ی سنگلج تهران، با حضور تنها چهار شاگرد بر پا کرد. اردشیر زاهدیِ سه‌ساله، فرزند تیمسار فضل‌الله زاهدی، نخستین کودکی بود که اولیایش او را در این کودکستان نوپا ثبت‌نام کردند.

آوازه‌ی آغاز به کار آموزشگاهی که کودکان را آماده‌ی ورود به دبستان می‌کرد و با نگهداری از آن‌ها امکان کار را برای مادران جوانشان در خارج از خانه فراهم می‌ساخت، خیلی زود شمار متقاضیان ثبت‌نام در کودکستان را به چهل نفر رساند. درنتیجه، برسابه مجبور شد با دریافت وام بانکی به مبلغ سیصد تومان و فروش سکه‌ی طلا و گردنبندی که مادرش به او هدیه داده بود، کودکستان را به مکانی بزرگ‌تر واقع در خیابان صفی علی‌شاه در کنار عمارت مسعودیه انتقال دهد. فداکاری درخور ستایش او، زمینه‌ی همراهی دیگران را با وی فراهم ساخت؛ برای نمونه، حسن‌خان مشیرالدوله (پیرنیا)، سیاستمدار و نویسنده‌ی کتاب ایران باستان، در مراسم افتتاح کودکستان ــ به‌دست ممتازالدوله، رئیس شورای عالی معارف ــ پنجاه تومان پیشکش فرستاد که در آن زمان مبلغی درخور توجه بود.

با گسترش کودکستان، برسابه مجبور شد برای مقابله با کمبود جا برای پذیرش سیصدچهارصد شاگرد در سال ۱۳۱۲ش، محل کودکستان را تغییر دهد. مکان جدید کودکستان ــ و آخرین آن‌ها ــ ساختمان به‌نسبت بزرگی در حیاطی بزرگ‌تر در خیابان اکباتان در امتداد خیابان صفی علی‌شاه بود. بیشتر ساکنان کوچه ارمنی بودند. ازقضا منزل شنورهیک خانم، ناظم خوش‌قلب ولی بداخلاق کودکستان، هم که همیشه سوت ترسناکی بر گردن داشت، در همان کوچه بود.

کودکستان سه معلم داشت، دو مسیحی و یک مسلمان. شکوه خانم، تنها معلم مسلمان کودکستان، از سادات اخوی تهران بود که قدری از چهارچوب مذهبی خانواده بیرون آمده و سربرهنه تدریس در یک نهاد آموزشی به مدیریت ارمنیان را پیشه کرده بود.

برسابه محل جدید را در مقابل ماهی هفتاد تومان اجاره کرده بود. هلهله‌ی شادی انبوه کودکان و رضایت و همراهی اولیایی که هرگز فضای کودکستان را ترک نمی‌کردند، کافی بود که روح برسابه هوسپیان را در عرش به پرواز درآورَد اما عدم درک عموم و از آن بدتر، اغلب مسئولان دولتی و بهویژه بازرسان دولتی وزارت معارف، برای سالها اوقات برسابه را تلخ می‌کرد. او پس از گذشت سال‌ها با خنده‌ای تلخ از آن بازرس آموزشی یاد می‌کرد که روزی به‌قصد بازرسی به کودکستان آمده و اندازه‌گیری ابعاد کلاس‌ها با قدم و وجب را در رأس وظایف محوله‌ی خود می‌دانست. برسابه معتقد بود که باید پافشاری کرد و مردم را به‌تدریج از اهمیت فوق‌العاده‌ی تربیت کودکان در سنین پایین آگاه ساخت.

حتی شبی را هم در اتاق سرد نگهبان بازداشتگاه زنان گذراند. مأموران دولتی برسابه را به‌دلیل شکایت صاحب ملک کودکستان بابت دیرکرد در پرداخت اجاره‌ی ماهانه بازداشت کرده و درحالی‌که در کیفش فقط شش تومان پول داشت، با درشکه به اداره‌ی ثبت برده و از آنجا به زندان منتقل کرده بودند. نگهبان دل‌رحم بازداشتگاه، خانم مدیر را در اتاق خود پناه داده بود. برسابه در این اتفاق تلخ نیز جرقه‌هایی از خوبی‌ها را تشخیص می‌داد. او زشتی رفتار مأموران اداره‌ی ثبت و همنشینی اجباری با زنان بدکاره را در آن شب، در برابر قلب بزرگ نگهبان و زیبایی لطف علی‌اصغر حکمت، وزیر فرهنگ، بسیار ناچیز می‌دانست. وزیر قدرشناس بلافاصله به ندای دوستان برسابه پاسخ مثبت داده و بدهی کودکستان را بدون سؤال پرداخت کرده بود. برسابه هوسپیان در ساعت دو بعدازظهرِ روز بعد از زندان آزاد شد.

نظم و ترتیب و خدمت به آموزش کودکان، بدون هیچ‌گونه چشمداشت مالی، از همان روز نخست، پایه و اساس آرمان مدیریت برسابه‌ی ۲۵ساله بود. کودکستان بچه‌های سه تا هفت‌ساله را می‌پذیرفت. شهریه‌ی ماهانه‌ی هر دانش‌آموز سی قِران تعیین شده بود. بااین‌حال، بنا بر توان مالی و تمایل به مشارکت اولیا، مبالغی کمتر یا بیشتر نیز دریافت می‌شد. بهداشت، درمان و وسایل لازم برای تعلیم‌وتربیت مانند دفتر و مدادرنگی و... رایگان بود. آموزش تنها به زبان فارسی بود. به‌جز نگهداری از خردسالان، برنامه‌هایی مانند شعرخوانی گروهی، بازیگری و کلاس‌های نقاشی و رقص و آواز نیز در کودکستان اجرا می‌شد. بچه‌ها، از خانواده‌های متوسط گرفته تا اشرافی، لباس یک‌رنگ و یک‌شکل می‌پوشیدند. پوشاک پسرها فرق چندانی با لباس دخترها نداشت؛ پوشیدن دامن و روپوش سرمه‌ای‌رنگ با یقه‌ی سفید و پهن، برای همه اجباری بود. گل‌سر و روبان یا تل پارچه‌ای سفیدرنگ، دخترها را از پسرها متمایز می‌کرد.

معلم‌ها و خود برسابه، هنگام حضور در سرکلاس، روپوشی سرمه‌ای‌رنگ با یقه‌ی پهن سفید می‌پوشیدند.

رضاشاه پس از ملاقات با مصطفی کمال آتاتورک، همتای سیاسی خود در ترکیه، و در تبعیت از اقدام او، در خرداد ۱۳۱۳ش، فرمان تعطیلی نهادهای آموزشی ارمنیان را در سراسر ایران صادر کرد.

برسابه رفتار با کودکان را بر اساس نظریه‌ی فردریک فروبیل، استاد تعلیم‌وتربیت اهل پروس و مؤسس نخستین کودکستان جهان، استوار کرده بود. بر اساس این نظریه اعتقاد داشت که تنها، زنی مهربان، دلسوز و مادرمآب می‌تواند در غیاب مادر تربیت کودک را در مکانی دور از خانه عهده‌دار شود. او می‌کوشید تا تجربه و دانش بزرگان جهان در امر تربیت را با فرهنگ و روحیه‌ی خاص کودکان ایران وفق دهد. معتقد بود که باید توجه کودک را به چیزهایی که در محیط او وجود دارد جلب کرد، نه به اشیایی که در پیرامون او یافت نمی‌شوند تا ذهن کودک از این طریق از امور آسان پی به امور دشوار و از جزء به کل برسد. بر همین اساس، شعرخوانی، سرود، رقص، آواز، ساختن و تطبیق شکل‌های گوناگون هندسی، قصه‌گویی، نمایش، بازیگری و... جزو برنامه‌ی همیشگی و روزانه‌ی کودکستان بود.

برسابه شاگردانش را مانند فرزندانش دوست داشت و در سال‌های بعد موفقیت یکایک آن‌ها او را شادمان می‌کرد. مرحوم کامبیز درم‌بخش، کاریکارتوریست مشهور، یکی از شاگردان کودکستان برسابه بود که شهرتی جهانی یافت و نشان لژیون دونور فرانسه را نیز دریافت کرد. او به یاد می‌آورد که:

نخستین روزی که به مدرسه می‌رفتم، بنا به قانون کودکستان روپوش خاصی به من پوشاندند. من آن روز خیلی گریه کردم و می‌گفتم نمی‌خواهم به کودکستان بروم. یکی از دلایل روشن من، روپوش سرمه‌ایرنگی بود که به تنم کرده بودند. دامن داشت، درست مانند دامن دخترهای همسایه. بعدها، بهتدریج به شرایط جدید عادت کردم و کودکستان جای خود را در قلبم باز کرد.

***

کودکستان برسابه بهدلیل کمبود‌های مالی، سالها از داشتن وسایل سمعی‌بصری، سالن مخصوص باله و امکانات بهروز محروم بود. برسابه می‌کوشید که این نقص را با برگزاری کلاسهای رقص و تفریح دستهجمعی، گروه کُر و بازیگری جبران کند. بچه‌ها نمایش و کلاس بازیگری را بیشتر از همه دوست داشتند؛ شاید به این دلیل که برسابه به‌طور ذاتی طبع هنرپیشگی داشت و می‌دانست که این هنر را چطور باید ارائه کرد.

او سابقه‌ی هنرپیشگی هم داشت. سال‌ها بازیگری در کنار هنرمندان مشهور آن زمان، ضامن موفقیت او بود. برسابه پیش از دریافت مجوز تأسیس کودکستان، ساعات فراغت خود را به تئاتر اختصاص می‌داد. او در نمایش‌هایی که در گراندهتل خیابان لاله‌زار تهران برگزار می‌شد، با هنرپیشگان حرفه‌ای چون نعمت‌الله شیبانی، معزالدین فکری، عبدالحسین نوشین و همسرش لرتا، هایک گاراگاش، میرمحمدعلی دریابیگی، کلنل علی‌نقی وزیری و... هم‌بازی شده بود. او فعالیت جدی در تئاتر را پس از دریافت امتیاز تأسیس کودکستان و با شروع به کار آن کنار گذاشت زیرا نگران بود که فعالیت او در یک حوزه‌ی دیگر کاری مقبول طبع اولیای شاگردان نباشد. برخلاف طرز فکر بخش بزرگی از جامعه‌ی آن روز، برسابه باور داشت که هنرپیشه‌ی خوب می‌تواند معلم خوبی هم باشد. نگران خداحافظی از دنیای نمایش نبود و به‌شوخی می‌گفت که بازی با بچه‌ها به‌مراتب شیرین‌تر از بازی روی صحنه است و هنگام آموزش جدی، لازم است آرتیست‌بازی هم بکنی. او پس از ترک بازیگری، تنها یک بار دیگر بر روی صحنه رفت، آن‌هم بنا بر قول خود او، برای اینکه همسرش را از این استعداد خود باخبر سازد.

***

دو واقعه و یک حادثه‌ی ناگوار هرگز از ذهن برسابه هوسپیان پاک نشد: زندگی ارسلان خرسوار، فوت همسر و سانحه‌ی شکستن پا. ارسلانِ چهار یا پنج‌ساله از شاگردان کودکستان بود. او مسافت طولانی منزلشان در خیابان حقوقی تا کودکستان را سوار بر الاغی طی می‌کرد. بچه‌ها به او لقب ارسلان خرسوار داده بودند. برسابه تنها یک فرزند دختر در خانه داشت و سیصدچهارصد فرزند دلبند دیگر در کودکستان. ارسلان یکی از آن‌ها بود. در پایان فصل تحصیلی، مادر ارسلان به مدرسه آمده و اطلاع داده بود که فرزندش در هوای گرم تابستان در خانه می‌ماند و به کودکستان نخواهد آمد.

خبر مرگ ارسلان، یکی از جگرگوشه‌های برسابه، دنیای او را در تاریکی فرو برد. ارسلان در حوض خانه‌شان خفه شده بود.

در سال ۱۳۴۵ش، آریس سنخچیان، همسر برسابه، در پی یک سکته‌ی مغزی از دنیا رفت. او که مهندس راه‌سازی بود، پس از ازدواج به بازرگانی روی آورده و به‌موازات تجارت، برسابه را نیز در مدیریت کودکستان همراهی می‌کرد. پس از درگذشت او، برسابه در هر فرصتی با چشمان گریان می‌گفت که: «همه‌ی مشکلات و گرفتاری‌های زندگی من پس از فقدان آریس شروع شد.»

دو سال پس از فوت آریس، آن سانحه اتفاق افتاد. مچ پای چپ برسابه در تصادف خودرو شکست. سه بار تحت عمل جراحی قرار گرفت و چهار سال در گچ ماند. فرح پهلوی که از نزدیک شاهد تلاش پزشکان برای بازگرداندن سلامتی یکی از شاخص‌ترین زنان ایران بود، جراح مشهور، پرفسور شمس را از انگلستان به ایران فراخواند. موفقیت عمل چهارم تحرک برسابه را به‌طور نسبی به او بازگرداند ولی آثار آن سانحه هیچ‌گاه به‌طور کامل از بین نرفت و برسابه را تا پایان عمر گرفتار عصا کرد.

***

 هلهله‌ی شادی انبوه کودکان و رضایت و همراهی اولیایی که هرگز فضای کودکستان را ترک نمی‌کردند، کافی بود که روح برسابه هوسپیان را در عرش به پرواز درآورَد اما عدم درک عموم و از آن بدتر، اغلب مسئولان دولتی و به‌ویژه بازرسان دولتی وزارت معارف، برای سال‌ها اوقات برسابه را تلخ می‌کرد. 

فعالیت‌هایی چون تدریس و مدیریت در مقاطع گوناگون تحصیلی در مدارس ایران، ریاست اداره‌ی نمایش کارهای هنری کودکستان‌های تهران در ۱۳۱۵ش، تأسیس نخستین نمایشگاه هنرهای دستی کودکان در ۱۳۱۸ش، عضویت در کانون بانوان تهران در ۱۳۱۹ش، تأسیس جمعیت زنان ایران که از ۱۳۴۵ش به سازمان زنان تغییر نام داد و عضویت دائم در هیئت‌مدیره‌ی هشت‌نفره‌ی آن، حضور فعال در انجمن خیریه‌ی بانوان ارمنی و نمایندگی آن در جمعیت زنان کشور، بازیگری در جمع هنرمندان پیشکسوت، حضور در مراسم اولین کنگره‌ی بین‌المللی اتحاد زنان کشورهای شرقی در ۱۳۴۱ش در تهران، شرکت فعال در کنگره‌ی زنان کشورهای شرقی، عضویت در جمعیت خیریه‌ی فرح پهلوی، عضویت در شورای منطقه‌ای آموزش‌وپرورش در ۱۳۵۱ش، رویارویی با مشکلات تعلیم‌وتربیت کودکان و نوباوگان در زمان خود و تلاش در جهت حل آن‌ها، همگی حکایت از روحیه‌ی جمعی برسابه، همت او در سازمان‌دهی تشکل‌های عام‌المنفعه، عشق او به ایران و علاقه‌اش به کسب دانش بیشتر و انتقال آن به دیگران دارد.

تأسیس کودکستان برای اطفال زیر هفت سال در زمانی که جامعه هیچ‌گونه تجسمی از سپردن کودکان به بنیادی غیر از خانواده‌ی کودک نداشت، دستاوردی افتخارآمیز برای مدیران متجدد امور آموزشی کشور بود. ازاین رو، هرگاه تماسی بین نهاد‌های فرهنگی ایران و همتایان آن‌ها در کشورهای دیگر بهویژه کشورهای آسیایی برقرار می‌شد، معرفی کودکستان برسابه و بازدید از آن بهمنزله‌ی نمودی از پیشرفت امر آموزش در ایران، در دستورکار قرار می‌گرفت. دعوت از رابیندارنات تاگور، فیلسوف، شاعر و متفکر بزرگ هندی، برای حضور در جمع شاگردان کودکستان برسابه از زمره‌ی این اقدامات بود.

برسابه، نخست در جشنی که برای این مرد فرهیخته در باشگاه ارمنیان تهران برگزار شده بود، با او دیدار کرد. تاگور در ۱۹۱۳م، موفق به دریافت جایزه‌ی نوبل ادبیات شد. او نخستین آسیایی است که به این جایزه دست یافته. برسابه امضای این ادیب بزرگ را بر روی عکس مشترک با او از افتخارات بزرگ خود می‌دانست. او در اردیبهشت ۱۳۱۱ش، با گروهی از شاگردانش میزبان رابیندرانات تاگور شد.

جمعیت زنان ایران نیز شرکت چشمگیر زنان ایرانی در فعالیت‌های اجتماعی را نشانی از تجدد و نوگرایی قلمداد می‌کرد. این نهاد به‌نوبه‌ی خود اصرار در معرفی و پیشبرد آرمان خود، با ارائه‌ی طرحی از ساختار آموزش عمومی منطبق با الگوهای غربی در همه‌ی زمینه‌ها داشت. جمعیت زنان ایران در ۱۳۱۱ش، نخستین کنگره‌ی اتحاد زنان شرقی را به حضور نمایندگان ده کشور به همین منظور در تهران برگزار کرد. بازدید گروهی از شرکت‌کنندگان از تنها کودکستان ایرانی در دستورکار کنگره گنجانده شد. میزبانی نمایندگان کشورهایی از آسیا و آفریقا مانند عراق، لبنان، نیجریه، ژاپن، افغانستان، ترکیه، مصر و... را به برسابه هوسپیان، مدیر و مؤسس جوان کودکستان سپردند.

برسابه در ۱۳۲۹ش برای کسب اطلاعات و تجارب هرچه بیشتر در زمینه‌ی تعلیم‌وتربیت کودکان رهسپار سوئیس شد و به تحصیل در دانشکده‌ی علوم انسانی دانشگاه ژنو پرداخت. فنون مدیریت مدرسه، کتابداری و روانشناسی کودکان عقب‌مانده‌ی ذهنی از آرمان‌های تحصیلی این دانشکده بود. او در طول دو سال اقامت در اروپا از هر فرصتی برای بازدید از مراکز آموزش کودکان استفاده کرد. برسابه در ۱۳۳۱ش پس از اخذ گواهینامه‌ی علوم تعلیم‌وتربیت و با دردست‌داشتن معرفی‌نامه‌ای از شورای عالی فرهنگ کشور، برای مطالعات فرهنگی و اجتماعی، از کشورهای فرانسه، سوئیس، بلژیک، ندرلند (هلند)، انگلستان، دانمارک، سوئد، نروژ، ایتالیا، اسپانیا و آلمان بازدید کرد. علاقه‌ی فراوان برسابه به کسب تجربه در زمینه‌ی آموزش کودکان او را راهی کودکستانها و دبستانهای معروف اروپا و پایگاه‌های مراکز آموزشی کرد.

او در ملاقات با افرادی چون مسیو دوبستون و مادموازل دوپارک، متخصصان سوئیسی تعلیم‌وتربیت کودکان و روانشناسی نوجوانان، دکتر ادوارد کلارک، پزشک و متخصص تربیت کودکان عقب‌افتاده در بلژیک، و مادام مونته سوری، پزشک بچه‌های کم‌رشد از نظر فکری در ندرلند، تجربه‌ی فراوانی اندوخت که در سال‌های بعد در ایران آن را به کار گرفت. همکاران اروپایی نه‌تنها برسابه را با آغوش باز پذیرفتند بلکه ارتباطی صمیمانه و حرفه‌ای با او برقرار کردند تا از راه دور نیز در زمینه‌ی آموزش به این بانوی مهربان و سخت‌کوش شرقی یاری رسانند. برسابه دراین‌باره خود را سپاسگزار مقامات آموزشی تهران می‌دانست که با معرفی‌نامه‌ای وزین او را راهی مراکز تعلیم‌وتربیت اروپا کرده بودند.

برسابه در پایان سفر اروپا با توشه‌ای فراوان به وطن بازگشت. او از نزدیک روش تدریس معلم‌ها و استادان کشورهای پیشرفته را دیده و تحسین کرده بود. ولی آن را مناسب فضای آموزشی ایران نمی‌دید. او افزایش بی‌محابای شمار معلمان ناکارآمد را به‌صرف ازدیاد طبیعی شمار دانش‌آموزان و نهاد‌های آموزشی کشور، صلاح نمی‌دانست. طی چند دهه تدریس در مقاطع گوناگون تحصیلی و همکاری تنگاتنک با نهاد‌های فرهنگی ذی‌ربط، در زمره‌ی کارشناسان امر آموزش‌وپرورش قرار گرفته بود و معتقد بود که بیشتر معلم‌های شاغل از آموزش کافی و فرهنگ اجتماعی مناسب برخوردار نیستند و به‌شوخی آنان را افرادی از اینجا رانده و از آنجا مانده می‌دانست که پایشان از بد روزگار به مدرسه باز شده. او علاوه بر دانش، استعداد برای آموزشدادن و علاقه‌ی ذاتی به کودکان و نوجوانان را لازمه‌ی پوشیدن لباس مقدس معلمی می‌دانست.

گسترش آموزش برای سنین مختلف دانش‌آموزان و به‌طورکلی توسعه‌ی تعلیم‌وتربیت در ایران از آرزوهای برسابه بود. او پس از بازگشت از سفر اروپا، با اراده‌ای آهنین تصمیم به توسعه‌ی آموزشگاه‌های خود گرفت. نخست در ۱۳۳۴ و ۱۳۳۵ش، امتیاز تأسیس دبستان دخترانه و پسرانه را دریافت کرد و سپس در ۱۳۳۸ و ۱۳۵۰ش، به‌ترتیب با به‌دست‌آوردن مجوز رسمی تأسیس دبیرستان دخترانه و دوره‌ی راهنمایی، مجموعه‌ی آموزشی خود را تکمیل کرد.

برسابه دبیرستان را در تهران در طبقه‌ی سوم ساختمانی اجاره‌ای در خیابان اراکِ خیابان ویلا به راه انداخت. طبقه‌ی همکف ساختمان را به کودکستان اختصاص داد و با دخترش، آرسینه، در طبقه‌ی دوم همان ساختمان ساکن شد.

رضایت مسئولان آموزشی پایتخت در همراهی با این نماینده‌ی جامعه‌ی به‌اصطلاح اقلیت مذهبی ایران، نه‌تنها برای بهره‌بردن از تجربیات و معلومات او ــ که منطبق با سطح علمی مراکز آموزشی معتبر اروپا بود ــ بلکه به‌دلیل شناختی بود که از توان تمام‌نشدنی و اشتیاق این زن نمونه برای کسب دانش در تمام زمینه‌های آموزشی داشتند. برسابه در ۵۸سالگی یک بار دیگر برای کسب دانش بیشتر و این بار با استفاده از کمک‌هزینه‌ی تحصیلی گالوست گلبنگیان راهی فرانسه شد. این کمک‌هزینه به دانش‌پژوهان ارمنی‌ای اختصاص داشت که مایل به کسب تحصیلات عالیه در زمینه‌ی فرهنگ ارمنی و امور اجتماعی به‌ویژه تعلیم‌وتربیت بودند. برسابه در دانشگاه سِور در پاریس به تکمیل دانش خود در زمینه‌ی فنون به‌کارگیری امکانات به‌روز و روش‌های جدید سمعی‌بصری در خدمت تعلیم‌وتربیت پرداخت.

برسابه در ۴ آبان ۱۳۵۲ش به پاس خدمات بیشائبه‌ی عامالمنفعه به دریافت نشان هفت‌پیکر درجه‌دو نائل آمد.

برسابه هوسپیان، هم‌زمان با فعالیت مستمر در امور تعلیم‌وتربیت کودکان و نوجوانان، با نهادهای ملی شورای خلیفه‌گری ارمنیان نیز همیاری می‌کرد. او در عنفوان جوانی به عضویت انجمن خیریه‌ی بانوان ارمنی ایران (تأسیس ۱۲۸۴ش، در تهران) درآمد. مهم‌ترین هدف این نهاد تأسیس و مدیریت کانون‌های آموزشی ارمنیان در ایران و در رأس آن‌ها یاری‌رسانی به مدرسه‌ی هایکازیان بود. برسابه با همراهی صمیمانه با این نهاد، عملاً بخشی از دِین خود را به نهادی که برای سال‌های سرنوشت‌ساز، بار تعلیم او را بر دوش کشیده بود، پرداخت کرد. برسابه بنا بر حسن شهرت خود نزد نهادهای دولتی، برای سال‌های متمادی عهده‌دار مسئولیت نمایندگی انجمن خیریه‌ی بانوان ارمنی ایران نزد سازمان زنان ایران شد.

***

همه‌ی بخش‌های مجتمع آموزشی برسابه، اعم از کودکستان، دبستان و دبیرستان، پس از انقلاب فرهنگی ۱۳۵۷ش تعطیل شد. ولی با تعطیلی آموزشگاه، نیروی خستگی‌ناپذیر برسابه از میان نرفت، او همچنان به فعالیت فرهنگی ادامه داد و این بار به راه‌اندازی سفرهای سیاحتی برای خارجیان روی آورد. تسلط به چند زبان اروپایی به او این امکان را می‌داد که خارجیان مشتاق آشنایی با ثروت معنوی ایران را در مراکز بی‌شمار باستانی همراهی کند. اوضاع روز فرصت زیادی برای ایران‌گردی به دست نمی‌داد و برسابه پس از مدتی خود را آماده‌ی پذیرش بازنشستگی یافت.

وزارت آموزش‌وپرورش در پایان سال تحصیلی ۱۳۶۱-۱۳۶۲ش، حکم بازنشستگی او را ــ پس از اتمام دوران همکاری با او در ۱۳۵۸ش ــ صادر کرد.

***

برسابه گنجینه‌ای داشت پر از صفا، محبت و عشق به همنوع، بسیار بزرگ‌تر از هر چهارچوبی. او در ۱۳۶۸ش، عشق به آموزش را در قلب خود و اسناد شاهد بر دوران خدمتش را به آموزش چند نسل از ایرانیان در چمدانی جای داد و با اندوه فراوان جلای وطن کرد. زن سازنده و نوآوری که سال‌ها مایه‌ی مباهات نهادهای پیشروی ایران بود، کسی که به‌هنگام بازدید بانوان شاخص مانند ایندیرا گاندی، النور روزولت، همسر لیندون جانسون، و دیگران، به‌طور حتم به جمع رسمی مستقبلین فراخوانده می‌شد، ایران را ترک کرد.

برسابه در شهر گلندل ایالت کالیفرنیای آمریکا سالیانی را در خانه‌ای کوچک با انبوهی از خاطرات لذت‌بخش سپری کرد و در ۱۹۹۹م / ۱۳۷۷ش، در غربت دار فانی را وداع گفت.