تاریخ انتشار: 
1401/12/12

فرخ‌رو پارسا؛ اولین زن وزیر در ایران

پرویز نیکنام

«وزیر اسبق آموزش‌وپرورش در زمان هویدای معدوم و وکیل مجلس منحله‌ی شورای ملی متهم است به غارت و حیف‌ومیل اموال بیت‌المال و ایجاد فساد در وزارت آموزش‌وپرورش و کمک به نشو و نمای فحشا در آموزش‌وپرورش و همکاری مؤثر با ساواک منحله در جهت سرکوب و اخراج آزادی‌خواهان و فرهنگیان مبارز از وزارت فرهنگ جهت تحکیم رژیم منفور پهلوی و سخنرانی‌های مؤثر و مکرر نیز جهت تحکیم رژیم مزبور و شرکت در تصویب قوانین ضدمردمی و استفاده از مقام و موقعیت خود جهت نقص قوانین و وابسته‌نمودن آموزش‌وپرورش به فرهنگ استعماری امپریالیزم و روابط نزدیک با نصیری معدوم و روابط نامشروع با رئیس دفتر خود و... و نظر به اینکه مشارالیه از فرقه‌ی بهائی و از تیره‌ی ازلی بوده و بدون جهت خود را مسلمان معرفی کرده ... و نظر به سایر دلایل موجود در پرونده محرز است متهمه مرتکب گناهانی شده است. تقاضای رسیدگی و اشد مجازات متهمه و مصادره‌ی اموال وی را می‌نماید.»

این اتهامات فرخ‌رو پارسا اولین وزیر زن در پیش از انقلاب است که دادگاه انقلاب اسلامی روز سه شنبه دوم اردیبهشت سال ۱۳۵۹ علیه وی مطرح کرد.

در کیفرخواست صادرشده از سوی دادستانی شکایت چند شخص حقیقی نیز وجود داشت. شریف‌زاده و مجتبی مدرس طیرانی ادعا داشتند که خانم پارسا باعث انحلال مدرسه‌ی آن‌ها شده، حیدر عرفانی گفت که وزیر باعث تبعیدش شده و عبدالعلی نجفی ‌گفت که وزیر وقت آموزش‌وپرورش از مقامش سوءاستفاده کرده و به خبرنگاران «سرسپرده‌ی رژیم» برای تبلیغات کاذب و دروغ رشوه داده و زهرا عباس‌پور هم گفت که شوهرش فراش مدرسه رضا پهلوی بوده و چون به هویدا در زمان ورود به مدرسه اعتنا نکرده، خانم وزیر او را برکنار کرده و «به همین جهت زندگانی آن‌ها به هم ریخته و به آن‌ها ضرر و زیان فوق‌العاده» وارد کرده است.

محاکمه‌ی خانم پارسا پنج جلسه طول کشید. ابتدا نماینده‌ی دادستان کیفرخواست را مطرح کرد و بعد از آن نیز در خلال جلسات شکایت افراد حقیقی علیه خانم پارسا مطرح شد. جلسات دادگاه انقلاب در محل زندان اوین برگزار می‌شد و آیت‌الله محمد محمدی‌گیلانی ریاست دادگاه را بر عهده داشت.

 

اتهام: غارت بیت‌المال، اشاعه‌ی فحشا و همکاری با ساواک

بنابر گزارش روزنامه‌ی اطلاعات روز هفتم اردیبهشت، در دومین جلسه‌ی دادگاه به خانم پارسا اجازه داده شد تا از خود دفاع کند و خانم پارسا گفت: «بزرگ‌ترین اتهام من غارت بیت‌المال است که من این اتهام را تکذیب می‌کنم، زیرا من نه کارهای مالی کرده‌ام نه در خرید و این‌جور مسائل شرکت داشته‌ام تا از بیت‌المال استفاده یا سوءاستفاده کنم، اگر در این زمینه مدرکی هست من پاسخگوی آن هستم.»

خانم پارسا با اشاره به کیفرخواست دادستان در مورد رابطه‌ی نامشروع با یکی از زیر دستانش گفت: «من مدرکی ندارم فقط می‌توانم قسم بخورم که این موضوع دروغ است.»

خانم پارسا درباره‌ی همکاری با ساواک گفت که «این قضیه کاملاً برعکس است، یکی از علل شایعات و اتهامات پراکنده که برای اینجانب موجود است عدم همکاری با ساواک می‌باشد، زیرا مدت دو سال بود که از من می‌خواستند تا یک شبکه‌ی اطلاعاتی در میان معلمان ایجاد کنم و چون می‌دانستم ایجاد چنین شبکه‌ای جز ایجاد محیط جاسوسی و تفتیش عقاید و دستگیری معلمین حاصل دیگری ندارد مقاومت می‌کردم و بالاخره تا روزی که من در آن سمت بودم چنین شبکه‌ای به‌وجود نیامد.»

فرخ‌رو پارسا در عین حال تأیید کرد که برای خلاص‌شدن از فشار، به ساواک پیشنهاد کرده که یک «شبکه‌ی مبارزه با کمونیزم» راه‌اندازی شود و بر همین اساس نیز به گفته‌ی خانم پارسا «مقداری از مطالب ضدکمونیستی چاپ کردند و از ما خواستند بین معلمین توزیع کنیم. البته این طرح آن‌ها را قانع نکرد و تا روزی که من بودم شایعات و اقدامات بر ضد من بود.»

یکی دیگر از شکایت‌های نماینده‌ی دادستان گزارشی بود که با استناد به گزارشی از ساواک مطرح شد. این گزارش مربوط به یکی از روزهای سال ۱۳۴۷ بود که خانم پارسا تازه به وزارت رسیده بود. در آن روز گروهی از «مدیران مدرسه‌ی جامعه‌ی اسلامی در تالار آینه حضور یافتند، تعداد مدعوین ۱۵٠ نفر بود که ۸٠ نفر آنان را زنان چادری، ۲٠ نفر را مردان معمم و بقیه همه مردانی بودند که بدون کراوات و با ریش آمده بودند. وزیر آموزش‌وپرورش به محض آمدن به سالن با عصبانیت گفت خانم‌ها چه‌کاره‌اند؟ یکی از مسئولان پاسخ داد این‌ها مدیران مدارس دینی هستند. خانم وزیر گفته است مدرک تحصیلی اینها چیست؟ و بلافاصله گفته است در میان این‌ها چند نفر لیسانسه هستند که دو نفر از خانم‌ها دستشان را به علامت لیسانسه‌بودن بالا می‌برند. در این موقع خانم وزیر با عصبانیت می‌گوید: اسلام هرگز نگفته است که زنان چادر سر کنند... باید خرافات ریشه‌کن شود.»

 بنابه‌نظر ساواک «وزیر در مورد زنان چادری تند‌روی کرده حال آن‌ که باید آن‌ها را با لحن ملایم‌تری به رفع حجاب دعوت می‌کرد.»

خانم پارسا در دادگاه انقلاب در پاسخ به رفتار با این گروه گفت: «من در آن جلسه در مورد حجاب زنان گفتم که حجاب نباید مانع فعالیت‌های اجتماعی زنان گردد. در آن زمان دختران مدارس مذهبی در فعالیت‌های ورزشی اصلاً شرکت نمی‌کردند. من در تمام بخشنامه‌های خود زنان را به پوشیدن لباس‌های سنگین و با حجاب دعوت می‌کردم.»

خانم پارسا در سال‌های ۱۳۴۷ تا ۱۳۵۳ به مدت نزدیک به شش سال‌ونیم وزیر آموزش‌وپرورش بود و به گفته‌ی خودش این وزارتخانه در آن زمان ۳۰۰هزار معلم و کارمند داشته است.  

خانم پارسا در مجلس نیز به مشکلات فرهنگیان به‌خصوص زنان توجه داشت و بیمه و بازنشستگی آن‌ها را پیگیری می‌کرد.

خانم پارسا درباره‌ی بخشنامه‌هایی که در ابتدای دوره‌ی وزارت صادر کرده بود به دادگاه گفت: «دستور دادم که درس‌هایی از قرآن همراه با ترجمه‌ی آن برای کلاس‌های چهارم، پنجم و ششم در نظر گرفته شود. در آن زمان از کسانی امثال دکتر محمدجواد باهنر و آیت‌الله ]رضا[ برقعی دعوت به عمل آمد که در تهیه و ترجمه‌ی دروس تعلیمات دینی و قرآن با آن وزارتخانه همکاری به عمل آورند و کتاب‌های لازم را تهیه نمایند.»

خانم پارسا همچنین گفت که سمینار تعلیمات دینی در مشهد تشکیل داده که «عده‌ای از علما و روحانیان در آن شرکت داشتند، نشانه‌ی احترام من به دین مبین اسلام بوده و هست. در این باره کسانی چون دکتر محمدجواد باهنر و آیت‌الله ]رضا[ برقعی و دکتر ]محمد[ بهشتی می‌توانند مطالب اظهارشده‌‌ی مرا مورد تأیید قرار دهند.»

خانم پارسا در پاسخ به این که او بهائی است، گفت: «من باید بگویم که مسلمان هستم و شیعه به دنیا آمده‌ام و ان‌شاءالله شیعه از دنیا خواهم رفت.»

آخرین جلسه‌ی رسیدگی به پرونده‌ی خانم پارسا و همایون جابرانصاری وزیر آبادانی و مسکن روز چهاردهم اردیبهشت برگزار شد و خانم پارسا در آخرین دفاع خود گفت که «می‌دانم که زن هستم و برای همین مورد تهمت‌های زشت قرار می‌گیرم.»

حاکم شرع در پاسخ گفت: «اگر شاکیان نتوانستند این عمل را ثابت کنند از طرف دادگاه مجازات می‌شوند و حد خواهند خورد.»

چهار روز بعد از پایان دادگاه، بدون این که فرصت تجدیدنظر داده شود در ساعت یک‌وسی دقیقه‌ی بامداد هجدهم اردیبهشت ۱۳۵۹ خانم پارسا در زندان اوین اعدام شد.

گزارش‌ها نشان می‌دهد که خانواده‌ی وی و برخی مقامات پیش از اعلام رسمی از حکم دادگاه مطلع شده بودند، اما رسانه‌ها زمانی حکم دادگاه را منتشر کردند که خانم پارسا اعدام شده بود.

ابوالحسن بنی‌صدر که در آن زمان رئیس‌جمهور بود، می‌گوید بعد از اطلاع از حکم اعدام خانم پارسا نامه‌ای به دادگاه انقلاب نوشته و «در مجازات خانم دکتر فرخ‌رو پارسا یک درجه تخفیف دادم و این قضیه تمام شد و غائله ظاهراً خوابید. یعنی او را اعدام نخواهند کرد تا به مناسبت دیگری بتوانیم ... ترتیب آزادی خانم فرخ‌رو پارسا را بدهیم.»

آقای بنی‌صدر می‌گوید بعد از اعدام خانم پارسا وقتی به اعدام او اعتراض کردم گفتند که «به آقای خمینی مراجعه کرده و از ایشان اجازه اعدام را گرفته‌اند... من روز بعد به ملاقات آقای خمینی رفتم و معترض شدم و گفتم: "وقتی رئیس‌جمهور در مجازاتی تخفیف می‌دهد، شما چرا این امر را نقض کردید؟ ..." آقای خمینی گفت که پرونده‌ی خانم پارسا را نزد او برده‌اند و بر او معلوم شده است که خانم فرخ‌رو پارسا دختران مدارس را برای شهوت‌رانی درباری‌ها به دربار می‌برده است ... گفتم ... نباید فقط شنید و قضاوت کرد و بر فرض که این چنین چیزی هم باشد، مطابق دستورات کدام آیات قرآن و حتی فتوای خود شما و یا دیگر آیات عظام است که دختر برای کسی بردن مجازات اعدام دارد؟ البته ایشان جوابی هم نداشت که به این سؤال من بدهد.»

 

تولد در تبعید

اسفند فرخ‌رو پارسای معروف به فرخ‌رو پارسا در اول فروردین ۱۳۰۱ در شهر قم متولد شد. در آن زمان مادرش فخرآفاق پارسا مدیر مجله‌ی «جهان زنان» که از زنان پیشرو به شمار می‌آمد به دلیل نوشتن مقاله‌ای درباره‌ی «لزوم تعلیم و تربیت مساوی برای دختر و پسر» به قم تبعید شده بود و فرخ‌رو در این شهر به دنیا آمد. فخرآفاق پارسا مجله‌ی جهان زنان را ابتدا در شهر مشهد منتشر می‌کرد و در اولین شماره‌ی آن در سال ۱۲۹۹ توضیح داد که جهان زنان «پایه و بنای مقالاتش بر روی (لزوم تعلیمی و تربیت زنان) است و ... جهان زنان با دلایل حسی والامقامی زنان را در هیئت اجتماعیه‌ی بشر گوشزد و واضح می‌سازد که اگر زن تربیت‌شده و عالمه باشد اطمینان به حسن اخلاق جامعه‌ی ملت می‌توان نمود.»

همان شماره‌ی اول با واکنش تند محافل سنتی مواجه شد و برای همین در شماره‌ی دوم مجله در اسفند ۱۲۹۹ فخرآفاق پارسا، نوشت: «ما در موقعی قلم به دست گرفته‌ایم که ساکنان کره‌ی ارض مقام زن را احساس و علاوه بر آن که آنان را در زندگانی فردی شریک کامل ساخته‌اند، زمام امور اجتماعی را نیز به دست آن‌ها داده و در آرای سیاسی ذی‌مدخل و در ملک‌داری اجازه‌ی تصرفشان بخشیده بالاخره به اصل خلقت (بشریت) آنان را مراجعه داده‌اند. ولی در مملکت ما، احساس می‌کنیم که در موقع نگارش احکام و شرایع اسلامی، در لزوم تعلیم زنان در مقابل نوک قلم ما خار و خس‌هایی مشهود می‌شود که قلم را از حرکت باز و ما را به اهمیت موضوع متذکر و منتقل می‌دارد. مخصوصاً موقعی که دیدیم (جهان زنان) یعنی همین مولود جدید در جنین بود و تازه به واسطه‌ی حرکتی وجود خود را اعلام نمود، هوای مسموم از حسد و بغض ــ نه بی‌مبالاتی ــ چنان در فشار تحریکاتش گذاشت که نزدیک بود، همان‌طور در رحم خفه شده و مادر را به عزای طفل نادیده بنشانند.»

این مطالب مخالفت روحانیان را برانگیخت و احمد قوام (قوام‌السطنه) والی وقت خراسان از خانواده‌ی پارسا خواست که به تهران بروند. پس از انتشار چند شماره خانواده پارسا تصمیم می‌گیرند به تهران بروند و مجله را در آنجا منتشر کنند. وقتی به تهران می‌رسند و هنوز یک شماره در تهران منتشر نکرده بودند که دوباره صدای روحانیان سنتی بلند شد که محتوای جهان زنان را مغایر و مخالف دین می‌دانستند. آن‌ها تهدید کردند که اگر دولت مانع از انتشار مجله نشود خودشان دست به کار خواهند شد و برای همین قوام‌السلطنه که حالا رئیس‌الوزرا شده بود دستور توقیف مجله را صادر و آن‌ها را تبعید کرد.

در فاصله‌ی انتشار مجله در مشهد و انتقال خانواده‌ی پارسا به تهران، چند ماه در انتشار نشریه‌ی جهان زنان وقفه افتاد و فرخ‌دین پارسا پدر خانم پارسا درباره‌ی انتشار اولین شماره‌ی نشریه در تهران می‌نویسد:

اولین شماره ]جهان زنان[ مصادف شد با سیاست مخالفت نسبت به کابینهی جناب قوامالسلطنه و مطالب این مجله که مندرجاتی جز لزوم تربیت و تعلیم زنان نداشت (توسط مخالفان قوام) پیراهن عثمان شده و با تحریک بازاری‌ها بر کابینه تاختند ... من و خانم به اراک تبعید شدیم و وقتی وارد قم شدیم احساس کردیم که عزیمت ما به عراق یا اراک خطرناک است زیرا گفت‌وگوهای تهران در مجالس و منابر دال بر تکفیر خانم من در قم هم منعکس و شخصاً در معرکهای که در قبرستان قم گرفته بودند شنیدم که مدیره‌ی جهان زنان را در ردیف دشمنان خدا و رسول محسوب می‌نمایند ... و چون در اراک چند نفری را به اسم بهائی و سوزانیدن قرآن مقتول ساخته بودند از رفتن به اراک منصرف و در قم که دور از جنجال بود اقامت گزیدیم.

در این زمان فرخ‌دین پارسا به‌عنوان مفتش راه شوسه تهران به اراک منصوب شد و در روز اول عید نوروز سال ۱۳۰۱ فرخ‌رو در قم به دنیا آمد. مادرش همچنان سعی می‌کرد تا جهان زنان را منتشر کند و دو شماره از نشریه را هم در قم منتشر کرد اما با تهدید روحانیان قم انتشار نشریه را متوقف کرد. بعد از آن خانواده پارسا بعد از هشت ماه تبعید به تهران برگشتند. مادرش به جمعیت نسوان وطن‌خواه پیوست که به‌دنبال ترویج حقوق زنان و دختران بود. پدرش علاوه بر شغل دولتی، ضمن کمک به همسرش در انتشار جهان زنان، با روزنامه‌ی اطلاعات همکاری می‌کرد و در روزنامه‌ی رعد سید ضیاءالدین طباطبایی فعال بود.

فرخ‌رو تحصیلات ابتدایی را در مدرسه‌ی هما در تهران گذراند و به دلیل مأموریت پدرش به شهر مشهد، سه سال به مدرسه فروغ آن شهر رفت و دوباره به تهران بازگشت. دوره‌ی متوسطه را در دارالمعلمات یا دانش‌سرای مقدماتی خواند که مدیر آن‌ هاجر تربیت بود. خودش می‌گوید ‌هاجر تربیت «از زنان آزاده و روشنفکر و فرهیخته ایران بود و رفتار این بانوی آزادی‌خواه سرمشق بسیار گران‌بهایی برای من و زندگی من شد و در زندگی آینده‌ی من بسیار اثر گذاشت به‌طوری که بسیاری از سال‌های زندگی را با یکدیگر گذراندیم و روزهای خوشی و ناخوشی را با هم پشت ‌سر گذاشتیم.»

چون شاگرد اول دانش‌سرای مقدماتی بود به دانش‌سرای عالی راه یافت و در سال ۱۳۲۱ در رشته‌ی علوم طبیعی لیسانس گرفت. بعد از فراغت از تحصیل در دبیرستان نوربخش که قبلاً مدرسه‌ی دخترانه‌ی آمریکایی تهران بود، به معلمی مشغول شد. هم‌زمان با تشویق‌ هاجر تربیت به فعالیت‌های اجتماعی نیز مشغول شد و با حمایت او انجمن بانوان فرهنگی را پایه گذاشت.

در سال ۱۳۲۳ با احمد شیرین‌سخن که در مدرسه‌ی نظام درس می‌خواند، ازدواج کرد. کمی بعدتر همسرش به مأموریتی سه‌ساله به کازرون رفت و او که در تهران بود تصمیم به ادامه‌ی تحصیل گرفت اما چون علاقه‌ای به ادامه‌ی تحصیل در رشته‌ی علوم طبیعی نداشت، رشته‌ی پزشکی را انتخاب کرد و در دانشگاه تهران مشغول تحصیل شد و در سال ۱۳۲۹ درسش را تمام کرد.

در سندی دیگر از ساواک، خانم پارسا به بهائی‌بودن منتسب می‌شود که به عقیده‌ی ساواک انتخاب وی انعکاس بدی در بین فرهنگیان داشته و بین روحانیان مذهبی با اعتراض مواجه شده و آن‌ها را عصبانی کرده است

او هم‌زمان در مدرسه درس می‌داد، در بیمارستان کار می‌کرد و دوره‌ی تخصصی کودکان و نوزادن را نیز در دانشگاه تهران می‌گذراند. با پایان تحصیلاتش او دوباره به مدرسه برگشت و دبیر رشته‌ی طبیعی و بیولوژی دبیرستان ژاندارک شد. شش سال یعنی تا سال ۱۳۳۵در این دبیرستان معلم بود و بعد هم یک سال مدیر دبیرستان ولی‌الله نصر شد. کمی بعدتر در سال ۱۳۳۶ او رئیس دبیرستان نوربخش شد که بعدها به دبیرستان رضاشاه کبیر تغییر نام داد. خودش می‌گوید: «در دبیرستان نوربخش آن روزها بیش از ۱۱۰ شاگرد داشتم و روزی که نماینده‌ی مجلس شدم با ۱۸۵۰ دختر، مدرسه را وداع کردم و باید اعتراف کنم که مدیریت یک مدرسه‌ی دخترانه به‌مراتب مشکل‌تر از وزیربودن است و گاهی یک مدیر مدرسه با مشکلاتی روبه‌رو می‌شود که حل‌وفصل آن عقل ده تا وزیر را لازم دارد.»

در سال ۱۳۳۹ وقتی دکتر علی شیخ الاسلام سنگ بنای دانشگاه ملی را می‌گذاشت از خانم پارسا برای همکاری دعوت کرد و سمت مدیرکلی دانشگاه ملی را به وی پیشنهاد کرد اما وزیر فرهنگ وقت با این خواسته مخالفت کرد و گفت: «ما ده سال زحمت کشیدیم که یک معلم خوب تربیت کنیم و حالا می‌خواهید او را از ما بگیرید.»

 

فعالیت‌های سیاسی و اجتماعی

خانم پارسا در دوران ریاست دبیرستان رضاشاه کبیر به گفته‌ی خودش از طریق محمود کشفیان وزیر مشاور و حسن‌علی منصور به حزب ایران نوین دعوت شد و «از بهمن سال ۱۳۴۱ یعنی از روزی که رفراندوم اعلام شد در جریان جدی کارهای سیاسی افتادم و قبل از آن وقتی که از کار مدیریت دبیرستان فارغ می‌شدم سری به زندان‌ها می‌زدم و به زن‌های زندانی درس می‌دادم. وقتی خبر رفراندوم را شنیدم با خود گفتم: "باید زن‌ها هم در رفراندوم شرکت کنند." هر روز با عده‌ای از زن‌ها راه می‌افتادیم و این در و آن در می‌زدیم تا برای زن‌ها هم در رفراندوم حق رأی بگیریم.»

البته پیش از تشکیل حزب ایران نوین، خانم پارسا در سال ۱۳۴۰ عضو کانون مترقی شده بود که بعدها تبدیل به حزب ایران نوین تبدیل شد. این کانون را گروهی تحصیل‌کردگان اروپا و آمریکا پایه گذاشته بودند. خانم پارسا می‌گوید: «کانون مترقی نخستین نردبان ترقی برای من شد ... و به‌عنوان اولین زن نماینده‌ی مجلس در تاریخ کشور ایران قدم به مجلس شورای ملی گذاشتم.»

در دوره‌ی بیست‌ویکم مجلس علاوه بر خانم پارسا، پنج زن دیگر نیز وارد مجلس شورای ملی شدند:‌ هاجر تربیت، نیره ابتهاج سمیعی، مهرانگیز دولتشاهی، نزهت نفیسی و شوکت‌ملک جهانبانی.

او هم‌زمان جمعیت زنان دانشگاهی را هم راه‌اندازی کرد که بعدها فصلنامه‌ای به نام آزاد زنان نیز منتشر می‌کرد.

خانم پارسا در مجلس نیز به مشکلات فرهنگیان به‌خصوص زنان توجه داشت و بیمه و بازنشستگی آن‌ها را پیگیری می‌کرد. او در سخنان پیش از دستور خود در هشتم اسفند ۱۳۴۳ گفت:

در قوانین استخدام پرداخت مزایا و بازنشستگی تعاونی بین زن و مرد وجود ندارد و تا امسال نیز به زنانی که فرزندان متعدد داشتند و شوهر آنها کارمند دولت نبوده حق اولاد مطابق قانون برای هر فرزند ۱۰۰ ریال پرداخت می‌شد معلوم نیست به چه علت و مجوزی وزارت دارایی دستور قطع آن را داده و این نگرانی را در زنان کارمند به وجود آورده که در صورت فوت آنان حقوق بازنشستگی نیز به فرزندان‌شان داده نمی‌شود.

او خطاب به نمایندگان مجلس گفت: «اکنون تعداد زیادی از زنان ما در دو وزارتخانه‌ی بزرگ این مملکت که فرهنگ و بهداری است خدمات ذی‌قیمتی انجام می‌دهند و هرگز خدمات آنان کمتر و یا نارساتر از آقایان نبوده است.»

خانم پارسا در مجلس به‌عنوان کسی که سال‌ها معلم بود، به آموزش توجه ویژه داشت تا آن‌ که دو سال بعد از ورود به مجلس در فروردین سال ۱۳۴۴ یک روز امیرعباس هویدا نخست‌وزیر وقت، خانم پارسا را به دفترش دعوت کرد و به نوشته‌ی خانم پارسا گفت: «میل دارم یک زن را وارد کارهای اجرایی آموزشی مملکت بکنم و شما را انتخاب کردهام.» معاون پارلمانی وزارت آموزش‌وپرورش شغل و کار کمی نبود. مجلس هم جای بدی نبود اما بالاخره معاونت پارلمانی وزارت آموزش‌وپرورش را پذیرفتم و چند سالی هم در آن مقام خدمت کردم. در آن زمان هم با یک دست چند هندوانه بر می‌داشتم و کارهای فوق برنامه چون ریاست زنان دانشگاهی ایران، ریاست سازمان همکاری جمعیت زنان و عضویت شورای عالی زنان را نیز بر عهده داشتم.

خانم پارسا در گفت‌وگویی با منصوره پیرنیا درباره‌ی قبول معاونت وزیر آموزش‌وپرورش می‌گوید: «در شغل جدید خود احساس مسئولیت شدیدی می‌کردم زیرا اگر من می‌توانستم از عهده‌ی انجام کار و وظیفه‌ام به‌خوبی برآیم در آینده راه برای زنان بیشتری برای ورود به قوه‌ی مجریه باز می‌شد و اگر موفق نمی‌شدم گناه بزرگی نسبت به زنان ایرانی مرتکب شده بودم.»

منصوره پیرنیا که کتاب خانم وزیر را درباره‌ی خاطرات و دست‌نوشته‌های فرخ‌رو پارسا منتشر کرده، با استناد به اسناد ساواک معتقد است که با شروع فعالیت خانم پارسا به‌عنوان معاون وزارت آموزش‌وپرورش، ساواک علیه وی شروع به فعالیت می‌کند و در اولین سندی که در خرداد سال ۱۳۴۴ منتشر شده آمده که «روحانیان از انتصاب خانم فرخ‌رو پارسای به معاونت پارلمانی وزارت آموزش‌وپرورش ناراضی هستند و اظهار می‌دارند که این اقدام نوعی اهانت به مقام روحانیت است.»

در سندی دیگر از ساواک، خانم پارسا به بهائی‌بودن منتسب می‌شود که به عقیده‌ی ساواک انتخاب وی انعکاس بدی در بین فرهنگیان داشته و بین روحانیان مذهبی با اعتراض مواجه شده و آن‌ها را عصبانی کرده است و مأمور ساواک می‌نویسد که چه لزومی داشت که این خانم نماینده‌ی مجلس را به وزارت برسانند و این کار علاوه بر عصبانیت فرهنگیان راه حسن تفاهم و نزدیکی بین اولیا دولت و علما را مسدود کرده است.

مجموعه‌ای از اسناد ساواک در دادگاه انقلاب علیه خانم پارسا استفاده شد و او در یادداشتی در دفاعیه‌ی خود در اردیبهشت سال ۱۳۵۹ نوشته بود: «این ساواک است که مرا محاکمه می‌کند.»

خانم پارسا وقتی معاون وزارت آموزش‌وپرورش شد، طرح اصلاح طبقه‌بندی معلمان را برای بهبود وضعیت شغلی آن‌ها تهیه و تصویب کرد و با اجرای قانون استخدام کشوری در این وزارتخانه نزدیک به ۵۰ هزار معلم و کارمند پیمانی، رسمی شدند.

 

اولین وزیر زن ایران

خانم پارسا حدود سه سال معاون وزارت آموزش‌وپرورش بود تا آن‌ که در شهریور سال ۱۳۴۷ امیرعباس هویدا دوباره از او دعوت می‌کند تا مسئولیتی جدید به عهده بگیرد. فرخ‌رو پارسا در یادداشت‌هایش از قول هویدا می‌نویسد: «می‌خواهم مسئولیت بزرگی را به یک مادر بدهم. می‌خواهم آموزش‌وپرورش فرزندان این مملکت را به دست یک مادر بسپارم. می‌خواهم وزیر آموزش‌وپرورش ما بچه‌های مردم را چون فرزندان خود بداند.»

ششم شهریور سال ۱۳۴۷ فرخ‌رو پارسا به‌عنوان اولین وزیر زن در ایران معرفی می‌شود. او با حضور خود ابتدا اداره‌ی کل بازرسی را که با بازرس و مفتش عجیبن شده بود، تعطیل می‌کند و به‌جای آن هیئت نظارت را  به‌وجود می‌آورد تا مسائل و مشکلات فرهنگی را پیگیری و برای آن راه‌حل و برنامه ارائه کند.

او از همان ابتدا با توجه به آشنایی‌اش با وزارت آموزش‌وپرورش، تغییری بنیادین در فعالیت این وزارتخانه می‌دهد. در آن زمان همه‌ی کارها در تهران متمرکز بود و هر کار ساده‌ای باید در تهران حل‌وفصل می‌شد. خانم پارسا دستور می‌دهد که شورای آموزش‌وپرورش منطقه‌ای جایگزین این روش قدیمی شود. بر اساس این طرح، کشور به پنج منطقه تقسیم شد که هر کدام یک معاون داشت و امور مالی و اداری هر منطقه به عهده‌ی شورای منطقه‌ای آموزش‌وپرورش بود. هر منطقه نیز به واحدهای کوچک‌تر با بودجه تقسیم ‌شد و اختیارات مرکز به مدیران کل استان‌ها و شهرستان‌ها منتقل شد.

در همین دوره، طرح مشارکت مردمی نیز شروع می‌شود و انجمن خانه و مدرسه شکل می‌گیرد تا مدیران و خانواده‌ها در آموزش مشارکت کنند. خانم پارسا مدیریت مدرسه را کار تمام‌وقت می‌دانست و معتقد بود که مدیر باید «میان شاگردان و معلم‌ها و خانواده‌ی دانش‌آموزان ایجاد تفاهم کند.»

بعد از تصویب قانون خدمات اجتماعی در مجلس، فرخ‌رو پارسا در دومین سال وزارت خود قانون خدمات اجتماعی زنان و دختران را اجرا کرد که بر اساس آن دختران هم مانند سپاه دانش به خدمت آموزشی و بهداشتی در مناطق مختلف به‌خصوص به روستاها اعزام شدند.

مجموعه‌ای از اسناد ساواک در دادگاه انقلاب علیه خانم پارسا استفاده شد و او در یادداشتی در دفاعیه‌ی خود در اردیبهشت سال ۱۳۵۹ نوشته بود: «این ساواک است که مرا محاکمه می‌کند.»

در اواخر دهه‌ی چهل و اوایل دهه‌ی پنجاه خورشیدی هم‌زمان با رشد و توسعه‌ی اقتصادی، روحیه‌ی مذهبی رواج پیدا می‌کند و این رویکرد باعث می‌شود استفاده از چادر به‌خصوص در مدارس بیشتر شود. خانم پارسا با اذعان به این اتفاق می‌گوید: «سی‌وپنج سال بعد از کشف حجاب، چادر و چاقچور و روبگیری بازگشت کرده بود و این حقیقت تلخی بود و وقتی مایه‌ی تأسف بیشتر می‌شد که هزاران دختر چادر به‌سر را در دبیرستان‌ها و حتی دبستان‌ها می‌دیدیم که با چادر به مدرسه می‌رفتند.»

برای همین هم وزارت آموزش‌وپرورش دستور می‌دهد که دانش‌آموزان در مدرسه به‌هیچ‌وجه حق ندارند غیر از روپوش رسمی ‌لباس دیگری بپوشند، چه چادر و چه مینی ژوپ و «اگر دختران دانش‌آموز در محیط مدرسه با چادر و یا مدهای افراطی حاضر شوند، مدیر دبیرستان مسئول و جوابگوی وزارت آموزش‌وپرورش خواهد بود.»

به‌گفته‌ی خانم پارسا

چادر یک نوع مانع روحی و مانع پیشرفت زن ایرانی شده است و حداکثر سوءتفاهم را هم در مورد معنی واقعی عفت و نجابت برای زن ایرانی به‌وجود آورده است و بیشتر مردها هستند که مانع پیشرفت زن‌ها می‌شوند و برای چادر تبلیغ می‌کنند. اگر مسئله عفت و نجابت آنطوری که عدهای فکر می‌کنند فقط به چادر وابسته بود، در این صورت باید بگویم که مردم دنیا غیر از مثلاً یکمیلیون زن چادر بر سر بیعفت و نانجیب هستند.

در این دوره روحانیانی که نسبت به انتخاب یک زن به‌عنوان وزیر خشمگین بودند وقتی کمیسیون رسیدگی به ارزش تحصیلی طلاب منحل ‌شد، دوباره اعتراض کردند. چون با انحلال این کمیسیون، روحانیان دیگر نمی‌توانستند با استناد به گواهی علمای مذهبی برای خود مدرکی معادل ارزش تحصیلی دانشگاهی یا دبیرستانی به دست آورند.

در مقابل این اعتراضات، خانم وزیر دستور داد برنامه‌ی درسی تعلیمات دینی، تعلیم قرآن و فقه اسلامی در برنامه‌ی آموزشی گنجانده شود و در این راه از کسانی مثل آیت‌الله محمد بهشتی، محمدجواد باهنر و محمد مفتح و چند اسلام‌شناس مشاوره می‌گیرد که اکثر آن‌‌ها بعد از انقلاب در ردیف مقامات عالی کشور قرار می‌گیرند.

در دوره‌ی وزارت او در سال ۱۳۵۰، نظام جدید آموزش‌وپرورش هم اجرا می‌شود که دوازده‌ساله است شامل یک دوره‌ی پنج‌ساله‌ی ابتدایی، یک دوره‌ی سه‌ساله‌ی راهنمایی و یک دوره‌ی چهارساله‌‌ی دبیرستان.

او ایجاد مدارس مختلط دخترانه و پسرانه در شهرهای بزرگ مثل تهران، شیراز و اصفهان را ضروری نمی‌دانست و معتقد بود که «مدارس هزار و پانصد نفری نیازی به مختلط‌شدن ندارند. زیرا که آشفتگی به‌وجود می‌آید. مدارس مختلط در محیط‌های کوچک‌تر که خانواده‌ها همدیگر را می‌شناسند و به وضع بچه‌ها رسیدگی می‌کنند و با مدیر و معلم دائم در تماس هستند، نتایج مطلوب‌تری می‌دهد و یا مثلاً در شهرهایی که ادامه‌ی تحصیل در یک یا دو رشته برای دخترها موجود نیست، ایجاد مدارس مختلط تنها چاره‌ی کار است. نظیر این مدارس در سراسر ایران فراوان داریم. ... در مهاباد، کردستان و آذربایجان غربی ما مدارس مختلط داریم که بسیار هم خوب کار می‌کنند و مشکلی هم تاکنون در محیط آن‌‌ها ایجاد نشده است ولی در این محل‌ها پدر و مادر دائم با اولیا مدرسه در تماس هستند و با کمک مدیر مدرسه بچه‌ها را اداره می‌کنند و در کار و زندگی آن‌‌ها نظارت مستقیم دارند اما در جاهایی که پدر و مادر سال‌به‌سال پا به مدرسه فرزندان خود نمی‌گذارند و یا با معلم تماس ندارند دبیرستان‌های مختلط مسئولیت‌های سنگین‌تری برای مدیر و اولیا مدرسه فراهم می‌کند.»

در این سال‌ها همواره یکی از مشکلات وزارتخانه‌ها این بود که بتوانند سازمان برنامه و بودجه را راضی کنند تا نیازهای مالی آن‌‌ها را تأمین کند. خداداد فرمانفرمائیان که بخشی از دوره‌ی وزارت خانم پارسا رئیس سازمان برنامه بود در گفت‌وگو با بنیاد مطالعات ایران درباره‌ی او می‌گوید: خانم پارسا «یک آدم خیلی با صبروحوصله، ضمناً هم محکم، به‌سادگی ول نمی‌کرد، از آن‌‌ها نبود که شمشیر بکشد، جیغ و فریاد کند، ولی به‌موقع به نخست‌وزیر فشار می‌آورد، و به‌موقع حضور اعلی‌حضرت گزارش می‌داد، و البته با برنامه‌ی آموزش و افزایش اعتبار برای آن‌‌ها زیاد مخالفتی نبود.»

 

دوران بازنشستگی

خانم پارسا در هفتم اردیبهشت سال ۱۳۵۳ پس از شش سال‌ونیم از مقام وزارت کنار گذاشته شد و جای او را هوشنگ شریفی گرفت. او که در آن زمان بیشتر از سی سال در آموزش‌وپرورش خدمت کرده بود، بازنشسته شده و کمتر در محافل سیاسی حاضر می‌شود.

مهرانگیز دولتشاهی از زنان پیشرو و همکار خانم پارسا در مجلس در گفت‌وگو با تاریخ شفاهی ایران در ‌هاروارد می‌گوید: خانم پارسا «واقعاً زن بسیار لایقی بود، زن برجسته‌ای بود و خیلی دانا، سیاست‌دان. بی‌خود نبود که برای اولین‌بار که خواستند یک زنی را توی دولت ببرند هویدا او را انتخاب کرد. و یک مزیتی که خانم پارسا داشت درعین‌حال که از خانواده‌ی خیلی خوب و محترم و با فرهنگی بود، اشرافی نبود. به این دلیل خیلی راحت‌تر جلو می‌بردنش.»

فرخ‌رو پارسا از زمان گرفتن مدرک پزشکی، کار طبابت انجام نداده بود اما به نوشته‌ی منصوره پیرنیا در کتاب خانم وزیر، در این زمان مطب شخصی خودش را  راه می‌اندازد و درعین‌حال در کلینیک مدرسه‌ی امریکایی در تهران و کلینیک کودکان به‌صورت رایگان کار می‌کند. دو سالی نیز در رادیو ایران برنامه‌ای درباره‌ی زنان تهیه می‌کند و همچنان در نشست‌های جمعیت زنان دانشگاهی حاضر می‌شود.

از یادداشت‌هایی که از او باقی مانده این‌طور به‌نظر می‌رسد که او در دوران بازنشستگی از روند سیاسی کشور ناراضی بود چنان‌که در یادداشت فروردین ۱۳۵۵ می‌نویسد: «سیاست ساواک، ملت و شاه را بکلی از هم دور کرده است و تقریباً هیچ مطلب حقیقی به گوش او نمی‌رسد.»

خانم پارسا در یادداشت روز هجدهم اردیبهشت سال ۱۳۵۵ می‌نویسد: «روزها به‌سرعت و پشت‌سرهم می‌گذرد اما یک مقایسه‌ی اصیل و دقیق در زندگی چندساله‌ی مردم ما شدت خفقان را که روزبه‌روز بیشتر می‌شود و نشان می‌دهد همه سکوت کرده‌اند. نطق‌ها، نوشته‌ها و خطابه‌ها پر است از تعریف و تمجید و دیگر هیچ. هرکس کلمه‌ای حرف بزند به‌نحوی از صفحه‌ی زندگی محو می‌شود.»

خانم پارسا خودش عضو حزب ایران نوین بود و پله‌های ترقی را از همان جا شروع کرد، تشکیل حزب رستاخیز را بازی‌دادن مردم می‌داند و در یادداشت روز ۲۴ مرداد ۱۳۵۵ می‌نویسد: «هیچکس راضی نیست، مانند آن است که دست‌هایی برای تضعیف رژیم در کار است. سیستم یک حزبی و اشخاص بی‌ایمان را در رأس کارها گماردن بسیار جالب است. قراردادن پادشاه به‌عنوان مسئول در همه‌ کار، ارزش سیستم و رژیم را پایین آورده است. خداوند به ما رحم کند هرچه هست همه‌کس درباره‌ی آینده نگران است.»

او در یادداشت‌های ۳۰ آبان و ۳ آذر ۱۳۵۵ می‌نویسد:

بهقدر کافی از کار دل‌سردم و مایلم از این مملکت بروم اما شوهرم نمی‌خواهد. البته من نیز وطنم را دوست دارم اما این‌همه ظلم و بیانصافی انسان را می‌کشد و آخرش چه می‌شود خدا می‌داند... . احساس گناه می‌کنم و به همین جهت کمکم متمایل می‌شود که کشورم را ترک کنم این احساس به‌خاطر آن است که بسیار کارهای غلط می‌بینم و دم برنمی‌آورم در حالی که پیش وجدان خود می‌گویم باید مطلبی گفت و این نابینایان را از لبه‌ی پرتگاه چاه کنار زد و چون خاموشم احساس گناه می‌کنم.

در روزهای انقلاب خانم پارسا در لندن است وقتی به او توصیه می‌شود که به ایران برنگردد می‌گوید: «من کاری نکرده‌ام که بترسم و حتماً بر می‌گردم.»

با بازگشت به ایران مشکلات شروع می‌شود و مدتی در خانه‌ی دختر و یکی از بستگانش مخفی می‌شود و تلاش خانواده برای خروج او از کشور با مخالفتش مواجه می‌شود و می‌گوید که «اصلاً نمی‌خواهم بروم.»

یادداشت‌های او در سال ۱۳۵۸ نشان می‌دهد که او همچنان امیدوار است که وضعیت سامان پیدا کند. خانم پارسا در یادداشت دوم تیرماه می‌نویسد «قاطعیت رهبری انقلاب از همه‌ی این‌ها بیشتر است. اسلامی‌ که او بیان می‌کند به‌نظر من اسلام حقیقی است یعنی اسلام ناب محمدی. عده‌ای را باید شخصاً تعلیم دهد تا بتوانند به‌تدریج این نوع کار را پیاده کنند.»

بااین‌حال فشار بر او و خانواده‌اش اضافه می‌شود و او می‌نویسد: «آنچه را که آرزو داشتم بر اثر انقلاب بهبود یابد بکلی برعکس شده و دسته‌ها به جان هم افتاده‌اند و قانون اساسی بازیچه‌ای شده که همه‌چیز در روزنامه‌هاست. اعدام‌ها، ترورها، تهمت‌ها، عرض‌های شخصی همه و همه سایه‌ی سنگین اضطراب و دلهره را در مملکت برقرار ساخته و با همین غرض‌ها من نیز در منزل خود نیستم و هر شبی را در گوشه‌ای به صبح می‌رسانم.»

سر انجام در روز شنبه بیست و هفتم بهمن‌ماه زمانی که خانم پارسا و همسرش به منزل پسرش حمید رفته بودند، پاسداران کمیته از راه می‌رسند و آن‌‌ها را دستگیر می‌کنند و به کاخ جوانان داودیه که محل استقرار کمیته است، منتقل می‌شوند. مدتی بعد همسرش تیمسار احمد شیرین‌سخن آزاد می‌شود و فرخ‌رو پارسا به زندان اوین منتقل می‌شود. تلاش‌های خانواده برای آزادی او بی‌نتیجه ادامه می‌یابد تا آن‌ که چهار روز بعد از آخرین جلسه دادگاه در شبانگاه هجدهم اردیبهشت ۱۳۵۹ از سوی دادگاه انقلاب محارب اعلام و اعدام می‌شود.

روز نوزدهم اردیبهشت ۱۳۵۹ فرخ‌رو پارسا در بهشت زهرا به خاک سپرده می‌شود اما به نوشته‌ی کتاب خانم وزیر «هنوز مدت زمانی از خاک‌سپاری نگذشته بود و سنگ قبر بر سینه‌ی خاک جاخوش نکرده بود که بولدوزرها را آوردند و قبر را با خاک یکسان کردند. چندی بعد فرزندان او یاد مادر را فقط با ذکر کلمه‌ی «مادر» بر روی سنگ گرامی ‌داشتند. چند روز دیگر گذشت باز هم بولدوزرها را آوردند و همه‌ی سنگ قبرها را خرد کردند و دیگر نه از مادر سنگ قبری بر جای ماند و نه از او نام و نشانی.»

 

منابع:

خانم وزیر، خاطرات و دست‌نوشته‌های فرخ‌رو پارسای، تألیف: منصوره پیرنیا، ویراستار: داریوش پیرنیا، انتشارات مهر ایران، پاییز ۱۳۸۶ خورشیدی برابر با ۲۰۰۷ میلادی

تاریخ شفاهی ایران در‌هاروارد، مصاحبه با مهرانگیز دولتشاهی، مصاحبه کننده: شاهرخ مسکوب، ۸ می ۱۹۸۴

روزنامهی اطلاعات، ۲۸ بهمن ۱۳۵۸

روزنامهی اطلاعات، ۳ اردیبهشت ۱۳۵۹

روزنامهی اطلاعات، ۷ اردیبهشت ۱۳۵۹

روزنامهی اطلاعات، ۱۵ اردیبهشت ۱۳۵۹

روزنامهی اطلاعات، ۱۸ اردیبهشت ۱۳۵۹

روزنامه کیهان، ۷ اردیبهشت ۱۳۵۹

روزنامهی کیهان، ۸ اردیبهشت ۱۳۵۹

روزنامهی کیهان، ۱۸ اردیبهشت ۱۳۵۹

مشروح مذاکرات مجلس روز پنجشنبه ۸ اسفند ۱۳۴۲