تاریخ انتشار: 
1402/07/01

ابراهیم پورداود؛ نخستین مترجم فارسی اوستا

پرویز نیکنام

این بنده را از خردسالی، بدون مشوق، میلی به دانستن اوضاع ایران قدیم افتاد. به‌تدریج، این ذوق چنان در وی رگ‌وریشه گرفت که مطالعه‌ی کتب راجع به ایران باستان را به مطالعه‌ی کتب دیگر برتری داد. به‌خصوص در میان این کتب، مسائل راجع به مزدیسنا، یعنی دین زرتشتی، بیش از همه توجه او را به خود کشید. سالیان دراز در تفرج این گلزار پر شکوفه و بهار گذشت و همیشه آرزوی آن داشت که گلی به‌رسم ارمغان به ایران فرستد و از گلزار مزدیسنا به روی هموطنان روزنهای گشاید و آنان را به شنیدن سرودهای مقدس اوستا و نیایش‌های نیاکان پارسا خرم سازد...

نگارنده همیشه در گوش داشت که زرتشتیان ایران نیز در میان هم‌وطنان خود به درست‌کاری و بی‌آزاری و بردباری مشهورند. مطالعه‌ی کتب مزدیسنا و مشاهده‌ی اعمال پارسیان [هند] مرا بر آن داشت که به تفسیر اوستا، کتاب دینی ایرانیان، بپردازم تا ازاین‌رو به تکلیف وجدانی و وظیفه‌ی وطن‌پرستی خود رفتار کنم و عموم هموطنان را از این آیین کهن، که امروز هم موافق تمدن و مقتضیات این دوره است، آگاه گردانم. در ماه خرداد ۱۳۰۵ شمسی تفسیر گاتها را، که قدیمترین قسمت اوستا و از سرودهای خود پیغمبر است، به انجام رسانیدم.

ابراهیم پورداود در دیباچه‌ی جلد دوم یشتها توضیح می‌دهد که چه شد او شروع به تفسیر و ترجمه‌ی اوستا کرد. او در اولین سفرش به هند دو سال و نیم در آن دیار بود و در آنجا بخشی از مزدیسنا و اوستا را برای اولین‌بار به زبان فارسی برگرداند.

دکتر بهرام فره‌وشی، استاد دانشگاه تهران و شاگرد پورداود، در مقدمه‌ی ویسپَرَد می‌نویسد:

آنگاه که استاد دست به کار ترجمه و تفسیر اوستا زد، ایرانیان جز نامی از اوستا نشنیده بودند و از کیش و آیین و تمدن دیرین نیاکان خود بیخبر بودند. در همان اوقات، هنوز از روی جهل و تعصب، پیروان ارجمند دین کهن را می‌آزردند و جوانان ایرانی از زرتشت و دین زرتشتی جز کلمات گبر و مجوس چیزی نمی‌دانستند.

به عقیده‌ی دکتر فره‌وشی:

پورداود با تفسیر اوستای خود و کتابهای دیگری که طی چهل سال در این زمینه تألیف کرد، علیرغم متعصبان بیمایه، پردهای را که بر افتخارات گذشته‌ی ما کشیده شده بود برکنار کرد و گذشته‌ی پرشکوه ایران کهن و دین و آیین و تمدن آن را برای دوستداران دانش آشکار ساخت.

دکتر محمد معین، صاحب فرهنگ معین و دیگر شاگرد پورداود، در یادنامه‌ای که به مناسبت شصت‌سالگی استادش منتشر کرد می‌نویسد: «[پورداود] کهن‌ترین و مهم‌ترین یادگار کتبی نیاکان آریایی خویش را از زبان دیرین به پارسی نوین درآورد و بدین‌وسیله نام خویش را در تاریخ و ادب ایران جاوید گذارد.»

پورداود ۲۳ سال بعد از انتشار یادنامه زنده بود و به تحقیقاتش درباره‌ی اوستا و زرتشت ادامه می‌داد. او بعد از گشت‌وگذار فراوان در اروپا و تلاش‌های آزادی‌خواهانه، در آلمان مستقر شده بود و در آنجا با شرق‌شناسان سرشناسی در ارتباط بود و با آنها مراوده داشت. مارکوارت آلمانی، متخصص زرتشت و مترجم گات‌ها؛ ادوارد براون، ایران‌شناس بریتانیایی؛ اسکار مان آلمانی، استاد زبان فارسی و کردی؛ ‌هارتمن، خاورشناس و استاد زبان سریانی؛ شدر، متخصص ادبیات ایران به‌ویژه شاهنامه؛ هل، خاورشناس و متخصص ادبیات عربی؛ میتووخ، عربی‌دان؛ ولف، نویسنده‌ی فهرست شاهنامه؛ و مینورسکی، خاورشناس روسی ازجمله‌ی آنها بوده‌اند.

او سال‌ها در فرانسه و آلمان زندگی کرده و درس خوانده بود و زبان فرانسه و آلمانی را به‌خوبی می‌دانست و، به گفته‌ی دکتر معین، به این دو زبان «کاملاً بصیر و صاحب‌نظر و با زبان‌های انگلیسی و عربی نیز رفع نیاز می‌کند و به هر چهار زبان سخن می‌راند و از زبان‌های کهن، به‌ویژه در زبان اوستایی، متخصص و نام‌بُردار است.»

بهرام گور آنکلساریا، از دانشمندان پارسی هند و اوستاشناس معروف، در مقدمه‌ی یشتها درباره‌ی پورداود می‌نویسد: «[او] ادبیات مقدس و معارف زرتشتی را در آلمان و فرانسه بیاموخت و بدان درجه‌ی شایستگی رسید که توانست ترجمه‌ای از سرودهای پیامبر ایران که به زبان کهن اوستایی تقریر شده به زبان نوین ایران (پارسی) به جهان ارزانی دارد.»

پورداود پیش از آنکه در سال ۱۳۰۴ برای اولین‌بار به دعوت پارسیان به هند سفر کند در کتاب‌های مستشرقین خوانده بود که:

پارسیان هند نماینده‌ی خصلت‌های ستوده و اخلاق پاک ایرانیان باستاناند، اما پس از دیدن آنان، که در هنگام دست‌یافتن عرب بر ایران مهاجرت اختیار نمودند، بر وی یقین شد که هوای ناخوش هند که بیشتر مردم آن سامان را سست نموده نتوانسته به قوت آیین اوستا غلبه کند و نیروی اراده و عزم و کوشش را از پیروانی که گوش به دستور پیغمبر ایران دارند سلب نماید و کسانی را که باید بنا به تعلیم اوستا زندگانی را میدان کارزار خوبی و بدی بشمرند و در بهبودی خود کوشا و در برانداختن دیو دیوزی و نادانی تخشا (کوشا) باشند به گوشهگیری محکوم کند و قضاوقدر شوم را بر آنان چیره سازد. نه اینکه فقط نگارنده از پارسیان خاطره‌های خوب دارد، بلکه هرکه از کشتی به بندر بمبئی فرود آید خواهد دانست که قوم پارسی در آن سرزمین از یک سرچشمه‌ی دیگری زنده و خرم است.

در سفر به هند پورداود می‌گوید دینشاه ایرانی، دانشمندی از پارسیان که مقدمه‌ی مفصل گات‌ها تألیف پورداود را به انگلیسی ترجمه کرده، چنان «اسباب آسایش مرا فرا آوردند، به‌طوری‌که توانستم از پرتو مساعی ایشان با حسی جمع و خاطری آسوده یک دوره تحصیلات مزدیسنا را در اینجا طی نمایم و به اندازه‌ی قوه‌ی خویش معلوماتی از آیین کهن بیندوزم».

او در هند با استادان نامداری در آن کشور هم‌نشین بود که یا جزو پارسیان بودند یا متخصص اوستا و زرتشت.

در همین زمان او به دیدن مراسم مذهبی مزدیسنا، که به نام «یزشن» معروف است و حضور در آن برای غیرزرتشتی‌ها ممنوع است، می‌رود. تا آن زمان، در فاصله‌ی شصت سال، تنها سه خاورشناس (هوگ آلمانی، منانت فرانسوی و جکسن آمریکایی) توانسته بودند در این مراسم شرکت کنند که پورداود چهارمین نفر بود.

خودش می‌نویسد:

آنچه در سال‌های دراز در کتب خوانده و مشتاق دیدن بودم بالاخره در مرکز روحانیت مزدیسنان مشاهده نمودم. کلیه‌ی آداب و رسومات مذهبی کنونی از عهد ساسانیان و بسا پیش‌تر از آن زمان باقی مانده است، به‌خصوص از شنیدن سرود اوستا که رازونیاز پیغمبر ایران، زرتشت، است با خدای یگانه‌ی خویش، اهورامزدا، بسیار شادمان شدم. در مدت یک ساعت که تشریفات طول کشید عهدهای سرافراز ایران از کورش بزرگ تا به روزگار سیاه یزدگرد سوم یک‌یک از خاطرم گذشت.

منظومه‌ی «یزدگرد شهریار» ازجمله آثار منظوم پورداود است که درباره‌ی کشته‌شدن یزدگرد سوم، آخرین پادشاه ساسانی، است. این منظومه ۱۹۷ بیت دارد که به مناسبت جشنواره‌ی هزاره‌ی فرودسی در سال ۱۳۱۳ سروده شده است.

 

دیدار دوباره‌ی پارسیان هند

الکتریک و گاز و تلگراف بی‌سیم حتی چندین کشتی جنگی در دریای خزر و خلیج فارس و انواع‌واقسام کارخانه و صنایع همه لازم است، ولی مدرسه لازم‌تر است.

او بعد از اولین سفرش به هند که دو سال و نیم طول کشید، دوباره به آلمان بازگشت و مطالعه و تحقیقاتش را ادامه داد. در اوایل سال ۱۳۱۱ رابیندرانات تاگور، شاعر و فیلسوف هندی، به‌همراه دینشاه ایرانی به دعوت دولت به ایران آمدند و از دولت ایران خواستند که استادی را برای تدریس فرهنگ ایران به دانشگاه ویسو بهاراتی معرفی کند. نظر دولتْ پورداود بود که آن زمان در اروپا به سر می‌برد و او این دعوت را پذیرفت و آذر همان سال به هند رفت و تا اسفند سال ۱۳۱۲ در این دانشگاه به تدریس «شئون فرهنگ و تمدن ایران باستان» پرداخت.

پورداود در هند علاوه بر تدریس در دانشگاه، در سخنرانی‌هایش از پارسیان دعوت می‌کرد تا آنها را «به زیارت میهن مقدس و سکونت در آن وادارد».

در یکی از سخنرانی‌هایش می‌گوید:

آری، بجاست که آتش مهر ایران جاودان زبانه کشد. وطن قدیم شما قابل محبت است، وطنی که وخشور زرتشت را در آغوش خویش پرورید و از پرتو وی آیین یکتاپرستی به جهانیان بخشید... ایران وطنی است که هنوز آتش غیرت و مردانگی آن خاموش نشده است، فقط از حوادث روزگارْ خاکستر تیره‌ی ذلت روی سرخ‌فام آن پوشیده. هروقت که باد مساعدی وزید و گرد از روی آن برخاست، دگرباره زبانه کشیده، حرارت دیرینه‌ی خویش بروز خواهد داد، هیجان ملی در آغاز مشروطه‌ی ایران بهترین دلیل زنده‌بودن آن آتش است.

پورداود بعد از حدود یک سال و نیم تدریس و تحقیق، هند را در حالی ترک کرد و به اروپا برگشت که حالا به‌عنوان استادی برجسته در زمینه‌ی ایران باستان مشهور بود و دیگر کسی از او به‌عنوان شاعر یاد نمی‌کرد، که از کودکی و نوجوانی به این عنوان شناخته می‌شد.

 

روزگار کودکی و جوانی ابراهیم

ابراهیم پورداود در روز جمعه ۲۰ بهمن ۱۲۶۴ در شهر رشت متولد شد. پدرش مکتب‌خانه‌ای برای تربیت فرزندانش دایر کره بود و میرزا محمدعلی را استخدام کرده بود که به فرزندانش علوم دینی و قرآن بیاموزد. خودش می‌گوید:

در زادبوم خود، رشت، در مکتب اندکی خواندن و نوشتن آموختم... در آن روزگاران هنوز در رشت مدارس جدید وجود نداشت. پدرم که از بازرگانان و ملاکین بود میل داشت که من و برادرانم چیزی بیاموزیم. ناگزیر مرا به مدرسه‌ی «حاجی حسن» فرستاد. سالها در آنجا صرف و نحو خواندم.

پورداود از کودکی شعر می‌گفت و خودش می‌گوید:

[آن زمان] کلمات چندی به‌هم‌پیوسته و وزن و قافیه مخصوصی به آنها داده، می‌پنداشتم شعر است. رفته‌رفته مرثیه می‌ساختم. در آن زمان نوحه‌سرایی رواج داشت. مرثیهخوانها در ماه‌های سوگواری احتیاج به مراثی جدید داشتند. مراثی من مشتریانی پیدا کرد. گروه سینهزنان با مراثی من به سر و سینه می‌زدند. نگفته خود پیداست که چگونه به خود می‌بالیدم وقتی‌که کلمات خود را از گلوی صدها ماتم‌زده می‌شنیدم.

اردیبهشت ۱۲۸۴، وقتی بیست‌ساله بود، همراه برادرش، سلیمان، به تهران آمد تا طب قدیم بیاموزد و خودش می‌گوید:

به اختیار خود، طب برگزیدم و در محضر دانشمند میرزا محمدحسین‌خان سلطان‌الفلاسفه حاضر می‌شدم... قانون ابنسینا و شرح اسباب و شرح نفیسی آموختم و ضمناً غوغای مشروطه‌ی ایران را درک کردم و چندی جزو جوانان مشروطه‌طلب سری جنباندم... گاهی به خواهش دوستان، غزل‌های این‌وآن را استقبال می‌کردم و به معشوقه‌ی ندیده و نشناخته سخت عشق می‌ورزیدم، به‌طوری‌که غالباً در اشعارْ کار عشق به دیوانگی می‌کشید و فریاد درد فراق و ناله‌ی اشتیاقم از کهکشان هم می‌گذشت.

طب قدیم در آن دوره در «زالوانداختن، مسهل‌خورانیدن، حجامت‌کردن، رگ‌گشودن و تنقیه‌کردن» خلاصه می‌شد و این دانش که پایه‌ی علمی درستی نداشت روح کنجکاو ابراهیم جوان را ارضا نمی‌کرد. او که همواره آرزوی سفر به خارج را در سر داشت از «مدرسه‌ی فقه دل‌گرفته و از طب قدیم ناامید» بود، هم‌زمان در مدرسه‌ی فرانسوی آلیانس تهران مقدمات زبان فرانسه می‌خواند.

پورداود علاقه‌ی زیادی به ایران باستان داشت و تا جایی که می‌توانست از لغات فارسی استفاده می‌کرد و واژه‌ی «میهن» را مقدس و محترم می‌شمرد. تلاش برخی از ملی‌گرایان برای تغییر خط فارسی به لاتین به تقلید از ترکیه را نکوهش می‌کرد 

پدرش مخالف سفر به خارج بود، اما او دیگر حاضر نبود منتظر پیغام‌های پدرش بماند که می‌گفت «هنوز زود است»، بالاخره تصمیم خودش را گرفت و بدون اجازه‌ی پدر در سال ۱۲۸۷ ازطریق کرمانشاه و بغداد به بیروت رفت. ابراهیم در بیروت به تحصیل زبان فرانسه مشغول شد و همان زمان نام «پورداود» را برای خود انتخاب کرد، درحالیکه برادرانش نام «داودزاده» را بر خود نهاده بودند.

 

آزادی‌خواهی به شیوه‌ی مشروطه

پورداود در بیروت با محمدعلی جمالزاده، نویسنده، و دکتر مهدی ملک‌زاده، نویسنده‌ی کتاب تاریخ انقلاب مشروطیت، آشنا شد. جمالزاده درباره‌ی آشنایی‌اش می‌نویسد:

پورداود در بیروت از جوانان شیکپوش به شمار می‌آمد و فضل و کمالش به‌خصوص در فارسی و عربی از ما جوانان ایرانی بیشتر بود. از کسانش از رشت پول بیشتری مرتباً به او می‌رسید و، ازاین‌رو، در مهماننوازی از دوستان دست‌وبالش بازتر بود و همیشه با خوش‌رویی زیادی از هم‌وطنان جوان خود پذیرایی می‌کرد.

او آن زمان دامنه‌ی شعری خود را بیشتر کرده بود و در میان «دانشجویان به‌عنوان شاعری ملی و آزادی‌خواه» شناخته می‌شد. وقتی خبر شکست مشروطه‌خواهان با حمله‌ی محمدعلی‌شاه به مجلس و کشتن ملک‌المتکلمین و میرزا جهانگیرخان شیرازی، مدیر صور اسرافیل، به بیروت رسید، پورداود در سروده‌ای فریاد کرد:

شام غم باز نمودار شد افسوس، افسوس / دلم از ظلمت آن تار شد افسوس، افسوس...

مادر پیر وطن از غم فرزندانش / زار و دل‌گیر و عزادار شد افسوس، افسوس...

پس از دو سال و نیم اقامت در بیروت به‌قصد دیدار خانواده به ایران برگشت و پس از چند هفته در سال ۱۲۸۹ به فرانسه رفت و در پاریس در رشته‌ی حقوق در دانشگاه ثبت‌نام کرد و از محضر استادان نامی چون «شارل ژید» و «پلانیول» استفاده می‌کرد. در این دوران با علامه محمد عبدالوهاب قزوینی، مشهور به علامه قزوینی، آشنا شد و دوستی آنها تا پایان عمر علامه قزوینی ادامه یافت.

در همین زمان به‌همراه تعدادی از ایرانیان تظاهراتی علیه زورگویی دولت روسیه در پاریس تشکیل داد و به یاری دوستانش انجمنی ادبی تأسیس کرد. وقتی پورداود در فرانسه حقوق می‌خواند ادوارد براون، ایران‌شناس بریتانیایی، درباره‌ی او می‌نویسد: «وی جوانی است در حدود ۲۵ساله. فرانسه را در بیروت آموخته و اکنون حقوق را در پاریس می‌خواند؛ در آنجا وی به تأسیس "انجمن دانش و ادب ایرانیان پاریس" کمک و جدا از آن حمایت می‌کند.»

با شروع جنگ جهانی اول، پورداود با هم‌فکرانش فرصت را غنیمت شمرده و سعی کردند تا اعتراض خود را به اشغال ایران به‌وسیله‌ی روسیه و انگلیس نشان دهند. او به‌همراه علامه قزوینی، اشراف‌زاده تبریزی و مهدی ملک‌زاده روزنامه‌ای به نام ایرانشهر تأسیس کردند. ایرانشهر در سال ۱۲۸۳ در چهار صفحه ماهانه منتشر می‌شد که سه صفحه‌ی آن به فارسی و یک صفحه‌ی آن به زبان فرانسه بود. چهارمین شماره‌ی نامه‌ی ایرانشهر در هنگامه‌ی جنگ جهانگیر اول تعطیل شد.

در اولین سرمقاله‌ی ایرانشهر می‌نویسد:

ایرانشهر به‌معنی مملکت ایران است... این نام عزیز باید نزد هر زاییده‌ی خاک ایران محبوب و مقدس باشد، پایدار و افتخارآمیز باقی بماند، همان‌طور که افتخارها و پیروزی‌های درخشان ایران قدیم به یاد می‌آورد اوضاع غمین‌روزهای اندوهگین خواری و پستی امروز را نیز شمولیت دارد. این است که ما می‌خواهیم... هممیهنان عزیز را مصمم سازیم که دشمنان فولادپنجه‌ی خود را نگذاریم بیشتر از این در مملکت ما حکمرانی کنند.

مدتی بعد در سال ۱۲۹۴ او بعد از چهار سال و اندی فرانسه و تحصیل حقوق را رها کرد و برای مبارزه با حضور انگلیس و روسیه به بغداد آمد و روزنامه‌ی رستاخیز را بنیاد نهاد، اما مدت کوتاهی بعد ترک‌ها مانع از انتشار روزنامه شدند.

این نشریه ۲۵ شماره منتشر کرد و به‌علت «سانسور» شدید افسران دولت عثمانی، که بغداد هم جزو قلمرو آنها بود، تعطیل شد و به گفته‌ی پورداود: «ترک‌ها هم دیگر به من اجازه‌ی انتشار رستاخیز ندادند، چه نخواستم از اتحاد اسلامی که دام تزویری بیش نبود طرف‌داری کرده باشم.»

محمدعلی جمالزاده در خاطرات خود می‌نویسد:

در سال ۱۹۱۵ میلادی ازسوی کمیته‌ی ملّیون که مقر آن در برلین بود به من مأموریت داده شد که در بغداد به پورداود ملحق شوم. در بغداد ازجمله کارهایمان یکی هم علمکردن روزنامه‌ی رستاخیز بود. سهم پورداود در این کار بیشتر از سهم دیگران بود... در آن گرمایی که مار پوست می‌انداخت، عرق می‌ریخت و مقاله می‌نوشت و به چاپخانه می‌برد و نمونه‌ها را اصلاح می‌کرد و صدها کارهای دیگری که با شوروشوق فراوانی انجام می‌داد.

پورداود در رستاخیز سرمقاله‌هایی آتشین می‌نوشت و همگان را دعوت به اتحاد علیه «بیداد انگلیسیان و ستم روس‌ها» می‌کرد و در سرمقاله‌ی شماره‌ی نخستین نوشته بود: «برخیزید! برخیزید! بشتابید! تا خانه‌ی خود را از دشمن نپرداخته‌اید، از پای ننشینید.»

اما این تلاش‌ها هم بی‌ثمر بود و او ناچار شد بعد از مدتی به کرمانشاه بگریزد و بعد از نزدیک‌شدن قوای روس به این شهر او راه استانبول را در پیش گرفت و مدتی به‌خاطر جلوگیری از خروجش در این شهر ماند تا اینکه توانست ازطریق کشورهای بالکان راهی برلین شود. او می‌خواست به سوئیس برود، اما آلمان‌ها اجازه‌ی خروج نمی‌دادند و او در آلمان ماندگار شد.

 

پژوهش درباره‌ی ایران باستان

در اواخر عمر کسانی با فرستادن نامه به آدرس خانه‌اش او را به مرگ تهدید کردند که اگر از گفتن درباره‌ی قابلیت زبان پارسی در مقابل زبان‌های خارجی و حذف زبان تازی از برنامه‌ی مدارس و دانشگاه‌ها دست بر نداری، تو را خواهیم کشت.

او در آلمان دوباره به تحصیل حقوق پرداخت، اما دلش جای دیگری بود. هم‌زمان درباره‌ی ایران باستان مطالعه می‌کرد و به گفته‌ی دکتر محمد معین: «[او] اگرچه هم از جوانی غوغایی از دل خود می‌شنید که او را به‌سوی گذشته‌ی میهن، ایران بزرگ، دعوت می‌کرد، ولی این صدا ضعیف بود و هنوز گوش یک جوان پرشور و شاعر احساساتی کلمات آن را درست نمی‌توانست تهجی کند.»

در این ایام سید حسن تقی‌زاده، سیاست‌مدار مشروطه‌خواه، ایرانیان میهن‌پرست ساکن فرنگ را دعوت کرد تا در برلین گرد هم آیند و به نوشته‌ی کتاب زمان و زندگی استاد پورداود: «برای مبارزه با روس و انگلیس و نجات ایران به کوشش برخیزند.»

پورداود هم این دعوت را پذیرفت و با تقی‌زاده در روزنامه‌ی کاوه که او راه انداخته بود همکاری داشت. او هم‌زمان با شرق‌شناسان بزرگ آلمانی آشنا شد و این آشنایی باعث شد تا پورداود از عالم شعر و شاعری فاصله بگیرد و به تحقیق در ایران باستان مشغول شود.

پورداود می‌گوید:

باری در آلمان ماندنی شدم. زبان آن دیار را آموختم و باز چند سالی در دانشکده‌ی برلن حقوق خواندم، اما نمی‌دانستم که این تحصیل به چه کارم خواهد آمد. در دل حس می‌کردم که عشق و علاقهام تحصیلی است که به ایران باستان مربوط باشد... روزی دیدم به چند زبان اروپایی آشنا هستم و به کتبی که درباره‌ی ایران باستان نوشته شده دسترسی دارم و می‌توانم از استادان بزرگ خاورشناس بهره‌ور شوم. بساط حقوق را برچیده و منحصراً ایران را موضوع تحصیل و مطالعه قرار دادم.

در شهریور سال ۱۲۹۹ در آلمان ازدواج کرد و در تیرماه سال ۱۳۰۱ یگانه فرزندش، پوراندخت، متولد شد. او در این زمان دیگر تمام‌وقت به شناخت تاریخ ایران باستان مشغول بود و بعد از آن عمرش را در این راه نهاد و جز مطالعه و تحقیق و تدریس و تألیف در این زمینه کار دیگری نکرد.

در سال ۱۳۰۳ با همسر و فرزندش به ایران آمد و مدتی در ایران ماند و در مهر سال ۱۳۰۴ به دعوت پارسیان هند به آن کشور سفر کرد و در آنجا بخشی از تفسیر اوستا را منتشر کرد و دو سال و نیم در آنجا ماند. او دوباره در سال ۱۳۱۱ به دعوت دانشگاه ویسو بهاراتی به شانتی‌نیکتان هند رفت و در این دانشگاه به تدریس پرداخت و پس از دو سال اقامت دوباره به آلمان بازگشت.

 

شاعری با واژه‌های کهن

دکتر معین می‌نویسد:

پورداود در میان مسلمانان و پارسیان هند و خاورشناسان اروپا بیش از ایران به شاعری شهرت یافته است. دایرة‌المعارف بریتانیا او را در ردیف گویندگان درجه‌اول ایران معاصر قرار داده و ادوارد براون در کتاب مطبوعات و شعر ایران نو وی را در زمره‌ی گویندگان ایران جدید یاد کرده است و می‌نویسد که او به‌ویژه در استعمال واژه‌های کهن پارسی در اشعار خویش چیره‌دست است.

اشعارش در کتاب پوراندختنامه جمع شده است که به نام دخترش است. بخش عمده‌ی اشعارش مربوط به دوره‌ی جنگ جهانی اول است که برخی از آنها در روزنامه‌ی رستاخیز و برخی نیز در اروپا با نام مستعار «گل» منتشر شده است.

خودش می‌گوید که بعدها بخشی از اشعار دوره‌ی جنگ را دور ریخت و «پیشامدهای ناگوار زندگی و بالارفتن سن و تحصیل طبایع آدمی را تغییر می‌دهد».

پورداود می‌گوید:

در بسیاری از تذکره‌ها که در اروپا و هند و ترکیه و ایران نوشته شده، بنده هم جزو سخن‌سرایان این دوره به شمار آمدهام. باوجوداین، خود بنده در دیباچه‌ی پوراندختنامه نوشتهام: «چنین دیوان در مملکتی که صدها فردوسی و خیام داشته، قطره‌ی ناچیزی است در مقابل دریای مواج ایران ادبی.» هنوز هم به این عقیده‌ی هجده سال پیش خود باقی هستم که حقیقت خوب نیست هریک از ما که به‌حسب اتفاق سوادی پیدا کردیم ضمناً شاعر نیز باشیم.

او بخشی اشعار دوره‌ی جوانی‌اش در رشت، تهران و بیروت را از بین برد و خودش می‌گوید:

[اشعاری که در رشت گفته بودم] بیشتر در ماتم و سوگواری بود. نخواستم از قرائت آنها در این دیوان کسی شکسته شود... اگر در دنیا از چشمه‌ی چشم مردم اشک سرد و از تنور دلش آه گرم بیرون‌کشیدن هنر است، ارزانی روضهخوانها باد. اشعار تهران حاکی از عشق مفرط سراینده بوده است، حقیقتی نداشت... اشعار بیروت که گاهگاه از پیشروان مشروطه و آزادی‌خواهان غیور و مجاهدین صحبت داشت... خودبه‌خود باطل شد.

قصیده‌ی معروفی از پورداود زبانزد علاقه‌مندان است که حاکی از احساسات میهن‌پرستانه‌ی اوست:

یکی گیتی یکی یزدان پرستد / یکی پیدا یکی پنهان پرستد

یکی بودا و آن دیگر برهمن / دگر زان موسی چوپان پرستد

یکی از روی دستور اوستا / فروغ و خاور رخشان پرستد

یکی ذات مسیح ناصری را / بسان حضرت سبحان پرستد

گروهی پیرو وخشور تازی / حدیث و سنت و قرآن پرستد

فقیه آزمند از حرص و شهوت / گهی حور و گهی غلمان پرستد

خروشد عارف اندر وحدت ذات / وجوب و جوهر و امکان پرستد

....

اگر پرسی ز کیش پورداود / جوان پارسی ایران پرستد

یکی از قطعات مشهور پورداود «اشم و هو، یتا اهو» نام دارد که به گفته‌ی دکتر معین در آموزشگاه‌های زرتشتیان ایران و هند به‌عنوان سرود رسمی در مدرسه خوانده می‌شود.

بامداد شد، بانگ زد خروس / از سرای شه، برزدند کوس

چرخ شست نک، روی آبنوس / موبدا! تو هم خیز و روی شو

خوان «اشم و هو» گو «یتا اهو» / گو «یتا اهو» خوان «اشم و هو»

خیز موبدا! آتشی برفروز / پرده‌ی سیه، زین زبانه سوز

کیش باستان زنده دان هنوز / ز ایزدی فروغ برمتاب رو

خوان «اشم و هو» گو «یتا اهو» / گو «یتا اهو» خوان «اشم و هو»

...

رو متاب از این، گنج شایگان / سر مپیچ از این، پند باستان

راستی شنو، راستی بخوان / راستی بجو، راستی بگو

خوان «اشم و هو» گو «یتا اهو» / گو «یتا اهو» خوان «اشم و هو»

 

نگارش پورداود در اوستا

پورداود وقتی به ایران باستان علاقه‌مند شد، به گفته‌ی دکتر محمد معین: «از مرحله‌ی شاعری گذشته و پا به دایره‌ی تحقیق نهاد و چون گمشده‌ی خود را در تتبع موضوع‌های مربوط به ایران باستان یافت، بقیه‌ی عمر را در آن مصروف کرد.»

پورداود که نزدیک به پنجاه سال از عمر خود را صرف ایران باستان و ادبیات مزدیسنا کرده است می‌نویسد:

برخی از ما می‌پندارند نویسنده کسی است که موضوعی را با آب‌وتاب تمام به قلم آورده، در هر جمله شعری به کار برد و آیه بگنجاند، الفاظ مترادف فارسی و عربی را به هم پیوندد، در جملهبندی قافیهبندی کند، بالاخره عبارات آراسته و زینت‌شده بیرون ریزد، یعنی سحر قلم را به جایی رساند که از هیچ چندین صفحه را پر کند، البته بنده نویسندهای به این معنی نیستم. اگر نه، چیز بسیار می‌نوشتم، فقط تفسیر اوستای نگارنده در نه جلد بیش از ۲۵۰۰ صفحه است. نه در این مجلدات و نه در تألیفات دیگر خود، در هیچ مورد به آرایش‌دادن جملات نپرداختم. گذشته از اینکه موضوع‌های بنده پیرایشبردار نیست.

پورداود تأکید می‌کند:

آرزویم شناساندن ایران باستان است به فرزندان کنونی این سرزمین. ازاین‌رو، مهر و علاقه نسبت به این مرزوبوم برانگیختن و به یاد پارینه به آبادانی این دیار کوشیدن. آنچه تا کنون در مجلدات تفسیر اوستا و در تألیفات دیگر بنده درباره‌ی فرهنگ ایران باستان آمده و مقالاتی که در بسیاری از مجله‌ها از بنده انتشار یافته، خواه در زمینه‌ی تاریخ و لغت و خواه در دین باستان و اخلاق و خواه در آداب و رسوم دیرین، جمله‌ی اینها به همین ملاحظه نوشته شده است.

علامه قزوینی بعد از خواندن جلد اول یشتها در اول فروردین سال ۱۳۰۸ نامه‌ای به پورداود می‌نویسد:

اولین فکری که از یک دوره مطالعه‌ی این کتاب عارض انسان می‌شود این است که خوشبختانه ازاین‌به‌بعد عموم ایرانیان می‌توانند مستقیماً بدون استعانت از کتب مستشرقین اروپایی کتابی را که قرن‌های بیشمار تا ظهور اسلام در سرتاسر ایران یگانه کتاب آباواجداد همه‌ی ایرانیان حالیه به شمار می‌رفت و، علاوه بر این، با توریه و انجیل و مهاباراتا یکی از قدیمی‌ترین کتب مدونه‌ی نوع بشر است که از ازمنه‌ی بسیار قدیم به یادگار مانده و به دست مردم امروزی رسیده است. این کتاب اوستا را امروز به همین زبان فارسی معمول حالیه مطالعه کنند. از اوضاع و رسوم و اخلاق و مواعظ و حکم و دستورالعمل‌های زندگی و فلسفه‌ی عالی و معتقدات دینی و روایات تاریخی و قصص اساطیری نیاکان قدیم خود و برادران زرتشتی حالیه‌ی خود کما هو حقه اطلاع به هم رسانند و درنتیجه این قوم نجیب یادگار عنصر خالص ایران را بهتر بشناسند.

سادگی متن در ترجمه‌ی اوستا بسیار مورد توجه است و پورداود می‌گوید:

در طی یشتها به عبارت ساده‌ی آنها نباید نگریست، آن الفاظ را فقط باید وسیله‌ی فهم معانی قرار داد. این سادگی کلام که در یشتها ملاحظه می‌شود تخصیص به اوستا ندارد و در کلیه‌ی کتب قدیم سادگی بیان و جملات کوتاه و تکرار آنها مشاهده می‌شود. عباراتی که امروز به نظر ما ساده می‌آید در عهد قدیم دارای فصاحت و بلاغت و کنایه و استعاره بوده که ما بهواسطه‌ی انقلاب زمان موافق ذوق خود نمی‌یابیم، چنانکه ساختمان و پوشاک و کلیه‌ی زندگانی عهد قدیم را ساده و دور از سلیقه‌ی کنونی می‌بینیم.

او با چنین دیدگاهی معتقد است: «[در] کلام قدما، قطع نظر از معانی، یک لذتی است در سادگی که حتی‌الامکان باید آنها را به همان ترکیب اصلی نگه داشت و آرایش‌های جدید را به سادگی قدیم آمیخت و بلکه تصرفات‌کردن در آنها را باید نسبت به علم و معرفت خیانت دانست.»

پورداود پس از حدود ۳هزار سال کتاب اوستا را ترجمه و به زبان فارسی درآورد و امیدوار بود با این کار گنجینه‌ی اوستا به روی همه باز شود.

پورداود در ترجمه و تألیف اوستا و یشتها از حدود ششصد کتاب و مأخذ استفاده کرده که تنها در یشتها جلد اول از ۱۳۶ مأخذ انگلیسی، فرانسه و آلمانی بهره برده است که در میان آنها تنها بیست جلد فارسی و عربی و بقیه کتاب‌های پهلوی و تألیف ایران‌شناسان اروپایی و هندی بوده است.

پورداود وقتی تألیف و ترجمه‌ی یشتها را شروع کرد متوجه شد که

در زبان فارسی هنوز کتابی راجع به مزدیسنا که از روی اساس علمی نوشته شده باشد نداریم. در کمال شرمساری باید اقرار کنیم که اصلاً کتابی که قابلذکر باشد در این زمینه به زبان فارسی موجود نیست. به‌ناچار بایستی این کتاب طوری نوشته شود که خوانندگان تا به یک اندازه قانع شده یک فکر مجمل ولی روشن از مزدیسنا به هم رسانند و به فواید اخلاقی و تاریخی و لغوی آن برخورند.

دکتر معین سبک کار استاد پورداود را تحقیقی با «سادگی بسیار» معرفی می‌کند که با استفاده از جملات کوتاه و کلمات پارسی متن را کامل و روشن ارائه می‌دهد و در صورت لزوم نیز از به‌کاربردن کلمات تازی پرهیز ندارد.

 

بازگشت به ایران

پورداود پس از ۲۹ سال مسافرت سرانجام در بهمن سال ۱۳۱۶ به ایران بازگشت و در دانشگاه تهران به سِمت استاد به آموزش اوستا و فرهنگ ایران باستان مشغول شد و در سال ۱۳۱۷ عضو پیوسته‌ی فرهنگستان ایران شد.

پورداود علاوه بر تدریس در دانشگاه، مقالات خود را به‌صورت سخنرانی در سالن دانشکده‌های ادبیات، دانش‌سرای عالی، دانشکده‌ی حقوق، دبیرستان‌های انوشیروان دادگر و فیروزبهرام ارائه می‌کرد.

او در اسفند سال ۱۳۲۳ عضو هیئت اعزامی ‌فرهنگی ایران به هند بود که در آن سفر علی‌اصغر حکمت و رشید یاسمی با او همراه بودند.

او سال‌ها عضو فرهنگستان ایران بود و مدافع فرهنگ و ادبیات ایران باستان. او در دیباچه‌ی خرمشاه در سال ۱۳۰۵ بر لزوم آموزش و معارف تأکید می‌کند و می‌نویسد:

بی‌شک از پرتو همین معارف است که ایران ما روی نجات خواهد دید... چندی پیش از این گمان می‌کردند که با داشتن قشون معظمی ایران از این پستی بلند خواهد شد. اینک آن را داریم و می‌بینیم که باز همانیم که بودیم. مقصودم این نیست که لشکر لازم نیست؛ البته آسایش و امنیتی که امروز در ایران ماست از پرتو آن است، ولی با داشتن آن به چیز دیگر محتاجیم. ممکن است هم روزی از خیابان‌های چرکین تهران با اتومبیل Mercedes بگذریم و در وقت لزوم از تهران تا اصفهان با آئرپلان یونکرس (Yunkers) حرکت کنیم و با دوستان خود به‌توسط تلفن سیمنس (Simens) صحبت بداریم، ولی باز وحشی باشیم و... آیا شعور آن مسافری که از انزلی تا بندر بوشهر در مدت سه روز می‌رود زیادتر خواهد شد از شعور کسی که همین راه را در مدت سه ماه با شتر خویش می‌پیماید؟ الکتریک و گاز و تلگراف بیسیم حتی چندین کشتی جنگی در دریای خزر و خلیج فارس و انواع‌واقسام کارخانه و صنایع همه لازم است، ولی مدرسه لازمتر است.

پورداود در سال ۱۳۴۱ به عضویت شورای فرهنگی سلطنتی منصوب شد. او در خرداد ۱۳۴۴ در حالی به عضویت آکادمی جهانی هنر و دانش برگزیده شد که تا آن زمان کسی از ایران عضو این آکادمی نبود. او در ۱۸ فروردین ۱۳۴۵ از دولت هند جایزه‌ی تاگور را دریافت کرد که پیش از او به چند چهره ازجمله توین‌بی، مورخ مشهور بریتانیایی، داده شده بود. او در سال ۱۳۴۶ به پاس خدمات انسان‌دوستانه‌اش از دربار واتیکان نشان علمی شوالیه‌ی «سن سیلوستر» را دریافت کرد.

پورداود در ۶ مهر ۱۳۲۴ «انجمن ایران‌شناسی» را بنیاد نهاد و نشریه‌ی انجمن ایران‌شناسی نیز زیرنظر وی و شاگردانش منتشر شد. او شاگردان بسیاری تربیت کرد که از میان آنها می‌توان به محمد معین، محمد مقدم، ساسان سپنتا، احسان یارشاطر، منوچهر ستوده، بهرام فره‌وشی و ایرج افشار اشاره کرد.

پورداود علاقه‌ی زیادی به ایران باستان داشت و تا جایی که می‌توانست از لغات فارسی استفاده می‌کرد و واژه‌ی «میهن» را مقدس و محترم می‌شمرد. تلاش برخی از ملیگرایان برای تغییر خط فارسی به لاتین به تقلید از ترکیه را نکوهش می‌کرد و می‌گفت: «بی‌شک از برگزیدن الفبای لاتین لطمه‌ی بزرگی به زبان و ملیت خود خواهیم زد. هیچ وطن‌پرستی به چنین سودای مضری تن نخواهد داد.»

او با آموزش زبان عربی در مدارس مخالف بود و می‌گفت تدریس عربی کمکی به دانش‌آموزان نمی‌کند و برای آموزش عربی باید مراکز جداگانه‌ای درست شود و متقاضیان در آنجا آموزش ببینند. همین نگاهش مخالفانی داشت که تفکرش را در ستیز با اسلام می‌دانستند. در اواخر عمر کسانی با فرستادن نامه به آدرس خانهاش او را به مرگ تهدید کردند که اگر از گفتن درباره‌ی قابلیت زبان پارسی در مقابل زبان‌های خارجی و حذف زبان تازی از برنامه‌ی مدارس و دانشگاه‌ها دست بر نداری، تو را خواهیم کشت.

با دریافت این نامه‌ها او بسیار نگران شده و کمتر بدون همراه جایی می‌رفت و به نوشته‌ی علی‌اصغر مصطفوی که هفت سال آخر عمر پورداود همواره با او بود: «بامداد روز یکشنبه ۲۶ آبان ۱۳۴۷ هنگامی‌که همسر استاد از دیربیدارشدن وی به تردید افتاده بود، به کتابخانه مراجعه کرد، او را روی هم نیم‌تخت خود، آرام و دیدهفروبسته، خاموش یافت.»

پورداود در محل نخستین مدرسه‌اش در رشت که در آنجا خواندن و نوشتن آموخته بود به خاک سپرده شد.

پورداود پس از حدود ۳هزار سال کتاب اوستا را ترجمه و به زبان فارسی درآورد و امیدوار بود با این کار گنجینه‌ی اوستا به روی همه باز شود. در مقدمه‌ی گزارش گات‌ها می‌نویسد:

رنج‌بردن سالیان به امید یافتن گنج و پاداش نبود. یگانه پاداش پرارزنده از برای نگارنده این خواهد بود که فرزندان این سرزمین خاموش، روزگار روشن و درخشان نیاکان نامدار خود را دریابند و به یاد آبادی کاشانه دیرین پدران خود به آبادی خاک ویران کنونی خود کوشند و به‌ویژه از تعصب که مایه‌ی پریشانی و بدبختی است روی گردانند.


منابع:

محمد معین (۱۳۲۵) یادنامه‌ی پورداود (به مناسبت شصتمین سال تولد وی). تهران: مهرگان.

علیاصغر مصطفوی (۱۳۷۲) زمان و زندگی استاد پورداود. تهران: نشر ندا.

ابراهیم پورداود (۱۳۹۱) ویسپَرَد. تهران: انتشارات اساطیر.