تاریخ انتشار: 
1402/12/25

«پوتین: زندگی و زمانه‌اش»؛ نگاه به دنیا از چشم پوتین

هرمز دیّار

NYT

فیلیپ شورت، خبرنگار سابق بی‌بی‌سی، اکونومیست و تایمز، و نویسنده‌ی کهنه‌کارِ کتاب‌هایی درباره‌ی مائو و پل‌پوت، این بار به سراغ پوتین رفته است. آنچه می‌خوانید مروری است بر کتاب اخیر او با عنوان پوتین: زندگی و زمانه‌اش، جامع‌ترین زندگی‌نامه‌ی پوتین به زبان انگلیسی که به‌تازگی به‌ فارسی ترجمه و منتشر شده است.

***

پوتینِ فیلیپ شورت، کودکی ریزجثه‌ است، طوری که بعدها در کا‌گ‌ب اسمش را می‌گذارند «شب‌پره.»[1] با این حال، بچه‌ی شرّی است؛ از دیوار راست بالا می‌رود؛ دنبال دعوا می‌گردد[2] و بزن‌بهادر محله است، و درست درس نمی‌خواند. در نوجوانی، کم‌کم درسش بهتر می‌شود و سعی می‌کند که با بقیه متفاوت باشد؛ وقتی تمام هم‌سن‌وسال‌هایش دنبال یادگیریِ زبان انگلیسی می‌روند او آلمانی می‌خواند؛ ساعتش را به دست راستش می‌بندد (هنوز هم همین کار را می‌کند)؛ به هنر رزمیِ سامبو رو می‌آورد؛ اندامش را تقویت می‌کند و از ولگردی در کوی‌وبرزن دست می‌کشد.

پوتینِ جوان اما آدم دلچسبی نیست. زمخت و سرد است. اجتماعی نیست و در جلساتِ جمعی طوری محو می‌شود که انگار در کاغذ دیواریِ پشت‌سرش فرو می‌رود. خودخواه و بی‌عاطفه است. جوری که وقتی زنش در سانحه‌ی رانندگی به‌سختی آسیب می‌بیند، از جایش جم نمی‌خورد و به کار اداری‌اش ادامه می‌دهد.[3] و وقتی سگ محبوبش زیر ماشین می‌رود و تلف می‌شود، واکنش خاصی بروز نمی‌دهد.[4] او بعداً بیشتر اجتماعی می‌شود؛ اما گاه فیلش یاد اوباش‌گری‌ در محله‌ می‌افتد و فراموش می‌کند که حالا رئیس‌جمهور است و از دهانش کلمات نامربوط و زشت بیرون می‌پرد. مثلاً، روبان‌های سفید معترضان روسیه را، به تمسخر، به کاندوم تشبیه می‌کند[5] و در مورد ارقام ادعاشده از ثروت مولتی‌میلیاردی‌اش می‌گوید که آن‌ها این اعداد را از توی دماغشان درآورده‌اند.[6] او از این رفتار عاری از نزاکت هم ابایی ندارد که آنگلا مرکلِ سگ‌هراس را با سگ بزرگِ سیاهش بترساند.[7] در ضمن، در قرار ملاقات‌ها با نامزدش با تأخیر طولانی می‌آید؛ بعدها همسرش می‌فهمد که این نوعی تاکتیک است و می‌خواهد بگوید که این اوست که کنترل اوضاع را در دست دارد.[8] (وقتی که رئیس‌جمهور می‌شود همین رویّه را در دیدار با همتایانش در پیش می‌گیرد.) زنش که به طالع‌بینی باور دارد، می‌گوید «پوتین حتماً در برج خون‌آشام به دنیا آمده.»[9] تعجبی ندارد که او پس از سی سال‌ زندگی با پوتین، سرانجام از وی جدا می‌شود.

با این همه، کتاب فیلیپ شورت حرف‌های بسیار مهم‌تری نیز برای گفتن دارد. با شواهدی فراوان و ارجاعاتی پروپیمان. از جمله، زمان دقیقِ چرخش و تغییر موضعِ پوتین در قبال برنامه‌ی هسته‌ای ایران.[10]

پوتین: زندگی و زمانه‌اش کتاب پربرگی است که به‌هنگام و، از طرفی، نا‌به‌هنگام به بازار آمد. کتاب وقتی در ویترین کتاب‌فروشی‌ها نشست که تازه چند ماه از تهاجم روسیه به اوکراین می‌گذشت و نگاه‌ها، بیش از هر وقت دیگری، به ولادیمیر پوتین دوخته شده بود. اما همین نقطه‌ی قوت می‌توانست پاشنه‌ی آشیلِ آن نیز باشد: سیر بعدی حوادث، خیلی زود، کتاب را «ازمدافتاده» و «تاریخ‌گذشته» می‌کرد. برای مثال، اگر دنبال توضیحات نویسنده در مورد جنگ با اوکراین باشید باید تا صفحه‌ی ۸۵۱ (از ترجمه‌ی فارسی) صبوری به‌خرج دهید، و تازه از حدود ۸۸۰ صفحه‌ی کتاب، فقط ۲۰ صفحه، به جنگ روسیه با اوکراین اختصاص می‌یابد! طبیعی است؛ از هشت سالی که نویسنده صرف نوشتن کتاب کرده، تنها حدود چهار ماه از آن، مقارن با جنگ اوکراین بوده است. با وجود این، کتاب فیلیپ شورت ــ بی‌آنکه چنین مقصودی داشته باشد ــ بیانگر رویدادهای دومینوواری است که در نهایت به جنگ با اوکراین می‌انجامد. و از این حیث، کتاب شورت به فهم ریشه‌‌های ناپیدای حوادث اخیر مدد می‌رساند.

 

پیش‌گفتارِ نامتعارف:

کتاب با عبارتی استعاری و معنادار گشوده می‌شود:

«مسکو، حتی در روزهای عادی، کندویی از شایعه و گمانه‌زنی است. در بهار و اوایل تابستان ۱۹۹۹، آن‌قدر تئوری‌های‌ توطئه‌ و شایعات‌ پیرامونِ دسیسه‌چینی‌های اهریمنی ورد زبان‌ها بود که دیگر ضرب‌المثل روسیِ "دروغ پاهای کوتاهی دارد" (یعنی دروغ راه دوری نمی‌تواند برود و چندان دوام نمی‌آورد) کاربرد نداشت.»[11]

شورت در همان ابتدای کتاب می‌خواهد یکی از نظریه‌های توطئه در موردِ مسیر به‌قدرت رسیدنِ پوتین را رد ‌کند، و او را از یکی از اتهامات اولیه‌اش مُبرا دارد. اتهام پوتین، که هنوز سایه‌اش بر سرِ او سنگینی می‌کند، دست‌داشتن در چند بمب‌گذاریِ در سال ۱۹۹۹ در آپارتمان‌های چند نقطه از روسیه بود. در آن زمان، دولت یلتسین، انگشت اتهام را به‌سوی چچنی‌ها گرفت،[12] تیره‌روزانی که برای متهم‌شدن هماره در دسترس بودند. اما بیشتر مردم بمب‌گذاری‌ها را کار کرملین و خودِ پوتین می‌دانستند.[13] به‌ویژه پس از آنکه رد پای مأموران امنیتی در بمب‌گذاری ریازان،[14] شهری در ۱۲۰ مایلیِ جنوب شرقی مسکو، دیده شد.[15] در آن هنگام، پوتین تازه به مقام نخست‌وزیری گمارده شده بود و برخی این بمب‌گذاری‌ها را توطئه‌ای حکومتی برای هموارکردن مسیرِ دستیابی پوتین به‌ رأس قدرت دانستند. به‌ویژه آنکه کرملین مانع تشکیل کمیسیون حقیقت‌یاب شد و دستور داد که تمام اسناد رسمیِ مرتبط با این قضیه برای مدت هفتادوپنج سال محرمانه باقی بماند.[16]

شورت با ارائه‌ی دلایل مختلف، و رد گمانه‌زنی‌های رایج و مشهور، پوتین را در این مورد تبرئه می‌کند. شاید حق با او باشد. تا کنون این قضیه، چونان رازی سربه‌مُهر باقی مانده است. اما همان‌طور که پیتر بیکر، خبرنگار ارشد کاخ سفید می‌نویسد، تبرئه‌ی پوتین از یکی از اتهامات ناجورش (دستور بمب‌گذاری در آپارتمان‌های مسکونی) شیوه‌ی غریبی است برای گشایشِ زندگی‌نامه‌ی خودکامه‌ای که درست در همان روزها، فرمان بمباران مجموعه‌ی وسیعی از آپارتمان‌های مسکونی در اوکراین را صادر کرده است.

 

فیلیپ شورت؛ وقایع‌نگارِ بی‌طرف یا نویسنده‌ی همدل؟

شورت در همان ابتدا، تکلیف خود را با دو دسته از خوانندگان، روشن می‌کند؛ او می‌نویسد: «دو گروه از گزارشی که در پی می‌آید، مأیوس خواهند شد: اول کسانی که توقع دارند چکیده‌ای از رفتار‌های شنیع رژیم روسیه را در آن بیابند؛ دوم کسانی که فکر می‌کنند هرچه منتقدان پوتین نوشته‌اند، طبعاً نادرست است.»[17]

اما به نظر برخی منتقدان، عزم شورت برای ترسیم پرتره‌ای کاملاً واقعی از پوتین، ممکن است از نگاه بعضی‌ها بیش‌ازحد «همدلانه» به شمار رود. خود شورت در انتهای پیشگفتارش بر کتاب می‌نویسد: «هدف از نگارش این کتاب نه اهریمن‌سازی از پوتین است ــ خودِ او در این کار مبرزتر است ــ و نه تبرئه‌ی او از جنایاتش. هدف کتاب، کشف شخصیت پوتین، فهم انگیزه‌هایی که او را برانگیخته، و درک این موضوع است که او چگونه به رهبری که اکنون می‌بینیم، بدل شده است.»

میکولا ریابچوک، نویسنده و رئیس پیشین انجمن قلمِ اوکراین، می‌نویسد: «پوتین مخلوق غرب است. غرب او را آفرید. غرب در ابتدا از او حمایت کرد؛ با او معاشقه کرد و نیازهایش را برآورده ساخت. و بدین ترتیب این فرانکشتاین متولد شد.»

در تمام حدود نهصد صفحه‌ای که شورت درباره‌ی پوتین نوشته است، عبارتِ «خودِ او در این کار مبرزتر است» تنها جمله‌ای از نویسنده است که اقدامات شرورانه‌ی سوژه‌ی خود را ــ آن‌ هم با لحنی ملایم ــ نکوهش می‌کند.[18] با این حال، او به‌طرزی مستند، پرده‌های تاریکِ زندگی پوتین را نیز فراچشم خواننده می‌آورد: کشتار مردم غیرنظامی گروزنی در جنگ دوم چچن؛[19] مدیریت بی‌ملاحظه‌ در حادثه‌ی محاصره‌ی سالن تئاتر دوبرووکا توسط تعدادی گروگان‌گیر و به‌باددادنِ جان بسیاری از گروگان‌ها؛[20] ترجیح اولویت‌های سیاسی به‌ نجاتِ جان مردم در رخدادهایی مانند حمله‌ی تروریستی به دبستانی در بِسلان؛[21] سرکوب مخالفان در کشور، و از جمله، مسموم‌کردنِ معترض سرشناسی مثل الکسی ناوالنی،[22] و سلب آزادی بیان و محدودگرداندنِ دسترسی به حقیقت، به‌ویژه پس از آغاز جنگ با اوکراین.[23]

 

پوتین؛ مروّج دزدسالاری یا قدّیسی در میان سارقان؟

در فاصله‌ی سال‌های ۱۹۹۶ تا ۱۹۹۸ پوتین هنوز رئیس‌جمهور نشده بود اما همسر و فرزندانش مرتباً به سفرهای اروپایی می‌رفتند. پوتین «با حقوق ماهیانه‌ی اندکش» از کجا خرج این سفرها را در می‌آورد؟ شورت می‌نویسد: «این رازی است که هیچ‌کس از آن خبر ندارد.»[24] اما چند سطر پایین‌تر اضافه می‌کند: «می‌توان با قطعیت گفت او منابع مالیِ دیگری هم داشته است.» اما کدام منابع؟ شورت انکار نمی‌کند که ممکن است پوتین، که در آن دوره در کرملین منصب بالایی داشت، «هدایایی» از مراجعانِ خود دریافت کرده باشد. شورت در توجیهِ دریافت چنین هدایایی می‌نویسد: «در اینجا توازیِ آشکاری با نظام لابی‌گری آمریکایی به‌چشم می‌خورد. فساد اداری در همه‌ی کشورهای جهان وجود دارد، اما درجه و شدت آن متفاوت است. در غرب، بده‌بستان‌های نامشروع را عملی درخور سرزنش می‌دانند، اما در روسیه، که اساسا کشوری پاتریمونیال[25](دارای نظام پدر-موروثی) است، این جور بده‌بستان‌ها جزء جدانشدنیِ سیستم به‌شمار می‌رود، طوری که بدون آن سیستم نمی‌تواند کار کند.»[26] به‌ عبارت دیگر، بده‌بستان‌های مالی، رشوه و کارچاق‌کنی در بافتار روسیه چنان جا افتاده است که بدون آن کار پیش نمی‌رود و گریزی از آن نیست.

شورت، چندصد صفحه آن‌طرف‌تر، بار دیگر در مورد «ثروت خصوصی کلانِ» پوتین تشکیک می‌کند.[27] او از «اسناد پاناما» به سادگی می‌گذرد. و به این گفته‌ی مایکل مورل، کفیلِ موقت سازمان سیا، استناد می‌جوید که «نظر شخصی من این است که پول برای پوتین چندان مهم نیست.»[28]

از قرار معلوم، اسناد پاناما نویسنده‌ی کتاب را متقاعد نکرده است؛ اسنادی که نشان می‌دهد فساد چندمیلیارددلاری، چیزی فراتر از عملکردِ معهودِ شبکه‌های پاتریمونیال است. مثلاً، اسناد پاناما فاش کرد که نوازنده‌ای به نام سرگئی رولدوگین، دوست صمیمی دوران نوجوانی پوتین و پدرخوانده‌ی دخترش، حسابی دو میلیارد دلاری در پاناما داشت که او را به ثروتمندترین نوازنده‌ی ویولن‌سل جهان بدل کرد.[29] همین اسناد از مبالغ هنگفتی خبر می‌دهد که پوتین در اختیار دوستان قدیمیِ خود قرار داده است.

البته شورت قبول دارد که فساد مالی، رشوه‌گیری و اختلاس، بی‌تردید، تا لایه‌های فوقانیِ قدرت و حلقه‌ی اطرافیان پوتین راه یافته است. با این حال، او از داوریِ قطعی در مورد ثروت‌اندوزیِ پوتین خودداری می‌ورزد و می‌نویسد «ما دقیقاً نمی‌دانیم آیا خود پوتین هم از قِبَل فرصت‌هایی که برای پولدارشدن به اطرافیانش داده، ثروتِ شخصی‌ای برای خودش اندوخته است یا نه. درباره‌ی اطرافیانش با قطعیت می‌توان گفت آری، اما درباره‌ی خودش قضیه پیچیده‌تر است.»

شورت پس از ردِ ثروت چهل میلیارد دلاری پوتین و داشتنِ سهام‌ در شرکت‌های بزرگ، در نهایت به این عبارت از مایکل مورل تکیه می‌کند که می‌گوید «...اما من می‌پرسم چرا او باید ثروت‌اندوزی کند؟ مگر می‌خواهد کجا برود که به این همه پول نیاز داشته باشد؟»

دو روز پس از بازگشت الکسی ناوالنی به روسیه، و بازداشت او، مستندی دوساعته در کانال یوتیوبِ ناوالنی در مورد اقامتگاه ۱/۳ میلیارد دلاری پوتین در گِلینژیک[30]پخش شد. این مستند در همان هفته‌های نخست، بیش از یکصد میلیون بار دیده شد. به‌گفته‌ی شورت، پوتین هرگونه ارتباط با کاخ گلینژیک را تکذیب کرد. شورت، که بارها پوتین را به‌دروغگویی متهم می‌کند، در چنین مواردی به حرف او استناد می‌ورزد. البته شورت دلیل دیگری نیز دارد: کمی بعد، آرکادی روتنبرگ، غول ساختمان‌سازی روسیه، اعلام کرد که مالک این عمارت است.[31] شورت درست می‌گوید، اما این تمام ماجرا نیست. شورت جزئیاتی را ناگفته می‌گذارد. او در ابتدای کتاب به این ضرب‌المثل انگلیسی استناد می‌جوید که «شیطان در جزئیات قرار دارد.»[32] از جمله «جزئیاتی» که شورت در اینجا نمی‌گوید (هرچند در جای دیگری از کتاب گفته است) این است که آرکادی روتنبرگ رفیق صمیمی دوران نوجوانی پوتین است.[33] آرکادی و برادرش بوریس روتنبرگ، در سن‌ پترزبورگ، در باشگاه جودو همبازیِ پوتین بودند. بسیاری از دوستان پوتین در سن‌پترزبورگ بعدها مقام‌های ارشدی را در سیاست روسیه به‌دست آوردند. برادران روتنبرگ اما به‌جای سیاست، وارد تجارت شدند و به‌واسطه‌ی دوستی‌شان با پوتین ره صدساله را یک‌شبه پیمودند. آن‌ دو با استفاده از وام‌های کلان بانک روسیه ــ که مدیران میلیاردرش دو همسایه‌ی قدیمی پوتین در سن ‌پترزبورگ بودند ــ به ساخت بزرگراه‌ها و امور شهرسازی رو آوردند. یکی از شرکت‌هایی که رد پای آن در مدارک فاش‌شده‌ی پاناما وجود دارد، شرکت آرکادی روتنبرگ است که در مجموع، از بانک‌های روسیه ۲۳۱ میلیون دلار وام گرفته است.

از طرف دیگر، شرکت گازپروم، که گردش مالی‌اش سالانه هفتادوپنج میلیارد دلار بود و از سال ۲۰۰۱ تحت کنترل پوتین در آمد، تمام قراردادهای خط لوله و کارهای ساختمانی‌اش را به این دو برادر می‌سپرد.[34] شورت بی‌آنکه نامی از پوتین بیاورد می‌نویسد «آن‌ها ]مردانی مثل آرکادی روتنبرگ[ دریایی از پول به‌سوی اربابان کرملین روانه می‌کردند تا خرج مصارف بی‌حساب و کتابشان کنند و کرملین هم متقابلاً پروژه‌های بزرگ و اعتباری خود را به آنها می‌داد ...»[35] معلوم نیست که پوتین از این «دریای پول» قدری چشیده است یا نه. او بر اساس داده‌هایی که خودِ شورت به‌دست می‌دهد در میان حلقه‌ای از مولتی‌میلیاردرهایی قرار داشت که گنج بادآوردشان را مدیون دوست، همبازی، همسایه، همکار و همشهریِ‌ قدیمی‌شان، ولادیمیر پوتین بودند. تنها یک قدیس می‌تواند در محاصره‌ی چنین ثروت‌اندوزانی، پاک‌دست و سالم باقی بماند. پوتین، آن پسربچه‌ی شر لنینگراد، آن بزن‌بهادرِ کوچه‌ی باسکوف، آن مأمور سابق کاگ‌ب، آن رئیس‌جمهوری که هرگاه لازم بداند مخالفانش را مسموم می‌کند یا به زندان می‌افکند، و صدهاهزار نظامی و غیرنظامیِ روسیه و اوکراین را به باد فنا می‌دهد، نمی‌تواند قدیس باشد.

 

آمریکا و اروپا؛ عموزاده‌های نمک‌نشناس و گسترش ناتو

میکولا ریابچوک، نویسنده و رئیس پیشین انجمن قلمِ اوکراین، می‌نویسد: «پوتین مخلوق غرب است. غرب او را آفرید. غرب در ابتدا از او حمایت کرد؛ با او معاشقه کرد و نیازهایش را برآورده ساخت. و بدین ترتیب این فرانکشتاین متولد شد.»

شورت نیز در زمره‌ی کسانی است که آمریکا را مسئول بدترشدن روابط روسیه با غرب می‌دانند. اما رویکرد او با برداشت ریابچوک کاملاً متفاوت است. در حالی که به‌باور ریابچوک، غرب بیش از حد با پوتین مماشات کرده، شورت می‌پندارد که غرب در قبال پوتین کوتاهی کرده است.

طبق توضیح شورت، پس از حادثه‌ی یازده سپتامبر، روسیه اطلاعات جاسوسی‌اش را در اختیار آمریکایی‌ها گذاشت، به هواپیماهای آمریکایی اجازه داد که از آسمانش عبور کنند و متحدانش در آسیای مرکزی را تشویق کرد که پایگاه‌های نظامی در اختیار ارتش آمریکا بگذارند.[36] اما در قبال این کارها، امتیازهای چشمگیری دریافت نکرد. به‌علاوه، شورت ایالات متحده و هم‌پیمانانش را متهم می‌کند که با اقدامات نسنجیده‌ی خود، پوتین را به مسیری انداخته‌اند که قهراً به اقدامات تجاوزکارانه‌ی نظامی در گرجستان، اوکراین و جاهای دیگر انجامیده است. از نظر شورت، یکی از سه گناهِ اساسیِ ایالات متحده، گسترش ناتو است. (دو گناه اساسیِ دیگر، به‌رسمیت‌شناختنِ استقلالِ کوزوو و خروج آمریکا از پیمان موشک‌های ضد بالستیک بود.[37]) او به‌ویژه، بر وعده‌ی شفاهی نماینده‌ی آمریکا در فوریه‌ی ۱۹۹۰ انگشت می‌نهد. در آن زمان، جیمز بیکر، وزیر امور خارجه‌ی وقت آمریکا، در جریان اتحاد مجدد آلمان، به اطلاع گورباچف رسانده بود که «حیطه‌ی نظامی فعلی ناتو حتی یک اینچ به طرف شرق گسترش نخواهد یافت.»[38]

وقتی پوتین به ریاست‌جمهوری روسیه انتخاب شد، جان مک‌کین، سناتور آمریکایی، در مورد او گفت: «به چشمان پوتین نگاه کردم و سه حرف را در آن دیدم: کا، گ و ب.»

شورت، گسترش ناتو به سمت شرق را اقدامی ناشی از سوءنیتِ آمریکا به‌منظور کنترل هم‌پیمانانِ اروپایی‌اش می‌داند و می‌نویسد «]کار دنیا وارونه شده بود؛ به جای اینکه سگ، دُمش را بجنباند[ این دُم اروپای شرقی بود که سگ آمریکایی را می‌جنباند.»[39] به‌ بیان دیگر، یک کشور کوچک اروپای شرقی می‌توانست آمریکای ابرقدرت را وارد جنگ بکند. اما آیا آمریکا به کمک دوستانش در اروپای شرقی می‌شتافت؟ پاسخ شورت منفی است. او می‌نویسد «آیا هیچ‌یک از روسای‌جمهور آمریکا حاضر می‌شود که برای دفاع از مثلاً لیتوانی یا استونی ]اکنون هر دو عضو ناتو هستند[ خطر ورود به یک جنگ هسته‌ای تمام‌عیار با روسیه را به جان بخرد؟»[40] شورت تردید دارد که چنین اتفاقی بیفتد. یکی از دلایل[41] او این است که در جنگ جهانی دوم، آمریکا تازه بعد از سه سال، آن هم وقتی در دسامبر ۱۹۴۱ خاک خودش مورد حمله‌ی ژاپن قرار گرفت، وارد جنگ شد. «پس دلیلی وجود ندارد که فکر کنیم در یک جنگ جدید، آمریکا رفتار متفاوتی خواهد داشت.»

آیا واقعاً این‌طور است؟

لورنس ریس، تاریخ‌نگار شهیر اهل بریتانیا، در پاسخ به این پرسش می‌نویسد: «... اکنون پس از حمله به اوکراین، چه کسی شک دارد که آمریکا برای دفاع از لتونی و استونی خطر جنگ هسته‌ای را به جان می‌خرد یا نه. تازه مقایسه‌ی شورت با جنگ جهانی دوم، مقایسه‌ی دقیقی نیست. چون به‌طور حتم پرزیدنت روزولت پیش از دسامبر ۱۹۴۱ نیز دستی بر آتش داشت. او خیلی قبل‌ از آن، قانونِ (Lend Lease) را برای تحویل سلاح به بریتانیا تصویب کرده بود و در سپتامبر ۱۹۴۱ ... فرمان حمله‌ی دریایی به آلمان را صادر کرد.»

در عین حال، چنانکه پیتر بیکر، خبرنگار ارشد کاخ سفید، می‌نویسد: «در واقع، هیچ تعهد ]کتبی‌ای[ در کار نبود.[42] جیمز بیکر این ایده را در جریان مذاکرات اتحاد مجدد آلمان مطرح کرد، اما بعداً حرفش را پس گرفت، و در معاهده‌ی پایانی، که قرار شد ناتو با موافقت مسکو به آلمان شرقی گسترش یابد، گنجانده نشد. در مقابل، شورت به تعهد واقعیِ روسیه مندرج در توافق‌نامه‌ی ۱۹۹۴ ]بوداپست[ مبنی بر تضمین حاکمیت اوکراین و عدم استفاده از زور علیه آن کشور، اشاره‌ای نمی‌کند؛ توافقی که پوتین آشکارا آن را نقض کرده است.»

 

اوکراین؛ جوجه‌تیغی‌ در گلوی روسیه[43]

شورت به‌طور غیرمستقیم، گسترش ناتو را علت تهاجم روسیه به اوکراین می‌داند. او پس از ردِ پنج ‌تحلیل[44] و دلیلِ رایج در مورد علت تهاجم روسیه می‌نویسد که تصمیم پوتین برای تجاوز نظامی به اوکراین، کاملاً با شیوه‌ی حکمرانی پوتین در ربع قرن گذشته سازگار بود: یعنی «حفظ قدرت خودش و جایگاه روسیه در جهان.» او می‌نویسد که اشغال کریمه در سال ۲۰۱۴ و حمایت از ایجاد مناطق تحت‌الحمایه در دونتسک و لوهانسک، به‌سبب حراست از پایگاه ناوگان روسیه در دریای سیاه و دور نگه‌داشتن اوکراین از ناتو بود.[45] پوتین فکر می‌کرد که در صورت پیروزیِ روسیه در جنگ، ساختار امنیتی اروپا، که طی رهبری آمریکا در دوران پس از جنگ سرد شکل گرفته بود، به‌شدت تضعیف خواهد شد.[46] او به‌رغم ناکامیِ کشورش در جلوگیری از گسترش ناتو، باور داشت که روسیه همچنان می‌تواند بذر تردید را در مورد اعتمادناپذیر بودن ناتو بپراکند و ایمان کشورهای هم‌مرز با روسیه را نسبت به دفاع و حمایتِ آمریکا از آنان سست کند. تمام این‌ها، به زعم شورت، به «واقعیتِ ژئوپولیتیک نوینی» می‌انجامد که در آن آمریکا دیگر رهبر و ابرقدرت بلامنازع جهان نخواهد بود.[47]

با این حال، نظرات شورت تا حدی متناقض است؛ او در همین بخش از کتاب، در رد سخنانِ سرگئی لاوروف، اذعان می‌کند که «هدف مسکو از دیرباز، بازگرداندن اوکراین به آغوش روسیه بود.»[48] فکت‌های تاریخیِ فراوان، که خود شورت نیز به‌طور پراکنده‌ در کتابش نقل می‌کند، گواهی می‌دهند که پوتین از دوره‌ی جوانی، حتی وقتی به‌طور جدی وارد سیاست نشده بود، از فروپاشیِ شوروی اندوهگین بود و سودای بازگرداندنِ جمهوری‌های استقلال‌یافته به آغوش روسیه را در سر می‌پروراند. ریشه‌‌های این آرزو به دوران کودکی و حتی پیش از تولد او بازمی‌گشت. در سال ۱۹۴۱، پیش از تولد پوتین، پدرِ پارتیزانش در خاک استونی با قوای آلمان جنگیده و به‌سختی مجروح شده بود.[49] در دهه‌ی ۱۹۶۰، پوتینِ نوجوان همراه با مادرش به ویلا‌شان در پاستومرژا، در مجاورت مرز استونی و در نزدیکی همان‌جایی که پدرش جنگیده بود، می‌رفت[50] و قاعدتاً بارها و بارها به‌یاد می‌آورد که استونی بخشی از خاک کشورش بوده است. در نوامبر ۱۹۸۸ سرانجام استونی اعلام خودمختاری کرد[51] و تاریخ در برابر چشمان پوتین ورق خورد.[52] چنان‌که شورت می‌نویسد، پوتین نمی‌توانست جداشدنِ استونی را تاب بیاورد چون پدرش در آنجا با آلمانی‌ها جنگیده بود.[53] در اوایل دهه‌ی ۱۹۹۰ وقتی پوتین معاون شهردار سن ‌پترزبورگ بود، تصور می‌کرد که «استونی هنوز بخشی از روسیه است.» از نظر او صِرفِ استقلالِ استونی مسخره، زشت و اهانت‌بار بود.[54] در همان دوران، از آنجا که سن ‌پترزبورگ همسایه‌ی دیواربه‌دیوار استونی بود، پوتین، از طرف شهرداری سن‌ پترزبورگ (به نیابت از کرملین)، مسئول حل‌وفصل مناقشات مرزی میان روسیه و استونی بود.[55] مهم‌ترین مأموریت او حلِ مشکل «جدایی‌طلبانِ روس‌زبانِ شمال‌ شرق» استونی بود که خواهانِ برگزاری رفراندوم برای خودمختاری بودند.[56] مسئله‌ای که سال‌ها بعد، این‌بار در قالب «جدایی‌طلبان روس‌زبانِ شرقِ اوکراین»، بهانه‌ به‌دست پوتین داد تا به اوکراین حمله‌ور شود. همان‌طور که شورت می‌نویسد، «برای پوتین، اوکراین یک مطالعه‌ی موردی در خصوص ناسپاسیِ جمهوری‌های سابق شوروی بود.»[57] در همان سال‌ها او در دیدار با سرکنسول فرانسه در سن ‌پترزبورگ، جدایی کریمه از روسیه را به‌شدت محکوم کرد.[58] به‌قول شورت، جداشدنِ اوکراین از روسیه از همان آغاز، یعنی از اوایل دهه‌ی ۱۹۹۰، مایه‌ی آزار و رنج پوتین شده بود.[59] پوتین در سال ۲۰۰۸ به جرج بوش گفته بود «اوکراین مگر چیست؟ اوکراین حتی یک کشور هم نیست ...»[60] بنابراین، مشکل او با استقلالِ کشوری به نام اوکراین، در اساس، نه به آمریکا ربط داشت نه به گسترش ناتو. از نظر پوتین در دهه‌ی ۱۹۹۰، این مشکل در «سیاست اشتباهِ ملیتیِ بلشویک‌ها در دهه‌ی ۱۹۲۰» ریشه داشت. سیاستی که شوروی را به موزائیکی از جمهوری‌های مختلف بدل کرد که وجه مشخصه‌ی آن‌ها ترکیب قومی و ملیتی‌شان بود.[61] در تابستان ۲۰۲۱ درست چند ماه پیش از حمله به اوکراین، پوتین مقاله‌ای با نام «در باب اتحاد تاریخی روس‌ها و اوکراینی‌ها» منتشر ساخت، و ضمن تکرارِ حرف‌های سی سال پیش، نوشت، حس هویت ملیِ اوکراینی‌ها عمدتاً برآمده از اشتباه‌های بلشویک‌هاست که با استقرار یک نظام فدرالی «روسیه را تکه‌تکه کردند.»[62] پوتین که از ملاحظه‌ی سیاست یلتسین در مورد بسط روابط با جمهوری‌های تازه‌‌استقلال‌یافته سرخورده شده بود،[63] چشم‌انتظار فرصتی بود تا جمهوری‌ها را دوباره به آغوش امپراتوری روسیه بازگردانَد. دستیابی به مقام ریاست‌جمهوری این فرصت را فراهم آورد و گسترش ناتو به سمت شرق، و ناآرامی‌ در ایالت‌های شرقی اوکراین، بهانه‌ را برای او مهیا ساخت. دلیل و «ریشه‌ی تاریخی» جنگ با اوکراین را در اینجا باید جُست.

اما نگرش «ویژه‌»ی شورت به مسئله‌ی اوکراین ناشی از رهیافتِ کلی‌ای است که‌ او در نگارش کتاب در پیش گرفته است: شورت از چشم روسیه و پوتین به جهان می‌نگرد. این رویکرد به‌ویژه در مقاله‌ای که او شش ماه پس از آغاز جنگ اوکراین و چند هفته پس از انتشار کتابش، برای «گاردین» (اوت ۲۰۲۲) نوشت به‌خوبی پیداست. او می‌نویسد: «مدت‌ها پیش از آنکه پوتین به قدرت برسد، اوکراین دغدغه‌‌ی خاطرش بود. با این حال، این احتمال عضویت اوکراین در ناتو بود ... که ذهن پوتین را مسموم کرد... پوتین متقاعد شده بود که آمریکا و متحدانش مصمم‌اند که روسیه را به زانو در بیاورند.» او در ادامه می‌نویسد: «سیاستمداران غربی این طرز فکر را پارانوئید می‌دانند و آن را رد می‌کنند. اما مسئله، نیتِ غربی‌ها نیست، مسئله این است که کرملین چطور نیت غربی‌ها را تفسیر می‌کند.»[64]

این درست است که در بسیاری موارد آمریکایی‌ها حرف روس‌ها را نمی‌فهمیدند یا با سوءظن شدید و پیش‌فرض‌های منفی، پیامِ آن‌ها را می‌شنیدند. برای مثال، وقتی پوتین به ریاست‌جمهوری روسیه انتخاب شد، جان مککین، سناتور آمریکایی، در مورد او گفت: «به چشمان پوتین نگاه کردم و سه حرف را در آن دیدم: کا، گ و ب.»[65] اما این ماجرا، خیابانی دوطرفه بود. روس‌ها نیز همواره به آمریکایی‌ها بدگمان بودند. و همین سوءظن‌های متقابل، به‌ویژه در دو مقطع سرنوشت‌ساز ــ یکی در دوره‌ی ریاست‌جمهوری گورباچف و دیگری در مقطعی پس از حوادث یازده‌ سپتامبر ــ سبب شد که دو ابرقدرت جهان، فرصتِ مغتنمِ نزدیک‌شدن به یکدیگر را از دست بدهند. احتمالاً «ریشه‌ی سیاسیِ» منازعات اخیر را در همین بدگمانیِ دوطرفه باید جست.

 

سخن پایانی:

نوشتن درباره‌ی زندگی و کارنامه‌ی شخصیت‌های زنده، کار پرخطری است: سوژه‌ی زنده، پیش‌بینی‌ناپذیر و لغزنده است و هر آن ممکن است که انتظارات نویسنده را نقش بر آب کند. بنابراین، فیلیپ شورت، دست‌کم در نگارش فصل پایانیِ کتاب و درپیش‌گرفتن رهیافتی متفاوت با آراء اغلب صاحب‌نظران در امور روسیه و اوکراین، دست به قمار بزرگی زده است. او سعی کرده است که «از چشم پوتین و روسیه» به دنیا نگاه کند. با این حال، او در را به روی خواننده باز می‌گذارد و در خطوط پایانیِ پیش‌گفتارِ خود می‌نویسد:

«هدف صرفاً این است که حتی‌المقدور حقایقی کامل و دقیق از زندگی و حرفه‌ی پوتین، راست‌ها و دروغ‌هایش، کامروایی‌ها و ناکامی‌هایش، و زمینه‌ای که در آن عمل کرده، به دست دهیم، و با وضوحی کافی، طوری به این مسائل نظم و ترتیب دهیم که خواننده، خود بتواند با ذهنی آگاه در مورد سوژه‌ی کتاب به‌داوری بنشیند.»[66]

کتاب‌، حاصل پژوهش هشت‌ساله‌ی نویسنده و مصاحبه‌های پرشمار او با افراد گوناگون، از جمله، نزدیکان پوتین است و مطالعه‌ی آن برای آشنایی بهتر با دیکتاتور روسیه و افکارش ضروری به‌نظر می‌رسد. به‌ویژه خواننده فرصت دارد تا از زاویه‌ای متفاوت به پوتین و حکمرانی‌اش بنگرد. پُر واضح است که هیچ کتابی بی‌کم‌وکاست نیست و هیچ کتابی هم نیست که بی‌بهره و بی‌فایده باشد. یک پیشنهاد می‌تواند این باشد که مثل هر کتاب دیگری، گزارشِ فیلیپ شورت را همراه با نقدهای[67] مربوط به آن و گزارش‌های دیگری که درباره‌ی پوتین نوشته‌ شده، بخوانیم. منابع مختلف، به‌نفع ما و به‌سمتِ حقیقت، یکدیگر را تعدیل می‌کنند.


[1] فیلیپ شورت (۱۴۰۲) پوتین: زندگی و زمانه‌اش. ترجمه‌ی بیژن اشتری. نشر ثالث، ص ۱۹۳.

[2] خودِ پوتین بعدها نوشت که در کودکی به اوباش‌گری رو آورده است. به نوشته‌ی شورت، او قطعاً پسربچه‌ی شری بود و «این طور نبود که دعوا دنبالِ پوتین بگردد بلکه در غالب موارد، این پوتین بود که دنبال دعوا می‌گشت.» بنگرید به: همان‌جا، ص ۴۵.

[3] همان‌جا، ص ۲۷۵ و ۲۷۶.

[4] همان‌جا ص ۲۷۷.

[5] همان‌جا ص ۷۰۱.

[6] همان‌جا ص ۶۲۵.

[7] همان‌جا ص ۶۲۹.

[8] همان‌جا، ص ۱۲۳.

[9] همان‌جا ص ۲۷۸.

[10] شورت می‌نویسد تا پیش از امضای برجام، «پوتین گفته بود ایران مثل هر کشور دیگری حق توسعه‌ی انرژی هسته‌ای غیرنظامی‌اش را دارد. (تا این‌جا نقل از پوتین: زندگی و زمانه‌اش، ص ۶۷۱.) اما همین که شواهدی به‌دست آمد مبنی بر طفره‌رفتن تهران از تعهداتش به توافق‌نامه‌ی منع گسترش سلاح‌های هسته‌ای، پوتین موضع محکم‌تری در پیش گرفت. قضیه وقتی حادتر شد که آمریکایی‌ها تصاویری از تأسیساتِ مخفیِ غنی‌سازی هسته‌ای ایران در نزدیکی قم تهیه کردند، تأسیساتی که روس‌ها از آن بی‌خبر بودند.» (تأکید از من است.)

Putin: His Life and Times, chap.14: “Tandemocracy”.

طبعاً قسمت پررنگ‌شده به ترجمه‌ی فارسی راه نیافته است. شورت در یادداشت مربوط به همین قسمت می‌نویسد: «نخستین نشانه‌ی تغییر نگرش روسیه، کمی پس از سوگندخوردن مدودف، آشکار شد. یعنی زمانی که پوتین در ۳۱ مه ۲۰۰۸ در گفت‌وگو با لوموند اظهار داشت: تهران از حق غنی‌سازی اورانیوم برخوردار است، با این حال، «ایران در خلاء وجود ندارد. ایران در منطقه‌ای از دنیا قرار دارد که بسیار بغرنج و بحرانی است.» بنگرید به:

Ibid. Notes, Chap.14, no.45.

[11] Philip Short (2022) Putin: His Life and Times. Vintage, from the prologue.

در ارجاعات و یادداشت‌های این مقاله، در برخی موارد، برای انتقال دقیق‌تر مطلب، به متن انگلیسی کتاب، ارجاع داده‌ایم.

[12] پوتین: زندگی و زمانه‌اش، ص۱۲.

[13] همان‌جا، ص۲۶.

[14] Ryazan

[15] همان‌جا، صص ۱۵ و ۱۶.

[16] همان‌جا، ص ۱۸.

[17] Putin: His Life and Times, the prologue.

[18] در ترجمه‌ی فارسیِ پیش‌گفتارِ کتاب، عبارتی آمده است که «به اشتباه» نشان می‌دهد نویسنده‌ی کتاب به‌صراحت علیه پوتین موضع گرفته است. عبارت یادشده چنین است: «اغلب آمریکایی‌ها ولادیمیر پوتین را تجسم شرارت، یا به‌قول پرزیدنت جوزف بایدن "جنایتکاری جنگی، دیکتاتوری جنایت‌پیشه و قصابی بی‌رحم" می‌دانند و باید گفت واقعاً هم این‌گونه است.» (بنگرید به: پوتین: زندگی و زمانه‌اش، ص ۲۷ و ۲۸.)

عبارت «و باید گفت واقعاً هم این‌گونه است» کژتابی دارد و برگردان نادرستی است از (And that is all there is to be said) یعنی «و تمام آنچه باید گفت همین است.» شورت، چند سطر بعد ــ از دیدِ اغلبِ آمریکایی‌ها ــ می‌نویسد: «... اگر کسی جز این بگوید، حتماً مدافع ]پوتین[ است، یا حداقل ... با پوتین همدل است.»

بنگرید به:

Putin: His Life and Times, the prologue.

چنان‌که پیداست تمام عبارات این پاراگراف، بیان‌کننده‌ی دیدِ غالبِ آمریکایی‌هاست نه موضع نویسنده.

[19] پوتین: زندگی و زمانه‌اش، ص ۳۸۳.

[20] همان‌جا، ص۴۵۶.

[21] همان‌جا، ص۴۶۷.

[22] همان‌جا، صص ۸۳۴ و ۸۳۵.

[23] همان‌جا، ص ۸۶۶.

[24] همان‌جا، ص۳۳۹.

[25] patrimonial

[26] همان.

[27] همان‌جا، ص۶۲۶.

[28] همان‌جا، ۶۲۷.

[29] اسناد پاناما را روزنامه‌ی آلمانیِ «زود دویچه سایتونگ» به‌دست آورد و را در اختیار «کنسرسیوم بین‌المللی روزنامه‌نگاران تحقیقی» قرار داد. این امر به بیش از صد رسانه‌ی دنیا امکان داد تا این اسناد را وارسی و گزارش‌هایی در مورد آن منتشر سازند. رد پای دوازده رهبر کنونی و پیشین جهان و ۶۰ نفر از نزدیکان آنان در این اسناد به‌چشم می‌خورد. مطابق این اسناد، گروهی از نزدیکان و متحدان ولادیمیر پوتین به فعالیت‌هایی از جمله میلیاردها دلار پول‌شویی تحت حمایت بانک روسیه متهم هستند. در مدارک ارائه‌شده، چهار شرکت یادشده در این حلقه‌ی پول‌شویی به دوستان نزدیکِ پوتین تعلق دارند. دو شرکت بزرگ از این مجموعه، متعلق به رولدوگین، نوازنده‌ی ویولن‌سل است. او صدها میلیون دلار از معاملات مشکوک سود برده اما در تمامی مدارک، هویت او محرمانه نگه داشته است. از شرکت سندالوود کنتیننتال (Sandalwood Continental) به‌عنوان هسته‌ی اصلی حلقه‌ی پول‌شویی نام برده شده است. این شرکت برای موارد مختلف ۸۰۰ میلیون دلار از یک بانک دولتی وام غیرتجاری گرفته و این پول را در اختیار دیگر شرکت‌ها قرارداده است. بخشی از این پول به شرکتی قرض داده شده که مالک استراحتگاه اسکیِ «ایگور» است که عروسی کاترینا، دختر دوم پوتین در سال ۲۰۱۳ در همین محل برگزار شد. چهارمین شرکتی که رد پای آن در مدارک فاش‌شده وجود دارد، به آرکادی روتنبرگ، یکی دیگر از دوستان دوران نوجوانی رئیس‌جمهور روسیه متعلق است که در مجموع ۲۳۱ میلیون دلار وام گرفته است. بنگرید به این لینک. پوتین در پاسخ به این اتهامات، «هر گونه فسادی» را تکذیب کرد و گفت «آن‌ها تعدادی از آشنایان و دوستانم را پیدا کرده‌اند و در مورد آن‌ها چیزهایی سر هم کردند.» او اظهار داشت که دوست نوازنده‌اش نه «میلیاردها دلار» بلکه مقدار کمی پول درآورده و تقریباً همه‌ی آن پول‌ها را هم خرج خریدن لوازم گرانبهای موسیقی کرده و قصد دارد آنها را به سازمان‌های دولتی تحویل دهد. پوتین با افتخار گفت: «من از داشتن چنین دوستی به خود می‌بالم.» پوتین، این توطئه را زیر سر آمریکایی‌ها دانست و روزنامه‌ی آلمانیِ «زود دویچه سایتونگ» را تحت مالکیت بانک آمریکایی گلدمن‌سکس خواند. بعداً اما او و کسانی که این داده‌ی غلط را در اختیارش گذاشته بودند متوجه اشتباه خود شدند و به آن اعتراف کردند.

[30] Gelendzhik

[31] پوتین: زندگی و زمانه‌اش، ص ۸۳۹.

[32] همان‌جا، ص ۲۹.

[33] همان‌جا، ص۶۲۳.

[34] همان.

[35] همان‌جا، ص۶۲۴.

[36] همان‌جا، ص۵۱۲.

[37] همان‌جا، ص۷۹۵.

[38] همان‌جا، ص۳۱۹.

[39] همان‌جا، ص۲۳۴.

[40] همان. شورت در اواخر کتاب، در صفحاتی که واضحاً مقارن با جنگ اوکراین نوشته است، همین شبهه را در قالبی متفاوت مطرح می‌کند و می‌نویسد: «اما کشورهایی مثل لهستان و جمهوری‌های بالتیک چگونه می‌توانستند به تضمین‌های دفاعیِ ناتو متکی باشند در حالی که این پیمان نظامی ... حتی حاضر نبود برای حفاظت از شهرهای اوکراین، آسمان این شهرها را منطقه‌ی پروازممنوع اعلام کند.» همان‌جا، ص۸۶۱.

[41] او دو دلیل دیگر نیز می‌آورد. یکی اینکه در جنگ جهانی اول، آمریکا زمانی وارد جنگ شد که معلوم و محرز بود که آلمان شکست می‌خورد. دلیل دیگرش این است که در اوج دوران جنگ سرد در دهه‌ی ۱۹۷۰ و اوایل دهه‌ی ۱۹۸۰ فرانسه و آلمان تردید داشتند که در صورت تجاوز شوروی، آمریکا حاضر شود که به دفاع از آن‌ها وارد جنگ شود. بنگرید به: همان‌جا، ص۳۲۴.

[42] خودِ شورت اذعان می‌کند که: «هیچ سند مکتوبی امضا نشد.» بنگرید به: همان‌جا، ص۳۱۹.

[43] برگرفته از عبارتِ یکی از مقامات کاخ سفید که در ژانویه‌ی ۲۰۲۲ پرسیده بود «چگونه ایالات متحده و متحدانش می‌توانند به اوکراین کمک کنند تا به یک جوجه‌تیغی – یعنی به کشوری تیغ‌تیغی و سرسخت ــ بدل شود که هضمش برای ارتش تجاوزگر روسیه دشوار باشد؟» همین عبارت بعداً به «استراتژی جوجه‌تیغی» موسوم شد. بنگرید به این لینک، و یا:

Washington Post, Jan. 7 and New York Times, Jan. 9, 2022.

[44] تحلیلِ اول (تحلیل بیشتر اروپایی‌ها و بسیاری از روشنفکران روسیه): انزوای طولانی‌مدت پوتین در دوران پاندمی بر قضاوتش ]از اوضاع[ اثر ]منفی[ گذاشته بود. شورت در پاسخ توضیح می‌دهد که پوتین سال‌ها پیش از شیوع کرونا نیز در حباب زندگی می‌کرد. او سخنی از آنگلا مرکل را نقل می‌کند که سال‌ها قبل گفته بود که «پوتین در سیاره‌ی متفاوتی زندگی می‌کند.» تحلیل دوم (تحلیل فیونا هیل، مشاور رؤسای‌جمهور آمریکا در ادوار مختلف) حمله به اوکراین «اساساً نوعی زمین‌قاپیِ پسااستعماری» است. شورت می‌گوید روسیه همین‌طوری هم آنقدر سرزمین دارد که نمی‌داند با آن چه کند. به‌چنگ‌آوردنِ اراضیِ بیشتر، به‌خودی خود، به‌هیچ دردی نمی‌خورد. تحلیل سوم (تحلیل وزارت امور خارجه‌ی آمریکا): جنگ اوکراین هیچ ربطی به گسترش ناتو ندارد؛ همه‌چیز برمی‌گردد به خودداری پوتین از پذیرش موجودیتِ اوکراین همچون کشوری مستقل. شورت در مورد این تحلیل می‌نویسد، شاید قصه‌ی خوبی باشد ولی گزارش تاریخی معتبری نیست. تحلیل چهارم (تحلیل رهبران اروپای شرقی): تجاوز روسیه به اوکراین، بیانگر نخستین مرحله از برنامه‌ی گسترده‌تری از توسعه‌طلبیِ روسیه است. ]فقط رهبران اروپای شرقی نگران این قضیه نبودند، شش ماه پس از آغاز جنگ، یکی از وزرای سابق سوئد به شورت گفت، تعجب نمی‌کنم که چند سال بعد، استونی و لتونی در ردیف بعدی قرار بگیرند.[ شورت این را قانع‌کننده نمی‌بیند چون روسها، بی‌آنکه در اندیشه‌ی تهاجم نظامی وسیع‌تر باشند، به اندازه‌ی کافی مشکل داشتند. تحلیل پنجم (تحلیل برخی صاحب‌نظران ]مانند ان اپلبام در کتاب قحطی سرخ[): وجود یک نظام دموکراتیک در کی‌یف می‌توانست الهام‌بخش مردم روسیه باشد برای شوریدن علیه نظام خودکامه‌ی کشورشان، و پوتین نمی‌توانست با این قضیه کنار بیاید. شورت در رد این تحلیل می‌گوید: مثل این است که بگوییم تنها مانعِ تبدیل‌شدن روسیه به یک دموکراسی به سبک غربی، پوتین و دزدسالاران حامی‌اش هستند. ] شورت بعداً همین تحلیل را، در جای دیگر، به‌شکل مبسوط‌تری رد کرد و نوشت: «این تحلیل ظاهراً قابل قبول به‌نظر می‌رسید، چون پوتین از انقلاب‌های رنگی ... نفرت داشت. اما جاذبه‌های اوکراین، به‌عنوان یک مدل، محدود است. این کشور، عمیقاً فاسد است؛ حاکمیت قانون وجود ندارد و الیگارش‌های میلیاردر آن از قدرت نامتناسبی برخوردارند.[ (پوتین: زندگی و زمانه‌اش، صص ۸۵۷ تا ۸۶۰) و نیز بنگرید به:

Putin: His Life and Times, chap.18: “The Endgame”

[45] پوتین: زندگی و زمانه‌اش، ص۸۶۰.

[46] همان‌جا، ص۸۶۱.

[47] همان‌جا، ص۸۷۰. شورت چند هفته پس از انتشار کتابش، در مقاله‌ای مجدداً بر همین نکته پافشاری کرد و نوشت: «نظمی که پس از جنگ سرد، طی 30 سال گذشته بر جهان حاکم بوده، رو به افول است، و پس از آن، توازن قدرت نوینی پدیدار خواهد شد.»

[48] همان‌جا، ص۸۶۱.

[49] همان‌جا، ص۵۱.

[50] همان‌جا، ص۶۹.

[51] همان‌جا، ص۱۶۴.

[52] همان‌جا، ص۱۶۶.

[53] همان‌جا، ص۱۹۵.

[54] همان‌جا، ص۳۰۷.

[55] همان‌جا، صص ۳۰۶ تا ۳۱۲.

[56] همان‌جا، ص۳۰۹.

[57] همان‌جا، ص۳۱۳.

[58] همان‌جا، ص۸۵۳.

[59] همان.

[60] همان‌جا، ص۵۶۳.

[61] همان‌جا، ص۳۱۴.

[62] همان‌جا، ص۸۵۲.

[63] همان‌جا، ص۳۱۴.

[64] شورت در تأیید فرضیه‌ی خود به نظر بیل بِرنز، رئیس کنونی سازمان سیا، استناد جست و نوشت: بیل برنز ... که در آن زمان سفیر آمریکا در مسکو بود، همان وقت، طی نامه‌ای محرمانه به کاخ سفید نوشت: «عضویت اوکراین در ناتو، پررنگ‌ترین خط قرمز پوتین و اِلیت روسیه است. در طی بیش از دو‌ سال‌ونیم گفت‌وگو با بازیگرانِ کلیدی روسیه، از آدم‌های ساده‌لوح در زوایای تاریک کرملین تا تندترین منتقدینِ لیبرالِ پوتین، هنوز کسی را ندیده‌ام که عضویت اوکراین در ناتو را چیزی غیر از چالش برای منافع روسیه ملاحظه کند ...» شورت در کتاب خود نیز بارها به گفته‌های بیل برنز ارجاع می‌دهد و در موضعی از کتاب می‌نویسد: «اما بِرنز، صدایی بود که در آن هیاهو شنیده نشد.» (پوتین: زندگی و زمانه‌اش، ص۵۶۰)

[65] همان‌جا، ص۱۳۵.

[66] Putin: His Life and Times. Vintage, the prologue.

[67] از جمله نقدهای درخشانی که بر این کتاب نوشته‌اند می‌توان به موارد زیر اشاره کرد: «درس‌هایی از زندگی‌نامه‌ی تازه‌ی پوتین» از لارنس ریس در «تلگراف»؛ «زندگی‌نامه‌ای که با دید مثبت به پوتین می‌نگرد.» از آنجلا استنت در «واشینگتن‌پست»؛ «کیست ولادیمیر پوتین؟» نوشته‌ی پیتر بیکر در «نیویورک‌ تایمز».