02 دسامبر 2025

زنی که صدای پرده‌نشینان شد؛ ماگه رحمانی، اولین زن داستان‌نویس و تذکره‌نویس افغانستان

بهروز اخلاقی

«برای من نه تنها راه رفتن با چادری ناراحت‌كننده بود، بل من اساس همچو قانونی را مورد سؤال قرار می‌دادم.» (ماگه رحمانی)   

در اوت ۱۹۵۰ [مرداد ۱۳۲۹]، به فاصله‌ی کمی پس از برگزاری اولین انتخابات پارلمانی، صدها مرد و اندک‌شمار زنان جوانی با برقع یا بی‌چادری به خیابان‌های کابل آمدند و خواستار گشایش فضای سیاسی شدند. ماگه رحمانی نیز در شمار این زنان بود. صبح روز بعد از این تجمع، دو مأمور جلو دروازه‌ی خانه‌ی پدری او حاضر شدند و گفتند که به فرموده‌ی دولت حق خروج از خانه را ندارد، مگر با چادری. زن جوان که تصمیم داشت به هیچ روی تن به چادری و برقع ندهد دو سال تمام را در حصر خانگی سر کرد و دو مأمور روز‌ و شب پشت دروازه‌ی خانه‌اش به نگهبانی نشستند. نشریات غیردولتی و احزاب کوچک به‌تازگی تأسیس شده بودند و دانشگاه کابل رونق گرفته بود اما این آزادی‌های شکننده و اندک هنوز شامل حال زنان نمی‌شد. ماگه رحمانی به جرم «تن ندادن به عرف» باید خانه‌نشین می‌شد. از انتشار مهم‌ترین کتاب او، پرده‌نشینان سخنگوی، تنها یکی دو ماه می‌گذشت و او حالا به سرنوشت زنان ادیبی دچار شده بود که اولین بار خودش تاریخ پرده‌نشینی‌شان را روایت کرده بود.

ماگه رحمانی داستان‌نویس، پژوهشگر ادبی و فعال اجتماعی، از پیشگامان هر سه‌ی این عرصه‌ها در افغانستان است. او با انتشار داستان کوتاه «دوست بدبختم» در شماره‌ی دوم مجله‌ی ادبی «آریانا» در سال ۱۹۴۸ به‌عنوان اولین زن داستان‌نویس توجه جامعه‌ی باسواد افغانستان را به خود جلب کرد. در سال ۱۹۴۹ جز اینکه اولین داستان‌نویس زن بود، به‌عنوان فعال اجتماعی و سیاسی نیز شناخته می‌شد. نهضت زنان روشنفکر با چاپ داستان ماگه و آوازخوانی میرمن پروین در رادیو و انتشار مجله‌ی زنان «میرمن» وارد دوران تازه‌ای شده بود؛ انگشت‌شمار زنانی همچون او و میرمن پروین جسارت ورود به اجتماعات را یافته بودند و می‌کوشیدند تا دختران و زنان جوان را با اهمیت تحصیل و تعلیم آشنا کنند. در همان مقطع تاریخی، برای اولین‌بار، لطیفه کبیر سراج به‌عنوان گوینده‌ی خبر به رادیو رفته بود و پس از او صدای ماگه هم از رادیو کابل در بخش خبر شنیده می‌شد.

 

زندگی و زمانه‌ی ماگه رحمانی

ماگه رحمانی متولد سال ۱۹۲۴ [بهار ۱۳۰۳] در مسکو است. پدرش غلام‌احمد رحمانی در طول مأموریتش به‌عنوان کارمند سفارت افغانستان در مسکو با دانشجوی جوانی که اصالتاً اهل قفقاز بود ازدواج کرد. «ایرینا» و احمد رحمانی درست در شش‌هفتگی فرزندشان، ماگه، مسکو را به مقصد کابل ترک کردند، اما این حضور بسیار کوتاه بود و این‌بار غلام‌احمد رحمانی از سوی دولت امان‌الله‌ خان به‌عنوان دبیر اول سفارت افغانستان در ترکیه مأمور شد و ماگه‌ی دوساله و مادرش همراه پدر راهی آنکارا شدند. 

او در سال‌های زندگی در ترکیه به دلیل داشتن معلم سرخانه‌‌ی فرانسوی به زبان فرانسه مسلط شد و تا نوجوانی تنها روسی و فرانسه می‌دانست و آشنایی اندکی با زبان دری داشت. چهار سال بعد با تغییر محل مأموریت این‌بار خانواده راهی مسکو شد و ماگه تحصیل را در این شهر آغاز کرد و تا دوره‌ی متوسطه‌ی اول به زبان روسی درس خواند.

روزگار خوش خانواده‌ی رحمانی در اوایل دهه‌ی ۱۹۳۰ با سقوط دولت امان‌الله‌ خان و آغاز درگیری‌های داخلی در افغانستان به پایان می‌رسد. ماگه در تنها مصاحبه‌اش (با لیلی رشتیا و عنایت سراج) می‌گوید: «پس از قدرت گرفتن محمد نادرشاه (معروف به نادرخان)، همه‌ی دیپلمات‌ها به وطن فراخوانده شدند. پدرم ما را در اتحاد جماهیر شوروی رها کرد و به افغانستان برگشت. او در اكتبر ۱۹۳۲، با چند تن از رفقایش كه مخالف رژیم جدید بودند به جرم جمهوری‌خواهی دستگیر گردید. شماری از آنان اعدام شدند و شماری در محابس كابل برای شانزده سال محبوس ماندند و آنجا فرسودند. پدرم با چند تن دیگر در ارگ شاهی محبوس بود. در محابس دیگر شهر، زندانیان اجازه‌ی ملاقات هفته‌وار به شمول همسر و دختر و باقی افراد اناث خانواده را داشتند. امّا در زندان ارگ، تنها به افراد ذكور خانواده اجازه‌ی ملاقات داده می‌شد.» 

در تمام این مدت، ماگه و مادرش در مسکو از سرنوشت پدر بی‌خبر بودند. ماگه در مدرسه‌ای که آلمانی‌های گریخته از حکومت هیتلر در مسکو تأسیس کرده بودند آلمانی می‌آموخت. اما به‌زودی دولت شوروی به ایرینا رحمانی حکم کرد که تنها در صورتی اجازه‌ی اقامت در این کشور را دارد که از تابعیت افغانش صرف‌نظر کند. طی این مدت آنها تنها دو نامه از احمد رحمانی دریافت کرده بودند و درست وقتی که از بی‌خبری و شایعات به این نتیجه رسیدند که پدر نیز در شمار اعدامیان است، دوباره نامه‌ای به دستشان رسید و این نامه سبب شد که ماگه‌ی چهارده‌ساله و مادرش از طریق هرات به افغانستان بازگردند. محمد هاشم خان، صدر اعظم وقت حکومت محمدظاهر شاه، به ایرینا اجازه‌ی اقامت داد و ماهانه نود افغانی به این مادر و دختر مقرری پرداخت شد اما پدر همچنان در زندان بود. 

پس از سال ۱۹۳۸، ماگه به مکتب مستورات کابل رفت که در واقع شفاخانه‌ای برای زنان بود که مکتبی نیز در خود داشت و به دختران پرستاری و قابلگی می‌آموخت. خودش می‌گوید: «طبعاً فارسی را به‌ویژه در دبیره نمی‌دانستم، در این مکتب فارسی را خیلی زود آموختم و در آن متبحر شدم. مکتب امکان بیرون رفتن از خانه و هم‌نشینی با دیگر دختران را فراهم کرد. حلقه‌ی کوچک خانواده‌ی پدرم نمی‌توانست نمونه‌ی عام زنان افغان باشد و از این‌رو مکتب به مثابه‌ی حیات نوینی برایم بود. با خانواده‌های افغان از هر قوم و طبقه‌ای آشنا شدم، با فرهنگ و ادبیات شفاهی به‌ویژه انسی یافتم.» 

با پایان دوره‌ی دبیرستان در سال ۱۹۴۴، ماگه به‌عنوان آموزگار زبان فرانسه، ریاضیات و جغرافی در دبیرستان مَلالی، ویژه‌ی دختران، استخدام شد. او از بیست‌و‌دوسالگی همکاری با نشریات را هم آغاز کرد و برای اولین‌بار به حلقه‌ی زنان تحصیل‌کرده‌ای پیوست که مفهوم آزادی و مساوات را به واسطه‌ی زندگی در اروپا تجربه کرده بودند و در پی ترویج این مفهوم در افغانستان بودند. او می‌گوید: «در اروپا کلان شده بودم. این‌که بخواهم به هر جایی بروم یا با هر کس معاشرت کنم برایم طبیعی بود. اما در محیط كابل خود را دفعتاً تحت شرایطی یافتم كه نظر به سنن كشورم جزئی‌ترین حركتم با قیودات مختلف رو‌به‌رو می‌شد. نه تنها باید سر تا پای خود را در چادری، كه مزاحم حركات عادی مانند راه رفتن می‌شد و ساحه‌ی دیدم را تنگ می‌ساخت، می‌پوشانیدم، بل حتی اجازه‌ی آن را نیز نداشتم كه به تنهایی از خانه بیرون شوم و یا با افرادی خارج از خانواده معاشرت داشته باشم. از این قیودات از همان ابتدا منزجر بودم و در هر فرصتی زیر پایش می‌گذاشتم.»

در سال ۱۹۴۵، هم‌زمان با امضای منشور سازمان ملل از سوی افغانستان، وضعیت سیاسی با گشایشی نسبی روبه‌رو شد و این به معنای پذیرش تعهداتی در زمینه‌ی حقوق بشر شد. در نتیجه‌ی همین تغییرات، در اکتبر ۱۹۴۶، غلام‌احمد رحمانی نیز از زندان آزاد شد. حضور پدر به ماگه جسارت بیشتری برای پیگیری احقاق حقوق زنان می‌داد. در عین‌ حال، طبق دستور حکومت، به زنان خارجی‌تباری که با مردان افغان ازدواج کرده بودند اجازه‌ی رهایی از قید چادری داده شد. با این قانون، ایرینا نیز بدون روبنده و برقع مشغول رفت‌وآمد شد و همین مسیر را برای دخترش هموار کرد. 

مقارن با آزادی پدر از زندان رفت‌وآمد اهل قلم و سیاستمداران نوگرا به خانه‌شان شروع شد. ماگه با تاریخ افغانستان آشنایی یافت و متوجه اثرگذاری زنان در سنت شعر فارسی شد. او با دریافت معرفی‌نامه‌ای از سوی انجمن تاریخ به کتابخانه‌هایی که نسخ خطی در آن موجود بود راه پیدا کرد و نتیجه‌ی این پژوهش‌ها سال‌ها بعد به کتاب پرده‌نشینان سخنگوی ختم شد. 

در سال ۱۹۴۸، با فشارهای تحول‌خواهان، دانشگاهی برای دختران نیز در کابل افتتاح شد و ماگه نیز از سال ۱۹۴۹ به دانشگاه رفت. او رفته‌رفته بدون چادری بیرون می‌رفت و در بهار همان سال به‌کل چادر را ترک کرد و حتی در کتابخانه هم بدون این پوشش حاضر می‌شد. 

در میانه‌ی اوت ۱۹۵۰ و پیش از برگزاری انتخابات پارلمان، روشنفکران و دانشجویان تجمعی برای خواست‌ تغییراتی در قانون اساسی برگزار کردند. ماگه نیز همراه با پدرش در این تظاهرات چندهزارنفری شرکت کرد. به دنبال این تجمع، صدها روشنفکر و دانشجو دستگیر و زندانی شدند. ماگه رحمانی و پدرش از خطر بازداشت جستند اما فردای آن روز، ماگه به دلیل شرکت در فعالیت‌های سیاسی جمهوری‌خواهانه به‌اجبار خانه‌نشین شد و او را مجبور کردند که بدون چادری بیرون نرود. تجربه‌ای که ماگه از سر گذراند شباهت بسیاری با سرنوشت همان زنانی دارد که او یاد و خاطره‌ی آن‌ها را در پرده‌نشینان سخنگوی زنده می‌کند. ماگه می‌گوید: «به من گفته شد كه بدون پوشیدن چادری حق خارج ‌شدن از منزل را ندارم. بیرون رفتن من مشروط به پوشیدن چادری شد و من از پوشیدن آن ابا ورزیدم. بعد از این حادثه، تمام سال را از خانه بیرون نشدم. یكی از بدترین حوادثی كه در دوران خانه‌نشینیِ من رخ داد این بود كه در همان‌وقت من امتحانات سال دوم فاكولته (دانشکده) را از دست دادم. اما سال دوم ، پولیس موظف به پدرم گفته بود كه شب‌ها چنان عمیق می‌خوابد كه از رفت‌و‌آمد شبانه‌ی ما اصلاً بیدار نمی‌شود. این یك نوع اجازه‌ی صامت و اجازه‌ی برون رفتن به من بود. از آن به بعد، دوستان مهربان شبانه مرا در موترهای خود برای گردش می‌بردند و گاهی هم هر سه ماه ما را برای چند روز به باغ‌های اطراف شهر پغمان می‌بردند.»

ماگه رحمانی نخستین زن تذکره‌نویس افغان است که موضوع کار خود را زنانی قرار داده که تاریخ‌نگاری رسمی آنها را نادیده گرفته است.

از سال ۱۹۵۳ مادر ماگه، ایرینا رحمانی، به‌عنوان کارمند عالی‌رتبه به استخدام دفتر سازمان ملل در کابل درآمد و حصر خانه‌ی رحمانی‌ها را برداشتند. ماگه نیز به‌عنوان مترجم مهندسان شوروی به استخدام شهرداری کابل درآمد و هر روز همراه آنان در محل ساخت اولین کارخانه‌ی تولید قیر حاضر می‌شد. چند ماه بعد، به‌عنوان مترجم زبان‌های فرانسه، آلمانی و روسی به استخدام سازمان ملل درآمد. او در همین دوران، به واسطه‌ی همکاری با نهادهای بین‌المللی، مسئله‌ی آموزش زنان و دختران و تلاش برای تحصیل را در قالب‌های تازه‌ای پی گرفت.

ماگه رحمانی شش سال در دفتر سازمان ملل در کابل مشغول به کار بود. در همین سازمان با کارمندی بریتانیایی به نام رابرت بروس آشنا شد و در سال ۱۹۶۰ تصمیم به ازدواج گرفتند. ماگه می‌گوید: «آن سال‌ها برای ازدواج با یک تبعه‌ی خارجی باید از افغانستان بیرون می‌رفتم و ما به همین منظور به هند رفتیم و سال ۱۹۶۱ در آنجا ازدواج کردیم. آن‌ زمان، نه‌تنها ازدواج با اتباع خارجی در افغانستان ناممکن بود، بلکه حتی معاشرت با خارجیان امری ناپسند تلقی می‌شد. البته چند سال پسان‌تر مرحومه صوفیه نعیم با یك تبعه‌ی جرمنی در كابل بدون مشكلات ازدواج نمود.»

ماگه رحمانی پس از این ازدواج کابل را به مقصد لندن ترک کرد و در شهر پیتربورو ساکن شد و دیگر به فارسی ننوشت.

 

کارنامه‌ی ادبی ماگه رحمانی

ماگه رحمانی نخستین زن تذکره‌نویس افغان است که موضوع کار خود را زنانی قرار داده که تاریخ‌نگاری رسمی آنها را نادیده گرفته است. پیش از انتشار پرده‌نشینان سخنگوی تنها دو تذکره در دسترس بود: تذکره‌ی سه‌جلدی هرات، نوشته‌ی خلیل‌الله خلیلی و تذکره‌ی شعرای هرات، از محمد علم غواص که در آن‌ها اشاراتی گذرا به زنان شاعر فارسی‌زبان آمده بود.

رحمانی در این اثر از کوکب، دختر سعدی شیرازی، نوشت که قریحه‌ی شعرش کم از پدر نداشت؛ از جهان خاتون یاد کرد که با حافظ مشاعره‌ها داشت؛ و نام مهستی گنجوی و رابعه قزداری را دوباره زنده کرد. او رد و نشان این زنان را از روزگار پیش از اسلام تا قرن سیزدهم پی گرفت و به ۱۲۸ زن سخنور فارسی رسید.

رحمانی در دیباچه‌ی پرده‌نشینان سخنگوی نوشته است: «چون خوشبختانه در اين اواخر در بين زنان شرق و در آن جمله زنان و دختران وطن عزيز ما، جنبش و نهضت پديد آمده و از طرف ديگر تشويق و تحريک بزرگان و دانشمندان برای بلند بردن سويه‌ی اين طبقه به مشاهده می‌رسد، موقع را مساعد شمرده و خواستم زنان سخنگوی عصرهای گذشته را به هموطنان گرامی معرفی نمايم.»

این کتاب، در قالب یک دیباچه و پنج فصل، هشت قرن از تاریخ ادبیات فارسی را در گستره‌ای از ماوراءالنهر، ایران، افغانستان و هند مرور می‌کند. رحمانی، در هر فصل، زنان شاعر را در متن تحولات سیاسی و اجتماعی زمانه‌شان قرار می‌دهد و نشان می‌دهد که چگونه در کنار جنگ‌ها، دودمان‌ها و پادشاهی‌های مردانه، زنانی هم بوده‌اند که شعر سروده و در فرهنگ سهم داشته‌اند. در عین‌ حال، متن تذکره گویای این نکته است که چگونه دیوان‌ها و اشعار و آثار دانشمندان و شاعران مرد در دل این جنگ‌ها و کتاب‌سوزی‌ها و تغییرات به‌عنوان میراث معنوی حفظ شده‌ اما آنچه زنان خلق کرده‌اند در خور این حفاظت نبوده است و تنها نام و نشان زنانی، آن هم به اشاره، باقی مانده که پرده‌نشین سلاطین و دربارها بوده و زیر سایه‌ی مردان بزرگ اثری خلق کرده‌اند.

در این کتاب در مجموع ۲۹۹ قطعه‌ی شعری گرد آورده است که همگی سروده‌ی زنان‌اند، از رابعه بلخی و مهستی گنجوی در سده‌های نخستین هجری تا شاهدخت‌های بابری همچون گل‌بدن بیگم و زب‌النسا. رحمانی به‌درستی دریافته است که برای بررسی و ثبت سرنوشت این زنان نباید سراغ تاریخ‌نویسی برود، چرا که این گونه‌ی ادبی از روایت مسلط وقایع مربوط به بزرگان و اهل سیاست اشباع شده است، اما تذکره قالبی است برای روایت زندگی مردم و ثبت سرگذشت فرودستان و محذوفان. در عین‌ حال، تذکره تصویری واقعی‌تر از حیات اجتماعی پیش روی ما می‌گذارد. در این میان، تذکره‌ی ماگه رحمانی برتری دوچندانی نیز دارد. او نه‌تنها به‌عنوان یک زن جرئت ورود به قلمرو تاریخ‌نگاری را پیدا کرد بلکه به اهمیت روایت در قالب تذکره نیز آگاه بود. رحمانی به جای تکرار روایت‌های تثبیت‌شده کوشید با کاوش در متون، ردّی از زنان به‌جامانده در ادبیات بیابد؛ گاه تنها نامی، گاه نشانی و گاه حتی یک بیت شعر که بتواند آنان را از فراموشی برهاند.

از ماگه رحمانی داستان‌های کوتاهی باقی مانده است که در سال‌های اخیر به مدد محمد حسین محمدی، نویسنده‌ی افغانستانی ساکن اروپا، در افغانستانِ پیش از ظهور دوباره‌ی طالبان در یک مجموعه گردآوری شده است. 

«حسرت زندگی» «معلمه‌ی تاریخ» و «آرزوهای بی‌نتیجه» داستان‌‌گونه‌هایی تربیتی هستند که محور مشترکشان وضعیت و سرنوشت زنان و دختران است. به نظر می‌رسد که نویسنده‌‌ی این داستان‌ها بیش از آنکه سودای آفرینش ادبی داشته باشد در جست‌وجوی راهی است تا در آن مقطع توجه مخاطبانش را به ظهور نهضت زنان جلب کند. 

ماگه در این داستان‌‌گونه‌های تربیتی از اهمیت تعلیم و آموزش زنان می‌‌گوید. او در داستان‌های کوتاهی همچون «چاره چیست» یا «آرزوهای بی‌نتیجه» به بازتاب مقاومت زنان در برابر ساختارهای پدرسالارانه‌ی حاکم بر فرهنگ افغانستان می‌پردازد و از زنان و دخترانی می‌نویسد که سودای حق انتخاب دارند و در برابر تحمیل سرنوشت از سوی مردانشان عصیان می‌کنند. مضامینی همچون میل به ادامه‌ی تحصیل، اعتراض به خانه‌نشینی یا ازدواج اجباری در این داستان‌ها نمود واضحی دارند. در «آرزوهای بی‌نتیجه»، قهرمان داستان دختری است به نام زهره که به‌رغم استعداد و شور پیشرفت، در برابر همسری که تحصیل‌کرده است اما به باورهای سنتی وفادار مانده، به ضعف روحی و پذیرش ناخواسته‌ی شرایط تن می‌دهد. ماگه در همان سبک ادبیات تعلیمی تلاش می‌کند که به خوانندگانش بگوید چنین تسلیم‌هایی نه از سر رضایت بلکه معلول واقعیت تلخ موجودند.

ماگه رحمانی، چه در داستان‌های کوتاهش و چه در تذکره‌ای که به زبان فارسی از خود به جای گذاشته، در صدد تلاش برای ثبت موقعیت زنانی است که به حاشیه رانده شده‌اند. به همین دلیل، تذکره‌نویسی او تنها تجربه‌ای ادبی نیست بلکه اقدامی فرهنگی است که می‌کوشد سکوت تاریخی زنان را بشکند و نام و صدای آنان را به حافظه‌ی جمعی بازگرداند.