تاریخ انتشار: 
1396/07/25

چرا کاتالونیا می‌خواهد از اسپانیا جدا شود؟

اندرو داولینگ

در دورانِ پس از جنگ داخلی اسپانیا، به نظر می‌رسید مشکل اصلی این کشور در مورد ملی‌گراییِ محلی به جدایی‌طلبان ایالت باسک مربوط می‌شود. اما همانطور که رویدادهای اخیر نشان می‌دهند، اکنون بارسلونا – مرکز ایالت کاتالونیا – کانون مهم‌ترین مسئله‌ای است که کشور اسپانیا با آن مواجه است: مسئله‌ای با ریشه‌های عمیق تاریخی.


در اکتبر 2017، کشمکشی که دهه‌ها میان بارسلونا، مرکز ایالت کاتالونیا، و حکومت مرکزی اسپانیا در مادرید جریان داشت (کشمکشی که پیش از این با شدتی کم و نسبتاً قابل کنترل برقرار بود)، در پیِ همه‌پرسی غیررسمی در مورد مسئله‌ی استقلال کاتالونیا به صحنه‌های زشتی منجر شد. بررسی‌های صورت‌گرفته در چهل سال قبل، در سال 1977، نشان داده بود که فقط پنج درصد از کاتالان‌ها (اهالی ایالت کاتالوینا) خواهان استقلالاند؛ این رقم در سال 2005 تازه به 12 درصد رسیده بود.

افراد زیادی از بارسلونا دیدن کرده‌اند؛ خیلی‌ها با چهره‌های فرهنگی برجسته‌ی این ایالت، مثلاً سالوادور دالی یا آنتونی گائودی، آشنا هستند. اما تعداد خیلی کمی از ریشه‌های تاریخی مسئله‌ی سیاسی‌ای که در حال حاضر حاشیه‌ی جنوبی اروپا را پریشان ساخته است اطلاع دارند. در ماه اکتبر، مسئله‌ی کاتالونیا در صدر اخبار خبرگزاری‌های جهانی جای گرفت. چگونه مسئله به این وضعیت منتهی شد؟ در اواخر سده‌های میانه، کاتالونیا (منطقه‌ای که گوشه‌ی شمال شرقی شبه‌جزیره‌ی ایبریا را در بر می‌گیرد) بخش اصلیِ پادشاهیِ آراگون بود، اتحادیه‌ای از قلمروهایی که شرق اسپانیا و بخش اعظم ایتالیای مدیترانه‌ای و جنوبی را در کنترل داشت.‌ این منطقه که پایتخت عملی و واقعی‌اش بارسلونا بود حکومت مدیترانه‌ایِ مهمی بود، و سده‌های چهاردهم و پانزدهم عصری طلایی برای فرهنگ کاتالان‌ها و نفوذ سیاسی‌شان به شمار می‌رفت.

کاتالونیا پس از تکوینش در قرن پانزدهم، هنگامی که فردیناند، پادشاه آراگون، و ایزابلا، ملکه‌ی کاستیل، ازدواج کردند و قلمروهای خود را وحدت بخشیدند، بخشی از اسپانیا شد. اما وحدت پادشاهی فردیناند و ایزابلا در اواخر قرن پانزدهم یک حکومت اسپانیاییِ از حیث فرهنگی یکدست پدید نیاورد. زبان کاتالان، و نیز آثار فرهنگی و ادبی آن، جایگاه والای خود را حفظ کردند. دانستن زبان کاتالانی برای ترقی اجتماعی لازم بود. اسپانیا در طول «عصر طلایی»اش بر اروپای سده‌ی شانزدهم سلطه داشت و بخش بزرگ‌تر آن، کاستیل، بر اسپانیا سلطه داشت. دربار سلطنتی در سال 1561 به مادرید منتقل شد. در این هنگام، جمعیت کاستیل بیش از پنج برابر جمعیت آراگون بود.

آغاز دوره‌ی فروپاشی کاتالان‌ها با شورش‌های دهقانی، وبا، و جنگ میان نجبا و اشراف آن همراه بود، و این رویدادها همگی به تضعیف اقتصاد کاتالان‌ها منجر شد. زبان کاتالانی، که هرچه بیشتر تابع دامنه‌ای از نظارت‌ها و محدودیت‌هایی شده بود که در سال 1677 آغاز شد، در اواسط قرن هیجدهم دیگر تا حد زیادی از عرصه‌ی عمومی ناپدید شده بود. جمعیت و اقتصاد هردو رشد کردند، تولیدات کشاورزی افزایش یافت، تجارت (مخصوصاً به برکت افزایش معاملات با کشورهای قاره‌ی آمریکا) رو به توسعه نهاد، و زمینه‌ی ظهور صنعت بدین وسیله فراهم شد. در میانه‌ی سده‌ی نوزدهم تضاد اقتصادیِ کاتالونیا با دیگر بخش‌های اسپانیا آشکار شد. صنعتی شدنِ زودهنگام و نقش برجسته در صنعت نساجی به این معنی بود که این منطقه 22 درصد از سهم صنعت اسپانیا را به خود اختصاص داده است، حال آن که مادرید فقط سه درصد از این سهم را در اختیار داشت.

در اواخر سده‌ی نوزدهم، عصر ناسیونالیسم (ملی‌گرایی) در اروپا، طرحی فرهنگی و سیاسی – که می‌توانیم آن را «کاتالانیسم» بنامیم – در برابر اسپانیایی که ویژگی شاخص آن انزوا و عقب‌ماندگی بود ظهور کرد. در آغاز سده‌ی بیستم، نظریه‌پرداز برجسته‌ی کاتالانیسم سیاسی، اِنریک پرات دِ لا ریبا، کاتالان‌ها را اسپانیایی‌هایی توصیف کرد که «آرزویشان ساختن یک اسپانیای متفاوت است.» طرح کاتالانیستی در سه دهه‌ی نخست سده‌ی بیستم ظهور کرد. کاتالونیا، علاوه بر قدرت صنعتی‌اش، به سبب وجود جنبش کارگری منحصربه‌فردی – مبتنی بر آنارشیسم – متمایز شده بود که غالباً با ناسیونالیست‌های کاتالانی درگیر می‌شد. در سده‌ی بیستم، خشونت سیاسی و تضاد طبقاتی شدید هرچه بیشتر نمادِ بارسلونا شد. هیچ شهر اسپانیا تا این اندازه خشونت سیاسی به خود ندیده بود، و پلیس و ارتش اسپانیا در سال‌های 1902 تا 1923 مکرراً وارد بارسلونا شدند تا نقش سرکوبگرانه‌ی خود را اجرا کنند.

ستیزه بر سر تصورات متفاوت از «اسپانیا» (و نقش تکثر ملی در چارچوب این کشور) در سال 1936 با آغاز جنگ داخلی به اوج خود رسید.

با این همه، ناسیونالیسم کاتالانی با ناسیونالیسم سرزمین باسک، جایی که تعهد به استقلال هدف غایی بوده، متفاوت است. در طول نخستین دهه‌های سده‌ی بیستم، اتحادیه‌ی منطقه‌گرایی (رژیونالیستی) نیروی سیاسیِ غالب در کاتالونیا بوده است. این اتحادیه جنبشی سیاسی بود که خواسته‌اش رهبری کاتالان‌ها در اسپانیا و نه تقسیم این کشور بود. هم کاتالونیا و هم شمال ایتالیا خود را نیروهای مدرنیستی در تقابل با پایتخت‌های فاقد تحرک لازم، بوروکراتیک، و اغلب فاسدِ مادرید و رم می‌دانستند. هردو منطقه همچنین خود را طلایه‌دار سیاسی و فرهنگی در تقابل با بی‌سوادی، نظام ارباب و رعیتی، و عقب‌ماندگی نشان می‌دادند. ریشه‌های احساس برتری کاتالان‌ها و ایتالیایی‌های شمالی نسبت به برادران جنوبی خود در همینجا بود. با این همه، یک تفاوت اساسی وجود داشت: کاتالونیا، برخلاف شمال ایتالیا، صاحب زبان و هویت فرهنگی متمایز خود بود.

در سال 1898 اسپانیا از آمریکا شکست نظامی خورد، و باقیمانده‌ی سرزمین‌های برون‌مرزی‌اش را از دست داد. آسیب‌پذیری «سرزمین پدری اسپانیایی‌زبان» مقامات مرکزی در مادرید را به طور خاص از «دشمنان درونی» آگاه کرد؛ کاتالونیا و سرزمین باسک از جمله مناطقِ زیر نفوذ این دشمنان بودند. ترس از تجزیه‌ی کشور در اسپانیا ریشه‌های عمیقی دارد: از نظر ناسیونالیست‌های اسپانیایی، کاتالونیا جزء اسپانیا است، حقیقتی که واکنش حکومت مادرید به رویدادهای اکتبر 2017 آن را روشن می‌کند.

ستیزه بر سر تصورات متفاوت از «اسپانیا» (و نقش تکثر ملی در چارچوب این کشور) در سال 1936 با آغاز جنگ داخلی به اوج خود رسید. پیروزی فرانکو در سال 1939 پیروزی برای ناسیونالیسمِ اسپانیایی بود. او با تأسیس یک دیکتاتوری درازمدت در صدد یافتن راه حل نهایی برای مسئله‌ی اسپانیا در مورد ملت‌های اقلیت بود. در طول این جنگ، کاتالونیا به عنوان یک منطقه به جمهوری دوم اسپانیا متعهد بود (اگرچه بسیاری از محافظه‌کاران در عمل، به خاطر ترس از انقلاب اجتماعی، از فرانکو حمایت کردند). برخورد کوبنده‌ی فرانکو با هویت منطقه‌ایِ کاتالونیا فراتر از هر چیزی بود که پیش از این دیده شده بود.

کاتالونیا برای تقریباً 40 سال زیر سلطه‌ی دیکتاتوریِ نظامی ماند. مسلم به نظر می‌رسید که این جنبش ملی سرکوب شده است. با این همه، چنین چیزی روی نداد؛ ناسیونالیسم و هویت کاتالانی ساکت و غیرفعال ماند، اما در پایان دیکتاتوری فرانکو در سال 1975، با ریشه‌هایی استوارتر در مقایسه با دوران پیش از جنگ داخلی، از نو ظهور کرد. وقتی در میانه‌ی سال‌های دهه‌ی 1970 اسپانیا وارد عصر دموکراتیک جدیدی شد، بار دیگر با مسئله‌ی کاتالان‌ها مواجه شد. توافق معروف به نظام نیمه‌خودگردانی که در سال‌های 1978 تا 1981 منعقد شد به کاتالونیا، و 16 منطقه‌ی دیگر، پارلمان‌های منطقه‌ایِ خود را داد. در همان حال، قانون اساسی جدید اسپانیا در سال 1978 وحدت اسپانیا را به عنوان یک قالب دائمی تثبیت کرد.

میراث رژیم فرانکو در سال 1975 پایان نیافت: اسپانیا در دوران حکومت فرانکو به مدرنیزاسیون اقتصادی روی آورده بود، و بقیه‌ی مناطق اسپانیا شکاف اقتصادی و فرهنگی با کاتالونیا را رفو کرده بودند. به نظر می‌رسید که مادرید در سال‌های دهه‌ی 1980 ردای فرهنگی را از بارسلونا گرفته است، در حالی که اهمیت کشاورزی هم به حداقل رسیده بود. کاتالونیا دیگر در مقابل اسپانیای نیمه‌فئودالی احساس نمی‌کرد که به طور منحصربه‌فردی پیشرفته و صنعتی است. مدرنیزاسیون سریع دولت اسپانیا، مخصوصاً در سال‌های دهه‌ی 1960، پیامدهای بزرگی برای مسیر آینده‌ی کاتالانیسم داشته است. سلطه‌ی صنعتی کاتالان‌ها در اسپانیا از میانه‌ی سده‌ی نوزدهم تا اواخر سده‌ی بیستم ادامه داشت. امروزه 5/18 درصد از تولید خالص محلی اسپانیا و 26 درصد از تولید صنعتی اسپانیا از کاتالونیا به دست می‌آید. جدا شدن کاتالونیا برای اسپانیا فاجعه است.

از سال 1975 به بعد، دگرگونی قابل توجهی در نقش و پایگاه مادرید، پایتخت اسپانیا، رخ داده است. نگاه سنتی به پایتخت اسپانیا به عنوان پایگاه خدمت به نظام و جایگاه نخبگان کشاورزی، که بر بارسلونای صنعتی اِشراف داشته باشد، دیگر نمی‌تواند پایدار بماند. با این همه، بسیاری از کاتالان‌ها به آن تلقی که از حیث فرهنگی از خودشان ساخته‌اند، یعنی پیشرفته‌ترین قوم در شبه‌جزیره‌ی ایبریا، همچنان پایبند هستند. پیروزی مادرید پس از رژیم فرانکو و نفوذِ در حال کاهش بارسلونا (و، به همراه آن، کاتالونیا) باعث رشد جنبش طرفدار استقلال در دوران معاصر شده است. با این حال، در زیر چتر ناسیونالیسم کاتالانی، اشتیاق به استقلال تحولی است که تقریباً در این اواخر پیش آمده است. تا اواخر سال‌های دهه‌ی 1930 و آغاز جنگ داخلی، جنبش کارگری کاتالانی (که همیشه مخصوصاً در کاتالونیا و به سبب صنعتی شدن این منطقه قدرتمند بوده) به علت وابستگی‌اش به سندیکالیسمِ آنارشیستی در اروپا بی‌نظیر بوده است. هیچ شهری در تاریخ بشر تاکنون سلطه‌ی آنارشیسم را آنگونه که بارسلونا تجربه کرده تجربه نکرده است. جنبش آنارشیستی، برخلاف مارکسیسم - لنینیسم، هیچ‌گاه در صدد ساختنِ یک ایدئولوژیِ همدلانه با ناسیونالیسم نبوده، و تا حد زیادی به انترناسیونالیسم متعهد مانده است. جنبش طرفدار استقلال، به این ترتیب، نتوانسته است که جنبش کارگری یا بورژوازی را حامی و همراه خویش کند. جنبش طرفدار استقلال به معنای دقیق کلمه گسیخته و ضعیف بود و در سال‌های دهه‌ی 1970 هم به همین نحو باقی ماند.

در انتخابات نخستین پارلمان کاتالونیا در سال 1980، هیچ یک از کاندیداها آشکارا طرفدار استقلال انتخاب نشدند. در عین حال، پس از سقوط دیوار برلین و پایان کمونیسم در سال 1989، ارتباط جنبش استقلال با جبهه‌ی چپ انقلابی به ضعف گرایید. در سال‌های دهه‌ی 1990، مفهوم استقلال هرچه بیشتر واردِ گفتار سیاسیِ متداول شد، اگرچه بیشتر خواب و خیالی بود که با سخنوری و لفاظی بال و پر یافته بود.

امروزه، مبارزه برای استقلال کاتالان‌ها را می‌توان طغیان طبقه‌ی متوسط محسوب کرد. رادیکالیسم طبقه‌ی متوسط به ندرت روی می‌دهد، اما به احتمال زیاد در دوره‌ای بروز می‌کند که مردم احساس بیگانگیِ سیاسی می‌کنند. این دقیقاً همان اتفاقی است که در جامعه‌ی کاتالان‌ها در طول سال‌های دهه‌ی 2000 رخ داده است. هنگامی که سازمان‌های محتاطی مانند اومنیوم کولتورال (Òmnium Cultural)، که ده‌ها سال را صرف ترویج زبان و هویت کاتالانی کرده است، رهبری فعالیت‌های مربوط به طرفداری از استقلال کاتالونیا را به دست گرفتند، «شورش‌های شرافتمندانه» پدیدار شدند. هم پیش از بحران اقتصادی و هم از زمان بحران اقتصادی به بعد، گروه‌های طبقه‌ی متوسط در جامعه‌ی کاتالانی دیده‌اند که چگونه در حال از دست دادنِ جایگاه بلند خود به عنوان ناحیه‌ی ثروتمند اسپانیا هستند. این اتفاق تصورِ کاتالان‌های طبقه‌ی متوسط از خودشان را به چالش کشیده است. کاتالان‌ها با ظهور بحران اقتصادی در سال 2008 از سهم مالی‌ای که به حکومت مادرید پرداخت می‌کردند (در حالی که کار و کسب‌ها تعطیل و فرصت‌های شغلی رو به زوال می‌رفتند) سخت ناخشنود شدند. این شکایات اقتصادی به تشدید بیگانگی از اسپانیا منتهی شد.

از سال‌های دهه‌ی 1880 تا اواخر سال‌های دهه‌ی 1970، مسئله‌ی کاتالان‌ها یکی از مهم‌ترین مسائل حل‌نشده‌ای بود که سیاست اسپانیا با آن مواجه بود. با پس گرفتن قدری خودگردانی در سال 1978، که از جمله متضمن بازگشت جوزپ تارادِیاس (رئیس حکومت در تبعیدِ کاتالان‌ها) بود، به نظر می‌رسید که مسئله‌ای که رژیم‌های مختلف قادر به حل آن نبوده‌اند بالأخره راه حلی رضایتمندانه یافته است. توافق سال 1978 در کل موفقیت‌آمیز بود، تا این که بحران اقتصادی سال 2008 آن را بر هم زد. به همین سبب است که، از اواخر سال‌های دهه‌ی 1970 تا حدود سال 2005، هنگامی که ناظران به اسپانیا نظر کردند و مسئله‌ی ناسیونالیسم را تشخیص دادند، این مسئله تقریباً همیشه به سرزمین باسک مربوط بوده است. به نظر می‌رسید مسئله‌ی کاتالان‌ها مشکلی فنی و تکنیکی و حتی ملال‌آور است. جر و بحث و مناقشاتی بر سر نظام آموزشی کاتالان‌ها و امور دیگر وجود داشت، اما این‌ها به ندرت در روزنامه‌های خارجی انعکاس می‌یافت.

 در سال‌های دهه‌ی 1990، بسیاری از روشنفکران و سیاستمداران ناسیونالیست برجسته‌ی کاتالانی از این امر به هیجان آمدند که موج جدیدی از «جهانی شدن» در حال از میان بردن دولت - ملت‌های سنتی است، و فرصت‌های جدیدی را برای سرزمینی مانند کاتالونیا فراهم می‌کند. هنگامی که این امیدها شروع به محو شدن کردند، همین سیاستمداران در صدد بر آمدند تا قدرت‌شان در حیطه‌ی خودگردانی را افزایش دهند. در سال 2006، احزاب اصلی کاتالان، از ناسیونالیست‌های راست و چپ تا سوسیالیست‌ها و پساکمونیست‌ها، پیش‌نویس قانون جدیدی برای خودگردانی را تدوین کردند. هدف این قانون ایجاد مجالی برای تحکیم قدرت‌های منطقه‌ای در دهه‌های آینده بود. با این همه، محافظه‌کاران اسپانیایی این سند را به عنوان تهدیدی برای وحدت اسپانیا تفسیر کردند، و آن را به دیوان عالی اسپانیا فرستادند تا درباره‌ی آن داوری کند.

چهار سال طول کشید تا دیوان عالی رأی خود را صادر کرد و وقتی سرانجام – در مخالفت با قانون خودگردانی – رأی داد، به نظر می‌رسید که این داوری وضعیت را خراب‌تر کرده است، چرا که کاتالونیا و اسپانیا در بطن بدترین بحران اقتصادی از دهه‌ی 1930 به بعد قرار داشتند. این باور در همهجا رواج یافت که کاتالان‌ها، با ماندن در کشور اسپانیا، قادر به تحقق بخشیدن به هیچ طرح و برنامه‌ی مطلوبی نیستند. پس از سال 2010، حمایت از استقلال سال به سال بیشتر رشد کرد، و حتی به ارقامی بالاتر از 50 درصد در سال 2013 رسید، گرچه پس از آن کاهش یافت.

از سال 2012، هر سال تظاهراتی همگانی در 11 سپتامبر برگزار شده است. «استقلال برای کاتالونیا» بزرگ‌ترین و برجسته‌ترین جنبش سیاسی در منطقه شده است، اگرچه روشن نیست که این جنبش حمایت حتی نیمی از جمعیت کاتالونیا را داشته باشد. اقدامات کاتالان‌ها برای جدا شدن از اسپانیا و تصمیم قطعی حکومت مادرید برای بازداشتن آن‌ها از این کار به این معناست که ستیزه‌ای که زمانی شدت کمی داشت، اکنون به مرحله‌ی جدیدی رسیده است: مسئله‌ی کاتالان‌ها مهم‌ترین مسئله‌ی سیاسی اسپانیا شده است.

 

برگردان: افسانه دادگر


اندرو داولینگ استاد تاریخ کاتالان و اسپانیا در دانشگاه کاردیف در بریتانیا است. آن‌چه خواندید برگردان بخش‌هایی از این نوشته‌ی اوست:

Andrew Dowling, ‘Catalonia, Spain’s Biggest Problem,’ History Today, 1 October 2017.