تاریخ انتشار: 
1398/05/15

تغییرجنسیت‌خواهی و میل همجنس‌خواهانه در ایران معاصر

آرمین امید

jeannedepompadour

خودهای وانمودگر: تغییرجنسیت‌خواهی و میل همجنس‌خواهانه در ایران معاصر، نویسنده: افسانه نجم‌آبادی، انتشارات: دانشگاه دوک، ۲۰۱۳

 

«پیش از نشستن...نگاهی به دورتادور اتاق انداختم. روی یکی از دیوارها، تصویر آیت‌الله خمینی و آیت‌الله خامنه‌ای در یک قاب قرار داشت ــ صحنه‌ای بسیار آشنا در تمامی ساختمان‌های دولتی و بسیاری از ساختمان‌های بخش خصوصی. روی دیوار مقابل تصویر دیگری دیده می‌شد ــ پرتره‌ای از فروید.» افسانه نجم‌آبادی در نخستین صفحات کتاب خود، «خودهای وانمودگر»، دیوارهای اتاق «کمیسیون تغییر جنسیت پزشکی قانونی» را این‌چنین توصیف می‌کند. این توصیف هوشمندانه، بیان سادهی موقعیتی است که او قصد بررسی آن را دارد: زیست اقلیت‌های جنسی ایرانی در تقاطع اقتدارهای سیاسی و دینی از یک سو و اقتدار علمیِ روان‌شناسی و روان‌پزشکی از سویی دیگر.

‌افسانه نجم‌آبادی استاد تاریخ و مطالعات جنسیتی دانشگاه هاروارد است. او پیش‌تر در اثر بحث‌برانگیز خود، زنان سیبیلو و مردان بی‌ریش، به این مسئله پرداخته بود که چگونه با ورود مدرنیته به ایران، تلقی ایرانیان از جنسیت و امر جنسی تغییر کرد. نجم‌آبادی در سال ۲۰۰۵ پس از بیست‌و‌پنج سال به ایران باز می‌گردد تا با کنار هم قرار دادن رویکردهای تاریخی و روایت‌های مردم، سیر تاریخی گفتمان‌هایی را دنبال کند که در ایران معاصر درباره‌ی تراجنسی‌[1]ها (تغییرجنسیت‌خواهان) و میل همجنس‌خواهانه شکل گرفته‌اند. او در تحقیق خود، مصاحبه با تراجنسی‌ها، همجنس‌گرایان مرد و زن، روان‌شناسان، پزشکان، روحانیون، فعالان اجتماعی، مستندسازان، روزنامه‌نگاران و ... را در تلفیق با مطالعه‌ی گسترده‌ی آرشیو رسانه‌های جمعی، آثار دانشگاهی، کتاب‌های عامه‌پسند و اسناد پزشکی به کار می‌گیرد. البته نویسنده تأکید می‌کند که از محدودیتِ به‌کارگیری الفاظی همچون تراجنسی، گی، لزبین، زن‌پوش و ... در بافت ایران آگاه است. او نشان می‌دهد که مرزهای مبهم میان این مفاهیم، خود در گذر زمان دگرگون شده‌اند. به باور نجم‌آبادی، معنای این واژگان در ایران صرفاً محصول ورود مفاهیم از غرب نیست؛ این معنا حاصل قرار گرفتن مفاهیم غربی در شرایط اجتماعی، فرهنگی و سیاسی خاص ایران است و فهم آن‌ تنها با در نظر گرفتن این پیوند ملی-فراملی ممکن می‌شود.

نویسنده در آغاز فرایند پیچیده‌‌ای را شرح می‌دهد که تراجنسی‌ها باید برای دریافت مجوز جراحی تغییر جنسیت از آن عبور کنند. در این فرایند پزشکان متخصص می‌کوشند تراجنسی‌های «حقیقی» را از همجنس‌گرایان «حقیقی» و مبتلایان به اختلالات روانی تفکیک کنند. با این حال، نجم‌آبادی مدعی است که این تفکیک به اهداف اولیه‌‌‌اش نمی‌رسد زیرا تا حدود زیادی به روایت متقاضیان از خود وابسته است. او آماده شدن متقاضیان برای شرکت در این فرایند را به آمادگی برای شرکت در کنکور دانشگاه تشبیه می‌کند. در بعضی از موارد، متقاضیان با کسانی مشورت می‌کنند که پیش‌تر این فرایند را طی کرده‌اند، و به این ترتیب، سعی می‌کنند با رفتارها و پاسخ‌های متناسب، به نتیجه‌ی دلخواه خود برسند.

اما اساساً تمایز میان تراجنسی (که پذیرفته شده) و همجنسگرا (که منحرف به شمار می‌رود) در ایران چگونه شکل گرفته است؟ این یکی از پرسش‌هایی است که نجم آبادی می‌کوشد با رویکردی تاریخی به آن پاسخ دهد. او تاریخ جراحی تغییر جنسیت در ایران را از دهه‌ی ۱۹۳۰ روایت می‌کند. به گفته‌ی او در آغاز، جراحی تغییر جنسیت در مطبوعات به عنوان نمونه‌ای از «شگفتی‌های علمی» مطرح میشد. در همین دوره، گفتمانی حول پیشرفت علمی کشور در حال شکل گرفتن بود. این گفتمان، ابداعات پزشکی در زمینه‌ی جراحی تغییر جنسیت را نمونه‌ای از پیشرفت در علم پزشکی و جراحی می‌شمرد. به این ترتیب، جراحی تغییر جنسیت، در نهایت در گفتمان مدرنیته‌ی علمی و پیشرفت علم پزشکی ادغام شد؛ گفتمانی که سلامت همگانی، اصلاح هنجارهای خانواده و توسعه‌ی نظام آموزشی را هدف گرفته بود. اندکی بعد، سکسولوژی و روان‌شناسی بومی نیز با دانشگاهی‌شدن فزاینده‌ی این حیطه‌ها متحول شدند. سکسولوژی نوینی که در این دوره شکل گرفت بر اهمیت مؤلفه‌های روانی در کنار مؤلفه‌های جسمانی تأکید می‌کرد. این دگرگونی، تلقی غالب از تراجنسی‌ها را دگرگون کرد.‌ نفوذ این سکسولوژی جسمی-روانی در محافل پزشکی سبب شد که تراجنسی‌ها که پیش از این با دوجنسه‌ها در یک دسته جا داده می‌شدند، به تدریج در کنار همجنس‌گرایان قرار بگیرند.

دامنه‌ی تأثیرات سکسولوژی جسمی-روانی نوین به همین‌جا ختم نشد. این تحول گفتمان جرم‌شناسانه‌ای را که به تازگی شکل گرفته بود متأثر کرد. نجم‌آبادی می‌نویسد: « مقالات نوشته شده دربارهی تمایلات جنسیِ "مجرمانه"، همجنسگرایی مردانه را به منزله‌ی چیزی تقریباً همواره خشونت‌آمیز، همبسته‌ی تجاوز و قتل، و تقریباً همیشه معطوف به افراد نابالغ (نوجوانان) معرفی می‌کردند.» در همین راستا، نویسنده یکی از بحث‌برانگیزترین پرونده‌های قتل در دهه‌ی ۱۹۳۰ معروف به پرونده‌ی «اصغر قاتل» را واکاوی می‌کند. بازتاب اعترافات گزارش‌شده از اصغر قاتل در رسانه‌ها، او را مردی تصویر می‌کرد که در پی رابطه‌ی جنسی با مردان جوان و به ویژه کودکان خیابانی است. مجرم شناخته شدن اصغر قاتل و اعدام او در ملأ عام سبب شد که پیوندی میان عمل جنسیِ مردان بالغ با پسران نوجوان و منحرف/مجرم بودن شکل گیرد. این پیوند، تصورات مسلط از همجنسگرایی مردانه را برای دهه‌ها شکل داد.

مجرم شناخته شدن اصغر قاتل و اعدام او در ملأ عام سبب شد که پیوندی میان عمل جنسیِ مردان بالغ با پسران نوجوان و منحرف/مجرم بودن شکل گیرد. این پیوند، تصورات مسلط از همجنسگرایی مردانه را برای دهه‌ها شکل داد.

بخش عمده‌ی آثاری که به بررسی همجنسگرایی در ایران اختصاص دارند، همجنسگرایی زنانه و مردانه را به شکل مشابهی تحلیل می‌کنند. با این حال، همسان پنداشتن این دو پدیده عاری از اشکال نیست. چرا که این دو پدیده سیر تاریخی متفاوتی را در ایران ــ و نیز در جهان ــ پشت سر گذاشته‌اند. این نکته‌ از نگاه نجم آبادی دور نمانده است. در همین راستا، او تلاش می‌کند که با ذکر نمونه‌ای تفاوت میان این دو پدیده را برجسته سازد. نویسنده پرونده‌ی قتلی در سال ۱۹۷۳ را بررسی می‌کند؛ نخستین جنایتی که گفته می‌شد در نتیجه‌ی همجنسگراییِ زنانه رخ داده است. در این رویداد مهین، دختری نوزده‌ساله، دوست‌دختر خود، زهرا را در یکی از شهرهای کوچک شمال کشور به قتل می‌رساند. به عقیده‌ی نجم‌آبادی، در حالی که افکار عمومی در ماجرای «اصغر قاتل»، متهم را نه دیوانه که مجرم می‌پنداشتند، در پوشش خبری این جنایت زنانه، اغلب بر جنون متهم تأکید می‌شد. به علاوه، این‌بار اصطلاحات روان‌شناختی و رفتارشناختی در توضیح این رویداد به کار ‌گرفته شد. برای مثال، این «جنایت شهوانی» به ناکامی والدین متهم و نظام آموزشی نسبت داده می‌شد. همچنین، نقل قولی منسوب به متهم که او در آن خواهان جراحی تغییر جنسیت شده بود، بر تلقی عمومی از این جراحی مؤثر بود. این گفته سبب شد که رسانه‌ها جراحی تغییر جنسیت را همچون فرصتی ازدسترفته نشان دهند که در کنار سرپرستی مناسب‌تر و آموزش بهتر می‌توانست از این تراژدی مرگبار پیشگیری کند. در نهایت، این رویداد سبب شد که همجنسگرایی زنانه در ایران که پیش‌تر امری حاشیه‌ای و نادر به شمار می‌رفت با جدیت بیشتری به رسمیت شناخته شود.

دو فصل از کتاب به ترتیب، موقعیت اقلیت‌های جنسی در تهران دهه‌ی ۱۹۷۰ و تهران پس از انقلاب را شرح می‌دهند. نجم‌آبادی روایت بدیع خود را با نقل پاره‌هایی از مجلات آمریکایی درباره‌ی زندگی همجنس‌گراها در تهران دهه‌ی ۱۹۷۰ آغاز می‌کند. او در ادامه، مطالب نشریات وقت درباره‌ی مردان زن‌نما و زنان مردنما را به بحث می‌گذارد. برای نمونه نویسنده نشان می‌دهد که چگونه مردان زن‌نما پیش از انقلاب ۱۹۷۹ در برخی خرده‌فرهنگ‌ها به طور نسبی پذیرفته شده بودند. آنان در مکان‌های مشخصی رفت‌وآمد می‌کردند و به مشاغل خاصی جلب می‌شدند. به گفته‌ی نجم‌آبادی، این گروه پس از انقلاب از دو سو تحت فشار قرار گرفتند. از یک سو همجنسگرا شناخته می‌شدند و از سویی دیگر، پوشش‌شان مصداق تخطی از قوانین جدید پوشش جنسیتی بود. این فشارها سبب شد که آنان در مواردی، به زندگی دوگانه رو آورند. برخی از این افراد روزها با لباس مردانه به محل کار می‌رفتند و شب‌ها با لباس زنانه در مجالس خصوصی شرکت می‌کردند.

به عقیده‌ی نجم‌آبادی، در دهه‌ی پایانی رژیم پیشین، طیفی از «مردانگی‌ها» شکل گرفته بود که با یکدیگر همپوشانی داشتند. به نظر او زیر سؤال رفتن یگانه الگوی پذیرفته‌شده برای مردانگی به مقاومت‌های فرهنگی چشمگیری انجامید. نویسنده در اثبات ادعای خود، شوخی‌های رایج درباره‌ی چهره‌هایی همچون فریدون فرخزاد (هنرمند و مجری تلویزیون) و فریدون هویدا (نخست‌وزیر) را به بحث می‌گذارد. او با بررسی واژگان تحقیرآمیزی که برای اشاره به «مردان فاقد مردانگی» به کار می‌رفت، می‌کوشد نگرانی جامعه از «سردرگمی جنسیتی» و زوال ارزش‌های مردانه را به نمایش بگذارد.

نویسنده بخشی از کتاب را به نقل روایت‌های مریم‌خاتون (فریدون) ملک‌آرا، کارمند سابق رادیو تلویزیون ملی، اختصاص داده است. ملک‌آرا که پیش‌ از انقلاب تغییر جنسیت داده بود، چگونگی دریافت فتوای آیت‌الله خمینی، مبنی بر مجاز شمردن جراحی تغییر جنسیت را شرح می‌دهد. به علاوه، او با نقل خاطرات خود از تحولات پسا-انقلابی، تصویری تکان‌دهنده از آن‌چه «سال‌های بد همجنس‌گرا‌ها و دوجنسه‌ها» می‌نامد ترسیم می‌کند. ملک‌آرا در شرح نخستین روزهای بازگشت به کار پس از انقلاب می‌گوید: «از من پرسیدند، شما که هستید؟ چرا این‌گونه‌اید؟ وقتی اصرار کردم که من وضعیت پزشکی خاصی دارم ملاقاتی با یک پزشک در کلینیک دی برایم ترتیب دادند ... رفتار پزشکان برایم باورنکردنی بود؛ رفتاری ناخوشایند. این تنها آغاز موجی از دستگیری‌ها و بازجویی‌های مکرر من بود. دکتر بحرالعلوم، مدیر صدا و سیما مرا تهدید کرد. گفتند مرا به آتش خواهند کشید. در نهایت مجبورم کردند هورمون‌های مردانه مصرف کنم و لباس‌های مردانه بپوشم.»

دکتر بحرالعلوم، مدیر صدا و سیما مرا تهدید کرد. گفتند مرا به آتش خواهند کشید. در نهایت مجبورم کردند هورمون‌های مردانه مصرف کنم و لباس‌های مردانه بپوشم.

نجم‌آبادی در فصلی دیگر به تفصیل به پایان دوران انقلابی‌گری و شروع دوران دیوان‌سالاری در جمهوری اسلامی می‌پردازد. روندی که به باور او سبب شد از یک سو فقه اسلامی تخصصی شود و از سویی دیگر، اسلام قدرت خود را به گفتمان‌های علمی تحمیل کند. او در این فصل که «فتواهای علم، قوانین ایمان» نام دارد، التقاط دین و علم و مناسبات تازه‌ی میان این دو را به بحث می‌گذارد. نجم‌آبادی می‌نویسد: «خمینی که پیش‌تر در ۱۹۶۴ در رساله‌ی تحریرالوسائل به طور صریح مجاز بودن تغییر جنسیت در اسلام را شرح داده بود، بار دیگر در ۱۹۸۴ در مقام رهبر انقلاب اسلامی نظر پیشین خود را در پاسخ به تقاضای زنان تراجنسی تکرار کرد.» به این ترتیب، در دهه‌های پس از انقلاب، مراجع اقتدار قانونی، ‌پزشکی و روانپزشکی به همکاری با روحانیون متخصص رو آوردند. آنان کوشیدند تا رویه‌های قانونی و استانداردی برای تشخیص و درمان افراد تراجنسی بیابند؛ مسیری پردست‌انداز و گاهی پس‌رونده که نجم‌آبادی استعاره‌ی بازی «مار و پله» را برای آن برگزیده است. به رسمیت شناخته شدن جراحیِ تغییر جنسیت سبب شد که مشکلات تراجنسی‌ها که در سال‌های ابتدایی انقلاب زیر شدیدترین فشارها بودند اندکی کاهش یابد؛ فشاری که از آن پس همجنسگرایان را هدف ‌گرفت.

فصل‌های پایانی کتاب با گذر از بحث پیرامون گفتمان‌های پزشکی و دینی به داستان زندگی تراجنسی‌ها، گی‌ها و لزبین‌ها در ایران امروز باز‌می‌گردد. یکی دیگر از وجوه تمایز اثر نجم‌آبادی، پرداختن به نقش فعالانی است که در زمینه‌ی حقوق تراجنسی‌ها فعالیت می‌کنند. به گفته‌ی نویسنده، این گروه از فعالان هم در گفتمان رسمی و هم در اغلب مستند‌هایی که دراین‌باره ساخته‌ شده‌اند نادیده گرفته می‌شوند. بر خلاف نگاه مسلط، او این گروه‌ها را صرفاً پدیده‌ای دولت‌ساخته نمی‌داند. به عقیده‌ی نجم‌آبادی، عملکرد این گروه‌ها بخشی از فرایند آهسته، آسیب‌پذیر و همواره در جریانِ دولت‌سازی[2] است. به علاوه، او نشان می‌دهد که چگونه تراجنسی‌ها توانسته‌اند به واسطه‌ی فعالان، به تدریج تغییراتی در دولت و جامعه ایجاد کنند.

مخدوش بودن مرز میان هویت‌های جنسی که نجم‌آبادی بارها در طول کتاب بر آن تأکید کرده‌، در مصاحبه‌های او بیش از پیش تأیید می‌شود. او می‌گوید «تعیین هویت به عنوان تراجنسی، گی، لزبین و ... صرفاً نام نهادن بر احساسی درونی نیست.» گفته‌های لیلا و دوست‌دخترش مینو، نمونه‌های جالبی‌‌اند که نویسنده در اثبات این ادعا به آن‌ها اشاره می‌کند. لیلا در این‌باره که کیست تردید دارد و معتقد است که پذیرش هر یک از دو هویت تراجنسی و همجنسگرا نتایج خاص خود را در پی دارد. او هویت لزبین را برای اشاره به بدن زنانه‌اش ترجیح می‌دهد. در عین حال، با برگزیدن هویت تراجنسی، امکان می‌یابد که به رابطه‌اش با مینو بر اساس قوانین موجود مشروعیت بخشد؛ امکانی که با انتخاب هویت همجنسگرا، آن را از دست خواهد داد. این نمونه تصویر روشنی از زندگی چندگانه‌ی اقلیت‌های جنسی ایرانی ترسیم می‌کند و مقصود نجم‌آبادی را از آن‌چه در عنوان کتاب «وانمودگری» نامیده با وضوح بیشتری نشان می‌دهد.

داستان زندگی مصاحبه‌شوندگان همچنین نشان می‌دهد که چالش‌های پیش روی اقلیت‌های جنسی صرفاً ناشی از دین و دولت نیست. این چالش‌ها همچنین ــ و چه بسا در اصل ــ برآمده از هنجارهای اجتماعی‌اند. نویسنده در این راستا، پدیده‌ی «ازدواج ناگزیر[3]» را به بحث می‌گذارد. او می‌گوید در جامعه‌ی ایران، ازدواج به خروج از نوجوانی و ورود به دوران بزرگسالی رسمیت می‌بخشد. در چنین شرایطی، زوج‌های متعلق به اقلیت‌های جنسی‌ فشار اجتماعی زیادی را متحمل می‌شوند. آن‌ها در مواردی، جراحی تغییر جنسیت و ازدواج را به عنوان راهحلی برای رهایی از این فشار برمی‌گزینند. علاوه بر این، ازدواج به آن‌ها اجازه می‌دهد که رابطه‌ی خود با شریک جنسی و عاطفی‌شان را  فارغ از فشارهای اجتماعی مرسوم حفظ کنند.

در تحلیل نهایی، نجم‌آبادی با پل زدن میان مباحث کتاب و مسئله‌ی سیالیت هویت نشان می‌دهد که «خودهای‌ وانمودگر»، صرفاً تحقیقی درباره‌ی تراجنسی‌ها، گی‌ها و لزبین‌ها در ایران نیست. این کتاب مطالعه‌ای است درباره‌ی این که مردم چگونه دریافت‌هایشان از «خود» (self) را شکل می‌دهند. نویسنده با برجسته کردن خصیصه‌ی موقعیت‌مند، زمینه‌مند و مشروط کردارهای روزانه‌ی «خود»های ما، هر ادعایی مبنی بر انسجام «خود» را به پرسش می‌کشد. به جای این ادعا که هویت‌ها گویای چیزی در درون فرد هستند، شاید مفیدتر باشد که هویت‌ها را همچون چیز‌هایی در نظر آوریم که زندگی ما را زیستنی‌تر می‌کنند. این آموزه‌ای است که نجم‌آبادی از دل داستان‌های مصاحبه‌شوندگان خود بیرون می‌کشد. او تأکید می‌کند که وقتی خودمان زندگی‌هایمان را روایت می‌کنیم، «...از خلال این داستان‌ها، زندگی‌مان را در لحظه‌ی حال به شکلی معنادار تجربه می‌کنیم.»


[1] Transsexual

[2] State-formation

[3] Marriage imperative