تاریخ انتشار: 
1399/10/10

یافتن پیشوا: ایمان به هیتلر، چه آن زمان و چه اکنون

تیم کِرک

The Times of Israel

دسیسه‌های هیتلر: رایش سوم و تخیل مبتنی بر سوءظن بیمارگونه، نویسنده: ریچارد اِوِنز، انتشارات: اَلِن لِیْن، 2020.

پیروان راستین هیتلر: چگونه مردم عادی نازی شدند، نویسنده: رابرت گِلِیْتلی، انتشارات: دانشگاه آکسفورد، 2020.

 

در سال 1918، ژنرال هیندنبورگ و ژنرال لودندورف پس از آنکه هنگام شکست از محل خدمت‌شان گریختند، و به مخالفان جمهوری‌خواه‌ خود اجازه دادند که این فاجعه را برای عموم مردم توضیح دهند، با جدیت دست به کار شدند تا این داستان را همه جا پخش کنند که نیروهای آلمانی از حیث نظامی شکست نخوردند بلکه انقلابیون خائن در پشت جبهه از پشت به آن‌ها خنجر زدند. ریچارد اِوِنز و رابرت گِلِیْتلی هم‌عقیده‌اند که «افسانه‌ی از پشت خنجر زدن» لکه‌ی ننگی بود پاک‌نشدنی. خیلی از افراد به‌سادگی ترجیح دادند که این دروغ اطمینان‌بخش را باور کنند که سوسیالیست‌ها (و در بعضی روایت‌ها، یهودیان) پیروزی را از چنگ آلمان درآوردند تا آنکه پیامد واقعیِ ستیزه‌ای را قبول کنند که عده‌ی زیادی برایش فداکاری‌ کرده بودند. به همین قیاس، این افشاگری که پروتکل بزرگان صهیون، نمونه‌ای از هشدار جنون‌آمیز نسبت به توطئه‌ی جهانی یهودیان، چیزی بیش از یک سند جعلی شبه‌ادبی نیست، نتوانست میلیون‌ها معتقد حقیقی را در اطراف و اکناف جهان منصرف کند، کسانی که این شواهد را کار مطبوعات کنترل‌شده توسط یهودیان دانستند و با رد این شواهد همچنان به خریدن این کتاب ادامه دادند.

چنین نظریه‌های توطئه‌ای با شکست نازی‌ها می‌میرند. در واقع، روایت‌های تجدیدنظرطلبانه در محیط «پساحقیقتِ» سال‌های اخیر به سرعت افزایش یافته، و تبیینی از رویدادها به دست داده است که ساده‌تر یا هیجان‌انگیزتر از پیچیدگی و ناهمخوانیِ به دست آمده از شواهد واقعی است. آتش‌‌سوزی رایشستاگ (پارلمان آلمان) شاهد مدعاست. خود نازی‌ها از این فرصت استفاده کردند تا به توطئه‌ای سازمان‌‌یافته بر ضد کمونیست‌ها دست بزنند و اقدام یک شخصِ تنهای مسببِ آتش‌سوزی را دستاویز سرکوب مخالفت و تعلیق آزادی‌های مدنی کنند؛ اما کمونیست‌ها ــ که مشوق‌شان استالین بود، که سوءظن بیمارگونه‌اش مثل و مانندی نداشت ــ از برداشت خودشان از رویدادها کوتاه نیامدند، این برداشت که خود نازی‌ها با استفاده از گذرگاهی مخفی از ستاد فرماندهی گورینگ آتش به پا کرده‌اند. این برداشت اکنون، به‌رغم شواهد قاطع مبنی بر نادرستی آن، یک قرن است که بر جا مانده است. به گفته‌ی اِوِنز نظریه‌پردازان توطئه معمولاً نمی‌خواهند بپذیرند که رویدادی با چنان نتایج سرنوشت‌سازی را بتوان با احتمال و تصادف تبیین کرد، حال آنکه دیگران مصمم بودند که نبوغ هیتلر (شرارت او و مانند آن) را در کار ببینند، که دوز و کلک‌های اساسی خودش را می‌زند. بنابراین، وقتی رودولف هِس در سال 1941 در مأموریت اضطراریِ صلح هواپیمایش را در سقوطی کنترل‌شده در اسکاتلند بر زمین نشاند، باورنکردنی بود که این کار نه به دستور پیشوا بلکه با همدستیِ گروه صلح‌طلبی باشد که بنا به اقوال رایج اعضای خانواده‌ی سلطنتی هم در آن عضویت داشتند. هرگاه مورخان دانشگاهی و اکثریت چشمگیری از روزنامه‌نگاران پژوهشگر غیر از این ادعا کنند آشکارا خود بخشی از این توطئه‌ی جامع و فراگیر به حساب می‌آیند، یا ظن آن می‌رود که از اولیای امور حق‌السکوت گرفته‌اند یا فریب آن‌ها را خورده‌اند: «مورخان رسمی» از منظر نظریه‌پرداز توطئه مثل «رسانه‌های جریان غالب» در نزد اوباش اینترنتی (ترول‌ها)ی توئیترند. به هر روی، مهم‌ترین بخش ماجرا تا آخر فاش نمی‌شود: داستان‌های حقیقی زنده ماندن و گریختن هیتلر در سال 1945، و زندگی متعاقب او (به تفاریق) در آرژانتین، قطب جنوب یا روی کره‌ی ماه، برخلاف دیگر نظریه‌های توطئه، حتی با یکدیگر سازگار هم نیست. هر چند این زمینه برای بیشتر خوانندگان به طور اجمالی کم‌وبیش آشنا خواهد بود اما فصل آخر کتاب اِوِنز به لطف «فاکت‌های متفاوت» و متنوع‌اش بسیار هیجان‌انگیز و جذاب است.

دسیسه‌های هیتلر به‌رغم جنبه‌ی خنده‌دارش، هدفی جدی دارد. اونز همان شیوه‌ی محاکم در توجه به شواهد و مدارک و مته به خشخاش گذاشتن آنها برای تشریح جزئیات و دستیابی به حقایق را به کار می‌برد، همان کاری که هنگام حضورش به عنوان شاهد و ابراز نظرات کارشناسی در محاکمه‌ی دِبرا لیپشتات کرد؛ او به موقع آدرس وب‌سایتی را در زیرنویس می‌آورد که اخیراً به نقل‌قولی از ناپلئون استناد کرده است. اما در عین حال ذکر می‌کند که این فرض قدیمی را دیگر نمی‌توان مسلم گرفت که گفتگوی عمومی متکی بر مجموعه‌ی مشترکی از ارزش‌های لیبرال است، که تجسم عقلانیت و نفیِ «دست‌های پنهان» است. تداخل نگران‌کننده‌ای وجود دارد میان داستان‌های قدیمیِ جان به در بردن هیتلر و تبانی‌هایی که اخبارشان به تازگی در اینترنت شایع می‌شود، از «حادثه‌ی رازوِل» (دیدن بشقاب‌پرنده در نیومکزیکو) و فرود جعلی بر ماه تا «داستان حقیقی» یازده سپتامبر و سرویس مخفی اسرائیل. نظریه‌های توطئه محدود به کتابفروشی‌های تخصصی و گوشه‌های تاریک اینترنت باقی نماندند. مجموعه‌ی تلویزیونی «شکار هیتلر» به بررسی این تصور پرداخت که هیتلر بعد از جنگ زنده ماند و به آرژانتین گریخت، این مجموعه‌ی تلویزیونی در سه فصل (24 قسمت) در شبکه‌ی تلویزیونی هیستوری (تاریخ) بین سال‌های 2015 و 2018 پخش شد، و بدون هیچگونه شواهد اثبات‌پذیری 3 میلیون بیننده را جذب کرد.

چگونه باید جذابیت نظریه‌های توطئه را توضیح داد؟ بسیاری از داستان‌های جان به در بردن هیتلر البته چیزی بیش از سرگرمی نیست، مثل فیلم‌های درجه‌ی 2 (فیلم‌های کم‌هزینه‌ی غیرهنری و وسترن) و مطبوعات جنجالی و زرد (پر از شایعات پرسر و صدا و اخبار جنایی و طالع‌بینی). داستان‌های دیگر در قلمرو اسرارآمیز بشقاب‌پرنده‌ها، طالع‌بینی و پدیده‌های فوق‌طبیعی تاب می‌خورند، و برای کسانی جذاب‌اند که به دنبال حقایق ساده‌ی آرامش‌بخش‌اند، و نه شواهد تاریخیِ مغشوش. با وجود این، داستان‌های دیگری هم، به نحو تهدیدآمیزتری در سیاست امروزه رواج دارد که دستور کار مشترکی با جبهه‌ی راست افراطی دارد. این‌که آنگلا مرکل (!) یکی از نوادگان هیتلر است ادعایی است از وب‌سایت پیتزاگیت (یک نظریه‌ی توطئه) که برای انتشار اخبار جعلی درباره‌ی اداره‌ی یک حلقه‌ی بچه‌بازی توسط دموکرات‌های ارشد راه‌اندازی شد، در حالی که برای ارنست تسوندِل داستان‌های بشقاب‌پرنده‌های نازی فرودآمده در قطب جنوب روشی برای جلب نظر رسانه‌ها به یهودستیزی و انکار هولوکاست از سوی او بود. دست آخر، اگر «آن‌ها» حقیقت را درباره‌ی مرگ هیتلر نمی‌گویند، درباره‌ی چه چیز دیگری به ما دروغ می‌گویند؟

تاریخ جدید رابرت گلیتلی درباره‌ی دیکتاتوری حزب نازی هم به «پیروان راستین» می‌پردازد اما منظور او از این عبارت «مردم عادی»‌ای هستند که به حزب نازی پیوستند. اثر قبلی این نویسنده، درباره‌ی گشتاپو و جامعه‌ی آلمان، درباره‌ی نقش خبرچینی در حکومت پلیسی، و نیز درباره‌ی بسیج حمایت‌های مردمی از رژیم نازی به طور خاص، در پی آن بود که به نگرش‌های ما برای فهم طرز کارِ دیکتاتوری‌ها از نو شکل دهد، و از این رو موازنه‌ی جدیدی میان زور و رضایت عمومی در حکومت پلیسی برقرار کند. در اینجا او می‌خواهد نشان دهد که چگونه جنبشی که به نظر می‌رسید ناگهان از زمین سر برآورد چنین تأثیر دگرگون‌کننده‌ی سریعی در آلمان داشته است. پیش از هر چیز، به نظر می‌رسد که آلمانی‌ها خیلی به متقاعد شدن نیاز نداشتند: منشأ تمام اندیشه‌های افراطی نو هیتلر نبود؛ این افکار «بازتاب گرایش‌هایی در آلمان بود که پیش از سال 1933 وجود داشت». بی‌تردید، مردم به کاریزمای پیشوا احتیاج نداشتند. چگونه میلیون‌ها آدم تحصیل‌کرده ممکن بود با «افسون یا جذبه یا دیگر شگردهای عاطفی» متقاعد شوند؟ (اگر افسون یا جذبه به معنای کاریزمای وبری نباشد که «زندگی‌نامه‌نویسان هیتلر آن را زیاد به کار می‌بردند»، جزئی از مفهوم معروفی است، و بنابراین، به گفته‌ی گلیتلی، مناسب و شایسته برای «مردم عادی» اوست.) نکته‌ی اصلی‌تر این است که، با کاریزما به دیدگاهی هیتلرمحور می‌رسیم، که فاتحه‌ی دیگر کنشگران تاریخی، از جمله مردم کوچه و بازار، را می‌خواند.

گلیتلی ایدئولوژی نازی را جدی می‌گیرد اما از نظر او این ایدئولوژی چیزی بیش از هیتلریسم است و طرز فکر و ذهنیت‌های آن زمان و مکان را دربرمی‌گیرد، روح زمانه‌ای که هیتلر بیان روشنی از آن به دست داد به همان اندازه که آن را شکل داد. آلمانی‌ها از طیف گسترده‌ای از پیشینه‌ها و دیدگاه‌ها ــ پیش از سال 1933 یا پس از آن ــ به نازیسم رسیدند. گلیتلی می‌خواهد تصویری مرکب از تک‌تک مسیرها بسازد، و با استناد به مآخذ و منابع پرشمار نشان دهد که چگونه نظرات سیاسی مردم تحول یافت. بنابراین، این کتاب ممکن است وسیله‌ای باشد برای بررسی و بازبینی اندیشه‌های طیف وسیعی از سیاستمداران، روزنامه‌نگاران و مقاله‌نویسانی که زمینه‌های فکری بسیار مشترکی با هیتلر داشتند اما اغلب فاصله‌ی خود را حفظ می‌کردند و تا مدت‌ها به‌جدّ بیرون از حزب باقی ماندند. با این همه، در کل زندگی شخصی سیاسیِ هیتلر و رهبران و کنشگران اولیه‌ی حزب، پیش از آنکه سرانجام به سراغ رأی‌دهندگان نازی و به دست گرفتن قدرت بروند، برای ما تازگی ندارد. ایده‌ی اصلی این کتاب این است که باید «سوسیالیسم» موجود در عبارت ناسیونال سوسیالیسم را جدی گرفت، و از همه مهم‌تر، اینکه این سوسیالیسم در تصمیم نازی‌ها مبنی بر ایجاد اجتماعی ملی (ناسیونال) متجلی شد که با معیارهای نژادی تعریف و تحدید شده است: فُلکس‌گِماین‌شافت (اجتماع مردم) (Volksgemeinschaft). با وجود این، در حالی که شواهد زیادی از آن تصمیم، از سخنرانی‌های هیتلر تا مطبوعات محلی، ارائه می‌شود، به نظر می‌رسد که این تصور بحث و گفتگوی بسیار کمتری را در میان آلمانی‌های «عادی»، به‌ویژه آنانی که بیرون از حزب بودند، موجب شده است. به همین ترتیب، در حالی که یکی از فصل‌های اولیه‌ی کتاب درباره‌ی «چپ ناسیونال سوسیالیست» برای ما یادآور هیتلر است که با برادران اشتراسر، که در سال‌های آغازین حزب با او مخالفت می‌کردند، جرّ و بحث می‌کند، چیزی در این باره گفته نمی‌شود که «سوسیالیسم» نازی در بخش تولید به چه معناست، خواه سازمان کارخانه‌های حزب، [سازمان تبلیغاتی] زیباسازی محیط کار [Beauty of Labour]، باشد، یا (جدا از کار توریستی‌اش) جبهه‌ی کارگری آلمانی [Labour Front] (سازمان سندیکای ناسیونال سوسیالیست که پس از رسیدن آدولف هیتلر به قدرت جایگزین سندیکاهای متعدد جمهوری وایمار شد)، یا «مؤسسه‌ی علوم کاری» در برلین که همچنان مأیوسانه آگهی‌های تبلیغاتیِ «سوسیالیستی» برای اروپای جدید را، حتی هنگامی که ارتش سرخ به برلین نزدیک شده بود، بی‌وقفه پخش می‌کرد. پیروان راستین هیتلر کتابی بسیار خواندنی است اما، در چارچوب موضوع آن، کتابی کاملاً متقاعدکننده نیست.

 

برگردان: افسانه دادگر


تیم کرک استاد تاریخ اروپا در دانشگاه نیوکسل است. از جمله کتاب‌های او می‌توان به آلمان نازی اشاره کرد. آنچه خواندید برگردان این نوشته با عنوان اصلیِ زیر است:

Tim Kirk, ‘Finding the Fuhrer’, Times Literary Supplement, 13 November 2020.