تاریخ انتشار: 
1400/08/27

مردم‌نگاریِ مردمی بی ‌جا در سراسر جهان

وحید ولی‌زاده

theconversation

مردم خانه‌به‌دوش: به سوی نوعی مردم‌نگاریِ جهانی از افغانستان، نویسنده: الساندرو مونسوتّی، ناشر: برگهان بوکس، ۲۰۲۰.

 

در پیشگفتار کتاب، نویسنده با مکثی بر پاسخ یک هزاره در افغانستان به پرسشی از پرسش‌نامه‌ی خود می‌آغازد. مرد افغانستانی به او پاسخ می‌دهد که من اهل جایی هستم که دارم به آنجا می‌روم. نویسنده این پاسخ را کلیدی برای فهم وضعیت مردم امروز افغانستان می‌داند. او می‌نویسد:

ما با جایی که در آن زاده شدیم تعریف نمی‌شویم، بلکه با راهی که در زندگی برمی‌گزینیم و می‌رویم تعریف می‌شویم. آیا انسان افغانستانی پیش از هرچیز یک انسان بی‌جا نیست که برای دور شدن از خشونت یا جستن موقعیت‌های بهتر اقتصادی خانه را ترک می‌گوید، انسانی که ائتلاف‌های سیاسی‌اش برای آن است که پناهی بیابد؟ کسی که در وضعیت ناامنی و برای فراهم‌ آوردن نیازمندی‌های خانوارش، ریل‌های کاری‌اش را هردَم بسته به شرایط، عوض می‌کند. جابه‌جایی جغرافیایی، سیالیِ سیاسی و کنش‌مندیِ اجتماعی و اقتصادی مضامین محوری در صفحات پیش رو در این کتاب است.

این نویسنده‌ی پژوهشگر که استاد انسان‌شناسی است، رویکرد رایج مردم‌نگاری را که مکان و مردم را در پیوندی یک‌به‌یک می‌بیند، به چالش می‌کشد؛ رویکردی که بر مطالعه و پژوهش مردمی که در خاکی معین می‌زییند، متکی است. او می‌نویسد:

من که خود از خانواده‌ای می‌آیم که پیشینه‌ی مهاجرتی دارد، از همان کودکیْ خودم را در پیوند با شماری از مکان‌های گوناگون تعریف می‌کردم و خیلی زود به پنداره و مفهوم «مدار سرزمین‌ها» که افغانستانی‌ها توسعه‌اش داده‌اند، حساس شدم. آنها که درباره‌ی مردم‌نگاری شنیده‌اند، خوانده‌اند یا آن را به کار گرفته‌اند، گرایش دارند که مردم‌نگاری را پژوهش درباره‌ی گروه‌های مردمی در یک مکان معین بدانند. اما از همان آغاز، پژوهش‌ام درباره‌ی شبکه‌های میان‌کشوری مرا به جایی ورای این نگرش رهنمون شد. زیرا در بسترِ منطقه‌ای که من بدان علاقه‌مند بودم، دشوار بتوان از پیوندی اندام‌وار میان جامعه و سرزمین سخن گفت. هدف من از همان آغاز، نشان‌دادن این بود که پناهندگان افغانستانی در سرنوشت خود کنشگرند و به‌رغم جنگ، توانمندیِ برساختن راهبردهایی را داشته‌اند که بر اساس پویایی و پراکندگیِ گروه‌های خانواری بنا نهاده شده است.

در فصل یکم ــ «بازسازی افغانستان؛ مقابله با شورش و تخیل استعمارگر» ــ نویسنده با گریزی به مشاهداتش از پروژه‌های بازسازی افغانستان در سال‌های پس از سرنگونی طالبان به نقد تخیل استعماری می‌پردازد که به زورِ جنگ‌افزارهای پیشرفته بر افغانستان تسلط یافته بود. او با زیر پرسش بردن گفتمان مسلط بر دوره‌های آموزشی نظامیان آمریکایی درباره‌ی افغانستان، اشاره می‌‌کند که بیشتر اطلاعاتی که دست‌اندرکاران ‌پروژه‌های بازسازی افغانستان در دسترس داشتند، سرشار از نقشه‌هایی بود از پراکندگی‌های قومی و زبانی و طایفه‌ای، به طوری که انگار گروه‌های تباری، تعیین‌کننده‌ی اختلاف‌های سیاسی هستند و به‌گفته‌ی او، «کاملاً به آن پژوهش‌هایی که نشان می‌داد بسیج سیاسی بر اساس قومیت و تبار، خودْ یکی از پیامدهای این کشمکش‌هاست و نه دلیل آن، بی‌توجه بودند».

مونسوتی می‌گوید که او نظام‌های تباری یا قومی و قبیلگی را در افغانستان همچون کنشگرانی همبسته نمی‌بیند که در پی رسیدن به هدفی سیاسی هستند بلکه از نظر او سیاست‌ورزی در افغانستان به معنای تنوع دادن به زدوبندهای سیاسی است که از قِبَل آن هر عضوی از قبیله یا قوم می‌تواند مطمئن شود که همیشه خویشاوندانی را در طرف برندهی منازعه خواهد داشت.

او در این فصل همچنین به مسئله‌ی شهر و روستا می‌پردازد و می‌گوید که جنبش طالبان بازتابدهندهی  دگرگونی ژرفی در جامعهی پشتون در جنوب افغانستان است. او به کمرنگ و سپس ناپدید شدن قشری از نخبگان روستایی اشاره می‌کند که پیشتر به رژیم سلطنتی گره خورده بودند. او می‌نویسد که به جای آنها اکنون شاهد برآمدن قشری از پیکارجویان هستیم که از اقشار محروم‌تر‌ برآمده‌اند و صعود اجتماعی خود را با نام اسلام توجیه می‌کنند.

فصل دوم ــ «دولت در تمام ایستارهای آن؛ انتخابات و دموکراتیزاسیون» ــ با توصیف یک کارگزار عالی‌رتبه در نخستین انتخابات دموکراتیک پس از جنگ آغاز می‌شود. او مردی افغانستانی است که از خارج بازگشته و به قول نویسنده، «هم قرار است که به دگرگونی باور داشته باشد و هم در ازای چنین باوری دستمزد می‌گیرد». از نظر این کارگزار، افغانستان به شوک‌درمانی نیاز دارد و انتخاباتْ هم تکانِ‌ نمادین و هم تکانِ نهادینِ این پویش تازه برای جامعه و دولت است. سال ۲۰۰۴ است و نویسنده می‌‌گوید که از دید این کارگزار افغانستانیِ سازمان ملل که به زبان‌های فارسی و انگلیسی و فرانسه و ایتالیایی با نویسنده سخن می‌گوید، معماران این نظام نو همگی کسانی هستند که سال‌ها در غرب زندگی کرده‌اند و زبان کاریِ آنها انگلیسی است. در رأس آنها وزیر دارایی یعنی اشرف غنی قرار دارد که فارغ‌التحصیل دوره‌ی دکترای انسان‌شناسی از دانشگاه کلمبیا در نیویورک است و در دانشگاه جانز هاپکینز مدرس و کارشناس بانک جهانی بوده است؛ مردی که بعدها رئیس‌جمهور می‌شود.

در فصل سوم ــ «پرورش نخبگان؛ از ژنو تا ابوظبی» ــ نویسنده ما را با خود به ابوظبی می‌برد؛ جایی که او در نقش استاد دانشگاهی در ژنو که شعبه‌ای در ابوظبی دارد، با مقام‌های ریزودرشت افغانستانی و نیز بازیگران جهانیِ سیاست در افغانستان دیدار و گفت‌وگو می‌کند و مشاهدات خود را با ما در میان می‌گذارد. در پس‌زمینه‌ای از هتل‌های باشکوه و سالن‌های کنفرانس و استخرها و باشگاه‌های ورزشی و پرورش اندام، ما را با سویه‌ای ناشناخته‌تر از سازوکارهای پرورش نخبگان حاکم در نظام افغانستان آشنا می‌کند.

در یکی از نشست‌ها، در توصیف شرکت‌کنندگان می‌نویسد:

همه‌ی مردها کت‌شلوار تیره‌ی خوش‌دوخت، کراوات و پیراهنی با رنگ روشن به تن و کفش‌های چرم به پا دارند. بیشتر آنها صورتشان را تراشیده‌اند. اندکی از آنها سبیل یا ریش مرتبی دارند. زنانْ یکسانیِ کمتری دارند و رنگارنگی بیشتری. شلوارهای گَل‌و‌گشادتر و تن‌پوش‌های نازک‌تر، با شالی آبی یا بنفش که موهایشان را می‌پوشاند و کفش‌های صندل یا زنانه‌ی جلوبسته یا بنددار بر پایشان.

از نظر او سیاست‌ورزی در افغانستان به ‌معنای تنوع ‌دادن به زدوبندهای سیاسی است که از قِبَل آن هر عضوی از قبیله یا قوم می‌تواند مطمئن شود که همیشه خویشاوندانی را در طرف برنده‌ی منازعه خواهد داشت.

نویسنده می‌گوید در وهله‌ی نخست هیچ‌چیز نامعمول نیست. اما بینش مردم‌نگارانه بر به ‌پرسش ‌گرفتن چیزهای ‌ظاهراً بدیهی استوار است. او می‌پرسد که چرا مردان همچون رونوشت‌های یکسانی از همتایان جهانی خود هستند که در تالارهای سازمان ملل دیده می‌شوند اما زنان چنین نیستند و به امر محلی و تفاوت فرهنگی گرایش دارند؟ نویسنده در اینجا نتیجه‌گیری آشکاری نمی‌کند اما آیا نمی‌توان اکنون که افغانستان دوباره در چنگ طالبان افتاده است مشاهده‌ی مونسوتی را همچون نشانه‌ای از برآمدن قریب‌الوقوع طالبان تعبیر کرد؟

در فصل چهارم ــ «توسعه‌ی روستایی؛ مسئله‌ی کارگاه‌ها» ــ نویسنده ما را به سخنرانی‌ها و نشست‌های کنفرانس همبستگی ملی در سال ۲۰۰۷ در کابل می‌بَرَد. در لابه‌لای تصاویر زنده‌ای که نویسنده‌ از سخنرانان بحث‌ها و رفتارها و گفتارهای شرکت‌کنندگان ارائه می‌دهد، بر محتوای ‌پروژه‌های توسعه‌ی روستایی مکث می‌کند و می‌گوید که به نظر می‌رسد بیشتر کوشش‌ها و پول‌ها صرف آموزش مردمان در راستای صلح می‌شود تا اینکه دگرگون‌کردن شرایط مادی زندگی آنها را در پی داشته باشد. کنفرانس در پی آن است که به مردم روستایی نقاط گوناگون فرصت اظهارنظر بدهد اما صدایی که پژوهشگر در سراسر کنفرانس می‌شنود اما مقام‌های دولتی آن را نمی‌شنوند، صدای هیئت‌های روستایی است که منتقد محلی‌گرایی کنفرانس هستند و خواستار آن‌اند که دولت نقش پررنگ‌تری را در توسعه‌ی زیرساخت‌های کشور ــ نظیر راه‌سازی یا احداث بیمارستان‌ها و کارخانه‌ها ــ بر عهده بگیرد که فراتر از توان روستاهاست. او همچنین بر این نکته دست می‌گذارد که دولت به توزیع کمک‌های مالی در میان پروژه‌های روستایی به‌عنوان ابزاری برای کسب مشروعیت مردمی می‌نگرد. بنابراین، می‌‌توان به‌روشنی وضعیت تناقض‌آمیز نظامی سیاسی را دید که پیوندش با مردم خود و جهانِ بیرون نامتوازن و نامتعارف است و هیچ شباهتی به دولتی که روی پای خود ایستاده است، ندارد. افغانستانِ قرن بیست‌ویکم آزمایشگاه ایده‌های نو و رایج در دانشگاه‌های اروپایی نیز هست. تأکید بر مفهوم «عاملیت» و کنشگری و نادیده ‌گرفتن «ساختار» به این می‌انجامد که برای مبارزه با محرومیت و نابرخورداری، بر توانمند ساختن مردم و گروه‌های محلی تمرکز کنند و از درگیری با پرسش‌های بزرگ سیاسی و اقتصادی بپرهیزند. در نتیجه، به قول مونسوتی، «آموزش‌ و مهارت‌یابی مردم مهم‌تر از دگرگونی روابط اجتماعی می‌شود».

در فصل پنجم ــ «زندگی روستایی؛ برهم‌افتادن همبستگی‌ها و کشمکش‌ها» ــ نویسنده ما را به دهکده‌ای کوچک در کرانه‌ی رود ارغنداب که به ‌سوی قندهار روان است، می‌برد. این روستا سکونت‌گاه مردم هزاره است اما آنها با پشتون‌ها نیز همسایه‌اند. هرچند بسیاری از اهالی از این دهکده مهاجرت کرده‌اند اما این روستا همچنان زیر فشار جمعیتی و بوم‌شناختی است و هرجا که خاک هست، به زیرِ کشت رفته است. با وجود این، چرخ اقتصادِ این آبادی بدون پولی که جوانانِ مهاجرت‌کرده‌ی روستا از کارهای ساختمانی در ایران یا معدن‌کاری در پاکستان می‌فرستند، نمی‌چرخد.

نویسنده با تأکید بر نمونه‌ای از همبستگی کشاورزان پشتونِ یکی از روستاهای نزدیک با کشاورزان هزاره‌ی این روستا در منازعه‌ با کوچی‌های پشتوزبان، می‌کوشد نشان دهد که فروکاستن جامعه‌ی افغانستان به چند بلوک زبانی-‌تباری و ترجمه‌ی همه‌ی اختلاف‌های سیاسی و اقتصادی به کشمکش‌های قومی، تا چه اندازه دور از واقعیات روزمره‌ی زندگی در افغانستان است.

فصل ششم ــ «کشورهای همسایه؛ پناهگاه‌های چندلایه» ــ نقش‌ چندگانه‌ی کویته در پاکستان و تهران در ایران را برای پناهندگان و مهاجران افغانستانی، و به‌ویژه هزاره‌ها، می‌کاود. پژوهشگر در پیگیری و مشاهده‌ی وضعیت دوستان و روابط خود در میان مهاجران افغانستانی خطوطی ناپیدا از کش ‌آمدن جغرافیای مردمان افغانستان را پدیدار می‌کند. کویته و تهران اما تنها آغازی بر پهنه‌ا‌ی گسترده‌اند که به آن ‌سوی آب‌ها نیز کشیده می‌شوند. ادامه‌ی این پهنه‌ی گسترده در فصل هفتم با عنوان «فراسوی دریاها؛ بازی با مقوله‌ها»، فصل هشتم با عنوان «یونان؛ فیلتر امیدها» و فصل نهم با عنوان «اروپا عشق من؛ ترفند خانه‌به‌دوشی» بررسی می‌شود. این فصل‌ها مبتنی بر مشاهدات و تحقیقات نویسنده در نیمه‌ی دوم دهه‌ی ۱۹۹۰ در افغانستان، ایران و پاکستان در دوران پژوهش برای نگارش پایان‌نامه‌ی دکترای خود و نیز متکی بر پژوهش‌هایی است که او در سال‌های ۲۰۰۴ تا ۲۰۰۶ درباره‌ی افغانستانی‌های مهاجر در اروپا، آمریکای شمالی و استرالیا انجام داده است.

در فصل دهم ــ «مدرنیته‌های ناهمساز؛ مردم‌نگاری فراکشوریِ امر سیاسی» ــ نویسنده در پی مفهوم‌پردازی نظری بر اساس یافته‌های پژوهش‌هایش است.

کتاب بر پایه‌ی سفرهایی در افغانستان، خواه آبادی‌های کوهستانی خواه مراکز شهری، و نیز به‌گفته‌ی نویسنده در لابه‌‌لای ساخت‌وسازهای تهران و خیابان‌های منهتن، از یک‌سو، و اردوگاه‌های پناهندگان در پاکستان و دفاتر مراکز بین‌المللی در کابل و ژنو و حتی بازداشتگاهی در جزیره‌ی لزبوس در یونان و جنگل‌های کاله، از سوی دیگر، شکل گرفته است.

مونسوتی در جای‌جایِ کتاب کوشیده است نگاهی انتقادی به سنت‌هایی دانشگاهی داشته باشد که به‌ویژه یادآور مردم‌نگاری استعماری اواخر قرن نوزدهم هستند. او سعی کرده است که نگاهی از پایین داشته باشد. مونسوتی وظیفهی مردمنگاری خود را فهم بهتر شرایط افغانستان از دیدگاه مردم عادی و معمولی می‌داند و نه ارائه‌ی مشاوره به دولتمردان افغانستانی یا نظامیان آمریکایی و دموکراسی‌سازان بین‌المللی. کتاب او برای خواننده‌ی امروزی منبعی گران‌بهاست که ابعاد دیگری از جامعه‌ی افغانستان را به ما نشان می‌دهد، ابعادی که در گزارش‌های روزنامه‌نگاری یا دستورکارهای سیاسی نادیده می‌ماند. با این حال، نمی‌توان این نکته را نادیده گرفت که چنین کتابی، کار یک پژوهشگر ایتالیایی‌ است درباره‌ی افغانستان. آیا می‌توان کتابی به قلم یک پژوهشگر افغانستانی درباره‌ی مردم‌نگاری مردم ایتالیا را تصور کرد؟ پاسخ به این پرسش، ما را دوباره به رابطه‌ی میان اقتصاد و سیاست پرتاب خواهد کرد.

با وجود این، آمیزه‌ی چشمگیری از اطلاعاتِ میدانی و بینش تئوریک، کتابی را پدید آورده است که شاید بتوان آن را کم‌نظیر دانست. با توجه به رویدادهای سیاسیِ اخیر در افغانستان، این کتاب ارزشمند می‌تواند برای بسیاری از دانشجویان ایرانی و افغانستانی و نیز طیف وسیع‌تر کتاب‌خوانان، خواندنی و آموزنده باشد.