رؤیای سرکشان: از هما تا سپیده
فرشته مولوی
زنی روسری سیاه از سر میکند و کبریت میکشید که ببینیدم. میگریختی از نگاهش، از پرهیب تن نازکش، از یادش میگریختی و دور نمیشد موی پریشان رها میشد که بسوزد و بسوزاند.
زنی روسری سیاه از سر میکند و کبریت میکشید که ببینیدم. میگریختی از نگاهش، از پرهیب تن نازکش، از یادش میگریختی و دور نمیشد موی پریشان رها میشد که بسوزد و بسوزاند.
بیش از شش ماه از آغاز اعتراضات سراسری در سال ۱۴۰۱ میگذرد، اعتراضاتی که با قتل مهسا امینی در اواخر شهریورماه آغاز شد و شعلهاش با طنین «زن، زندگی، آزادی» سراسر ایران را فرا گرفت. صدای این انقلابِ زنانه بلند و رسا بود و نشنیدنش ناممکن.
روز اول نوروز بود. من و شوهرم با پسرمان وارد یکی از پارکها شدیم. تنها پارکی بود که به خانمها اجازهی ورود میداد. دو سه دقیقه قدم زدیم و از در و دیوارِ پارک قصهها میگفتیم که یک قسمتِ توجهمان را جلب کرد. شوهرم خواست آنجا عکسی بگیریم. تازه من و پسرم در زوم دوربین رفته بودیم که مردی صدا زد: «اووو بیغیرت!!!!»
دروغ میگویند. دروغ میگویند. دروغ میگویند. این خودِ خودِ حقیقت است. دروغ گفتن را سالهاست که همهی ما تمرین کردهایم. آنها اما دروغگوهای دروغهای بزرگاند و ما کوچک.
این یادداشت روایت زندگی چهار مادر است که در سالهای ١٣۵٧-١۴٠١ در ایران و در دورههای مختلف درگیر انقلابها شدهاند، در خیابان اعتراض کردهاند، به زندان افتاده یا تبعید شدهاند. زندگی این مادران یادآور شخصیت مشهوری است در نمایشنامهی مادر، نوشتهی برتولت برشت.
در یکی از روزهای شهریور ساعت ۲ بعدازظهر به محل ثبتنام رفتیم. مدارک را ارائه کردم و مسئول مربوطه بعد از کنترل مشخصاتم کمی مکث کرد. مطمئن بودم که این مکث هیچ دلیلی جز باور دینیِ متفاوتِ من از سایر دانشجویان ندارد ولی چون اظهارات مسئولان و قانون اساسیِ کشور نباید مرا از تحصیل محروم کند به روی خودم نیاوردم و منتظر ماندم.
با دونفر از دوستانم قرار گذاشته بودیم که صبح یکی از روزها برویم جلوی زندان اوین و کنار خانوادهی دوست دربندمان باشیم تا با دیدن ما کمی دلگرم شوند و بدانند که به فکرشان هستیم و فراموش نشدهاند.
سه ماه از زمانی که در خیابانها روسری از سر برداشتهایم میگذرد. خیابانهایی که در آنها تردد میکنیم ــ شامل عابران و کسبه و حتی پلیس و نیروهای سرکوب ــ به وجودِ ما عادت کردهاند اما در درون بسیاری از ما، و در لایههای نادیدنیِ جامعه، هنوز وضعیت غیرعادی است.