تاریخ انتشار: 
1398/07/20

دیدار با یک غریبه در مسجد سلطان احمد

محمد حیدری

tourist

در محوطه‌ی بیرونی مسجد سلطان احمد استانبول، جایی هست که وضوخانه‌ای هم ساخته‌اند و نزدیک آن، زیر سایه‌ی درختان پیر و بلند، نیمکت‌هایی هست که مسافران و بازدیدکنندگان بر روی آن می‌نشینند و استراحت می‌کنند و گپی می‌زنند. مسجد سلطان احمد، خلاف ایاصوفیه که دیگر به موزه تبدیل شده است، هنوز هم مسجدی پابرجاست و هر روز وقت نماز که می‌شود، گروهی از مردم برای أقامه‌ی نماز به آنجا می‌آیند.

در سال‌های دورتر که بازی روزگار راه مرا نیز به استانبول انداخته بود، نحوه‌‌ی بازدید از این مسجد متفاوت بود. آن وقت‌ها، معمولا در آستانه‌ی ورود به درون مسجد، پارچه‌ای را به زنان بازدیدکننده می‌دادند و از آنها می‌خواستند که برای ورود به مسجد موهاشان را بپوشانند. به جز آن، دستورالعمل دیگری وجود نداشت و حتی بعد از ورود به مسجد نیز نظارتی بر رعایت حجاب زنان دیده نمی‌شد. امسال اما هم برای زنان و هم برای مردان محدودیت‌های پوششی بیشتری گذاشته شده بود و اتاقکی هم در محوطه‌ی حیاط آن ساخته بودند و در آنجا پارچه‌هایی بین بازدیدکنندگان توزیع می‌شد تا به گفته‌ی مقامات، «دستورالعمل اسلامی» رعایت شود. از طرفی در زمان أقامه‌ی نماز نیز اجازه‌ی ورود به بازدیدکنندگان داده نمی‌شد. با اینهمه، رعایت این قواعد، بیرون از مسجد و در حیاط بزرگ آن ضروری نبود.

وقتی به مسجد سلطان‌احمد رسیدم، موقع نماز بود. نزدیک وضوخانه بر روی یکی از آن نیمکت‌ها نشستم و منتظر عمومی شدن بازدید از مسجد، به رفت و آمد مردم نگاه می‌کردم. گروهی از بازدیدگنندگان که مسلمان بودند با شتاب وضو می‌گرفتند تا خود را به صف نماز برسانند و گروهی دیگر فرصتی یافته بودند تا کمی استراحت کنند و در سایه درختان خنک شوند. گروهی از توریست‌ها هم که احتمالا از مناطق سردسیر اروپایی و یا روسیه آمده بودند، زیر آفتاب نشسته بودند و از گرمای آن لذت می‌بردند.

در حالی که با حسرت و کنجکاوی به تنوع پوشش و سبک زندگی این آدم‌ها که به آرامی کنار هم نشسته‌اند، نگاه می‌کردم مردی میانسال با ریشی بلند کنار من نشست. شاید چهره‌ی مرا شبیه به الگوی ذهنی خودش از مسلمانان دیده بود. چرا که با اشاره به چند توریست، با خشم ابراز تاسف کرد که چطور این افراد با چنین پوشش نامناسبی در محوطه‌ی مسجد نشسته‌اند. می‌دانستم که نارضایتی او از چه جهت است و چرا با نفرت سخن می‌گوید. اما باز هم پرسیدم که مگر مشکل این افراد چیست؟ با تعجب نگاهی کرد و پرسید مشکلی نمی‌بینی؟ گفتم آنچه می‌بینم این است که مردم با دوستی و آرامش کنار هم نشسته‌اند و هر کس از زندگی به اندازه‌ی بهره‌اش و فهم‌اش لذت می‌برد. در جهانی که تحمل و مدارا اینقدر نایاب است چه چیزی از این زیباتر؟ بعد گفتم مشکلی که شما می‌بینید چیست که من نمی‌بینم؟

چند لحظه نگاه کرد و با دقت و شمرده‌تر گفت به نظرم این لباس‌های کوتاه و غیر رسمی مناسب حضور در یک مکان محترم مثل مسجد نیست. اضافه کرد در هر جای دیگر دنیا، شما اگر وارد مکانی شوید که از دیدگاه گروهی از مردم مقدس باشد، نیاز خواهد بود که اصول ورود به آن مکان را محترم بدارید. بعد هم مثالی از معابد هندو یا دیوار ندبه در اسراییل آورد و اینکه فرضا جایی ممکن است از شما بخواهند سکوت کنی، جای دیگر لباس مناسب بپوشید، و جایی هم ممکن است اجازه‌ی نشستن نداشته باشید. او گفت به هرحال اینجا و هرمسجدی، از دیدگاه اکثریت مسلمانان، مکانی محترم است که ورود به آن قواعد خود را دارد.

گفتم اما این افراد تمامی قواعدی را که برروی تابلوهای بزرگ در این محوطه نوشته شده است، رعایت کرده‌اند و چنانچه بخواهند وارد مسجد شوند، بی‌شک ناچار به استفاده از پارچه‌‌های امانتی مرکز اداره‌ی مسجد خواهند بود. اما هیچ قانون دیگری برای نحوه‌ی پوشش در این محوطه وجود ندارد و آنچه بر روی تابلوها نوشته شده نیز چیزی در این‌باره نگفته است. پس چرا انتظار دارید که بازدیکنندگان چیزی فراتر از این قواعد را رعایت کنند؟

با نارضایتی از من پرسید تو مگر مسلمان نیستی؟ گفتم چرا هستم. گفت پس آیا هیچ مشکلی با این وضعیت نداری؟ خود را مانند کسی که حرف او را در نمی‌یابد نشان دادم و گفتم شما مرد عالمی به نظر می‌رسید. من اینجا هیچ مشکلی نمی‌بینم، پس چرا توضیح نمی‌دهی که مشکل کجاست؟ گفت از نظر مسلمانان زنان باید پوشیده باشند. آیا این حکم را نشنیده‌ای؟

گفتم اما خواسته مسلمانان چه ارتباطی به غیرمسلمانان دارد؟ بسیاری از این افراد توریست‌هایی هستند که اعتقادی به اسلام ندارند. از طرفی حتی بسیاری از مسلمانان هم این قواعد را رعایت نمی‌کنند. آیا صدها هزار زنی را که در استانبول زندگی می‌کنند و پوشیده نیستند مسلمان نمی‌دانی؟ گفت آنها مسلمانند. گفتم آیا آنها این حکم را نشنیده‌اند؟ گفت چرا شنیده‌اند. گفتم پس هم شنیده‌اند و هم حکم را رعایت نمی‌کنند و هم مسلمانند. همین کافی نیست؟ اما چرا حکم را رعایت نمی‌کنند؟ با بی‌حوصلگی سری تکان داد و گفت مردم تغییر کرده‌اند و زمانه‌ی دیگری رسیده است. بلند شد و آرام به سمت مسجد رفت تا وقت نمازش نگذرد.

در آن لحظات می‌اندیشیدم که آیا اگر این مرد و همفکرانش «زور» داشته باشند نیز آن زنان را مسلمان خواهند دانست و تغییر زمانه و مردم را تحمل خواهند کرد؟ و فکر دیگرم این بود که این مرد در طول گفتگویمان، درباره حرام یا حلال بودن پوشش مردم حرفی نزد و حتی در ابتدا تا جای ممکن کوشید که از منطقی غیر از منطق شریعت برای توجیه عقیده‌اش استفاده کند. چنانچه شواهدی از عرف دیگر ملت‌ها نیز آورده بود. با خود فکر ‌کردم که آیا واقعا در ترکیه سر شریعت به سنگ سخت واقعیت خورده است؟

این داستان گذشت تا چندی پیش که در آستانه‌ی انتخابات افغانستان، برنامه‌ای در تلویزیون طلوع افغانستان دیدم و دوباره به یاد آن مرد در مسجد سلطان احمد افتادم. گلبدین حکمتیار، از رهبران جهادی افغانستان و از کسانی که متهم به جنایت جنگی است و سال‌ها در سرزمین‌های تحت کنترلش با زور و شکنجه احکام شریعت را برقرار کرده است، به عنوان کاندیدای ریاست جمهوری در یکی از برنامه‌های انتخاباتی تلویزیون طلوع افغانستان شرکت کرده بود. او در این برنامه ناچار بود که به پرسش‌های مجری برنامه و نیز حاضران در استودیو پاسخ دهد. یکی از این حاضران، خواننده زن مشهور افغانستان، خانم «شاپری نغمه» بود. از حکمتیار پرسید اگر رئیس جمهور شود، آیا «نغمه» همچنان خواهد توانست که در استادیوم غازی کابل آواز بخواند؟ حکمتیار پاسخ داد «نخست بگذارید نظام اسلامی به وجود بیاید، پس از آن شما این را نخواهید گفت که در استادیوم کنسرت اجرا کنید، شاید بگویید که مرا به سنگر روان کنید.»

حکمتیار، که زمانی بی‌محابا حکم به قتل بی‌گناهان می‌داد و امروز به بهانه صلح و ذیل روند «فراموشی گذشته» به کابل بازگشته است، ناچار شده بود که در قاعده‌ی جدید بازی کند. کسی که شاید بیست سال پیش تحمل نمی‌کرد پرسش نغمه را پاسخ بدهد، امروز او را به سنگر جهاد هم دعوت می‌کرد. البته محتوای فکر او تغییر چندانی نکرده بود، اما شکل بیانش عوض شده بود. به این ترتیب، آیا تغییر مردم و زمانه را حکمتیار هم پذیرفته است؟

حکمتیار دیگر جرات نداشت که از خاموش کردن صدای «نغمه» به زور سرنیزه سخن بگوید، یا حکم به کفر او دهد، یا خواندن او را حرام بخواند، بلکه تنها وعده‌ی حکومت اسلامی را می‌داد که لابد قرار است منزلت «نغمه» از آوازخوانی در استادیوم به جهاد در سنگر ارتقا یابد. چقدر این ادبیات آشنا بود. سخنان حکمتیار را که شنیدم، یاد محوطه‌ی سلطان احمد افتادم. آیا مبلغان خشمگین شریعت، زمانی رام می‌شوند که از قدرت جدا مانده باشند؟