تاریخ انتشار: 
1400/07/24

چهل‌و‌ششمین جشنواره‌ی جهانی فیلم تورنتو

شهرام تابع محمدی

latimes

* یادداشتی، با تأخیر، در معرفی فیلم‌های مهم چهل‌وششمین جشنواره‌ی جهانی فیلم تورنتو که از نهم تا هجدهم سپتامبر برگزار شد.

 

همین چند روز پیش خواندم که تورنتو یکی از ایمن‌ترین شهرهای دنیا در دوران کووید به‌حساب می‌آید. این ایمنی از سویی معلول قوانین سفت وسختی است که در کانادا، و به‌ویژه در شهرهای بزرگ مانند تورنتو، وضع شده‌، و از سوی دیگر مدیون همکاری صمیمانه‌ی مردم است. در برابر، بسیاری از کسب‌و‌کارها از این سخت‌گیری آسیب دیده‌اند. سینماها، در این میان، سهم بزرگی از این آسیب را بر دوش کشیده‌اند. جشنواره‌ی تورنتو هم، به سهم خود، در دو سال اخیر زیر بار این فشار کمر خم کرده است. برخلاف سال‌های پیش که بلیت‌های نمایش فیلم از چند هفته‌ی قبل تمام می‌شد، جشنواره‌ی امسال با سالن‌هایی که به عمد نیمه‌خالی نگه داشته شده بودند تصویر نامعمولی را ارائه می‌داد. فقدان تماشاچی‌ در کنار کمبود فیلم‌های مرغوب، جشنواره‌ی امسال را نیز مانند پارسال به پایین‌ترین جایگاه خود در تاریخ این رویداد هنری رسانده بود.

نکته‌ی مثبت جشنواره‌ی امسال اما حضور پررنگ‌تر سینماگران زن بود. در چند سال اخیر، شاهد باز شدن تدریجی دری بودیم که به‌طور سنتی به روی زنان بسته بود. این گشایش نشان داد که تبعیض جنسیتی که پیش از این آگاهانه یا ناآگاهانه بر نیمی از هنرمندان اعمال می‌شد تا چه حد جوامع بشری را از بخشی از هنر محروم ساخته بود. تعداد زیادی از فیلم‌های جشنواره امسال ساخته‌ی هنرمندان زن بود یا داستانی با محوریت زنان داشت. «مامان کوچولو» از سلین سیاما، «جزیره‌ی برگمن» از میا هنسن لووه، «سرزمین خاموش» از آگنی‌یشکا وُژینسکا، «قدرت سگ» از جین کمپیون، و «تایتان» از ژولیا دوکورنو چند نمونه از این دست بودند. از ایران فیلم «قهرمان» از اصغر فرهادی یکی از فیلم‌های چشمگیر جشنواره بود. پیش از این، در جایی دیگر، از «قهرمان» و فیلم‌های فرانسوی جشنواره‌ی امسال صحبت کرده‌ام. در این نوشته، به چند فیلم دیگر، به‌ویژه از سینمای فلسطین و اسرائیل، می‌پردازم.

 

سرزمین خاموش Silent Land

آگنی‌یشکا وُژینسکا، لهستان، 2021

لهستان از سنت سینمایی محکمی بهره می‌برد. از اسطوره‌هایی مانند آندره وایدا و کریستف زانوسی تا سینماگرانی  مانند رومن پولانسکی، آگنی‌یشکا هولند، و کشیشتف کیشلوفسکی که مهاجرت را ترجیح دادند. با این‌ حال، گذار از کمونیسم چنان به این سینما آسیب رساند که تنها چند سال است که توانسته دوباره کمر راست کند. پاول پاولیکوفسکی با دو فیلم «آیدا» (Ida) و «جنگ سرد» (Cold War) توجه سینمادوستان و جشنواره‌ها را به نسل جدیدی از سینماگران لهستانی جلب کرد که از سویی سنت سینمای لهستان را در کوله‌بار دارند و از سوی دیگر، گفتمانی متفاوت با آن سنت را ارائه می‌دهند. آگنی‌یشکا وُژینسکا نورسیده‌ای از همین نسل است.

«سرزمین خاموش» اولین فیلم بلند آگنی‌یشکا وُژینسکا است و در همان گام اول، او را به‌عنوان سینماگری جدی، خوش‌فکر، و صاحب‌سبک معرفی می‌کند. داستان فیلم به یک زوج لهستانی بازمی‌گردد که برای تعطیلات، ویلایی گران‌قیمت در جنوب ایتالیا را اجاره کرده‌اند. آن‌ها وقتی متوجه می‌شوند که استخر ویلا احتیاج به تعمیر دارد صاحب‌خانه را مجبور می‌کنند که بلافاصله آن را درست کند. تعمیرکار، جوان مهاجر عربی است که ایتالیایی را دست و پا شکسته حرف می‌زند که همان را هم زوج لهستانی نمی‌فهمند. در یک حادثه‌ی ساده، جوان عرب به داخل استخر خالی سقوط می‌کند و بیهوش می‌شود. زوج لهستانی به‌ جای کمک به او، تنها به زنگ زدن به صاحب‌خانه اکتفا می‌کنند. همین بی‌توجهی سبب می‌شود که جوان عرب تا رسیدن صاحب‌خانه و آمبولانس در چند سانتیمتر آبی که ته استخر جمع شده خفه شود. شیوه‌ی برخورد زوج لهستانی با این موضوع و واکنش پلیس که در لاپوشانی یک قتل غیرعمد با آن‌ها همدستی می‌کند چندش‌آور است.

وُژینسکا در همان چند صحنه‌ی اول موفق می‌شود که تکبر زوج لهستانی را جا بیندازد. این دو با صاحب‌خانه و پس از آن با جوان عرب رابطه‌ای خودبرتربین و حق‌به‌جانب برقرار می‌کنند. در درون این رابطه، می‌توان فرهنگ تازه‌به‌دوران‌رسیده‌های لهستانی را دید که اخیراً پولدار شده‌اند و با تکیه بر این ثروت بادآورده به خود اجازه می‌دهند تا با نخوت به دیگران بنگرند. با این‌ حال، وُژینسکا از این نیز فراتر می‌رود و در سطحی عمیق‌تر و پیچیده‌تر به رابطه‌ی نابرابر زن و مرد می‌نگرد. آن‌ که برتری مطلق دارد مرد است و زن تنها بعد از او و در پله‌ای پایین‌تر می‌تواند نسبت به دیگران تکبر نشان دهد. این ‌را وُژینسکا با نشان دادن رابطه‌ی جنسی این دو روشن می‌کند که در آن، زن تنها مانند وسیله‌ای برای ارضای مرد عمل می‌کند. نقشی که هم مرد و هم زن آن را پذیرفته‌اند.

از سوی دیگر، داستان «سرزمین خاموش» یادآور ساخته‌های روبن آستلوند، سینماگر سوئدی، به‌ویژه «فورس ماژور» است. هر دو فیلم، واکنش غریزی شخصیت‌های اصلی در شرایط نامعمول و تکان‌دهنده را به تصویر می‌کشد. در «فورس ماژور»، زن و شوهر و دو فرزندشان روی تراس هتل‌شان در کوه‌های آلپ نشسته‌اند که ناگهان بهمن سرازیر می‌شود. مرد، بی‌اختیار، تلفن همراه خود را برمی‌دارد و می‌گریزد و زن و فرزندانش را برجا می‌گذارد که به ‌هر حال سالم می‌مانند اما فرار غریزی مرد برای همیشه بر زندگی آن‌ها سایه می‌اندازد. در «سرزمین خاموش» نیز به شرایط مشابهی برمی‌خوریم. زن و مرد لهستانی، ‌ناگهان با حادثه‌ی غیرمنتظره‌ای روبه‌رو می‌شوند. واکنش آن‌ها نسبت به این حادثه غریزی است و ناشی از شیوه‌ی فکر و تربیت اجتماعی آنان. وُژینسکا نیز مانند آستلوند، این واکنش غریزی را مستقیماً به طبقه‌ی اجتماعی شخصیت‌هایش مرتبط می‌کند.

سینمای اسرائیل و فلسطین به‌رغم درگیری و منازعه میان اسرائیل و فلسطین، آثار سینمایی این دو کشور حاکی از شباهت و هم‌فکری است. البته شاید این امر عجیب نباشد.. به هر حال، از شصت هفتاد سال اخیر که بگذریم این دو ملت قرن‌ها در کنار هم زیسته‌اند و از فرهنگ و سنت‌های یکدیگر تأثیر پذیرفته‌اند.

سینمای اسرائیل، در عین حال، بسیار شبیه به سینمای پیش از انقلاب ایران است. همیشه می‌گویم اگر می‌خواهید بدانید که در صورت عدم وقوع انقلاب، سینمای ایران چه شکلی پیدا می‌کرد خوب است به سینمای اسرائیل نگاه کنید. سینماگران اسرائیلی که آثار غیرتجاری می‌سازند، حساسیت بالایی نسبت به مسائل اجتماعی دارند، از دولت و سیاست‌های اسرائیل انتقاد می‌کنند و با فلسطینی‌ها همدلی نشان می‌دهند. در سینمای فلسطین نیز می‌توان همین حساسیت‌ها را دید، منهای همدلی  با اسرائیلی‌ها، که طبیعی است، زیرا اسرائیلی‌ها در موقعیتی فرادست فرصت دارند تا به نقد خود بپردازند، اما فلسطینی‌ها، در موقعیتی فرودست، فرصتی برای نقد خود ندارند. همین ناتوانی از نقد خویشتن، شرایط را برای بهبود زندگی دشوارتر می‌سازد.

سینمای اسرائیل و فلسطین به‌رغم درگیری و منازعه میان اسرائیل و فلسطین، آثار سینمایی این دو کشور حاکی از شباهت و هم‌فکری است.

نسل جدید سینماگران اسرائیلی ــ همچون ساموئل مائوز و نداو لاپید ــ بیش از پیش به نوعی سینمای تجربی روی آورده‌اند. «لبنان» از ساموئل مائوز نمونه‌ی خوبی در این زمینه است زیرا تمام فیلم در داخل یک تانک نظامی می‌گذرد. «زانوی احد» (Ahed’s Knee) از نداو لاپید، که در جشنواره تورنتو به‌نمایش درآمد در همین دسته می‌گنجد. مانند فیلم پیشین‌اش «مترادف»، ساخته‌ی جدید نداو لاپید زبانی عصبانی و معترض دارد. در «مترادف»، با جوانی اسرائیلی آشنا می‌شویم که به پاریس آمده است تا زندگی جدیدی را آغاز کند و هویت اسرائیلی‌اش را برای همیشه مدفون سازد. در «زانوی احد»، که مانند «مترادف» نوعی زندگی‌نامه‌ی شخصی است، با کارگردانی همراه می‌شویم که به دعوت یک فیلمکده در یک شهرک اسرائیلی به آن‌جا رفته تا درباره‌ی اثر جدیدش با عنوان زانوی احد با بینندگان صحبت کند. داستان در روزی می‌گذرد که فیلمساز همراه با مسئول کتابخانه‌ی شهرک به این‌جا و آن‌جا می‌رود و از همه‌چیز صحبت می‌کند. «زانوی احد» نگاه انتقادیِ تندوتیزی به سیاست‌های فرهنگی اسرائیل دارد که او آن را با رفتار دولت با فلسطینی‌ها مقایسه می‌کند. هرچند ساختار تجربی حاکم بر فیلم  به زیبایی آن نمی‌افزاید اما فضای عصبی و کم‌حوصله‌ای را که داستان در آن می‌گذرد به خوبی ترسیم می‌کند.

برخلاف «زانوی احد»،  آری فولمن در جدیدترین اثرش، «آن فرانک کجاست؟» (Where is Anne Frank?)، از تجربه‌ورزی پرهیز می‌کند. فولمن به نسل میانی سینماگران اسرائیل تعلق دارد. آن‌ها که نه مانند آوی موگرابی چارچوب‌های سنتی سینما را رعایت می‌کنند و نه هنوز مانند نداو لاپید دست به ماجراجویی‌های تجربه‌گرایانه می‌زنند. آری فولمن به انیمیشن علاقه دارد اما مخاطبان او بزرگسال هستند. او در همین چارچوب داستان آن فرانک را با شرایط کنونی مهاجران عرب پیوند می‌زند. آن فرانک دخترک جوان یهودی‌ای بود که در دوران جنگ جهانی دوم همراه با خانواده‌اش در زیرشیروانی خانه‌ای در هلند پنهان می‌شود و هرروز خاطراتش را در دفترچه‌ای می‌نویسد. هرچند آن فرانک و خانواده‌اش از جنگ جان سالم به ‌در نبردند اما این دفترچه‌ی خاطرات، به یکی از پرخواننده‌ترین کتاب‌های چند دهه‌ی اخیر تبدیل شد. امروز خانه‌ای که آن فرانک در آن پنهان شده بود به‌ موزه تبدیل شده است. داستان فیلم نیز در همین موزه می‌گذرد. دوست خیالی آن فرانک که مخاطب خاطرات اوست جسم فیزیکی پیدا می‌کند و در خیابان‌های آمستردام امروز به دنبال او می‌گردد. فولمن، مانند ساخته‌ی پیشینش، «والس با بشیر»، نشان می‌دهد که حتی در چارچوب یکی از مشهورترین داستان‌های یهودی مسئله‌ی فلسطینیان و اعراب را از یاد نمی‌برد و با وارد کردن مهاجران عرب به داستان، وضعیت امروز آنان را با شرایطی که آن فرانک در آن زندگی می‌کرد مقایسه می‌کند. با این‌ حال، این فیلم به اندازه‌ی «والس با بشیر» و «کنگره» حاکی از توانایی‌های فولمن نیست.

اکثر کارگردانان خوب اسرائیلی مقیم این کشورند اما فلسطینی‌ها تنها می‌توانند روی فیلمسازان مهاجرشان حساب کنند. نامدارترین فیلمسازان فلسطینی، هانی ابو اسد و الیا سلیمان، در هلند و آمریکا زندگی می‌کنند. الیا سلیمان دو سال پیش با «این‌جا باید بهشت باشد» پس از سال‌ها دوری از سینما بازگشت موفقیت‌آمیزی داشت. هانی ابو اسد اما پرکارتر است و تقریباً هر دو سال یک‌بار اثر جدیدی را ارائه می‌دهد. او امسال «آرایشگاه هدی» را به جشنواره آورده بود.

نام ابو اسد از اوایل هزاره‌ی جاری در محافل سینمایی مطرح شد. بودجه‌ی دو فیلم اول او، «عروسی رعنا» و «فورد ترانزیت»، بسیار ناچیز بود اما تحسین منتقدان را برانگیخت. موفقیت او با فیلم بعدی‌اش «اینک بهشت»- درباره‌ی بمب‌گذاران انتحاری- به اوج رسید. هرچند فیلم‌های بعدی او در جشنواره‌های گوناگون به گرمی پذیرفته شد اما هیچ‌کدام نتوانست موفقیت «اینک بهشت» را تکرار کند. «آرایشگاه هدی» هم از این قاعده مستثنا نیست.

«آرایشگاه هدی» به شیوه‌هایی می‌پردازد که پلیس مخفی اسرائیل برای به ‌دام انداختن و واداشتن فلسطینی‌ها به خبرچینی علیه فعالان سیاسی و نظامیان این کشور استفاده می‌کند. آرایشگاه هدی یکی از این مکان‌هاست. هدی مشتری‌های دستچین‌شده‌ی خود را با دارو بی‌هوش می‌کند و در پستوی مغازه با کمک همدستش آن‌ها را لخت می‌کند. سپس از آنها به گونه‌ای عکس می‌گیرد که گویا با مرد غریبه‌ای رابطه‌ی جنسی دارند. بعد با تهدید این زنان به انتشار عکس‌ها آن‌ها را مجبور به همکاری با پلیس مخفی اسرائیل می‌کند.

گرچه موضوع فیلم جذاب است و شروع خوب و پرکششی دارد اما به‌سرعت به فیلمی شعاری تبدیل می‌شود. صحنه‌های اسارت و بازجویی هدی توسط پیکارجویان فلسطینی ضعیف و باورنکردنی است.  نقش بازجو را علی سلیمان- برادر الیا سلیمان- بازی می‌کند. او که در یکی از صحنه‌های آغازین فیلم با آتش زدن یک خبرچین تصویری بی‌رحم از خود ارائه می‌دهد در صحنه‌های بازجویی به فردی آرام و منطقی تبدیل می‌شود که هرچند هدی را نمی‌بخشد اما او را درک می‌کند. «آرایشگاه هدی» را باید ضعیف‌ترین اثر هانی ابو اسد شمرد.

این فیلم اما ضعیف‌ترین ساخته‌ی سینمای فلسطین نبود. این مقام به «رانندگان شیطان» (The Devil’s Drivers) ساخته‌ی مشترک محمد ابوغیث و دانیل کارسنتی تعلق می‌گیرد. فیلم، مستندی درباره‌ی رانندگانی است که کارگران غیرقانونی فلسطینی را هر روزه از مسیرهای خطرناک از فلسطین به اسرائیل می‌برند. در حالت عادی، این مسیر ده پانزده دقیقه بیشتر طول نمی‌کشد اما بسته بودن مرزها و سخت‌گیری شدید اسرائیل برای جلوگیری از ورود کارگران غیرقانونی سبب می‌شود که آنها مسیرهای بسیار طولانی‌تر و خطرناک‌تری را برای کار و کسب درآمد طی کنند. این فیلم موضوع مهم و جذابی دارد اما سازندگانش با اطناب و تکرار، و عدم ارائه‌ی تحلیلی عمیق فرصت را به ‌هدر می‌دهند. تهیه‌ی این فیلم، به قول سازندگانش، هشت سال طول کشیده و به ‌نظر می‌رسد که در این مدت این دو چنان دلبسته‌ی فیلم شده‌اند که فراموش کرده‌اند که بینندگان‌ لزوماً به این موضوع علاقه ندارند و این وظیفه‌ی کارگردان است که آنها را به این موضوع علاقه‌مند کند.

 

شهرام تابع محمدی منتقد فیلم و استاد سینمای بین‌الملل در مدرسه‌ی سینمایی تورنتوو همچنین بنیان‌گذار و مدیر جشنواره‌ی سینمای دیاسپورا در تورنتو است.