با مطالعهی نسخهی انگلیسی کتاب صداهای آن کشتار که به اعدامهای جمعیِ سال ۱۳۶۷ میپردازیم، چنان حیرتزده میشویم که گویی برای اولین بار واقعهای عجیب را از زبان شاهدانی غریب میشنویم: اعدام زندانیانی که پیش از محاکمه در دادگاههای چند دقیقهای، به علت صدور احکام قطعی در زندان به سر میبردند و حتی دوران محکومیت بعضی از آنها سپری شده بود و در آستانهی آزادی بودند.
آنچه دیکنز با نبوغ هنری خود دریافت و کارلایل با دانش تاریخی از درک آن درماند، فهم «آهنگ انقلاب»، «روح انقلاب»، و همان «روح زمانه» است که دیکنز آن را به بهترین وجهی به نمایش میگذاشت.
«گذر عاشقانهی عمر» نوشتهی خدیجه مقدم، فعال حقوق زنان و محیطزیست، بیش از هر چیز مروری بر حرکتها و جنبشهای اجتماعیای است که در چهل سال اخیر، مبانی جامعهی مدنی ایران را بنا نهادهاند.
در تحلیل و مخالفت با حکم اعدام زیاد گفتیم و شنیدیم. من، مأمن رضایی، در سلسله پادکستهای «رفیق اعدامی» در تلاش هستم که فهمی از حال و هوای فرد زندانی در لحظاتی به دست آورم که همبندش را، که نقش رفیق و خانواده پیدا کرده، اعدام میکنند.
بگذارید با این پرسشِ بنیادی آغاز کنیم: جامعهیِ ما چگونه از خود در برابرِ بزهکاران دفاع میکند؟ ما پاسخ این پرسش را میدانیم: با گُرز! ـــ و همین آیا نباید همهیِ آن تاریخِ فرهنگ و تمدنِ ادعایی ما را بیاعتبار کند؟
سالهاست که هر چند روز یک بار در یکی از شهرهای ایران، آفتاب نزده، مأموران زندان، یک نفر، گاهی چند نفر و گاه حتی چند ده نفر را چشمبند میزنند، به پای چوبهی دار میبرند، چند پله بالاتر از زمین روی یک بلندیِ کوتاه، طناب را دور گردنشان میاندازند و چند دقیقهی بعد، گاه در سکوت حیاط زندان، گاه در میان هلهله یا بهت جمعیتی که در میدان شهر دور چوبهی دار جمع شدهاند، زیر پایشان را خالی میکنند.