در دههی ۱۹۴۰ بخش غربیِ لس آنجلس در واقع به پایتخت ادبیات آلمانی در تبعید تبدیل شده بود. انگار کافههای برلین، مونیخ و وین مشتریهای خود را به سانست بولوار سرازیر کرده بودند. نویسندگان در کانون این جامعهی مهاجرِ اروپایی قرار داشتند.
این یادداشت روایت زندگی چهار مادر است که در سالهای ١٣۵٧-١۴٠١ در ایران و در دورههای مختلف درگیر انقلابها شدهاند، در خیابان اعتراض کردهاند، به زندان افتاده یا تبعید شدهاند. زندگی این مادران یادآور شخصیت مشهوری است در نمایشنامهی مادر، نوشتهی برتولت برشت.
هانا آرنت در سال ۱۹۶۸ میلادی رشته جستارهایی را زیر عنوان انسانها در عصر ظلمت به چاپ رساند. هر یک از این جستارها دربارهی یک فرد، کارنامهی فکری-سیاسی، فلسفه یا هنر اوست؛ نوعی چهرهنگاری خاصِ آرنتوار، این اشخاص جمعی به اعترافِ خودِ آرنت سخت ناهمگوناند و تنها یک چیز نشستن آنها را در کنار هم موجه مینماید: «دورانی که آنها زندگی خود را در آن سپری کردهاند»
با مطالعهی نسخهی انگلیسی کتاب صداهای آن کشتار که به اعدامهای جمعیِ سال ۱۳۶۷ میپردازد، چنان حیرتزده میشویم که گویی برای اولین بار واقعهای عجیب را از زبان شاهدانی غریب میشنویم: اعدام زندانیانی که پیش از محاکمه در دادگاههای چند دقیقهای، به علت صدور احکام قطعی در زندان به سر میبردند و حتی دوران محکومیت بعضی از آنها سپری شده بود و در آستانهی آزادی بودند.
صدمات و بلایای حاصل از دو جنگ جهانی و اضطراب نسبت به آغاز سومین جنگ جهانی همهی مبانی فکری و اخلاقیِ گذشته را متزلزل کرد. بشر در پی یافتن پاسخ به پرسشهای جدیدی بود تا زندگی پس از جنگ را بر اساس آنها تعریف کند اما مکاتب فلسفی و هنری قدیم قادر به پاسخگویی به آنها نبود.
سی سال قبل در ۴ نوامبر ۱۹۸۹ شمار فراوانی از شهروندان آلمان شرقی به میدان الکساندرپلاتس در برلین دوشقهشدهی آن زمان هجوم بردند تا به حکومت این کشور اعتراض کنند. «جمهوری دموکراتیک آلمان» در حال فروپاشی بود. اریش هونِکِر، رهبر منفور کشور، از قدرت کنار زده شده بود. هزاران نفر از کشور گریخته بودند. پنج روز بعد، پس از آن که یکی از مسئولان حزب به اشتباه اعلام کرد که هر کس بخواهد میتواند کشور را ترک کند، تعداد زیادی از مردم از دیوار بالا رفتند.