این واقعیتی تلخ است که اکثر ما از دست رفتن عزیزانمان را تجربه خواهیم کرد. هر سال، در جهان، تقریباً ۵۰ تا ۵۵ میلیون نفر میمیرند. حدس و گمان بر این است که هر مرگی به طور متوسط، پنج نفر بازمانده را سوگوار میکند. تجربهی هر فقدانی معمولاً طیفی از واکنشهای روانی-اجتماعی به دنبال دارد.
امروزه، کاهش محکومیت حبس، هلند را با مشکلی غیرعادی مواجه کرده است: زندانهای هلند حتی پس از اجاره دادن بعضی از آنها به نروژ و بلژیک خالی مانده است. از سال ۲۰۱۴ تا کنون، ۲۳ زندان بسته شده یا به آسایشگاه موقتی، سرپناه و هتل تبدیل شده است.
تصور کنید میتوانستیم خطا را به کلی حذف کنیم. کسی که هرگز خطایی از او سر نمیزند، چگونه انسانی خواهد بود؟ این پرسش، دو پاسخ بسیار متفاوت دارد. یک پاسخ در نظر گرفتن موجودی ابرانسانی و خداگونه است. خطاناپذیری ظاهراً با علم مطلق و حکمت نامتناهی لازم و ملزوم یکدیگرند. امکانِ دیگر وجودِ موجودی است که نه تنها ابرانسان نیست بلکه فاقد فکر و شعور است...
بر اساس گزارش انجمن روانشناسی آمریکا» ۹۳ درصد از مردم آمریکا هر سال در پایان سال و آغاز سال جدید، دستکم یک «تصمیم و هدف برای سال جدید» تعیین میکنند. اما «تصمیمهای سال جدید» در بیشتر موارد محکوم به شکست است و عمرشان بسیار کوتاه. پس چرا این «مُد» برعکس خیلی چیزهای دیگر که ناگهان مد میشود، انگار دوراناش به پایان نمیرسد؟ چرا کمتر کسی این واقعیت را میپذیرد که این ره به ترکستان است و بیحاصل؟ اصلاً چرا «تصمیمهای سال جدید» تا این اندازه محکوم به شکست است؟
بسیاری از مردم حافظه را زیربنای حسی پایدار از خود میدانند. حافظهی مربوط به زندگینامهی شخصی ما نقش مهمی در بافتن تار و پود داستان زندگیمان دارد زیرا گذشته و حال را به هم پیوند میدهد و درکمان از آینده را ممکن میسازد، آن هم به طوری که کل داستان، معنادار و همگون به نظر آید. به این ترتیب، وقتی فرشینهی حافظه مندرس میشود، چه اتفاقی میافتد؟
در هر عصری دغلکارهای سیاسی با استفاده از خشم، دروغ و توهین بحث معقول و مستدل را تحتالشعاع قرار میدادهاند. اما آنها از دههی ۱۹۳۰ به بعد چندان موفقیتی نداشتند.