در دنیای ناپایدارِ ما که مبتنی بر تغییرِ آنی و نامنظم است، اهداف غاییِ تعلیم و تربیتِ سنتی نظیر عادتهای ثابت، چارچوبهای شناختیِ محکم و اولویتهای ارزشی پایدار، عیب و نقص به شمار میروند. دستکم، تلقّی بازارِ دانش از آنها چنین است، بازاری که وفاداری، پیوندهای ناگسستنی و تعهداتِ بلندمدت را مطرود و منفور میشمارد: اینها موانعیاند که باید از سرِ راه برداشت.
یادگیری و تعلیم و تربیت به قامتِ دنیایی پایدار دوخته شده بود، دنیایی که امید میرفت که پایدار بماند و قرار بود که پایدارتر شود. در چنین جهانی، حافظه چیزِ ارزشمندی به شمار میرفت، و هر چه قویتر و پایدارتر بود، باارزشتر محسوب میشد. امروز چنین حافظهی قوی و پایداری از جهاتِ بسیاری بالقوه مایهی ناتوانی، از جهاتِ بسیار دیگری گمراهکننده، و از اکثر جهات بیفایده است.
قبل از ۷ مه ۱۹۹۲ هر کس که چشمش به مرد جوانِ مهربان و خوشسیمایی به نام گوران جلیسیچ میافتاد حاضر بود که سوگند یاد کند که این آدم نمیتواند حتی به یک مورچه هم آزار برساند. اما ...
در سال 1977، در عصری که هنوز هیچ نشانی از رایانههای شخصی، تلفنهای همراه، آیپادها و دیگر معجزات فناوریِ نزدیککننده/دورکننده، مرتبطکننده/منزویکننده، پیونددهنده/جداکننده نبود، روبر بِرِسون فیلم شاید شیطان را ساخت که قهرمانانش چند جوانِ کاملاً درماندهاند که ناامیدانه در پی یافتن هدفی در زندگی، وظیفهی خود در جهان و معنای «موظف شدن» هستند. بزرگترها به هیچ وجه به آنها کمک نمیکنند. در واقع، در 95 دقیقهای که برای رسیدن به فرجامِ سوگناک داستان لازم است، حتی یک بزرگسال هم بر پرده ظاهر نمیشود.
عدم درک متقابل میان نسل های «جدید» و «قدیم»، و سوءظن دوجانبهی ناشی از آن سابقهای دیرینه دارد. نشانههای چنین سوءظنی را به راحتی میتوان تا دوران باستان ردیابی کرد. اما در عصر مدرن که مشخصهاش تغییرات عمیقِ سریع و مداوم در شرایط زندگی است، سوءظن میان نسلها چشمگیرتر شده است.
«توئیتر» یکی از شبکههای اجتماعی بسیار پرمخاطب و به شدت اثرگذار در چند سال اخیر بوده است. کاربران بسیار زیادی در سراسر دنیا «توئیت»های خودشان را از طریق این رسانه منتشر میکنند. این شبکهی ارتباطی با چه هدفی به وجود آمد، و هدف کاربران از توئیت کردن چیست؟