تب‌های اولیه

مطالعه‌ی آثار مارکوس اورلیوس در زمان شیوع بیماریِ عالم‌گیر به چه دردی می‌خورد؟

دونالد رابرتس

امپراتور رومی مارکوس اورلیوس آنتونینوس، واپسین فیلسوف رواقیِ نامدارِ دوران باستان بود. او در 14 سال آخرِ زندگی‌اش با یکی از وخیم‌ترین بیماری‌های همه‌گیر در تاریخ اروپا مواجه بود. بیماریِ همه‌گیرِ آنتونین، که نامش منسوب به اورلیوس است، احتمالاً ناشی از گونه‌ای از ویروس آبله بود. تخمین می‌زنند که حدود 5 میلیون نفر، از جمله احتمالاً خود مارکوس، بر اثر ابتلا به این ویروس جان باختند.

مارتا نوسبام: یا با هم پیروز می‌شویم یا با هم شکست می‌خوریم

هوگو آلکونادا مون

نوسبام ــ که پیش از تدریس در دانشگاه شیکاگو در دانشگاه‌های هاروارد، براون و آکسفورد درس داده، در سال 2012 «جایزه‌ی شاهزاده‌ی آستوریاس» را به دست آورده و 63 دکترای افتخاری به او اهدا شده است ــ با شور و حرارت از اهمیت فلسفه در این دوران بحرانی سخن می‌گوید: «نوعی احساس اضطرار وجود دارد. و فلسفه اضطراری است.»

تو، خود این جهانی

تیم پارکس، ریکاردو مانزوتی

در هر نگاه مادی‌گرایانه‌ای به مقوله‌ی خودآگاهی، مسئله‌ی آزادیِ اراده مشکلی حیاتی محسوب می‌شود. یک آدم مدرن و روشنفکر تمایل دارد که بپندارد مفهوم استعاری و غیرمادی روح فناناپذیر را کنار نهاده و در ازای آن به درکی علمی و دقیق از خودآگاهی و خودیت نائل آمده است، خودیتی که متشکل از میلیاردها نورون در مغز همراه با چند تریلیون سیناپس‌های آن و مجموعه‌ای از فرایندهای الکتریکی و شیمیایی است.

دوری و دوستیِ جهانی، این است کَرنای کرونا

ایرج قانونی

اصلِ زندگی فانوسی در برابر باد است، لرزان‌ و متزلزل. دیگر لازم نیست در هیچ مسجد و مناره‌ای و دیر و کلیسایی کسی ناقوس تو را به صدا درآورد و یاد تو را به دل‌ها اندازد. کرونا از آنجا که سایه‌ی مرگ است خودکار چنین می‌کند. بشر تاکنون هرگز یک‌دست در همه‌ی عالم خدا را این چنین یاد نکرده بود که آن را.

مارکوس اورلیوس؛ تسلی‌بخشِ غم‌ها و معمار آینده

جیمی لومباردی

بر اساس سوءتعبیر رایج هر کس که رواقیمسلک باشد خم به ابرو نمی‌آورد و از امواج خروشان احساسات در امان است. اما ایرادی که این گزاره در باب رواقی‌گری دارد اینجاست: احساسات ما، حتی دردناک‌ترینشان، لزوماً دشمن ما نیستند؛ به شرط آن که یاد بگیریم به آنها به چشم راهنما نگاه کنیم.

خدای میرا یا هیولایی سرد؟

بابک مینا

اغراق نیست اگر بگوییم چیزی که می‌توان آن را «مسئلهی دولت» نامید، مهمترین پرسش سیاست در ایران معاصر است. با این نهاد چه باید کرد؟ پیش از انقلاب راه حل ساده‌ای برای حل «مسئلهی دولت» وجود داشت: باید دولت را تسخیر کنیم و به وسیلهی آن جامعه‌ای جدید بنا نهیم. انقلاب و پیامدهای آن به جامعه‌ی ایران نشان داد «مسئله‌ی دولت» بغرنج‌تر از چیزی است که پیشتر تصور می‌شد. انقلاب درک ما را از سیاست تلخ‌تر و در عین حال پیچیده‌تر کرد.

افسردگی و دانایی

جولی رِشِه

در دوران افسردگی، به نیمه‌ی تاریک جهان پی بردم، قلمرویی که پیشتر چیزی درباره‌ی آن نمی‌دانستم. دیگر نمی‌تواستم رنج و هذیان را نادیده بگیرم و به این ترتیب دریچه‌ای به سوی واقعیت گشوده شده بود که ناخوشایند بود.