تاریخ انتشار: 
1397/10/13

بحران اوکراین نه تنها سیاسی بلکه اخلاقی است

کاتِرینا یاکوولِنکو

opendemocracy

سرگئی لوزنیتسا، کارگردان نامدار اوکراینی، می‌گوید جدیدترین اثرش، «دونبَس»، داستانی درباره‌ی فروپاشی و تباهی است، تباهی فرد، جامعه و اخلاق. به نظر بسیاری از منتقدان اوکراینی، این فیلم روایت گویایی از نفرت، پروپاگاندا و جنگ، و نماینده‌ی شایسته‌ی این کشور در بخش بهترین فیلم غیرانگلیسی‌زبان جوایز اسکار سال 2019 است.آن‌چه در ادامه می‌خوانید گزیده‌هایی از گفت‌وگوی اخیر لوزنیتسا با وب‌سایت «اوپن دموکراسی» است.


کاترینا یاکوولنکو: شما در فیلم‌هایتان اغلب به موضوع خاطره، به‌ویژه خاطرات تلخ و تکان‌دهنده، می‌پردازید. این خاطرات برای اهالی کشورهای پساکمونیستی همچنان تازگی دارد و دردناک است. سینما می‌تواند بر درد و رنج بیفزاید یا، در عوض، بر درد مرهم نهد. به نظرتان، سینمای مستند چطور باید به این موضوع بپردازد، کارگردان باید چقدر مواظب و بی‌طرف و غیراحساساتی باشد؟ آیا کارگردان می‌تواند عمداً به شیوه‌ای تحریک‌آمیز روی بیاورد یا، بگذارید این طور بگویم، آیا فیلم می‌تواند نوعی اظهارنظر شخصی باشد؟ در اصل، دوست دارم که نظرات شما را درباره‌ی محدودیت‌های فیلم مستند، نیاز به بی‌طرفی و جایگاه فیلم‌ساز بشنوم.

سرگئی لوزنیتسا: سینما، مثل هر هنر دیگری، به هیچ کسی مدیون نیست. خلاقیت و آزادی مطلق از هر چیز دیگری مهم‌تر است. من درباره‌ی موضوعات مورد علاقه‌ام فیلم می‌سازم. می‌توان پرسید چرا دل‌مشغول چنین مسائلی هستم. البته مضامین طنزآمیز و قسمت‌های طنزآمیز هم در فیلم‌هایم وجود دارد اما، در کل، فیلم‌هایم عمدتاً به درد و رنج و اندوه دائمی می‌پردازند. شاید این تقدیر اوکراینی‌ها باشد. به چشم مردم نگاه کنید. به زخم‌های دور و بر این شهر بنگرید. همه‌جای کی‌یف زخمی است. نمی‌دانم چطور می‌توان طور دیگری فیلم ساخت. این‌جا همه از شوک روحی حرف می‌زنند. باید فکری به حال آن کرد چون این ضایعه دارد حلقه‌ی محاصره را بر ما تنگ‌تر می‌کند.

ما داریم در کشوری با هم حرف می‌زنیم که درگیر جنگ است، و این جنگ همه‌جا مشهود است: به مکالمات مردم در خیابان گوش کنید. جنگ ما را احاطه کرده است، نمی‌توانیم تظاهر کنیم که جنگی در کار نیست. به عقیده‌ی من، این سلسله اتفاقات تقریباً قابل پیش‌بینی بود. در سال 2008 «بو»ی جنگ را در این منطقه احساس می‌کردم. وقتی در سال 2009 فیلم «شادی من» را در منطقه‌ی چِرنیو می‌ساختیم، با رانندگانی که برای ما کار می‌کردند حرف ‌زدم. اکثرشان از طریق قاچاق امرار معاش می‌کردند. از آنها پرسیدم: اگر روس‌ها سعی کنند این منطقه را تصرف کنند چه خواهید کرد؟ آنها به نشانه‌ی تفکر انگشت بر شقیقه نهادند و خندان گفتند که تسلیم خواهند شد. در پاسخ گفتم، اگر دیگر مرزی نباشد درآمدتان را از دست خواهید داد. این حرف آنها را به فکر فرو برد...

 

یاکوولنکو: شما از بریده‌فیلم‌های پیداشده استفاده می‌کنید. این فیلم‌ها را چطور و با چه انگیزه‌ای انتخاب می‌کنید؟ چطور آنها را تدوین می‌کنید؟

لوزنیتسا: اگر منظورتان دونبَس است، باید بگویم که برای انتخاب ویدیوهای آماتوری چند معیار داشتم. اولین معیار این بود که بخش انتخاب‌شده باید جنبه‌های متفاوتی از فساد، این پدیده‌ی عجیب، را نشان می‌داد. فساد نه تنها به معنای اخص آن یعنی رشوه‌خواری بلکه به معنای عام‌ترِ فساد اخلاق، فساد فرد، فساد جامعه و فروپاشی آن.

من به دنبال صحنه‌هایی بودم که جلوه‌های گوناگون خفت و سرافکندگی، تباهی و فروپاشی را نشان دهد. برای مثال، صحنه‌ای در زیرزمینی را انتخاب کردم که مردم هنگام جنگ در آن پناه می‌گیرند، از جمله یک رئیس موقت (همانطور که الان می‌بینیم، این رؤسا را تندتند عوض می‌کنند)؛ قزاق‌ها، و غارتگرانی که اموال، پول و خودروهای دیگران را می‌دزدند. به عبارت دیگر، به کمک این بریده‌فیلم‌ها تخته‌رنگی ساختم تا اوضاع این محل را توصیف کنم. این‌جا پایه و اساس همه چیز غارت است. هر چیز دیگری فقط نوعی سرپوش نهادن بر این چپاول است، نوعی تظاهر به این که این تاراج در واقع مبارزه برای صلح در جهان ("جهان روسی" یا هر جهان دیگر)، نبرد علیه فاشیست‌های معدوم و نظایر آن است.

 

یاکوولنکو: فیلم‌های تدوین‌شده اغلب به بحث درباره‌ی اخلاقی بودنِ استفاده از چنین موادی (تکه‌های آرشیوی و ویدیوهای پیداشده) دامن می‌زنند. چنین فیلمی چقدر می‌تواند فریبنده باشد؟

لوزنیتسا: فیلم‌های داستانی در کل زائیده‌ی قوه‌ی خیال‌اند. چطور می‌توان از منظری اخلاقی درباره‌ی خیال بحث کرد؟ شما می‌توانید درباره‌ی رفتار من در زندگی واقعی قضاوتی اخلاقی ارائه دهید اما داوری اخلاقی درباره‌ی شخصیت‌های دونبس ناممکن است. آن‌ها فقط اشباحی روی پرده‌اند.

در فیلم‌های مستند وضعیت متفاوت است. برای مثال، اگر از سه آدم نانجیبی که دارند کسی را به شدت کتک می‌زنند، فیلم بگیرم کاری غیراخلاقی کرده‌ام زیرا به جای فیلم‌برداری باید از قربانی دفاع کنم. دفاع از قربانی به زندگی واقعی ربط دارد و نه سینما. بنابراین، در این مورد دیگر نمی‌توانیم از سینما حرف بزنیم، کل وهم و خیال سینما بر باد می‌رود. اگر از چنین صحنه‌ای در یک مستند استفاده کنم، بیننده حق دارد که مرا به سنگدلی متهم کند-چطور دلم آمد که گوشه‌ای بایستم و کتک خوردن کسی را ببینم! در این صورت، رفتار غیراخلاقی من در زندگیِ واقعی توهم سینما را از بین می‌برد. اما اگر بتوانم چنین تصاویری را بدون نقض عرف اجتماعی به دست آورم، دیگر توسل به معیارهای اخلاقی بی‌معنا است. می‌توانم با این تصاویر هر کاری که می‌خواهم، بکنم.

nziff


این سینما است، نه واقعیت. متأسفانه، بسیاری هنوز این دو را با یکدیگر خلط می‌کنند و عقیده دارند که سینمای مستند بازتاب «واقعیت» است. اما در واقع این طور نیست. حتی فیلم‌های خبری هم با واقعیت فرق دارند چون وقتی که دوربین روشن می‌شود، زندگی پایان می‌یابد و سینما آغاز می‌شود. فقط چیزی را می‌بینید که به شما اجازه داده‌اند-به هر حال، کسی دوربین را در ‌جای خاصی قرار داده، قاب تصویر را مشخص کرده، و تصمیم گرفته است که چه وقت فیلم‌برداری را شروع کند و چه وقت بگوید «کات».

 

یاکوولنکو: اما مردم اغلب انتظار دارند که به کمک کارگردانان فیلم‌های مستند «حقیقت» را کشف کنند.

لوزنیتسا: نباید انتظارات احمقانه را موجه جلوه داد. متأسفانه، بسیاری از کارگردانان فیلم‌های مستند تسلیم چنین خواسته‌هایی می‌شوند و به این بازی‌ها تن در می‌دهند.

 

یاکوولنکو: آیا پیش از ساختن این فیلم، فیلم‌های دیگری را درباره‌ی دونبس تماشا کردید؟

لوزنیتسا: به این کار احتیاج نداشتم. داستان‌های مردم، خاطرات و مصاحبه‌های اسرا را خواندم، ویدیوهای موجود در یوتیوب را دیدم. ویدیوهای تهیه‌شده توسط اوکراینی‌ها و جدایی‌طلبان را بررسی کردم.

 

یاکوولنکو: نظرتان درباره‌ی «سینمای میهن‌پرستانه» چیست؟ آیا می‌توان درباره‌ی فیلم‌های امروزی چنین اصطلاحی را به کار برد؟ این اصطلاح الان چه معنایی دارد؟ آیا فیلم‌تان میهن‌پرستانه است؟

لوزنیتسا: من نسبت به کاربرد واژه‌ی «میهن‌پرستی» خیلی محتاط هستم چون این مفهوم مبتذل شده است. وقتی مردم می‌گویند فیلمی «میهن‌پرستانه» است چه منظوری دارند؟ من دوستدار سیاره‌ی زمین و شهر کی‌یف هستم. می‌توانم فیلمی بسازم و عشقم به شهر کی‌یف را ابراز کنم اما این فیلم به معنای رایج در تبلیغات حکومتی «میهن‌پرستانه» نخواهد بود. به احتمال زیاد این افکار زیان‌بار را در دوران شوروی به ما القاء کردند. کسانی که این‌ روزها فیلم‌های خود را «میهن‌پرستانه» می‌خوانند به همان سبک و سیاق قدیمی شوروی عمل می‌کنند. اصلاً نباید چنین کاری کرد. نباید به سینما سمت و سوی ایدئولوژیک داد، دولت فقط باید هزینه‌ی تولید فیلم را تأمین کند. هنر را نباید سانسور کرد یا به آن سمت و سوی ایدئولوژیک داد. آدم‌های بااستعدادی وجود دارند که به خوبی می‌دانند چطور آثار هنری خلق کنند. نباید آن‌ها را سانسور یا محدود کرد. اگر شرایط مناسب باشد، فیلم‌های جدید و کارگردان جدیدی ظهور خواهند کرد.

 

یاکوولنکو: در مصاحبه‌ای گفتید که مستند «اوسترلیتز» را به علت نوعی احساس ناراحتی ساختید.

لوزنیتسا: منظورم نوع متفاوتی از احساس ناراحتی است. به عنوان گردشگر به اردوگاه‌های مرگ نازی رفته بودم و نمی‌دانستم چطور باید رفتار کنم. چطور باید به یک کوره‌ی آدم‌سوزی نگاه می‌کردم؟ دچار نوعی احساس ناراحتی شده بودم، نوعی ناهمخوانی ادراکی. برای مثال، آیا می‌توان اوضاع هولناک اردوگاه‌های مرگ شوروی را تعریف کرد؟ ما آثار وارلام شالاموف یا الکساندر سولژنیتسین را می‌خوانیم اما آیا واقعاً چیزی می‌فهمیم؟ آیا چیزی احساس می‌کنیم؟ اصلاً در این مورد کلمه‌ی «فهمیدن» چه معنایی دارد؟ چون اگر یک بار واقعاً این اوضاع هولناک را بفهمیم، هرگز نمی‌توانیم به وضع سابق برگردیم.

منظورم این بود، این که این دیوار غیرقابل‌نفوذ چقدر نفوذناپذیر است. آیا اصلاً می‌توان این نوع تجربه را بازگو کرد؟ روبرویم کسی نشسته که چنین تجربه‌ای را از سر گذرانده است، و با دلسوزی به من می‌نگرد. این شخص چیزی را می‌داند و می‌فهمد که غیرقابل‌فهم است. بین ما دیواری وجود دارد. همین افکار بود که مرا به ساختن «اوسترلیتز» ترغیب کرد.

 

یاکوولنکو: آیا درست است که بگوییم شما درباره‌ی آدم‌های پس از شوروی فیلم می‌سازید؟

لوزنیتسا: پس از شوروی یعنی چه؟ چه فرقی با شوروی دارد؟ من هیچ تغییری نمی‌بینم. چیزهای اساسی تغییر نکرده‌اند. الان هم درست مثل آن وقت نمی‌توانیم با هم حرف بزنیم و به هم احترام بگذاریم. مخصوصاً وقتی می‌توان به این امر پی‌برد که کسی که در اتحاد جماهیر شوروی بزرگ شده به اروپا برود و محیط عوض شود. به قول یک زن خردمند، می‌توانید دختری را از کشوری بیرون ببرید اما نمی‌توانید کشور را از دختر خارج کنید.

losangelestimes


مشکلات اوکراین را دارند به همان سبک و سیاق دوران اتحاد جماهیر شوروی حل می‌کنند: با ممنوع کردن، جنگیدن و حذف کردن! آیا جدیدترین قانون مربوط به زبان را دیدید که در همان شور اول مجلس تصویب شد؟ در این قانون نوشته‌اند که زبان، ملت را تعریف می‌کند. به نظرم چنین قانونی منسوخ است و، علاوه بر این، این متن دو مفهوم ملت و مردم را با هم خلط می‌کند. ملت وقتی به وجود می‌آید که کشور پدید آید، و در یک کشور مردمان گوناگونی می‌توانند وجود داشته باشند. برای مثال، در سوئیس چهار زبان رسمی وجود دارد. چرا نباید همین مسیر را انتخاب کنیم؟ چرا باید هنجاری را تحمیل کنیم که به جای متحد کردن مردم، به تفرقه بینجامد؟ چه بر سر 15 میلیون شهروند اوکراینی‌ای می‌آید که زبان اولشان روسی است؟ من شهروند کشور اوکراین هستم اما الان نمی‌توانم خودم را نماینده‌ی این کشور بشمارم.

در این قانون پاراگراف بلندی هم درباره‌ی سینما وجود دارد. برای مثال، اگر 19 درصد از فیلم به زبان اوکراینی و 81 درصد به زبان روسی باشد، در این صورت این فیلم خارجی به شمار خواهد رفت. چطور می‌توان یک اثر هنری را بر اساس درصد سنجید! این همان رویکرد کاملاً ابلهانه‌ی طرفداری از ممنوعیت در شوروی است.

ملت را نمی‌توان بر اساس زبان تعریف کرد. چنین کاری نادرست است. «حرف زدن به زبان دشمن» یعنی چه؟ این تقصیر زبان روسی نیست که تبهکاران به این زبان حرف می‌زنند.

 

یاکوولنکو: فیلم ساختن اغلب نوعی اظهارنظر صریح سیاسی است. اما اگر حرف از مشارکت مدنی فعال فیلم‌ساز باشد، در این صورت نظر یک فیلم‌ساز چقدر مهم است؟ آیا صدای فیلم‌سازان شنیده می‌شود؟ برای مثال، همه‌ی سینماگران از ولادیمیر پوتین تقاضا کردند که اولگ سِنتسوف را آزاد کند اما هنوز پوتین به آن‌ها پاسخ نداده است.

لوزنیتسا: یک بار سالوادور دالی با ارائه‌ی اثری هنری به نام «کرگدن از عقل قوی‌تر است»، مجمسه‌ی یک کرگدن را در برابر پیکره‌ی بالاتنه‌ی ولتر قرار داد. به نظرم این مقایسه استعاره‌ی خوبی از نفوذ واقعی فیلم‌سازان در دنیای معاصر است. شما می‌خواهید بدانید که نظر آدم‌های صاحب‌نام، و نه تنها فیلم‌سازان، چقدر می‌تواند بر سرنوشت اولگ سنتسوف تأثیر بگذارد؟ فکر می‌کنم که جواب سؤالتان را می‌دانید-هیچ تأثیری ندارد! یک جای کارِ این دنیا می‌لنگد. قدرتمندان برای فیلم‌سازان حامی سنتسوف که خواهان آزادی یک انسان بی‌گناه‌اند، تره خرد نمی‌کنند. هیچ کس نمی‌ترسد که فیلم‌سازان به قدرتمندانی که آن‌ها را نادیده می‌گیرند، پشت کنند.

ما در زمانه‌ی بسیار نگران‌کننده‌ای زندگی می‌کنیم. حتی در دوران شوروی این امکان وجود داشت که دگراندیشان را از پشت پرده‌ی آهنین بیرون بیاورند. سیاستمدارانی مثل جرالد فورد به برژنف زنگ می‌زدند و از او می‌خواستند که کسی را آزاد کند. فقط نباید درباره‌ی فیلم‌سازها حرف زد. اوکراین دولت دارد، وزارت امور خارجه‌ای هست، سازمان‌های گوناگونی وجود دارند که باید آزادی سنتسوف را در اولویت محض قرار دهند و با سیاستمداران حاکم چانه‌زنی کنند. می‌دانید آن‌ها الان دارند چه کار می‌کنند؟ من خبر ندارم اما مطمئن نیستم که چیزی در جریان باشد.

من نظر خودم را دارم، پیش از این هم راه حل‌هایی را پیشنهاد داده‌ام اما کسی گوش نداده است. اگر روسیه اصلاً به درخواست‌های اوکراین توجه نکند، در این صورت باید کشوری را پیدا کرد که مهم باشد. می‌توان تابعیت کشور دیگری را به اولگ سنتسوف اعطاء کرد. برای مثال، آزاد کردن یک شهروند آمریکایی از یک بازداشتگاه روسی با آزاد کردن یک شهروند اوکراینی کاملاً تفاوت دارد. چرا از آمریکا نخواهیم که به سنتسوف تابعیت افتخاری آمریکا را بدهد و بعد برای آزادی یک شهروند آمریکایی با روسیه مذاکره کند؟ درست همان طور که روسیه هم به او تابعیت روسیه را داد. سنتسوف چنین درخواستی نکرده بود، روسیه این تابعیت را بر او تحمیل کرد. باید در یک دادگاه بین‌المللی اقامه‌ی دعوی کرد. هیچ کشوری حق ندارد که ]به زور[ تابعیت کسی را تغییر دهد- چنین امری در جهان بی‌سابقه است.

اولگ سنتسوف، زندانی سیاسی، شاهد و گواهی بر ضعف دولت اوکراین است. رئیس جمهوری که از آزاد کردن یک شهروند عاجز است، نمی‌تواند مدعی دوره‌ی دوم ریاست جمهوری شود. او قول داده که سنتسوف را آزاد کند. اولگ در روسیه زندانی است چون به یک نماد تبدیل شده است. همه این را می‌دانند. اگر پوتین او را به اوکراین تحویل دهد (و فقط خود او می‌تواند چنین تصمیمی بگیرد)، در این صورت انتظار دارد که در ازای آن چیز بسیار مهمی دریافت کند. او خواهد خواست که برای آزادی سنتسوف بهای گزافی بپردازیم. این وظیفه‌ی سیاستمداران است که بر سر مبلغ مذاکره کنند.

 

برگردان: عرفان ثابتی


کاترینا یاکوولنکو روزنامه‌نگار و پژوهشگر هنر اوکراین در دهه‌های 1980 و 1990 است. آن‌چه خواندید برگردان گزیده‌هایی از این نوشته‌ی او با عنوان اصلی زیر است:

Kateryna Iakovlenko, ‘Director Sergei Loznitsa on the conflict in Eastern Ukraine: This is disintegration’, Open Democracy, 19 November 2018.