تاریخ انتشار: 
1398/02/04

«خاطرات باد»؛ سکوت و انکار نسل‌کشیِ ارامنه در ترکیه

مارال دینک
دن فِینارو

agos

این یکی از زیباترین فیلم‌های سال است و ستاره‌اش، بی‌تردید، فیلم‌بردار یونانی آندریاس سینانوس است. تصاویر او از جنگل‌های متراکمی که کوه‌های واقع در مرز ترکیه و گرجستان را پوشانده، تصاویری که در ساعت‌های مختلف شب و روز و در آب و هوای گوناگون گرفته شده، بدون شک هوش از سرِ تماشاگران فیلم‌های هنری خواهد ربود و نقش مهم سینانوس در فیلم‌های متأخر تئو آنگلوپولوس را به آنها یادآوری خواهد کرد.

اوزکان آلپِر با استفاده از این سبک بصریِ چشم‌نواز به سراغ مضمونی بکر می‌رود و به موضوعی مخاطره‌آمیز و تابومانند می‌پردازد: نسل‌کشیِ ارمنی‌ها که همه‌ی دولت‌های ترکیه منکرش بوده و هستند.

شاید بینندگان ناآشنا با تاریخ و سیاست این منطقه در ابتدا نفهمند که آلپر با پرداختن به سرنوشت سوگناک ارامنه بدون نام بردن از این فاجعه به چه کار دشوار و پرمخاطره‌ای دست زده است. اما وقتی به این امر پی‌برند، شجاعت او را خواهند ستود و درخواهند یافت که چرا در بعضی موارد مجبور به مصالحه شده است. نخستین نمایش بین‌المللیِ خاطرات باد در جشنواره‌ی هامبورگ رخ داد («صندوق فیلم‌سازیِ» این شهر یکی از حامیان مالیِ تهیه‌ی این فیلم بود) و انتظار می‌رود که این فیلم در جشنواره‌های دیگری هم به نمایش درآید اما برای نمایش‌ عمومی محتاج تبلیغات بیشتر است. بی‌تردید، انتخاب خاطرات باد به عنوان فیلم برگزیده‌ی تماشاگران جشنواره‌ی آنتالیا می‌تواند به بازاریابیِ آن کمک کند.

آلپر، که در نخستین فیلمش، پاییز، از منظری متفاوت به منطقه‌ی کوهستانیِ ترکیه در مجاورت دریای سیاه پرداخته است، در فیلم جدیدش دوباره به این ناحیه برمی‌گردد و تقریباً تمام داستان را در همین محل به تصویر می‌کشد. این‌جا مخفی‌گاه آرام، نویسنده‌ی دگراندیش فراری، است که همان طور که از نامش برمی‌آید، ارمنی‌تبار است.

او در کابوس‌های مکررش رویدادهای غم‌انگیز دوران نوجوانیِ خود را در ذهنش مرور می‌کند. همه‌ی این رویدادها تاریخ مشخصی دارند (1915) که هیچ شک و تردیدی باقی نمی‌گذارد که با نسل‌کشی ارامنه سر و کار داریم اما فیلم‌نامه‌نویس به هویت قومیِ قربانیان و آزاردهندگانشان اشاره نمی‌کند. در عین حال، این کابوس‌ها آن‌قدر مبهم‌اند که می‌توانند حاکی از سرنوشت سوگناک همه‌ی آوارگانی باشند که از خانه و کاشانه‌ی خود بیرون رانده شده و اموالشان را از دست داده‌اند. تصاویر مربوط به انتقال آوارگان با قطار بی‌تردید یادآور تصاویر دریادماندنیِ فاجعه‌ی هولوکاست است.

آرام مظنون به هواداری از کمونیست‌ها است و در نیمه‌ی دوم جنگ جهانی دوم مجبور به فرار از استانبول می‌شود. دوستانش او را به کلبه‌ی کوهستانیِ دورافتاده‌ای نزدیک به مرز اتحاد جماهیر شوروی می‌فرستند. قرار است که مدتی آن‌جا بماند تا دوستانش مدارک لازم برای صدور جواز عبور از مرز را تهیه کنند.

او در کلبه‌ی مرد تُرکِ ترش‌رو، نجوش و تنومندی به نام میخائیل و همسرش مریم می‌ماند. میخائیل قبلاً در سوچی ]شهری در روسیه کنار دریای سیاه[ نانوا بوده و با مریم که روس است ازدواج کرده است. مریم، که چهره‌ی معصومش به حضرت مریم شبیه است، نصف سن میخائیل را دارد و بی‌سروصدا به کارهای خانه رسیدگی می‌کند. این زوج، که رفتارشان طوری است که گویی جز محل زندگی هیچ وجه اشتراک دیگری ندارند، آرام را در اتاق زیرشیروانی جای می‌دهند تا از چشمان کنجکاو خبرچین‌های پلیس ترکیه دور بماند. آرام، که با کابوس‌های هولناکی دست و پنجه نرم می‌کند، به نقاشیِ سیاه‌قلم مشغول می‌شود و با ذغال ابتدا در دفترِ یادداشت و سپس روی تکه چوب‌ها تصاویری از خانواده‌ی جان‌باخته‌اش را ترسیم می‌کند.

ortakoltuk.com


زمان می‌گذرد و مجوز عبور از مرز به دست آرام نمی‌رسد. این سه نفر همچنان با هم حرف نمی‌زنند اما دو چیز از دیده پنهان نمی‌ماند: از یک سو، کشش جنسیِ نهان اما فزاینده میان آرام و مریم، و از سوی دیگر، نگرانی میخائیل از خیانت دیگر روستاییان و خبرچینی برای مقامات محلی. این امر سبب می‌شود که میخائیل مهمان ممنوعه‌اش را به نقطه‌ی دورتری منتقل کند و در آلونک متروکه‌ای در اعماق جنگل اسکان دهد.

سینانوس تمام این اتفاقات را به طرز بی‌نظیری به تصویر می‌کشد و آلپر می‌کوشد تا در دام احساسات‌گرایی نیفتد. بنابراین، به جای ارائه‌ی روایتی صریح، به ایما و اشاره متوسل می‌شود. کاش او اطلاعات بیشتری ارائه می‌داد تا تماشاگران بیشتر سر از ماجرا درمی‌آوردند و بازیگران هم می‌توانستند این شخصیت‌ها را بهتر بپرورند و تصویر شفاف‌تر و بهتری از نقش خود ارائه دهند. چنین کاری به جلب توجه تماشاگر در چند سکانس طولانی که حال و هوایی رمزآلود دارد، کمک می‌کرد.

با این همه، در نهایت ارجاعات سیاسیِ فیلم، واضح و روشن است. در صحنه‌های آغازین فیلم و در اخبار رسمی‌ای که از رادیوی خانه‌ی میخائیل پخش می‌شود به وضوح می‌توان به هواداریِ ترکیه از آلمان نازی در جنگ جهانی دوم پی‌برد. در شرایط کنونی که به نظر می‌رسد چهره‌ی کریه خصومت متقابل روسیه و ترکیه دوباره در حال نمایان شدن است، اشاره‌ی فیلم به این دشمنیِ پنهانی جالب است و به ما یادآوری می‌کند که هرگز نباید ترک مخاصمه میان این دو کشور را مسلّم و بدیهی شمرد.[1]

 

«تو کی هستی؟ اهل هیچ جایی نیستی.

هیچ خونه‌ای نداری...تا کِی می‌خوای مثل یه مهمون به زندگی ادامه بدی؟

چقدر همه چیز آرومه. عین چاهی پر از سنگ...

خاطراتم از دانسته‌هام بیشتره‌... تخیلم از حافظه‌ام قوی‌تره. غیر از بقایای بربادرفته‌ی خانواده‌ی متلاشی‌شده‌ام چیزای دیگه‌ای هم دیدم.»

این بخشی از تک‌گوییِ درونیِ آرام، شخصیت اصلیِ خاطرات باد، است؛ همه‌ی ارمنی‌ها، و شاید همه‌ی رنج‌دیدگان، ستم‌دیدگان، رانده‌شدگان و آوارگان، چنین ناله‌هایی سر می‌دهند. در دوران تیره‌وتار جنگ جهانی دوم، سرکوب سیاسی و تحمیل «مالیات بر ثروت» بر اقلیت‌های دینی نویسنده و هنرمندی به نام آرام را به فرار از ترکیه وامی‌دارد. او در کلبه‌ای جنگلی در روستایی واقع در مرز گرجستان شوروی مخفی می‌شود و خاطرات تلخ دوران کودکی و شوک روحیِ ]ناشی از نسل‌کشی ارامنه در[ سال 1915 را در ذهن خود مرور می‌کند. کم‌کم چهره‌هایی را که در ژرفای حافظه مدفون کرده به یاد می‌آورد و آنها را ترسیم می‌کند. تک‌گویی‌های درونیِ او هنگام طراحی همچون ناله‌ای است که صدایش به گوش تماشاگران می‌رسد.

 

مارال دینک: اجازه دهید این گفت‌وگو را با داستان فیلم شروع کنیم. ممکن است بگویید چطور این فیلم‌نامه را با الهام از زندگیِ آرام پهلوانیان[2] نوشتید؟

اوزکان آلپر: تازه فیلم آینده تا ابد ادامه دارد را تمام کرده بودم. گاهی یک شعر، یک کتاب یا یک اتفاق شما را به فکر فرو می‌برد. ادبیات برای من فقط نوعی نیاز نیست بلکه همیشه جزئی از زندگی‌ام بوده است. یک روز وقتی سرگرم ورانداز کردن چند کتاب بودم چشمم به مجموعه‌ی اشعار آرام پهلوانیان افتاد. من به نسل روشنفکران دهه‌ی 1940 و به زندگی و آثار کسانی مثل عابدین دینو، یاشار کمال، صباح‌الدین علی و رفعت ایلگاز علاقه دارم. می‌دانیم که در جنبش سوسیالیستی و نوشته‌های آن دوران خیلی به اقلیت‌ها نمی‌پرداختند. فهمیدم که آرام پهلوانیان بعد از تبعید دیگر نتوانسته شعر بسراید و این مرا تکان داد. این که یک شاعر خوب پس از فعال‌تر شدن در جنبش سوسیالیست دیگر نتوانست شعر بگوید، مرا به فکر واداشت. زندگی جک و وارطان ایهمالیان، اشعار ناظم حکمت در آن دوران و رمان‌های صلاح‌الدین علی را مطالعه کردم. فهمیدم که روشنفکران در نظام تمامیت‌طلب و اقتدارگرای آن زمان، به‌ویژه در دوران جنگ، از نوعی تبعید روحی رنج می‌برند. این‌ها همان «نسل سیاه‌روز»ی بودند که جنگ‌های جهانی اول و دوم را از سر گذراندند. در فیلم می‌بینیم که آرام، که برای خلق شخصیتش از بسیاری از روشنفکران از جمله پهلوانیان الهام گرفتم، در سال 1943 سرگرم انتشار نشریه‌ای به زبان‌های ارمنی و ترکی است. بنابراین، باید 40-35 ساله باشد. به این فکر افتادم که آسیب روانی و گذشته‌ی او در سال 1915 را به تصویر بکشم، یعنی زمانی که تقریباً 10 ساله بوده است. برای آفرینش این شخصیت بر نویسندگان و هنرمندان ارمنیِ سوسیالیست‌ و کمونیست‌ آن دوره تمرکز کردم و به این نتیجه رسیدم که باید به چنین مسائلی بپردازم: تبعید، آوارگی، اضطراب، جست‌وجو برای یافتن خانه و کاشانه، رویارویی با مرگ، از وطن رانده‌شدن، نسل‌کشی و کشمکش برای کنار آمدن با مرگ.

rainbow


دینک: در فیلم، آرام می‌کوشد تا خاطراتش از سال ۱۹۱۵ را فراموش کند و به میزبانش، میخائیل، می‌گوید اسمش احمد است ]در واقع، ارمنی بودنش را پنهان می‌کند.[ آیا به نظرتان حال و هوای جنبش سوسیالیست چنین چیزی را به او تحمیل می‌کند؟

آلپر: وقتی آرام پهلوانیان در سال 1979 درگذشت، دوستان کمونیستش او را احمد سیدام صدا می‌زدند؛ این واقعیت یکی از معایب ترکیه را نشان می‌دهد. ما می‌دانیم که جنبش سوسیالیست ترکیه، اتحاد جماهیر شوروی و دیگر کشورهای دنیا چه نظری درباره‌ی نسل‌کشیِ ارامنه دارند. هرکسی فقط به منافع سیاسیِ خود اهمیت می‌دهد چون این نسل‌کشی جنبه‌ی اقتصادیِ مهمی دارد. طراحان نسل‌کشیِ ارامنه پول حاصل از این نسل‌کشی را به آلمان فرستادند، و بعدها این پول به دست انگلیسی‌ها افتاد. غرب تنها به فکر منافع اقتصادی خودش بود و می‌خواست این فاجعه را مخفی نگه دارد؛ الان هم دارند درباره‌ی بحران پناهندگان چنین کاری می‌کنند. اتحاد جماهیر شوروی می‌خواست روابط خوبی با ترکیه داشته باشد؛ بنابراین، حتی در ارمنستان شوروی هم مردم اجازه نداشتند که از نسل‌کشی حرف بزنند. جنبش سوسیالیست ترکیه هم درباره‌ی نسل‌کشیِ 1915 سکوت کرده بود چون وابسته به اتحاد جماهیر شوروی بود و نظر مستقلی نداشت. ودات تورکالی در رمان اعتماد از خودش ]و سوسیالیست‌های ترکیه[ در مورد این مسئله انتقاد کرده است. هرانت دینک هم در مصاحبه‌ای گفت که جنبش سوسیالیست ترکیه با این نسل‌کشی کنار نیامده است.

 

دینک: از سکوت آرام چه چیزی درباره‌ی سکوت ارامنه پس از این نسل‌کشی می‌فهمیم؟

آلپر: این سکوت ممکن است دو دلیل داشته باشد. پس از یک فاجعه‌، بازماندگان نمی‌توانند به آن بپردازند چون با مشکلات گوناگونی دست و پنجه نرم می‌کنند و می‌کوشند تا زندگی متلاشی‌شده‌ی خود را سر و سامان دهند. درباره‌ی این موضوع، از فاجعه نوشتن، اثر مارک نیچانیان، به کتاب مرجعم تبدیل شد. او با استناد به نسل‌کشی ارامنه از شیوه‌های گوناگون ادبی و هنری برای توصیف فاجعه سخن می‌گوید. دیگر کتاب مرجعم جان‌باختگان و بازماندگان اثر پریمو لِوی است. لوی از بازماندگان هولوکاست بود و در سراسر عمرش از این فاجعه سخن گفت. اما در 67 سالگی خودکشی کرد چون دیگر نمی‌توانست بار سنگین خاطراتش را تحمل کند. لوی می‌گوید شاهدان واقعیِ هولوکاست نه بازماندگان این فاجعه بلکه همان کسانی هستند که در هولوکاست جان باختند. ما با خودکشی والتر بنیامین و زندگی اشتفان تسوایگ و همسرش آشناییم، همان زوجی که دیگر نمی‌خواستند شاهد قساوت‌های نازی‌ها باشند و بنابراین در جنگل‌های آمریکای لاتین به زندگی خود پایان دادند.

ارمنی‌ها حرف نمی‌زنند چون می‌ترسند که نسل جدید آسیب ببیند. علاوه بر این، اصلاً مگر می‌توان از چنین اتفاقات هولناکی حرف زد؟ در مجموعه‌ی تاریخ شفاهیِ «بنیاد هرانت دینک» با زنی آشنا می‌شویم که در اواخر دهه‌ی 1960 از پدرش می‌خواهد که سرگذشتش را تعریف کند تا در تاریخ ثبت شود. پدرش برای مدتی طولانی خاموش می‌ماند و نمی‌تواند از این نسل‌کشی حرف بزند. این سکوت در واقع نوعی ناله و مویه است. آرام هم برای مدتی گذشته‌اش را سرکوب می‌کند و نادیده می‌گیرد اما وقتی به تبعید و ستم مشابهی دچار می‌شود کم‌کم گذشته‌اش را به یاد می‌آورد. هرگز نمی‌توان گذشته را از یاد برد؛ گذشته همیشه سر و کله‌اش ناخواسته پیدا می‌شود. امروز ]در ترکیه[ با مسئله‌ی کردها دست به گریبان‌ایم چون ترکیه نمی‌تواند درباره‌ی نسل‌کشی سال 1915 حرف بزند.

 

دینک: آرام وقتی در جنگل تنها می‌ماند به‌تدریج چهره‌هایی را به یاد می‌آورد که در بیابان‌های دیر الزور دیده بود. چه تحقیقاتی درباره‌ی حافظه و یادآوری انجام دادید؟

آلپر: پژوهش‌های مربوط به نسل‌کشیِ ارامنه، نسل‌کشی در سارایوو، اندونزی، آمریکای لاتین و تحقیقات مربوط به آسیب‌های روانیِ جمعیِ ناشی از نسل‌کشی‌ و نحوه‌ی شکل‌گیری حافظه‌ی جمعی در چنین اوضاعی را مطالعه کردم. بر وضعیت ذهنیِ آرام تمرکز کردم. در عین حال، می‌توان گفت که به کاوشی انسان‌شناختی پرداختم. وقتی به شیوه‌های یادآوری و جنبه‌ی زیباشناختیِ این موضوع فکر می‌کردم، به این نتیجه رسیدم که آرام می‌تواند از طریق جریان سیال ذهن به گذشته برگردد. به این مسئله فکر کردم که چطور می‌توان این شگرد ادبیِ نویسندگانی مثل ویرجینیا وولف و عدالت آغا اوغلو را در فیلم به کار برد. در این مورد هم کتاب نیچانیان کمکم کرد. اگر حرف زدن از فاجعه ناممکن باشد باید واقعیت متفاوتی را خلق کرد. فکر کردم که بعضی از چهره‌ها در حافظه‌ی آرام حک شده‌اند. آرام شروع می‌کند به کنار آمدن با این آسیب روانی و به‌تدریج چهره‌ی زنان مسن و کودکان را به یاد می‌آورد. بعد چهره‌ی پدر و خواهرش را هم که در این نسل‌کشی جان باختند، به یاد می‌آورد. مسئله‌ی مهم این است: تنها چهره‌ای که نمی‌تواند به یاد آورد، چهره‌ی مادرش است. جان به در بردنِ آرام به معنای خوشبختی یا لذت بردن از زندگی نیست؛ این زندگی برایش ناخواسته و نامطلوب است. او از زنده ماندنش احساس گناه می‌کند. آرام علاوه بر آسیب روانیِ جمعی، از شوک روحیِ شخصی هم رنج می‌برد. سعی کردم که نشان دهم میان حافظه‌ی فردی و جمعی رابطه‌ای وجود دارد.

 

دینک: خاطرات آرام از مادرش چه تأثیری بر روابطش با زنان دارد؟

آلپر: او در کودکی از فاجعه‌ای جان به در برده و به همین علت همیشه به یاد مادرش است. وقتی بخش‌های مربوط به گذشته‌ی آرام را می‌نوشتم به این فکر می‌کردم که آرام تا وقتی با ]خاطره‌ی[ مادرش کنار نیاید، با زنان مشکل خواهد داشت.

sinematopya


دینک: در فیلم می‌بینیم که پدر آرام سرنشین ]اجباریِ[ قطاری است که از قونیه راه افتاده است. پدر آرام چه تأثیری بر زندگی‌اش دارد؟

آلپر: پدر آرام را فقط در همین صحنه می‌بینیم، آن هم در فضایی مه‌آلود. صحنه‌ی دیگری هم در فیلم بود که هنگام تدوین آن را حذف کردم. در آن صحنه، پدر آرام چیزی می‌گفت که نقش تعیین‌کننده‌ای در زندگی‌اش دارد: «کینه به دل نگیر اما هیچ‌وقت از یاد نبر و نقاشی کن.» این صحنه را از فیلم درآوردم چون فکر کردم که چنین حرفی معلم‌مآب است. در نسخه‌ی فعلی، پدر آرام چیزی نمی‌گوید اما بر مبارزه‌اش برای ادامه دادن به زندگی تأثیر می‌گذارد. آرام می‌گوید، «صدای پدرم ضعیف و بریده‌بریده بود.»

 

دینک: برخی گفته‌اند که در صدمین سالگرد نسل‌کشیِ ارامنه تعداد فیلم‌ها و آثاری که به این فاجعه می‌پردازند کاهش یافته است. شما چه نظری دارید؟

آلپر: به نظرم باید از این نوع بحث‌ها فراتر رفت. این نسل‌کشی نوعی نسل‌کشیِ فرهنگی را هم در پی داشت. یکی از بزرگ‌ترین کتاب‌خانه‌های ارمنیِ دنیا در اورشلیم است. من به اورشلیم رفتم و یک راهنما این کتاب‌خانه را به من نشان داد. او مرا به اتاقی برد که هزاران کتاب را در خود جای داده بود. او گفت: «این کتاب‌ها را قبل از سال 1915 از آناتولی نجات دادند. حالا ارمنی‌ها در سراسر جهان زندگی می‌کنند اما بعد از 100 سال میزان تولیدات فرهنگیِ آنها حتی یک‌دهم گذشته هم نیست. به نظرم، نسل‌کشیِ واقعی یعنی همین.» به عقیده‌ی مارک نیچانیان، تلاش برای اثبات نسل‌کشی، نوعی هم‌سویی با منکران نسل‌کشی است. به جای این که درباره‌ی نسل‌کشی کتاب بنویسیم یا فیلم بسازیم، باید آثاری خلق کنیم که گذشته را از نظر فرهنگی زنده و امروزی کند. فیلم من در دهه‌ی 1940 اتفاق می‌افتد و در آن سال 1915 را از خلال خاطرات می‌بینیم. این فیلم را با احساسات برجای‌مانده از گذشته ساختم اما این احساسات از حال و روزِ امروزمان هم خبر می‌دهند.

 

دینک: در فیلم، تک‌گویی‌های درونیِ آرام نقش پررنگی دارد اما چندان گفت‌وگویی میان شخصیت‌ها نمی‌بینیم. چرا؟

آلپر: به نظرم در فیلم، برخلاف ادبیات، هرچه گفت‌وگو کمتر باشد بهتر است. زبان سینمایی و تصویری مهم‌تر است. آرام از طریق کارهایش حدیث نفس خود را تعریف می‌کند. سکوت او خودش نوعی زبان است. شوک روحی سبب شده که گذشته را به ناخودآگاهش واپس براند. اما بعد از مدتی تصمیم می‌گیرد که خاطراتش را بنویسد. من دو روش را امتحان کردم. با احمد بیوک، یکی از بهترین داستان‌نویسان جوان ترکیه، کار کردم. او خودش را جای کسی گذاشت که به محل دورافتاده‌ای تبعید شده و به خاطره‌نویسی روی آورده است. بعداً بخشی از این خاطرات را به فیلم‌نامه اضافه کردم. تصمیم گرفتم که برای نشان دادن دنیای درونیِ آرام از تک‌گویی‌های درونی‌اش استفاده کنم. بعد به دنبال کسی گشتم که زبان نمادین‌تری را به کار ببرد. به نظرم، مقاله‌ی بولِنت اوستا بسیار شاعرانه بود. او حدود 50 کتاب درباره‌ی این موضوع خواند و پس از سعی و کوشش فراوان چیزهایی نوشت. نوشته‌های او را کمی تغییر دادم تا بتوانم حال و هوای درونیِ آرام را بدون استفاده‌ی بیش از حد از گفت‌وگو نشان دهم. هر بار که فیلم را می‌بینم، تک‌گویی‌های درونیِ آرام مو بر تنم سیخ می‌کند.

 

دینک: هر سه شخصیت فیلم‌ در جایی می‌گویند، «هیچی». آیا این «هیچی» حاکی از سکوت در زندگی اجتماعیِ ماست؟

آلپر: وقتی فیلم‌نامه را می‌نوشتم، فهمیدم که هر سه نفر می‌خواهند خیلی چیزها به هم بگویند اما به دلایل گوناگونی خاموش می‌مانند. «هیچی» یعنی نوعی تجسم عینیِ آسیب‌های روانیِ جمعی و مشکلات مربوط به کنار آمدن با گذشته. ما در زندگیِ شخصیِ خود مشکلات زیادی را مخفی می‌کنیم، مشکلاتی که با حرف زدن به راحتی حل می‌شوند. به نظرم، اگر این را بفهمیم، می‌توانیم مشکلات خود را در هر دو سطح شخصی و اجتماعی حل کنیم.

 

دینک: در ترکیه تنها ۲۰ هزار نفر فیلم «زخمِ» فاتح آکین را در سینماها دیدند. هم ارمنی‌ها و هم ترک‌ها نسبت به فیلمی که به تراژدیِ تاریخیِ نسل‌کشی ۱۹۱۵ می‌پردازد، محتاط بودند. به نظر شما چرا این طور است؟

آلپر: فاتح آکین طرفداران خاص خود را دارد اما پیش از نمایش فیلم در سینماها  کارزاری علیه آن به راه افتاد که تا حدی موفق شد. به نظرم، پخش‌کنندگان فیلم ترسیدند. این مهم است که یک کارگردان ترک فیلمی درباره‌ی نسل‌کشی 1915 بسازد. بی‌علاقگیِ ارمنی‌ها را شاید بتوان ناشی از وضعیت روحی‌شان دانست. از طرف دیگر، جو حاکم بر ترکیه بر همه تأثیر می‌گذارد. فکر می‌کنم که ارمنی‌ها هم از قواعد فرهنگیِ حاکم بر ترکیه متأثرند. اکثریت آنها هویت خود را مخفی می‌کنند و از سیاست فاصله می‌گیرند. با وجود این، نسل جدید ارامنه می‌خواهند این وضع را تغییر دهند.

 

دینک: شما می‌گویید که تحقیقاتی که برای ساختن فیلم انجام دادید برای خودتان هم آموزنده بود. چه چیزی بیش از همه شما را شگفت‌زده کرد؟

آلپر: نیچانیان از ایلیاد مثال می‌زند. در گفت‌وگویی میان هکتور و آشیل، هکتور می‌گوید هر که در جنگ کشته شد پیکرش را باید با احترام به خویشاوندان تحویل داد تا مطابق آداب و رسوم مناسب به خاک سپرده شود. این نشان می‌دهد که احترام گذاشتن به سوگواری شرط اصلیِ هم‌زیستی است، و سوگواری ارتباط مستقیمی با صلح دارد. فارغ از همه‌ی کتاب‌هایی که خواندم، این داستان جانِ کلام را درباره‌ی نگرش حکومت و مردم و انکار نسل‌کشی در ترکیه بیان می‌کند. همین امسال ]2015[ خودروی پلیس جسد حاجی لقمان بیرلیک ]داماد لیلا بیرلیک، نماینده‌ی کرد مجلس ترکیه[ را در خیابان‌های حکاری روی زمین کشید و این طرف و آن طرف برد، و مدت‌ها از تحویل دادن جسد عزیز گولِر، که در نبرد در روژاوا کشته شد، به خانواده‌اش خودداری کرد. این نشان می‌دهد که حکومت و نظام ترکیه، به‌رغم هویت اسلام‌گرا و اسلامی‌اش، با همان خشونت و قساوت سال 1915 رفتار می‌کند. ارمنی‌ها با این آسیب روانی دست و پنجه نرم می‌کنند: حکومت ترکیه هم‌نوعان شما را می‌کشد، به جان‌باختگانتان احترام نمی‌گذارد و حتی می‌خواهد مانع از سوگواریِ شما شود.

 

دینک: آیا به نظر شما فیلم‌های سیاسی را می‌توان فارغ از پیش‌داوری‌ها و تعصبات فهمید؟

آلپر: پذیرفتن نسل‌کشی به کنار، اما بعد از 100 سال اگر هنوز نفهمیده‌ایم که سوگواری طبیعی است، پس مشکل بزرگی وجود دارد. هنر و ادبیات هم از این مشکل عاری نیست. از وقتی ساختن این فیلم را شروع کردم تا وقتی واکنش‌ بعضی از جشنواره‌های ترکیه را دیدم، احساس می‌کردم که نوعی سانسور، هرچند به طور ضمنی، وجود دارد. با وجود این، خودسانسوری از هر چیز دیگری خطرناک‌تر است. این فیلم را ساختم چون احساس می‌کنم که مسئولیتی دارم.[3]

 

برگردان: عرفان ثابتی


[1] دن فینارو مدیر پیشین «مؤسسه‌ی سینمایی اسرائیل»، رئیس پیشین «انجمن منتقدان سینمایی اسرائیل» و معاون افتخاریِ کنونی «فدراسیون بین‌المللی منتقدان فیلم» است. آن‌چه خواندید برگردان این نوشته‌ی او با عنوان اصلیِ زیر است:

Dan Fainaru, ‘Memories of the Wind: Review’, Screen Daily, 8 December 2015.

[2]  آرام پهلوانیان در سال 1917 در اسکودار به دنیا آمد. پس از تحصیل در مدارس ارمنیِ نِرسیسیان-یِرمونیان و گِتروناگان، به تحصیل حقوق در دانشگاه استانبول پرداخت. او از دوران دبیرستان به سرودن شعر روی آورد. در دانشگاه جذب فعالیت‌های سیاسی شد. در سال 1945 دستگیر شد و 15 ماه را در زندان گذراند. در سال 1946 نشریه‌ی روزگار نو، که با همکاری اَلِکسانیان و سَرکیس کِچیان منتشر می‌کرد، توسط حکومت نظامی تعطیل شد و سه سال دیگر را هم در زندان سپری کرد. در سال 1950 به انتشار نشریه‌ی دُرنا روی آورد اما هنوز دومین شماره را منتشر نکرده بود که او را برای خدمت نظام وظیفه‌ی اجباری به ارزروم فرستادند. او عضو هیئت مرکزیِ حزب کمونیست ترکیه شد و در سال 1971 در برلین از دنیا رفت. مجموعه‌ی اشعار او به زبان‌های ارمنی و ترکی در سال 1999 توسط انتشارات ارس منتشر شد.

[3]  مارال دینک روزنامه‌نگار حوزه‌ی روابط ترکیه و ارمنستان و حقوق بشر است. آن‌چه خواندید برگردان این نوشته‌ی او با عنوان اصلیِ زیر است:

Maral Dink, ‘Childhood remained in a train to eternity’, Agos, 11 December 2015.