تاریخ انتشار: 
1399/02/11

آلن دو باتن: چطور از درون اتاق خود به دور دنیا سفر کنیم

آلن دو باتن

tiqets

در دهه‌ی 1650 میلادی، بِلز پاسکال، فیلسوف و ریاضی‌دان فرانسوی، یکی از نامتعارف‌ترین گزین‌گویه‌های کل تاریخ را بر زبان آورد: «تنها علت بدبختی آدمی این است که نمی‌تواند بی‌سروصدا در اتاقش بماند.»

واقعاً؟ بی‌تردید اجبار به بی‌سروصدا باقی ماندن در اتاقِ خود سرآغاز نوع فوق‌العاده پیشرفته‌ای از شکنجه‌ی روانی است، مگر نه؟ چه چیزی ممکن است بیش از این با روحیه‌ی بشر ناسازگار باشد که به اجبار در چاردیواریِ خانه‌ی خود بماند وقتی، بالقوه، می‌تواند به سراسر کره‌ی زمین سفر کند؟

با این همه، نظر پاسکال به طور مفیدی یکی از جاافتاده‌ترین باورهای ما را به چالش می‌کشد: این که همیشه باید به محل‌های جدیدی برویم تا چیزهای تازه و ارزشمندی را کشف کنیم. اما اگر واقعاً گنجینه‌ای در درون خودمان نهفته باشد چه؟

چه می‌شود اگر همین حالا مغزمان به اندازه‌ی کافی پُر از تجربیات حیرت‌انگیز، آرامش‌بخش و جالبی باشد که برای وارسی و تأمل در باب آنها باید ده برابر عمر کنیم؟ چه می‌شود اگر مشکل واقعی ما بیش از محبوس ماندن در خانه این باشد که ندانیم چطور به بهترین نحو از داشته‌های فعلیِ خود استفاده کنیم؟

محبوس ماندن در خانه مزایای شگفت‌انگیزی دارد. اولینش این است که ما را به اندیشیدن ترغیب می‌کند. بر خلاف تصورمان، تنها اندکی از ما خلوت می‌گزینیم و ایده‌های بدیع و جسورانه‌ای را در ذهن می‌پروریم که می‌تواند مایه‌ی سرزندگی و پیشرفت در زندگی شود. وقتی روی کاناپه لم داده‌ایم و در افکارِ خود غوطه‌وریم ممکن است ایده‌های جدیدی به ذهن‌مان خطور کند که وضعیت ذهنیِ موجودمان را بر هم زند.

برای مثال، یک فکر بدیع ممکن است سبب شود چیزی را که اطرافیان‌مان عادی می‌پندارند، عادی نشماریم. یا شاید سرآغاز آن باشد که دریابیم نگرش دیرینه‌ی ما به مسئله‌ی مهمی در زندگی نادرست بوده است. اگر هر ایده‌ی جدیدی را جدی بگیریم، ممکن است رابطه‌ای را ترک کنیم، از شغلی دست برداریم، دوستی‌ای را به هم بزنیم، از کسی عذرخواهی کنیم، دوباره به گرایش جنسیِ خود بیندیشیم یا عادتی را ترک کنیم.

مدتی تفکر بی‌سروصدا در اتاق‌ فرصتی را فراهم می‌آورد تا ذهن‌مان بتواند به خود سر و سامان دهد و خود را بفهمد. در این صورت، سخن گفتن از ترس‌ها، دلخوری‌ها و امیدها آسان‌تر می‌شود؛ از افکارمان کمتر می‌ترسیم ــ دلخوری‌مان کاهش می‌یابد، آرام‌تر می‌شویم و مسیر زندگی‌مان مشخص‌تر می‌شود. در نتیجه، ذره‌ذره خودمان را اندکی بهتر می‌شناسیم.

علاوه بر این، در اتاق‌مان می‌توانیم سفرهای قبلیِ خود را مرور کنیم. این ایده‌ی‌ رایجی نیست. اغلب اوقات، برای طراحی کردن تجربیات سیاحتی جدید به مشوق‌های نیرومندی احتیاج داریم. اهمیت دادن به مرور ذهنیِ سفرهای قبلی اندکی عجیب ــ یا اساساً غم‌انگیز ــ به نظر می‌رسد. این امر بسیار مایه‌ی تأسف است. ما گذشته‌ی خود را به دقت بررسی نمی‌کنیم. اتفاقات مهمی را که برای‌مان رخ داده به پسِ ذهنِ خود می‌رانیم و انتظار نداریم که دوباره با آنها روبه‌رو شویم.

اما می‌توان سلسله‌مراتب اعتبار را اندکی تغییر داد و گفت که غوطه‌ور شدن مستمر در خاطراتِ سفرها می‌تواند نقشی حیاتی در تقویت و تسلی دادن به ما داشته باشد ــ و، به‌ویژه، شاید ارزان‌ترین و منعطف‌ترین نوع سرگرمی باشد. در خانه نشستن و تأمل کردن درباره‌ی سفری قدیمی به یک جزیره باید به اندازه‌ی پیاده‌روی کردن آهسته در آن جزیره معتبر باشد.

محبوس ماندن در خانه مزایای شگفت‌انگیزی دارد. اولینش این است که ما را به اندیشیدن ترغیب می‌کند.

با نادیده گرفتن خاطرات خود به بچه‌های لوسی شبیه می‌شویم که هر تجربه‌ی لذت‌بخشی به سرعت دل‌شان را می‌زند و به سراغ شور و هیجان تازه‌ای می‌روند. شاید یکی از دلایل این که احساس می‌کنیم به این همه تجربه‌ی جدید احتیاج داریم این است که از هضم تجربیات قبلیِ خود عاجزیم.

برای افزایش تمرکز بر خاطرات‌مان به هیچ وسیله‌ای احتیاج نداریم. بی‌تردید نیازی به دوربین نیست. ذهن‌مان خودش دوربینی دارد: دوربینی که همیشه روشن است، و هر چیزی را که می‌بینیم ضبط می‌کند. انبوهی از تجربیات در ذهن‌مان صحیح و سالم مانده‌اند و فقط منتظرند که از خود چنین سؤالاتی بپرسیم: «پس از ورود به آنجا کجا رفتیم؟» یا «اولین صبحانه‌ای که خوردیم چطور بود؟» این که تجربیات‌مان از نظر محو شده‌اند به این معنی نیست که از بین رفته‌اند. به لطف هنر تجدیدخاطره می‌توان دوباره با جان‌مایه‌ی خوشایند این تجربیات ارتباط برقرار کرد.

ما بی‌وقفه از واقعیت مجازی حرف می‌زنیم. اما به وسایل الکترونیک احتیاج نداریم. بهترین دستگاه‌های واقعیت مجازی را در سرِمان داریم. می‌توانیم ــ همین حالا ــ چشم‌های خود را ببندیم و به بهترین و تسلی‌بخش‌ترین و خوشایندترین بخش‌های گذشته‌ی خود سفر کنیم.

ما به سفر کردن تمایل داریم چون فکر می‌کنیم که واقعیت یک صحنه از تصویر ذهنیِ آن بهتر است. وقتی ناراحت‌ایم که نمی‌توانیم جایی برویم خوب است طرز کار ذهن‌مان را بررسی کنیم. همیشه چیز دیگری هست که آن منظره‌ی زیبای مقصد را تیره‌وتار می‌کند، چیزی آنقدر پیچیده و بغرنج که سبب می‌شود از یاد ببریم چرا خانه را ترک کرده‌ایم. این چیزی جز «خودمان» نیست. برای این که از مقصد لذت ببریم چاره‌ای نداریم جز این که خودمان را نیز همراه‌مان ببریم. یعنی باید انبوهی از باروبندیل ذهنی‌مان را همراه داشته باشیم، همان چیزهایی که زندگی روزمره‌ی ما را اینقدر دشوار می‌کند: آن همه اضطراب، اندوه، سردرگمی، احساس گناه، زودرنجی و ناامیدی.

اما وقتی برای چند دقیقه سفری را در ذهن مجسم می‌کنیم خبری از این‌ باروبندیل ذهنی نیست. بنابراین، در خیال خود می‌توانیم از مناظر پاک و بی‌آلایش لذت ببریم. اما وقتی در معبدی زرین یا بر فراز کوهی پوشیده از درختان کاج ایستاده‌ایم، این باروبندیل ذهنی اجازه نمی‌دهد که از منظره‌ها لذت ببریم.

طُرفه این که با چیزی غم‌انگیز و در عین حال خنده‌دار مواجه‌ایم: آن همه زحمتی که برای سفرِ جسمانی می‌کشیم ضرورتاً ما را به جوهره‌ی مطلوب‌مان نزدیک‌تر نمی‌کند. باید به خود یادآوری کنیم که می‌توان صرفاً با فکر کردن درباره‌ی هر جایی از بهترین جنبه‌های آن لذت برد.

اجازه دهید به سراغ فرانسوی دیگری برویم که فلسفه‌ی اساسی مشابهی دارد. در بهار سال 1790، نویسنده‌ی 27 ساله‌ای به نام زاویه دومِستر خودش را در خانه حبس کرد و تصمیم گرفت که شگفتی‌ها و زیباییِ اشیای نزدیک به خود را بررسی کند؛ او شرح این ماجرا را در کتاب «سفر به دور اتاقم» منتشر کرد.

این کتاب داستان طنزآمیز جذابی را روایت می‌کند. دومستر در را می‌بندد و پیژامه‌ی صورتی و آبی‌رنگی را بر تن می‌کند. بدون این که لازم باشد چمدان ببندد، به کاناپه «سفر» می‌کند و از منظری جدید به آن می‌نگرد. این بار پایه‌های زیبای کاناپه را تحسین می‌کند و اوقات خوشایندی را به یاد می‌آورد که در میان کوسن‌های آن گذرانده و رؤیای عشق و کامیابی حرفه‌ای را در سر پرورانده است.

سپس توجه دومستر به تخت‌خوابش جلب می‌شود. از منظر یک مسافر، به ارزش این اثاثیه هم پی می‌برد. به یاد شب‌های مطبوعی می‌افتد که در آن گذرانده و به این می‌بالد که ملافه‌هایش با پیژامه‌هایش همخوانی دارد. او می‌نویسد: «به همه توصیه می‌کنم که در صورت امکان، روتختیِ صورتی و سفید بگیرند» زیرا این رنگ‌ها آدم بدخواب را به خوابی آرام و مطبوع فرومی‌برد.

این که لذت بردن از محل‌های جدید شاید بیشتر وابسته به ذهنیت مسافر باشد تا مقصد سفر. اگر می‌توانستیم با همین ذهنیت به اتاق‌های خانه و محله‌های اطراف خود بنگریم شاید این محل‌ها نیز به اندازه‌ی سرزمین‌های بیگانه جذاب به نظر می‌رسیدند.

کتاب دومستر طنزآمیز است اما با این حال مبتنی بر نگرشی عمیق است: این که لذت بردن از محل‌های جدید شاید بیشتر وابسته به ذهنیت مسافر باشد تا مقصد سفر. اگر می‌توانستیم با همین ذهنیت به اتاق‌های خانه و محله‌های اطراف خود بنگریم شاید این محل‌ها نیز به اندازه‌ی سرزمین‌های بیگانه جذاب به نظر می‌رسیدند.

ذهنیت مسافر چیست؟ احتمالاً ویژگی‌های اصلی آن عبارت‌اند از پذیرش، درک و فهم و قدردانی. مهم این است که برای استفاده از این ذهنیت لازم نیست که به سفرهای دور و دراز برویم.

کوتاه‌ترین سفر، قدم زدن است. نسبت میان قدم زدن و سفر رفتن مثل نسبت میان یک درخت مینیاتوری و جنگل است. حتی اگر فقط هشت دقیقه دور آپارتمان یا چند دقیقه در پارک محل قدم بزنیم باز هم بسیاری از همان ویژگی‌های سفر را دارد.

هنگام قدم زدن ممکن است چشم‌مان به یک گل بیفتد. وقتی می‌توان هر لحظه به قاره‌ی دیگری سفر کرد بسیار نادر است که از گل‌ها لذت برد. معمولاً توجه ما به چیزهای دیگری جلب می‌شود، چیزهایی بزرگ‌تر و باشکوه‌تر از این جلوه‌های کوچک و ظریف طبیعت. اما وقتی نمی‌توانیم سفر کنیم و دنیا را غم و اندوه فراگرفته است، بعید است که نسبت به گل‌ها کاملاً بی‌تفاوت بمانیم. در چنین شرایطی گل‌ها دیگر نه عامل حواس‌پرتی از امور مهم بلکه مایه‌ی لذت و دلخوشی در بحبوحه‌ی مشکلات و گرفتاری‌ها هستند.

در هنگام قدم زدنی کوتاه شاید چشم‌مان به یک حیوان کوچک بیفتد: یک اردک یا یک جوجه‌تیغی. او با بی‌اعتنایی محض نسبت به ما سرگرم زندگی خود است. سرش به کارِ خود گرم است. قرن‌هاست که عادت‌های این گونه از حیوانات تغییر نکرده است. ممکن است با دقت به آن نگاه کنیم اما او به هیچ وجه درباره‌ی ما کنجکاو نیست؛ از نظر او، ما جزئی از توده‌ی انبوه چیزهای ناشناختنی هستیم. برای یک اردک فرقی ندارد که یک تبهکار تکه نانی به سویش پرتاب کند یا یک قاضی دیوان‌عالی، یک میلیادر یا یک ورشکسته؛ فردیت ما به حال تعلیق درمی‌آید و، بعضی از روزها، این امر مایه‌ی آسایش خاطر عمیق است.

در هنگام قدم ‌زدنی کوتاه توجه‌مان به چیزهایی جلب می‌شود که از یاد برده‌ بودیم ــ دوران کودکی، خوابی عجیب و غریب که دیده‌ایم، دوستی که سال‌هاست ندیده‌ایم، کار مهمی که همیشه می‌خواسته‌ایم انجام دهیم. از نظر فیزیکی، چندان مسافتی طی نمی‌کنیم اما قلمروهای ذهنیِ پهناوری را درمی‌نوردیم.

پس از مدتی کوتاه به خانه برمی‌گردیم. هیچ‌کس دلش برای ما تنگ نشده یا شاید حتی متوجه نشده است که بیرون رفته بودیم. اما ما تفاوت ظریفی پیدا کرده‌ایم: اندکی کامل‌تر، دوراندیش‌تر، شجاع‌تر و خلاق‌تر از قبل شده‌ایم، قبل از آن که خردمندانه عازم این سفر کوتاه شویم.

روزی دوباره آزادی‌های خود را به دست خواهیم آورد. بارِ دیگر می‌توانیم در گوشه و کنار دنیا پرسه بزنیم. اما در دوران حبس دسته‌جمعی خود، گذشته از دردسرهای بدیهی، شاید وقتی آزادی‌های عادیِ خود را از دست بدهیم به مطلوبیت بعضی دیگر چیزها پی‌بریم. تصادفی نیست که بسیاری از بزرگ‌ترین اندیشمندان دنیا مدت‌های بسیار زیادی را تنها در اتاق‌شان می‌گذراندند. سکوت به ما فرصت می‌دهد تا به ارزش بسیاری از چیزهایی که معمولاً از آنها غافل‌ایم، پی‌بریم؛ و چیزهایی را که احساس کرده‌ایم اما به اندازه‌ی کافی نفهمیده‌ایم درک کنیم.

اکنون صرفاً در حبس به سر نمی‌بریم؛ در عین حال از این مزیت بهره می‌بریم که می‌توانیم به اطراف و اکناف قاره‌های درونیِ ناشناخته، گاهی دلهره‌آور اما در اصل شگفت‌انگیز سفر کنیم.

 

برگردان: عرفان ثابتی


آلن دو باتن نویسنده و پژوهشگر بریتانیایی است. آن‌چه خواندید برگردانِ این نوشته‌ی او با عنوان اصلیِ زیر است:

Alain de Botton, ‘Alain de Botton: How to travel from your sofa’, Financial Times, 17 March 2020.