تاریخ انتشار: 
1399/04/05

نخبگان ما را ناامید کردند؛ وقت آن رسیده است که یک جمهوری اروپایی تشکیل شود

لورنزو مارسیلی
اولریک گوئروت

tribunemag

ژولین بندا، نویسنده‌ی فرانسوی، «گفتار خطاب به ملت اروپا» را در سال 1933، یعنی سال به قدرت رسیدن نازی‌‌ها نوشت و در آن از اروپایی‌ها خواست تا حول ارزش‌های عام مشترک خود و علیه هیولاهای نوظهورِ ملی‌گرایی متحد شوند. با پیشروی اروپا به سمت قتلعام روح خود و مردمانش، بسیاری به خود جرئت دادند که همچنان رؤیای امر غیرممکن را در سر بپرورانند.

بِندا تنها نبود. «مانیفست وِنتوتِنه» که از نخستین متون فدرالیسم اروپایی است در سال 1941 نوشته شد. و در سال 1946 و در بحبوحه‌ی ویرانی این قاره بود که چرچیل از «ایالات متحده‌ی اروپا» سخن گفت. اگر در تاریکترین ساعات، شعله‌ی اتحاد اروپا روشن نمیماند، نوزاییِ این قاره ناممکن بود.

هر چند برخی چالش‌ها و پیامدهای کووید-19 را با نوعی جنگ مقایسه می‌کنند، خوشبختانه با سناریوی مرگ‌بار آن سال‌ها فاصله‌ی زیادی داریم. با وجود این، بحران کنونی نه تنها اروپایی‌ها را به هم نزدیکتر نکرده بلکه آنها را از هم دور کرده است. دشمنی‌ها و اختلافات گسترش یافته‌اند ــ چه این اختلاف بر سر دموکراسی و حکومت قانون میان بلوک شرق و غرب باشد و چه بر سر همبستگی اقتصادی میان شمال و جنوب.

عقیده بر این بود که اروپا از دل بحران‌ها به پیش می‌رود. استدلال این بود که اوضاع اضطراری به سیاستمداران فرصت می‌‌دهد تا بر مقاومت ملی فائق آیند و قاره را به اتحادیه‌ای هر چه محکم‌تر نزدیک کنند. اما اروپا اکنون بیش از ده سال است که گرفتار بحران‌های مالی، سیاسی و بشردوستانه است و در نتیجه‌ به طرز نگران‌کننده‌ و مداومی به سمت تجزیه پیش رفته است.

فروپاشی اتحادیه‌ی اروپا از سال‌ها قبل پیش‌بینی شده است. اما اروپا برای مردن نیازی به فروپاشی ندارد. اروپا زمانی می‌میرد که نسبت به سیاست‌های «اول ملت» بی‌اعتنا بماند. تجزیه رخداد واحدی نیست بلکه فرایندی است که نشان بارزش کم‌رنگ شدن پیوندها، زوال تدریجی اعتماد، و بازملی‌سازی سیاست‌ها است. پایان اروپا شاید نه با انفجاری مهیب بلکه با ناله‌‌ای خفیف همراه باشد.

همشهریان، نخبگان ما را ناامید کرده‌اند و باید آرمان اروپای متحد را از دست ایشان نجات دهیم. در نهم ماه مه یعنی روز اروپا، اتحادیه‌ی اروپا قرار بود که کنفرانس جدیدی پیرامون آینده‌ی این قاره برگزار کند و فصل جدیدی را در تاریخ ادغام پس از برگزیت رقم بزند. این برنامه‌ها اکنون با تأخیر روبرو شده‌اند. شاید بگوییم چه بهتر! کنفرانس به گونه‌ای طراحی شده بود که به نوعی لفاظی بالابه‌پایین و بی‌بصیرت‌والهام ختم می‌شد.

ما از شما می‌خواهیم، از خودمان می‌خواهیم تا رهبری را به دست بگیریم و شعله را در این زمان بحرانی زنده نگه داریم. به جای یک کنفرانس سازمانی و بی‌اهمیت دیگر، ما خواهان تأسیس کنگره‌ی شهروندان اروپایی برای تصمیم‌گیری در مورد آینده‌ی اروپا هستیم، تا پایه و اساسی برای مجلس مؤسسانی مدرن باشد. چنین کنگره‌ای ساختاری ترکیبی خواهد داشت: چیزی بین یک جنبش اجتماعی، بازیگر سیاسی و جایگاه مشورتی که مظهر وحدت تمام کسانی خواهد بود که می‌خواهند در برابر تجزیه بایستند.

بحران کنونی نه تنها اروپایی‌ها را به هم نزدیک‌تر نکرده بلکه آنها را از هم دور کرده است.

در قرن گذشته، کنگره‌های مشابهی حقوق میلیون‌ها انسان را در هندوستان و آفریقای جنوبی به آنها بازگرداند. ما شهروندان به حاشیه رانده شده‌ی اروپا باید جرئت پیدا کنیم تا برای امر غیرممکن برنامه‌ریزی کنیم: جمهوری‌ای اروپایی که در آن همه‌ی شهروندان فارغ از گرایشات ملی‌شان با هم برابرند. جمهوری‌ای که در آن دیگر خبری از دسترسی عده‌ای به کمک‌های مالی سخاوتمندانه و خدمات درمانیِ عالی و رویارویی دیگران با سختی‌ها و بیمارستان‌های پُر نیست.

آیا در چنین قاره‌ی متنوعی دسترسی به جمهوری اروپایی افراد برابر ممکن است؟ تعریف ملت چیست؟ ملت نه یک قومیت است نه یک زبان، نه فرهنگ است و نه هویت. ملت قانونی است که گروهی متشکل از افراد برابر دارای حقوق مشترک را تأسیس می‌کند. همان‌طور که یک قرن پیش مارسل ماوس، جامعه‌‌شناس فرانسوی، نوشت ملت گروهی است که از وابستگی اقتصادی و اجتماعی‌ خود آگاهیِ جمعی دارد و تصمیم می‌گیرد که این وابستگی را به کنترل جمعیِ کشور و نظام اقتصادی‌ خود تبدیل کند.

آیا این دقیقاً همان نقطه‌ای نیست که اروپا امروز بر سر آن ایستاده است؟ آیا ما به عنوان شهروندان اروپا آماده‌ی برداشتن قدم‌های لازم به سمت نهادینه ساختن یکپارچگی هستیم تا بلغاری‌ها، فنلاندی‌ها، آلمانی‌ها و ایتالیایی‌ها همگی از حمایت‌های اجتماعی و مزایای اقتصادی یکسان برخوردار باشند و مالیات یکسانی بپردازند؟ آیا حاضریم که برای اولین بار در تاریخ، دموکراسی جدیدی بسازیم که هم‌قواره‌ی چالش‌های جهانی‌ای باشد که بر سرمان آوار می‌شوند؟ آیا حاضریم این کار را به‌رغم وجود و حتی در صورت لزوم در تقابل با حکومت‌های ملی‌مان انجام دهیم؟

ما به یک شماره‌ی تأمین اجتماعی اروپایی و یک نظام تأمین اجتماعی مشترک نیاز داریم که کرامت انسانی و امنیت افراد را فارغ از ملیت‌شان تضمین کند. اسپانیایی‌ها نباید بیشتر از هلندی‌ها از بیکاری بترسند. نگرانی یونانی‌ها از بستری شدن در بیمارستان نباید به هیچ وجه بیشتر از آلمانی‌ها باشد. شعار انقلاب فرانسه آزادی، برابری و برادری بود، و نه امنیت که در واقع میراث فرهنگی و سیاسی تمام اروپایی‌هاست.

ما به برنامه‌ی همه‌شمولی برای دگرگون کردن اقتصاد و محیط زیست نیازمندیم. نمی‌توانیم اجازه دهیم که بعضی‌ از کشورها در بدهی غرق شوند و اتحادیه‌مان با بنگاه شرخری اشتباه گرفته شود، در حالی که محیط زیست‌مان در حال نابودی است. همان‌طور که «طرح جدید» روزولت به پیدایش سازمان‌های فدرال مدرن در آمریکا انجامید، معاهده‌ی اروپاییِ سبز و حقیقی که از منابع فدرال برخوردار باشد می‌تواند هم‌زمان با پیامدهای رکود اقتصادی ناشی از کووید-19 مبارزه کند، الگوهای زیان‌بار تولیدمان را تغییر دهد و سازمان‌هایی برای اتحادیه‌ی اقتصادی واقعی تأسیس کند.

ما به یک نظام یکپارچه و مدرن مالیاتی برای شرکت‌ها و شهروندان اروپایی نیاز داریم. کشورهای مدرن اروپا با تمرکز قدرت مالیات‌گیری رژیم‌های فئودال شکل گرفتند. امروزه روند مخالفی در حال وقوع است که در آن شرکت‌های عظیم چند ملیتی با فرار از پرداخت سهم عادلانه‌‌ی خود کشورهای اروپایی را به جان هم می‌اندازند. اخذ مالیات مشترک اروپایی از دارایی‌های عظیم، باز توزیع سود اتوماسیون، و اخذ مالیات مشترک از سود شرکت‌های چند‌ملیتی‌ به ایجاد نظام مالیاتی جدید و فراگیری می‌انجامد و بدین ترتیب منابعی را که اکنون در دسترس نیست، بازیابی می‌کند.

نباید به هیچ‌کس اجازه دهید که شما را متقاعد کند که دستیابی به اینها غیرممکن است. قاره‌ی ما به دفعات نشان داده است که قدرت شهروندان می‌تواند غیرممکن را ممکن سازد. در 20 ژوئن سال 1789 نمایندگان طبقه‌ی سوم فرانسه خود را مجلس ملی نامیدند و سوگند خوردند تا پایان تبیین قانون اساسی شورای‌شان را خاتمه ندهند. اروپای امروز نیازمند یک «سوگند دیگر در زمین تنیس» است، دومین انقلاب صلح‌آمیز بعد از انقلاب 1989، و زایش جمهوری خود.

همان‌طور که ژولین بندا زمانی علاقه داشت بگوید، امپراتورها نمی‌توانند اروپا را به وجود آورند، فقط شهروندان‌اند که می‌توانند چنین کنند.

 

برگردان: مریم طیبی


لورنزو مارسیلی بنیان‌گذار سازمان «آلترناتیو‌های اروپایی» و نویسنده‌ی این کتاب است: «شهروندان هیچ‌کجا: چطور اروپا را از دست خودش نجات دهیم». اولریک گوئروت بنیان‌گذار و مدیر «آزمایشگاه دموکراسی اروپایی» و نویسنده‌ی این کتاب است: «چرا اروپا باید به جمهوری تبدیل شود». آن‌چه خواندید برگردان این نوشته با عنوان اصلیِ زیر است:

Lorenzo Marsili and Ulrike Guerot, ‘Elites have failed us. It is time to create a European republic’, The Guardian, 10 May 2020.