تاریخ انتشار: 
1399/08/20

شکستن سکوت و عظمت بلا: بررسی رتوریک جنبش «من هم» و مخالفانش

در گفت‌وگو با علیرضا اشراقی

جنبش‌های اجتماعی خصلت بیانی دارند. بعضی جنبش‌ها موفق می‌شوند و تداوم پیدا می‌کنند، بعضی شکست می‌خورند یا محو می‌شوند. اما همه‌ی جنبش‌ها ــ فارغ از این که از چه منابع و استراتژی‌ها و تاکتیک‌هایی استفاده می‌کنند و غایت و تأثیرشان چیست، با فن بیان سر و کار دارند تا توجه دیگران را جلب کنند، آنها را مورد خطاب‌ قرار دهند، و ترغیب و متقاعدشان کنند. علیرضا اشراقی پژوهشگر مدعو در مرکز مطالعات خاورمیانه و اسلام در دانشگاه کارولینای شمالی است. او دکترای ارتباطات و مطالعات رتوریک را از همین دانشگاه دریافت کرده است و یکی از حوزه‌های مطالعاتی‌اش شیوه‌های بحث عمومی و رتوریک (rhetoric) جنبش‌های اجتماعی است. با او درباره‌ی جنبش «من هم» گفتگو کرده‌ایم.


اهمیت زبان و بیان در پرداختن به مسئله‌ی آزار جنسی در جنبش «من هم» چیست؟ چرا اصلاً این که زنان روایت‌های آزار را در فضای عمومی و شبکه‌های اجتماعی مطرح می‌کنند مهم است؟

حرف زدن و حرف نزدن در ملأ عام هر دو مقوله‌های جنسیتی هستند. سخن گفتن در فضای عمومی به صورت تاریخی سویه‌ای مردانه دارد و خاموشی سویه‌ای زنانه. فن بیان و نطق و خطابه چه در فرهنگ‌های چینی، هندی، یونانی و رومی باستان، و چه در فرهنگ اسلام‌مآب و ایرانی‌مآب تا نیمه‌ی قرن بیستم قلمروی مردان بوده است. اغلب هم این مردان و فرهنگ مردسالارانه بوده که آداب سخنوری، و کیفیت بلاغت و فصاحت کلام را تعریف و تعیین می‌کردند. این به معنی این نیست که زنان کلاً از حیطه‌ی سخنوری غایب بوده‌اند، نمونه‌های تاریخی چه در ادبیات، چه در عرصه‌ی سیاست و حتی مذهب زیاد هستند، اما جریان غالب چنین نبوده است و برای همین هم در تاریخ‌نگاری‌ها ــ که باز هم حیطه‌ی مردان بوده ــ اندک نشانی از این زنان می‌یابیم. حرف زدن در ملأ عام برای زنان هزینه داشته است. زنی که عرف رایج را می‌شکست بی‌حیا، بی‌عفت و حتی هرزه خوانده می‌شد. وای به حال وقتی که زنی بخواهد درباره‌ی مسایل جنسی حرف بزند و بدتر وقتی که بخواهد از تعرض جنسی مردی شکایت کند. در اسطوره‌ی یونانی، وقتی فیلومِلا به متجاوز می‌گوید که ساکت نخواهد نشست، زبانش بریده می‌شود. فیلومِلای زبان‌بریده ناچار بیان خود را می‌بافد و شرح تجاوز را در پرده‌ای مصور به نمایش می‌گذارد. سنت‌های مردسالارانه قرن‌هاست که به ما دیکته می‌کنند که چه چیزی، درباره‌ی چه کسی، توسط چه کسی، و کجا قابل بیان است و می‌تواند به سخن آورده شود. زنان تجربه‌ی آزار جنسی را در محیط‌های امن خودشان زمزمه می‌کردند. این تجربیات در فضای عمومی یا باید راز مگو باقی می‌ماند و یا خیلی سربسته و مجمل توسط مردان محرم بیان می‌شد، مردان محرم هم اغلب مسئله‌شان دادخواهی برای زن آزاردیده یا به رسمیت شناختن رنجی که کشیده نبود، مسئله‌شان اعاده‌ی حیثیت و غیرت ناموسی بود.

برای همین به نظرم، مهم‌ترین ویژگی‌ جنبش «من هم» شکستن سکوت است، این که تجربه‌ی آزار جنسی را به زبان بیاورند و آشکار بیان کنند. «من‌ هم» قرن‌هاست که در گوشی و در محیط‌های امن و خودمانی رد و بدل می‌شد، حالا اما علنی شده است. یک نکته‌ی جالب دیگر شیوه‌ی خطاب است. هشتگ «من ‌هم» یک تخاطب درون‌گروهی را تداعی می‌کند: انگار زنان دارند با هم حرف می‌زنند، اما بلند حرف‌ می‌زنند طوری که غریبه‌ی رهگذر هم بشنود: تو تجربه‌ی آزار جنسی داشتی، «من هم» داشتم. یعنی اتفاقاً در لایه‌ی ظاهری‌اش مخاطب‌ مردان نیستند، اما به مصداق به در گفت تا دیوار بشنود، آن‌ها هم مخاطب می‌شوند.

 

چه نتیجه‌ و فایده‌ای از این بلند حرف زدن عاید می‌شود؟ چه وقت می‌توانیم بگوییم که این جنبش موفق شده است و این سبک روایت و بیان مؤثر بوده است؟ وقتی که مثلاً آزارگران جنسی محکوم و تنبیه شوند؟

یکی دیگر از ویژگی‌های مهم جنبش «من ‌هم» نشان دادن عظمت بلا است. در رتوریک کلاسیک مفهومی هست به اسم «مگاتوس» (megathos) که اشاره به یک شیوه‌ و ترفند بیانی دارد که هدفش متحیر و متأثر کردن مخاطب از طریق نشان دادن بزرگی ماجرا و وخامت اوضاع است. شما وقتی آمار ابتلا و مرگ‌ و میر کرونا را می‌بینید چه احساسی پیدا می‌کنید؟ این که اوضاع خیلی خراب است؛ این که پاندمی و همه‌گیری است. جنبش «من ‌هم» دقیقاً نشان می‌دهد که آزار جنسی یک همه‌گیری است. اتفاقاً چپ و راست و مذهبی و سکولار و عوام و خواص و ایرانی و فرنگی و دیکتاتور و دموکرات هم ندارد. همه‌گیر است. تعرض جنسی اتفاق نادری نیست، چون در پستوی خانه اتفاق می‌افتاده و دردش هم در پستوی سینه نهان می‌شد، کسی آن را یک معضل حاد اجتماعی فرض نمی‌کرد. حالا حجم کثافت عیان شده است. حدود ۹۰ کشور جهان تا کنون جنبش «من هم» را تجربه کرده‌اند و صدها هزار زن حرف زده‌اند. این یعنی ما با اپیدمی سر و کار داریم.

هدف «مگاتوس» این است که مخاطب را به این باور برساند که نمی‌شود دست روی دست گذاشت و باید به فکرِ اقدامی عاجل بود. مخاطب را باید به صرافت این سؤال انداخت که حالا چه باید کرد؟ چه‌طور می‌شود این همه‌گیری را مهار و علاج کرد؟ برای همین اتفاقاً مسئله‌ی اصلی «من هم» این نیست که یک مشت آدم را محکوم کند و یا آن‌ها را وادار کند که مسئولیت عمل آزارگرانه‌شان را بپذیرند. این نکته‌ای است که بسیاری از بانیان و حامیان جنبش از ابتدا گفته‌اند. مسئله‌ی اصلی این است که تعرض و تجاوز جنسی در مقیاس وسیع اتفاق افتاده و می‌افتد، و جوامع ما، حکومت‌های ما و نهادهای ما، نهاد خانواده، نهاد مذهب، نهاد قضاوت و ... یا اعتنا نکرده‌اند و یا نتوانسته‌اند جلویش را بگیرند. بنابراین مسئله‌ی اصلی تنبیه نیست، تنبه است.

 

جنبش «من هم» جنبش مناقشه‌برانگیزی بوده است، به این معنا که به همان اندازه که در دفاع از پیام و روش جنبش گفته و نوشته شده، در مخالفت با آن هم حرف زیاد زده شده است. شما استدلال‌های مخالفان این جنبش را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

یک نکته‌ی جالب استدلال‌های مخالفان «من هم» این است که چندان تفاوتی در کشورها و بافت‌های فرهنگی و فکری متفاوت ندارند. چه در مصر باشد، یا شیلی یا در آمریکا و ایران، آخرش یک سری استدلال‌های مشابه و نخ‌نما عرضه می‌شود. این استدلال‌ها را می‌توانیم به دو گونه دسته‌بندی کنیم.

اول، استدلال‌هایی که به نحو فاحش و عریانی زن‌ستیز هستند، نظیر این‌که راویان «من هم» را متهم می‌کنند که دروغ می‌گویند، یا دارند اغراق می‌کنند، یا دنبال انتقام هستند، یا انگیزه و نیت پلیدی در سر دارند، عقده‌ای هستند، می‌خواهند اخاذی مادی یا معنوی کنند، دنبال جلب توجه هستند، یا اصلاً آن موقع خوش‌شان آمده و حالا پشیمان شده‌اند و ... . این قبیل استدلال‌ها معمولاً از سوی افرادی که متهم شده‌اند و یا نزدیکانشان ارایه می‌شود. هدف‌شان این است که بار توجه و مسئولیت را از آزاردهنده به سمت آزاردیده بیندازند. برای همین هم سرزنش آزاردیده محور اصلی کلام‌شان است: چرا همان موقع در نرفت، چرا دفاع نکرد، چرا بعدش سریع خبر نداد و ... .

دوم، استدلال‌هایی است که ظاهر ماهرانه‌ و اغلب با نزاکتی دارد و به جای راوی بر روی روند متمرکز است. برای نمونه تئوری‌های توطئه از این دست استدلال است: «این‌ها همه برنامه‌ی رژیم ولایی است تا آبروی مخالفان را ببرد»، یا هشدار می‌دهند که مبادا جنبش به انتقام‌کشی علیه مردان تبدیل شود. یا سعی می‌کنند نشان دهند که برخی اجزای روایت جور نیستند، حتی به املاء و انشای راوی ایراد می‌گیرند. یا موضع «چه می‌دانم» اتخاذ می‌کنند، که انگار هر دو طرف ممکن است راست یا دروغ بگویند. در موارد پیشرفته‌تر، حتی از موضع دلسوزی سبک «من هم» را نقد می‌کنند و می‌گویند این کارها به جنبش زنان آسیب می‌زند و یا بنیان‌ها و نظم جامعه را به هم می‌ریزد و این‌طوری سنگ روی سنگ بند نمی‌شود. و بالاخره شاه‌بیت این استدلال‌ها توسل به «اصل برائت» است.

 

اما کسانی که به اصل برائت اشاره می‌کنند و فرض بر بی‌گناهی می‌گذارند، نمی‌گویند که نباید روایت‌های آزار جنسی را جدی گرفت، بلکه می‌گویند باید از راه حقوقی این مسئله را بررسی کرد.

کلاً چه در ایران و چه در آمریکا کسانی که با «من هم» مخالفت می‌کنند به استدلال‌ها و استعاره‌های گفتمان حقوقی ارجاع می‌دهند. انگار که تنها راه درست پیگیری برای آزاردیدگان ــ که وظیفه‌ دارند آن را دنبال کنند ــ این است که به روندها و سازوکارهای قضایی اتکا کنند تا حق‌شان را بگیرند.

برای من توسل به این گفتمان در آمریکا چندان عجیب نیست، به هر حال اکثر آمریکایی‌های سفیدپوست درست یا غلط به دستگاه قضایی‌شان باور دارند. اما این که بسیاری از روشنفکران و اپوزیسیون ایرانی هم به مسئله‌ی زنان و آزار جنسی که می‌رسند همین حرف‌ها را می‌زنند برایم جالب است. چون اتفاقاً خودشان سال‌هاست که مفصل و مستند از ناعادلانه و ناکارآمد بودن دستگاه قضایی موجود نوشته‌اند و اتفاقاً سال‌هاست که می‌دانند برای دفاع و اعاده‌ی حقوق سیاسی و مدنی‌ باید خارج از حیطه‌ی قضا کنشگری کرد.

اشاره به اصل برائت یک نمونه از استدلال‌های از جا در رفته (dislocated) است. اصل برائت یک برساخته‌ی حقوقی ناظر به فرآیند رسیدگی قضایی است، نه یک توصیه‌ی اخلاقی جهان‌شمول برای رفتار فردی. ما در زندگی و بسیاری از امور کاری روزمره به چنین اصلی اعتنا نمی‌کنیم؛ مثلاً در مرحله‌ی گزینش برای استخدام شغلی، یا در گزارشگری و تحقیقات رسانه‌ای، یا حتی در تنظیم روابط شخصی‌مان با دیگر افراد. ما به کودک‌مان اجازه نمی‌دهیم با آدمی که شنیده‌ایم ناباب است معاشرت کند. در تصمیم‌گیری‌های روزمره ما بر مبنای یقین مبتنی بر انبوهی از بینات و محکمات که دیگر جای هیچ شک منطقی باقی نمی‌گذارد عمل نمی‌کنیم. اصل برائت هم مثل اصل آزادی بیان ناظر به محدود کردن قدرت مخرب دولت است. اتفاقاً این اصل وقتی که خود دولت متهم باشد، غلظتش را از دست می‌دهد. یک نمونه‌ی جالبش شکنجه است، با رعایت اصل برائت ما نباید به ادعای بسیاری از زندانیان سیاسی که شکنجه شده‌اند اعتنا کنیم. اثبات شکنجه شدن گاه سخت است، در محیط دربسته اتفاق می‌افتد، شاهدی ممکن است نباشد یا اگر باشد هم همد‌ست سیستم است، و خیلی وقت‌ها آثار ظاهری شکنجه مدت طولانی باقی نمی‌ماند، دقیقاً مثل تجاوز. اما ما ادعای کسی که می‌گوید شکنجه شده است را جدی می‌گیریم.

 

متوجه تلاش شما برای نشان دادن شباهت موقعیت شکنجه با موقعیت تجاوز هستم، اما به نظر می‌رسد تفاوتی هم هست. کسی که در زندان شکنجه شده دستش از همه جا بریده شده، اما مثلاً پس از تجاوز یک فرصت کوتاه برای ثبت شکایت و دادخواهی هست که بسیاری از سازمان‌های حمایت از زنان هم تلاش می‌کنند تا آگاهی در این زمینه را گسترش بدهند.

 این که از چه منظری وارد بحث شویم، چطور بحث کنیم و سراغ چه استدلال‌هایی برای عرضه کردن برویم، اغلب عیب و هنر خود ما و ترجیحات‌مان را فاش می‌کند.

تلاش‌هایی که در زمینه‌ی آموزش نحوه‌ی عمل بلافاصله پس از تجاوز داده شده بسیار مهم بوده و هستند. اما من به عنوان یک مرد باید حواسم باشد که دارم با چه پیش‌فرض‌هایی چه استدلال‌هایی عرضه می‌کنم. انتظاری که از زنان آزاردیده می‌رود انتظاری است که از یک تکاور یا جاسوس کارآزموده می‌رود. برای این کارها شما باید مجموعه‌ای از آموزش‌های دشوار برای رویارویی با شرایط خطرناک را بگذرانید. مثلاً یاد بگیرید که اگر احیاناً دستگیر شدید و تحت شکنجه‌ی فیزیکی یا روانی قرار گرفتید چطور اطلاعات لو ندهید. حالا از آدم‌های عادی هم در موقعیت تجاوز همین انتظار را داریم، که ذهن و بدنش واکنش سریع و درخور نشان بدهد. سال‌هاست یک سری توصیه‌ها به زنان می‌شود برای این که بلافاصله پس از تجاوز چه کار کنند یا نکنند. مثلاً تا اثر جرم باقی است به مراکز پزشکی یا قانونی مراجعه کنند، حواس‌شان باشد استحمام نکنند و غیره و غیره. خب، این‌ها در حرف‌ توصیه‌های ساده‌ای به نظر می‌رسند ولی در عمل برای کسی که در موقعیت تجاوز قرار می‌گیرد اصلاً چنین نیست. چه کار باید بکنند؟ باید برای همه یک دوره‌ی آموزش عملی واکنش سریع در شرایط تجاوز و بلافاصله پس از تجاوز برگذار کرد؟

 

یعنی توسل به اصل برائت در عمل به ضرر زنانی که آزار و تعرض جنسی دیده‌اند تمام می‌شود؟

به نظرم برخی از استدلال‌هایی که اصل برائت قضایی را در تقابل مطلق با جنبش «من هم» قرار می‌دهند با این هدف عرضه می‌شوند که مخاطب را ناچار به انتخاب نامطلوب کند. در حالی که در این میان حیطه‌ی خاکستری وسیع و راه‌های مصالحه و بهبود وجود دارد و ما لزوماً نباید به دام دوگانه‌سازی‌های یا این یا آن بیافتیم. یکی از چالش‌های رتوریکالی که تقریباً همه‌ی جنبش‌های اجتماعی با آن روبرو هستند «تعیین موضع بحث» یا «استاسیس» (stasis) است. مخالفان یک جنبش مدام در تلاش‌اند تا زمین بازی استدلال‌ورزی را عوض کنند، بحث‌‌های جدیدی طرح کنند و انرژی جنبش را مصروف به مقابله و پاسخ‌گویی به حاشیه‌هایی کنند که توجه را از بحث اصلی آن جنبش منحرف می‌کند.

مسئله این است که مکانیسم کنونی بررسی قضایی در بسیاری از پرونده‌های تجاوز و آزار جنسی به سود آزاردهنده و به زیان آزاردیده تمام می‌شود. انگار که از همان ابتدا سیستم به نفع یک طرف دستکاری شده باشد. تجاوز معمولاً در خفا اتفاق می‌افتد، پس شاهد عینی معمولاً نیست. برای ارائه‌ی شواهد محکمه‌پسند هم یک پنجره‌ی زمانی بسیار محدود وجود دارد که زنان باید «ابرمرد» باشند تا از عهده‌ی حفظ و جمع کردن و ارائه‌ی‌ این شواهد برآیند. تجاوز و آزار جنسی تروما وارد می‌کند، مثل ضربه‌ی ناگهانی یک جسم سخت به سر. آن‌وقت از آزاردیده انتظار می‌رود که بلافاصله پس از ضربه حواسش جمع باشد که چه کند. تحقیقات مختلفی نشان داده که آزاردیدگان به دلایل روانی و حتی بیولوژیک و عصب‌شناختی نمی‌توانند سریع و درست عمل کنند. فرض کنیم که توانستند، حالا تازه باید با یک سیستم ثبت شکایت و رسیدگی دست و پنجه نرم کنند که دقیقاً برای آدم‌هایی که ترومازده نیستند طراحی شده است: برای اغلب آزاردیدگان تست‌های پزشکی قانونی خودش شکنجه‌ای دیگر است، بعد باید به انبوهی از پرسش‌های خشک و عبوس پاسخ بدهند تا پرونده تشکیل شود. بسیاری از این پرسش‌ها نمک به زخم می‌پاشد و تروما را تشدید می‌کند. تمام پژوهش‌ها نشان می‌دهد که آدم ترومازده نمی‌تواند با دقت و انسجام همه‌ی جزئیات را درست به یاد آورد و شرح دهد، نمی‌تواند فصاحت کلام داشته باشد، اما در رسیدگی قضایی همین دشواری‌ها علیه او استفاده می‌شود. پرونده که تشکیل شد تازه باید به محکمه برود، ممکن است آزاردیده با خود آزاردهنده یا وکیل بی‌احساس آزاردهنده رو‌به‌رو شود که نهایت تلاشش را می‌کند تا شخصیت آزاردیده و روایت او را زیر سؤال ببرد. باید با انواع تحقیرها و توهین‌ها روبرو شود. این روندی به شدت فرساینده است. مثل این می‌ماند که آزاردیده و آزاردهنده را در یک مسابقه‌ی دوی با مانع بگذارید: اما قبل از مسابقه بزنید پای آزاردیده را بشکنید، بعد هم سر راه آزاردیده مدام خار بگذارید، و در طی طریق هم مدام لگد بیندازید.  

برای همین هم از کسانی که به محض این که زنی آزاردیده صدایش را بلند می‌کند به اصل برائت تشبث می‌کنند می‌شود پرسید که چه راهی دارید تا روند رسیدگی قضایی را برای آزاردیده عادلانه کنید؟ حتی عادلانه هم نه، این روند را قابل تحمل‌تر کنید. یکی از ثمرات جنبش «من هم» همین بوده که درباره‌ی این معضل بحث راه انداخته است.

 

همانطور که اشاره کردید بسیاری از کسانی که متهم به آزار جنسی شده بودند در پاسخ به کل انکار می‌کنند. در عین حال کسانی هم بودند که پذیرفتند و حتی پوزش خواستند. آیا در شیوه‌ی بیان عذرخواهی تحولی رخ داده است؟

به صورت سنتی کسر شأن مردانگی بوده که از «اناث» آن هم به صورت علنی طلب مغفرت کند. فارغ از این موضوع، یکی از جالب‌ترین تحولاتی که در حین این جنبش اتفاق افتاد، تغییر لحن و شیوه‌ی استدلال واکنش‌های مردان بود. بسیاری از مردانی که متهم به آزار جنسی بودند ــ اغلب از قشر نخبگان فرهنگی ــ حتی وقتی انکار هم می‌کردند باز در دفاع از خودشان سعی می‌کردند نشان دهند که با جنبش زنان و حتی جنبش «من هم» همدلی و همراهی دارند و فقط از بد حادثه اسم آن‌ها به غلط در رفته است. حتی اگر باوری به جنبش زنان نداشتند احساس می‌کردند باید به هر حال نشان دهند که طرفدارش هستند.

در شیوه‌ی عذرخواهی هم ما تغییر چشمگیری می‌بینیم. کنش‌های عذرخواهی به خصوص در برابر افکار عمومی به صورت سنتی متمرکز بر احیا و ترمیم آبروی شخصی هستند: این که با پذیرش تقصیر یک جور رستگاری اتفاق بیفتد و آبروی رفته بازگردد، ماجرا ختم شود و یا حداقل اوضاع بدتر نشود. به صورت سنتی یک عذرخواهی وقتی موفق است که مخاطبان باور کنند واقعاً پشیمان هستی و دوباره می‌توانی به عرصه‌ی عمومی بازگردی. اما معیارهای عذرخواهی موفق در «من‌ هم» فرق می‌کند: دیگر مسئله‌ی شخصی نیست، مسئله‌ی اجتماعی است. برای همین هم عذرخواهی‌هایی که جنبه‌ی نجات و انقاذ شخصی دارند خیلی آبکی به نظر می‌رسند و گاه حتی نتیجه‌ی عکس دارند. برای این که مسئله‌ی «من ‌هم» فراتر از افراد است. پشیمان هستی که آزار جنسی رسانده‌ای؟ آفرین، اما خب که چه؟ مسئله‌ی اصلی این جنبش این نیست که بیانیه‌های عذرخواهی از فرد یا افراد آزاردهنده جمع کند. مسئله‌ این است که نشان بدهی متوجه درد شدی و متحول شدی و فعالانه برای کاهش آزار و آلام زنان اقدام می‌کنی. عذرخواهی متناسب اتفاقاً مخاطبش آزاردیده نیست، مخاطبش آزارگران بالفعل و بالقوه‌ است تا آن‌ها را هم ترغیب کنی که به بهتر شدن اوضاع کمک کنند. کمک‌شان کنی که متوجه موقعیت، قدرت و امکانی که در آزار رساندن دارند بشنوند. این که آزار ندهیم کافی نیست، مسئله این است که همه‌ی ما و به خصوص ما مردها چگونه وقتی متوجه می‌شویم که به آزار اتفاق افتاده واکنش نشان ‌دهیم.

 

اتفاقاً یکی از نقدهایی که به جنبش «من هم» وارد می‌شود همین تعمیم، یا مخاطب قرار دادن همه‌ی جامعه یا همه‌ی مردان است. حتی در مخالفت با این جنبش هشتگی هم درست شد (NotAllMen) که اشاره می‌کرد همه‌ی مردان این‌گونه نیستند.

قطعاً نه همه‌ی مردان همیشه در نقش آزارگر هستند و نه همه‌ی زنان همیشه در نقش آزاردیده. ولی این‌جور استدلال‌ها بحث اصلی را منحرف می‌کنند. در عین حال، همه‌ی ما آدم‌ها به یک ساز و کار ذهنی و بیانی خو کرده‌ایم که با انتساب مشکل به یک عامل بیرونی خیال خودمان را راحت کنیم و همه‌ی تقصیرها را گردن دیگری بیندازیم. مسئله فقط این نیست که کارنامه‌ی اعمال‌مان را مرور کنیم و به محض این که دیدیم آزاری نرساندیم قیافه‌ی حق به جانب بگیریم. ممکن است آگاهانه حواس‌مان بوده که آزار نرسانیم، گاه هم به دلایل دیگر، مثلاً چون شخصیت خجلی داریم، فرصتش پیش نیامده. ما همه نیاز داریم تا با خود یک محاکات و تفحص درونی داشته باشیم و ببینیم که در فرهنگی که این مناسبات آزارگرانه را تولید و بازتولید می‌کند چه نقشی داریم، چه سودی از آن ــ حتی اگر دل‌مان هم راضی نباشد ــ می‌بریم و چطور ناخواسته ممکن است به دوام و قوام آن کمک کنیم.

 

تلاش مخالفان اغلب صرف این می‌شود که باورپذیر بودن روایت‌های «من هم» را زیر سؤال ببرند. مخاطب، هنگام مواجهه با این روایت‌ها، با چه فرآیندی سر و کار دارد؟ باورپذیری چطور اتفاق می‌افتد؟

معمولاً ما در لحظه‌ی مواجهه با هر بحث، روایت و استدلالی ــ به طور کلی در مواجهه با هر بیان و طرز بیانی ــ یک مبدأ عزیمت داریم، یعنی این که اصلاً چطور و از چه زاویه‌ای با این بیان درگیر شویم. این فرآیند اغلب به صورت آنی اتفاق می‌افتد. این‌طور نیست که در یک موضع کاملاً خنثی بنشینیم و سبک و سنگین کنیم و بر اساس معیارهای کاملاً عقلانی تصمیم بگیریم که حالا چه کنیم. مثلاً من می‌توانم تحت تأثیر سوگیری‌های همدلی مردانه، چیزی که کیت مان (Kate Manne)، یک فیلسوف فمینیست، آن را هیمپاتی (himpathy) نامیده، باشم. مثال دیگری بزنم: به لحاظ آماری، احتمال این که کسی به دروغ مدعی شود که به او تجاوز شده اندک است. یکی از آخرین پژوهش‌ها در آمریکا این رقم را چیزی حدود ۵ درصد از شکایت‌های رسمی به پلیس اعلام کرده است. اما بسیاری از کسانی که روایت‌های «من هم» را نادرست می‌خوانند به احتمال آماری توجه نمی‌کنند، در حالی که همین آدم‌ها ممکن است بر مبنای یک احتمال دیگر تصمیم بگیرند فلان معامله را انجام بدهند یا نه. ما فی‌البداهه ــ و البته بر مبنای انبوهی از سابقه‌ی انباشته‌ی ذهنی و احساسی ــ تصمیم می‌گیریم که از موضع شک و انکار با مسئله برخورد کنیم و مدام به دنبال یافتن استدلال‌های نقض باشیم، یا از موضع اعتنا وارد شویم و ادعا را جدی بگیریم تا وقتی که شواهد متقنی علیه آن پیدا شود. ما از سوگیری‌ها و حب و بغض‌ها و عادت‌های شخصی‌ و محیطی‌مان نمی‌توانیم رها شویم ولی می‌توانیم بیشتر و بیشتر نسبت به آن‌ها هشیار شویم و مواظب باشیم. در نهایت، این که از چه منظری وارد بحث شویم، چطور بحث کنیم و سراغ چه استدلال‌هایی برای عرضه کردن برویم، اغلب عیب و هنر خود ما و ترجیحات‌مان را فاش می‌کند.