تاریخ انتشار: 
1400/03/14

خاوران، نماد دادخواهی در ایران

فرزند یکی از اعدام‌شدگان ۶۷ در گفت‌وگو با مریم فومنی

خاوران، گورستانی که شماری از زندانیان سیاسی اعدام شده در دهه‌ی ۶۰ و کشتار ۶۷ در آنجا دفن شده‌اند، در اردیبهشتماه جاری بار دیگر هدف دست‌اندازی حکومت قرار گرفت. خانواده‌های اعدام‌شدگان دهه‌ی ۶۰ این اقدام حکومت را گامی دیگر برای «پوشاندن بقایای جنایت» و «به فراموشی سپردن تاریخ» دانسته‌اند و می‌گویند که «خاوران نه تنها جغرافیای ما بلکه تاریخ مشترک تمام حذف‌شدگان و مبارزان راه عدالت و آزادی است.» درباره‌ی خاوران و اهمیت این گورستان در جنبش دادخواهی ایران با فرزند یکی از زندانیان سیاسی اعدام شده در دهه‌ی ۶۰ گفت‌وگو کرده‌ایم. به دلیل فشارهای امنیتی که همچنان بر خانواده‌‌های اعدام‌شدگان دهه‌ی ۶۰ تحمیل می‌شود، نام مصاحبه‌شونده، که یکی از امضاکنندگان بیانیه‌ی فرزندان اعدام‌‌شدگان دهه‌ی ۶۰ است نزد آسو محفوظ می‌ماند.


می‌خواهم این گفت‌وگو را با روایت اولین مواجهه‌ی‌‌ شما با گورستان خاوران شروع کنیم. اما قبل از آن، کمی از پدرتان و اینکه چرا و چطور اعدام شد، می‌گویید؟

پدرم در اردیبهشت ۱۳۶۲ به علت عضویت در حزب توده‌ی ایران دستگیر شد و تا تابستان ۱۳۶۷ زندانی بود. او در این پنج سال در زندان‌های مختلفِ قزل قلعه، کمیته‌ی مشترک، اوین، گوهردشت و سپس دوباره اوین بود و در نهایت در کشتار تابستان ۱۳۶۷ احتمالاً در اوین به دار آویخته شد. پدرم جزو زندانیان زیر حکم بود، یعنی هیچ‌وقت حکم مشخصی نگرفته بود.

 

اولین باری که به گورستان خاوران رفتید، کی بود؟ چطور با خاوران مواجه شدید؟

وقتی این کشتار اتفاق افتاد ۱۵ ساله بودم. اما مواجهه‌ با خاوران، در واقع از مواجهه با زندان و سرکوب شروع شد و بعدتر به کشتار ۶۷ ‌رسید. از روزهای ملاقات تا ماندن پشت درهای بسته‌ی زندان در ماه‌های آخر منتهی به تابستان ۱۳۶۷ و پیگیری‌ها و رفت‌وآمد با خانواده‌های دیگر زندانیان سیاسی تا روزهای پاییز ۶۷ و چیزهایی مثل «ساک» یا «تلفن». احتمالاً اگر با هریک از بازماندگان سال ۶۷ صحبت کنید کلمه‌ی ساک را به مثابه‌ی نوعی کلیدواژه از آنها خواهید شنید. ماجرا برای همه‌ی ما این‌طور شروع شد که یکی یکی به خانواده‌ها تلفن می‌کردند که بیایید ساک‌تان را تحویل بگیرید. یکی دو نفر از هر خانواده می‌رفتند و ساکی را که وسایل باقی‌مانده از زندانی اعدامشده بود به آنها تحویل می‌دادند.

یک قدم که به عقب‌تر برگردیم، جنبش دادخواهی مادران خاوران و هرچیزی که به قتل‌عام ۶۷ و بعدتر تمام خشونت‌های سیستماتیک جمهوری اسلامی علیه مخالفان و دگراندیش‌ها مربوط می‌شود، از دل رفت‌‌و‌آمد خانواده‌ها به زندان‌ها و جمع‌شدن پشت درِ زندان‌ها شروع شد. در پاییز ۶۷ وقتی که تک‌تک به خانواده‌ها خبر می‌دادند که بیایید ساک را بگیرید، نوعی انتظار عمومیِ مرگ در هوا وجود داشت. طبعاً فهم و درک این‌ها برای یک کودک یا نوجوان مسیر متفاوتی دارد اما در نهایت برای ما هم این اتفاق رخ داد و به خانواده‌ی من هم اعلام کردند که بیایید ساک را بگیرید. آن موقع اصلاً نمی‌دانستیم که پدرم را کجا دفن کرده‌اند، تا اینکه جست‌وجوی خانواده‌ها برای پیدا کردن پیکر عزیزان‌شان به خاوران رسید. کشف خاوران توسط خانواده‌ها و تنها عکس‌های به‌جا مانده از این کشتار را بهار مجدزاده در یکی از مقاله‌هایش به خوبی توضیح داده است.

برای من مواجهه با خاوران به دو صورت مختلف شکل گرفت. یک بخش این بود که من در کودکی هیچ‌وقت به خاوران نرفتم. مادر، عموها، عمه‌ها، برادر و خواهر بزر‌گ‌تر و بقیه می‌رفتند خاوران. جمعه‌ها می‌رفتند، جمعه‌ی آخر سال و جمعه‌ی آخر شهریور که حتماً، ولی من احتمالاً به عنوان یک نوجوان نمی‌خواستم که چنین چیزی را ببینم. سرانجام، وقتی بیست و چند ساله بودم در یک روز وسط هفته به خاوران رفتم. فقط من بودم و دو نفر از نزدیکان که همراهم آمده بودند و از آنجا به بعد رفتن به خاوران ادامه پیدا کرد و همیشگی شد.

 

چه شد که در آن سن تصمیم گرفتید بعد از این همه سال به خاوران بروید؟

آن روز، یک روز ویژه در زندگی من بود و فکر می‌کردم که حتماً باید قبلش به خاوران بروم. طبعاً این درگیری با رفتن به خاوران از دوران نوجوانی وجود داشت و آن روز، می‌دانستم که دیگر وقتش است که بروم و آنجا باشم. آن اولین مواجهه‌ی فردی و فیزیکی من با خاوران بود. اما مواجهه‌ام با خاوران به مثابه‌ی یک کودک حتی قبل از آن شروع شده بود. از زمانی که خانواده به خاوران می‌رفتند و جمعه‌ها موقع ناهار از اتفاقاتی که آنجا افتاده بود تعریف می‌کردند: از حمله‌ی نیروهای امنیتی، از اینکه مثلاً وقتی نگذاشته بودند خانواده‌ها داخل خاوران شوند، یکی از عموها از روی نرده بالا پریده بود و روی خاک خاوران گل گذاشته بود. همه‌ی این‌ها خاطره درست می‌کند. خاطره دو قسمت دارد، یکی قسمت آن چیزی است که در ذهنت می‌سازی بی‌آنکه دیده باشی، و یک بخش با دیدن و لمس کردن و حضور جمعی شکل می‌گیرد. درباره‌ی خاوران این مسئله‌ی جمعی بودن خیلی مهم است. اعدام‌شدگان و دفن‌شدگان در خاوران جمعی اعدام شدند، جمعی دفن شدند، گورستان‌شان جمعی است، عمل عزاداری هم چه وقتی که به خاوران می‌رفتیم و چه قبل از آن، در رفت‌و‌آمد خانواده‌ها به زندان و پیگیری وضعیت زندانیان سیاسی، جمعی بوده است و همه‌ی اینها در عین حال طعمی از مبارزه‌ای جمعی را با خود به همراه داشته است.

 

چقدر آن چیزی که در بیست و چند سالگی در خاوران دیدید با آن چیزی که قبلاً از ۱۵ سالگی شنیده بودید و در ذهن‌تان ساخته بودید، همخوانی داشت؟ خیلی از آدم‌ها مثل خود من هیچ‌وقت به خاوران نرفته‌اند. چیزی که دیده‌اند همیشه فیلم‌ها و عکس‌هایی است که از آنجا منتشر شده است. تعریف شما شاید بتواند به ما تصویری واقعی از آنجا بدهد.

آن چیزی که معمولاً از خاوران می‌بینیم، تصویری است که در پی آن «جمع بودن» است. رفتن به خاوران برای خانواده‌ها یک جور سفر است با آداب و رسوم نانوشته‌ای که تقریباً همه به آن پایبند هستند. خاوران یک قطعه زمین بایر در کنار گورستان بهائی‌ها است. معمولاً این‌جوری است که خانواده‌ها در سهراه افسریه با هم قرار و مدار می‌گذاشتند. آنهایی که ماشین داشتند، یک خانواده‌‌ی دیگر را هم برمی‌داشتند و ماشین‌ها همیشه بیشتر از ظرفیت‌ پر می‌شد. وقتی از اتوبان افسریه به سمت جاده‌ی خاوران می‌رفتیم بازار گلی بود که همیشه اول به آنجا می‌رفتیم، گل می‌خریدیم و به خاوران می‌بردیم. این حضور خانواد‌ه‌ها در بازار گل یکی از همان تصویرهای جمعی است. خاوران یک زمین بایر است و خانواده‌ها مرتب آنجا گل می‌برند و درخت می‌کارند اما هفته‌ی بعد که به آنجا می‌روند اثری از هیچ‌کدام آنها نیست. نیروهای امنیتی درخت‌ها را می‌کنند و گل‌ها را برمی‌دارند و چیزی که ما هربار می‌بینیم همان زمین بایر است.

من هم وقتی اولین بار خاوران را دیدم یک زمین خشک و خالی بود که نمی‌دانستم اصلاً کجایش قرار است بروم. هرکدام از خانواده‌ها جایی را برحسب زمانی که حدس می‌زنند عزیزشان اعدام شده، برای خودشان به عنوان قطعه‌ی خاکی که عزیزشان را در آنجا دفن کرده‌اند، مشخص کرده‌اند. اما آن تصویری را که از خاوران می‌خواهید احتمالاً من نمی‌توانم بسازم چون این تصویر برای من خیلی منقطع است. تصویری از یک زمین بایر، یک گورستان بی‌نام، یک زمین خاکی...

 

همان‌طور که گفتید، خاوران هیچ‌وقت گورستانی مثل همه‌ی گورستان‌های دیگر نبود و هیچ‌وقت اجازه داده نشد که ظاهر آن از شکل یک تکه زمین متروک به گورستان و محلی برای یادبود تغییر داده شود. اما در چهار دهه‌ی گذشته، از همان سال‌های ابتدایی دهه‌ی شصت که خاکسپاری زندانیان سیاسی اعدام‌شده در خاوران شروع شد، تا سال ۶۷ که بسیاری از زندانیان سیاسی اعدام‌شده را در گورهای دسته‌جمعی خاوران دفن کردند و در همه‌ی سال‌های پس از آن، خانواده‌های اعدام‌شدگان به‌رغم همه‌ی ممنوعیت‌ها، تهدیدها، بازجویی‌ها و بازداشت‌ها، از این تکه خاک دست ‌نکشیده‌اند. این در حالی است که بسیاری از خانواده‌ها حتی مطمئن نیستند که عزیزشان حتماً در خاوران دفن شده باشد. هیچ‌وقت هیچ اطلاع و سند مشخصی در این رابطه به خانواده‌ها داده نشده است و بسیاری از خانواده‌هایی که مرتب به خاوران سر می‌زنند، نمی‌توانند آنجا را به طور مشخص محل دفن عزیزشان بدانند. با این اوصاف، می‌خواهم از شما به عنوان کسی که شاید پدرتان آنجا دفن شده باشد بپرسم که خاوران برای شما چه تعریف و چه معنایی دارد؟

به نظر من، خاوران مغاک تاریخ معاصر ایران و جغرافیای هستی و نیستی ایران معاصر است. خاوران نقطه‌‌ای است که می‌توانیم روی آن دست بگذاریم و تاریخ خشونت و جنایت علیه بشریت جمهوری اسلامی را به صورت عریان نشان دهیم. بخش زیادی‌ از این هویت هم در اثر تلاش‌های خانواده‌های اعدام‌شدگان است. یادمان نرود که الان می‌توانیم راجع به خاوران حرف بزنیم اما در دهه‌ی شصت و هفتاد و حتی تا اواخر دهه‌ی هشتاد این‌طور نبود. سال ۸۸ سال نمادینی برای قتل‌عام ۶۷ است. از این جهت که جامعه سیاسی شد و کم‌کم به سمتی رفتیم که الان می‌توانیم راجع به‌ خاوران و قتل‌عام ۶۷ حرف بزنیم. در دوره‌‌ای طولانی طوری با اعدام‌های ۶۷ برخورد می‌شد که انگار این مسئله اصلاً اتفاق نیفتاده و تمام تلاش خانواده‌ها این بود که بگویند این کشتار اتفاق افتاده است. با تلاش خانواده‌های دادخواه در نهایت به جایی رسیدیم که می‌توانیم بگوییم قتل‌عام ۶۷ دست‌کم در بخشی از جامعه، یا دست‌کم برای بخش زیادی از فعالان سیاسی و رسانه‌ای، به رسمیت شناخته شده و پذیرفته‌اند که این کشتار اتفاق افتاده است. حتی صداهایی از داخل نظام هم می‌شنویم که می‌گویند اتفاقاتی رخ داده است. هرچند پذیرفتن این کشتار در داخل حاکمیت، در جناح‌های مختلف، همواره با تلاش برای لاپوشانی و در عین حال اتهام‌زنی به اعدامیان همراه بوده است.

جمهوری اسلامی از آغاز تا قبل از سال ۶۷ هم خشونت و اعدام‌های بسیاری را در پرونده‌اش داشته است. در دهه‌ی ۶۰ کشتار کرده‌اند، بچه‌ها‌ی ۱۵ ساله را اعدام کرده‌اند و پس از خرداد ۶۰ آن‌همه آدم را اعدام کردند اما قتل‌عام ۶۷ موردی ویژه‌ است، حتی در تاریخ معاصر جهان هم مورد ویژه‌ای است. قتل‌عام زندانیانی که بسیاری از آنان حتی زمانی بیشتر از مدت احکام ناعادلانه‌ی‌ خود در زندان مانده بودند، موردی نادر در تاریخ معاصر است. این چیزی است که سفاک‌ترین و جبارترین حکومت هم نمی‌تواند پای آن بایستد و بگوید من این‌ کار را کرده‌ام.

قتل عام ۶۷ فاجعه‌ا‌ی انسانی است و چشم‌ در چشم شدن با آن کار آسانی نیست. 

خاوران جایی است که پادشاه را عریان می‌کند و نشان می‌دهد که چنین خشونتی دلیلی غیر از این نداشت که این زندانیان در صورت آزادی خطری برای دیکتاتوری حاکم به شمار می‌رفتند. این اعدام‌ها بدون محاکمه انجام شد. چون دادگاه‌ها قبلاً برگزار شده بودند و بیش از ۹۵ درصد از افرادی که اعدام شده‌اند کسانی بوده‌اند که دارای حکم زندان بودند و داشتند دوران حبس‌ خود، و حتی در بسیاری از موارد بیش از مدت حکم‌شان را می‌گذراندند. شاید این‌ها برای من و شما تکراری باشد ولی بسیاری از مردم ایران هنوز این‌ها را نمی‌دانند.

هنوز بخش بزرگی از مردم ایران از واقعیت‌های این موضوع خبر ندارند. در حالی که مسئله‌ی قتل‌عام ۶۷ و خاوران جدا از این‌که مسئله‌ی بازماندگان و مسئله‌ی خانواده‌ها است مسئله‌ی مردم ایران است. برای این‌که از تکرار چنین جنایتی علیه مخالفان ــ هرکسی که باشد و هرچه کرده باشد ــ جلوگیری کنیم، باید به این نقطه‌ی تاریخی رجوع کنیم. خاوران جایی است که می‌تواند مردم ایران را دور هم جمع کند و بگوید اعدام و قتل‌عام پدیده‌‌ای غیرانسانی است و نباید اجازه داد که دوباره اتفاق بیفتد. بنابراین، خاوران برای من سخن گفتن از تاریخ ناگفته‌ است. خاوران جایی است که یک زمین خالی به واسطه‌ی ممارست خانواده‌ها و اصرارشان به گذاشتن یک شاخه گل روی آن معنا پیدا می‌کند.

خاوران معنایی انسانی‌‌ دارد چون یک موضوع خیلی ساده‌ی انسانی در میان است. اگر از هر آدمی که کسی را در زندگی‌ از دست داده‌، بپرسید جنازه‌ی عزیزت کجاست؟ می‌تواند به شما نشانی بدهد و هر وقت که دوست داشت به آنجا برود. این یک حق ابتداییِ انسانی است. وقتی این حق از کسانی گرفته می‌شود، آنها این می‌پرسند که جسد عزیزان ما کجاست؟ و چه اتفاقی برایشان افتاده؟ البته جنبش دادخواهی و این پرسش‌ها فقط در این مرحله متوقف نمی‌شود و به اینجا می‌رسد که خانواده‌ها بپرسند عاملان و آمران این جنایت چه کسانی بودند؟ اینجاست که این سؤال‌ها معنای سیاسی پیدا می‌کند و سنتی ایجاد می‌شود که سنت دادخواهی است.

خاوران برای من نمادی از سنت دادخواهی است. نمادی از خاطرات تکه‌پاره، عکس‌های خانوادگی، مراسمی که در خانه‌ها برگزار می‌شود، روایتی از تاریخ بی‌صدایان. طبعاً خاوران برای من یک معنی شخصی‌ هم دارد. خاوران جایی است که احتمالاً پدرم در آن دفن شده است.

 

تا مدت‌ها خاوران و اعدام‌های دهه‌ی ۶۰ انگار فقط مسئله‌ی شخصی بازماندگان و خانواده‌های اعدام‌شدگان بود و به عنوان مسئله‌ا‌ی عمومی به آن نگاه نمی‌شد. خود من در اوایل دهه‌ی ۸۰، در بیست و یکی ــ دو سالگی بود که با دسترسی آزاد به اینترنت، با واقعیت ماجرای اعدام‌های ۶۷ مواجه شدم. این مواجهه‌ یکی از شوک‌هایی بود که مسیر زندگی و باورهای سیاسی و حتی مذهبی‌ام را تغییر داد. موضع‌ام هم مشخص بود؛ این اعدام‌ها را غیرانسانی و ناعادلانه می‌دانستم و با آن مخالف بودم اما متأسفانه و شرمگینانه، در آن چند سال بعدی که ایران بودم، هیچ‌وقت به خاوران نرفتم. علت عدم دیدار از خاوران یکی از پرسش‌های بزرگی است که همچنان در پی پاسخش هستم. من دوستانی داشتم که عزیزانشان در خاوران بودند و با هم به تجمع‌های جنبش زنان و دانشجویی و اعتراضات سیاسی و مدنی مختلف می‌رفتیم، هزینه‌ی کتک و بازداشت را هم به جان می‌خریدیم. اما هیچ‌وقت نگفتم که من هم با شما به خاوران می‌‌‌آیم و آنها هم موقع خاوران رفتن من را خبر نمی‌کردند. دیواری بین ما بود که من هنوز با شرم و عذاب وجدان دنبال چرایی‌اش هستم اما این دیوار باعث شده بود که من و بسیاری دیگر همچون من، بیرون گود بایستیم و فقط نظاره‌گر تلاش خانواده‌ها برای روشن شدن حقیقت درباره‌ی این کشتار‌ و پاسخگویی و محاکمه‌ی آمران و عاملان آن باشیم و نهایتاً به جای همراهی، فقط با آنها همدردی کنیم. شما به عنوان یکی از همان خانواده‌ها، چطور با باری که باید سنگینی‌اش را به تنهایی به دوش می‌کشیدید کنار می‌آمدید؟ آن کشتارها مسئله و زخم شخصی شما نبود و نیست اما نسبت به این که جامعه، یا دست‌کم بخش بزرگی از جامعه، همه‌ی بار دادخواهی را روی دوش شما گذاشته، چه حس و نگاهی داشتید؟

قتل‌عام ۶۷ کشتاری در خاموشی بود. در تاریکی مطلق. در سکوت. این سکوت همه‌جانبه بود. در طول این قتل‌عام و تا ماه‌ها بعد از آن نه از سوی مردم، نه از طرف سازمان‌های بین‌المللی و نه از جانب رسانه‌ها و دیگر کشورها واکنشی به این قتل‌عام نشان داده نشد. رسانه‌ها چندان خبر این قتل‌عام را منتشر نکردند. فقط مبارزه و تلاش خانواده‌ها بود که یاد کشته‌شدگان این قتل‌عام را تا امروز زنده نگه‌ داشته است. یعنی این‌طور نبود که جامعه فقط این کشتارها را «مسئله‌ی شخصی» ما ببیند؛ جامعه اصلاً این مسئله را نمی‌دید. ما به عنوان خانواده‌های اعدام‌شدگان همیشه می‌دانستیم که بخشی از وظیفه‌ی ما این است که صدای کسانی بشویم که بی‌صدا کشته شدند، کسانی که حتی خبر کشته شدنشان به جایی نرسید. این بار روی دوش ما وجود داشت که باید این خبر را به دیگران برسانیم و بگوییم که این اتفاق رخ داده است. در همین روند است که خاوران به تدریج از امری شخصی به امری اجتماعی تبدیل می‌شود. این تغییر حاصل یک جنبش مستمر اجتماعی است، چیزی که در تاریخ معاصر ایران، و به‌ویژه بعد از انقلاب، بسیار کم داریم. جنبش‌های اجتماعی‌ ما عمدتاً بسیار منقطع بوده و جنبش دادخواهی از معدود جنبش‌های اجتماعی است که پرچم‌ا‌ش دست به دست منتقل شده است.

صدای دادخواهان بعد از سال ۶۷ تا اواسط دهه‌ی ۸۰ با زمزمه و از دهه‌ی ۸۰ به بعد بلندتر در جامعه شنیده شده است و در سال‌های اخیر رسانه‌ها و فضای مجازی کمک کرده‌اند که روایت‌ها با صدایی بلندتر از قبل بیان شود. می‌دانیم که در رابطه با قتل‌عام ۶۷ هنوز جنگ روایت‌ها ادامه دارد و داستان این قتل‌عام روایتی ناگفته است. اگر به مجموعه‌ی کتاب‌ها یا آثار هنری‌ مربوط به ۶۷ نگاه کنید، این آثار بسیار معدود و انگشت‌شمارند. ما از خود قتل‌عام‌ها روایت چندانی نداریم چون باقی‌ماندگان آن کشتار اندک‌اند. راوی اصلی این قصه، خانواده‌هایی بوده‌اند که اتفاقات پس از کشتار را روایت کرده‌اند اما روایت‌های‌ اکثر آنان نیز ثبت و منتشر نشده و اکثر مردم ایران واقعاً داستان قتل‌عام ۶۷ را نشنیده‌اند و نمی‌دانند که چه اتفاقی افتاده است.

 

در سال‌هایی که به خاوران می‌رفتید، آیا کسانی به غیر از خانواده‌ها و رفقا و بازماندگان اعدام‌شدگان هم به خاوران می‌آمدند؟ آیا کسانی که لزوماً رابطه‌ی شخصی با این قتل‌عام و خاوران ندارند، در مراسم‌ خاوران و جمعه‌هایی که به آنجا می‌رفتید، با شما همراه می‌شدند؟

به جز موارد انگشت‌شماری، هیچ‌کس. فقط در اواسط دهه‌ی ۸۰ وقتی که برای چند سالی فضا کمی بازتر شد، بخشی از نسل جوان که بدون داشتن رابطه‌ی شخصی، نوعی رابطه‌ی سیاسی با خاوران داشتند، به آنجا می‌آمدند.

چیزی که در این اتفاقات اخیر دست‌اندازی به خاوران و دفن بهائیان در آنجا برای من خیلی ارزشمند بود، این بود که یک جوری با بهائی‌ها دیالوگی برقرار شد. چون تا قبل از این، تا جایی که به من به یاد دارم، حتی بین این دو گورستانی که کنار هم است و به یک معنی درد مشترکی دارند گفت‌وگویی نبود. بهائی‌ها هم در جمهوری اسلامی کشتگان زیادی دادند و به مردگانشان بی‌احترامی کرده‌اند اما حتی با آنها هم فضایی برای گفت‌وگو نداشتیم.

جامعه هنوز هم نمی‌خواهد صدای خانواده‌ی اعدام‌شدگان دهه‌ی شصت را بشنود چون اگر بشنود، باید با نوعی آسیب روانی روبرو شود، ترومایی که مواجهه با آن کار سختی است.

 

یکی از علت‌ها نیز شاید دشواریِ مواجهه با عذاب وجدانی باشد که بخشی از جامعه به‌خاطر سکوت در برابر این کشتار و عدم همراهی‌ با خانواده‌های دادخواه دارد.

بله، وجدان معذب جامعهی ایرانی هنوز که هنوز است نمی‌تواند با این فاجعه روبه‌رو شود. قتل عام ۶۷ فاجعه‌ا‌ی انسانی است و چشم‌ در چشم شدن با آن کار آسانی نیست. جامعه‌ی ایران هر روز با خشونتی روبه‌رو است و مواجهه با چنین خشونت بزرگی ممکن است که برایش سخت باشد. جامعه باید این سختی را تحمل بکند و بپذیرد که چنین چیزی اتفاق افتاده تا از طریق مواجهه با حقیقت راهی برای آینده‌ی ایران گشوده شود.

 

با وجود همه‌ی این چیزهایی که گفتید، یعنی این بی‌توجهی عمومی جامعه‌ به مسئله‌ی خاوران، می‌بینیم که همچنان حکومت از خاوران هراس دارد. این اولین بار نیست که حکومت ایران دست به تخریب و تغییر شکل گورستان خاوران می‌زند. زمستان ۱۳۷۸ نیز با بولدوزر به جان خاوران افتادند و گفته می‌شد که ‌استخوان‌های به جای مانده از اعدام‌شدگان را بیرون کشیده و برده‌اند. چرا حکومت همچنان از این تکه زمین متروک و محصور هراس دارد؟

عزاداری ما عزاداری فردی نیست بلکه نوعی عزاداری و مبارزه‌ی جمعی است

اعدام‌های ۶۷ نقطه‌ی عطف همه‌ی جنایت‌هایی‌ست که تا‌کنون جمهوری اسلامی انجام داده است. نظام اسلامی همواره کشتار و جنایت‌های دهه ۶۰ را ذیل درگیری‌اش با سازمان مجاهدین خلق تعریف کرده اما قتل عام ۶۷ و خاوران نقطه‌ی پایانی بر این ادعا است. چون می‌دانیم که این اعدام‌شدگان و به‌ویژه بسیاری از نیروهای چپ‌ نه مسلح بودند و نه ایده‌ی انقلاب مسلحانه را دنبال می‌کردند. این قتل‌عام در واقع پروژه‌ی جمهوری اسلامی برای از میان برداشتن نیروهایی بود که انگیزه و توان سازمان‌دهی اعتراضات مردمی را داشتند، یعنی هدف عبارت بود از خالی کردن جامعه‌ی ایران از نیروهای دارای ظرفیت سازمان‌دهی‌. در عین حال، برخلاف رویه‌ی قبلی حاکمیت در برخورد با مخالفان سیاسی که حتی نام اعدامیان را از روزنامه و رادیو اعلام می‌کرد، در سال ۱۳۶۷ حکومت نه اجساد اعدامیان را تحویل داد نه دربارهی علت، شیوه و ابعاد این اعدام‌ها حاضر به توضیح شد.

در واقع، کشتار ۶۷ جایی است که بازگشت به آن تمام دلایلی را که جمهوری اسلامی برای خشونت‌هایش در دهه‌ی شصت ارائه می‌دهد، باطل می‌کند و در عین حال جایی است که می‌تواند تمام نیروهایی را که در پی دادخواهی هستند گرد هم بیاورد.

 

اتفاقاً می‌خواستم بپرسم که آیا فکر نمی‌کنید که یکی از علل این هراس، پتانسیل خاوران برای تبدیل شدن به نقطه‌ی مشترک نیروهای دادخواه است؟ و با دادخواهی برای دفن‌شدگان در خاوران، بسیاری از پایه‌های اساسی جمهوری اسلامی متزلزل می‌شود؟

دقیقاً. به نظر من خاوران جایی است که می‌تواند همه‌ی کسانی را که در ایران در پی دادخواهی هستند، دور هم جمع کند و نمادی تمام کسانی باشد که توسط حاکمیت جمهوری اسلامی کشته و شکنجه شده و آسیب دیده‌اند. چیزی مثل حرکت مادران شنبه در ترکیه که فرزندان‌شان پس از کودتای ۱۹۸۰ در ترکیه ناپدید شده‌اند. اعتراض این مادران که از اواسط دهه‌ی ۸۰ شروع شد تا الان ادامه دارد و شما این صدای اعتراض را در موسیقی، فیلم‌‌ و سریال‌ها می‌شنوید. و خب شکل‌گیری چنین رویکردی در ایران، نقطه‌ی بسیار خطرناکی برای جمهوری اسلامی است.

در ایران اما غیر از کلیاتی که می‌گوید بیش از پنج‌هزار نفر در یک قتل‌عام خشن کشته شده‌اند، روایت‌های چندانی از کشتار ۶۷ نداریم. زندگی هر کدام از این آدم‌ها روایت و قصه‌‌ای داردد. یکی از علل این امر این است که هنوز مادران و خانواده‌ها ممکن است به جرم بیان یک جمله احضار و دستگیر شوند و تحت فشار قرار بگیرند و هنوز مسئله خیلی امنیتی است. با وجود این، خانواده‌ها در این سال‌ها برای روایت این واقعه و زنده ‌نگه‌داشتن آن تلاش کرده‌اند و از این‌جا به بعد هرکسی که دغدغه‌ی حقوق بشر دارد باید بیاید و این پرچم را در دست بگیرد و کار را ادامه دهد.

البته وقتی از دادخواهی کشتار ۶۷ حرف می‌زنیم، مسئله تنها به خاوران ختم نمی‌شود بلکه در شهرهای دیگر هم گورستان‌های مخفیانه‌ای وجود دارد که محل دفن اعدام‌شدگان دهه‌ی شصت و به‌ویژه سال ۶۷ بوده است. بسیاری از گورستان‌ها توسط حاکمیت نابود شده‌اند و عملاً خاوران به نماد و نامی برای دادخواهی همه‌ی اعدام‌شدگان قتل‌عام ۶۷ تبدیل شده است.

 

دست‌اندازی اخیر به خاوران، علاوه بر واکنش خانواده‌ها، فعالان حقوق‌بشر و رسانه‌ها، واکنش فرزندان اعدام‌شدگان دهه‌ی ۶۰ و تابستان ۶۷ را نیز در پی داشت. در واقع این اولین بار است که فرزندان اعدام‌شدگان با امضای یک بیانیه‌ی اعتراضی در حرکتی جمعی به عنوان نسل جدید دادخواهان پا به عرصه‌ گذاشته‌اند. به عنوان یکی از امضاکنندگان این بیانیه، می‌خواهم کمی درباره‌ی روند این اعلام حضور بگویید. چه شد که این نسل جدید که بسیاری از آنها پیش از این هم به صورت فردی در روند دادخواهی فعال بودند، تصمیم گرفتند که هماهنگ با هم صدای اعتراض‌شان را بلند کنند؟

دادخواهی جنبشی تمام‌شدنی نیست. تاکنون بخش عمده‌‌ای از بارِ دادخواهی روی دوش خانواده‌ها و به صورت خاص گروهی بوده که به نام مادران خاوران می‌شناسیم.صدای این جنبش که بیش از سی سال پیش مادران ‌آن را پایه گذاشته‌اند نباید با مرگ مادران، خانواده‌ها و حتی فرزندان آنها خاموش شود. این اعدام‌ها مسئله‌ای تاریخی – سیاسی –اجتماعی برای ایران است. فرزندان اعدام‌شدگان هم مثل دیگر اعضای خانواده‌های اعدام‌شده‌ها دادخواهی را دنبال می‌کنند و به دنبال پاسخی برای آن سه پرسش هستند؛ چه اتفاقی برای عزیزان ما، برای پدران و مادران ما رخ داده؟ جنازه‌ی آنها کجاست؟ عاملان و آمران‌ این کشتار چه کسانی بوده‌اند؟ تا وقتی که پاسخی به این پرسش‌ها داده نشود این سؤال‌ها را خواهیم پرسید.

 

گروه دیگری که به تخریب‌های اخیر در خاوران اعتراض کرد، جمعی از مادران و خواهران و همسران کسانی بودند که در دهه‌های ۸۰ و ۹۰ کشته، مجروح و زندانی شده‌اند، زنانی که در دو دهه‌ی اخیر دادخواه عزیزان‌شان بوده‌اند و حالا با انتشار بیانیهای اعلام کرده‌اند که در کنار مادران و خانواده‌های خاوران ایستاده‌اند. آیا پیش از این هم شاهد پیوند خوردن گروه‌های مختلف دادخواه بوده‌ایم؟

در سال‌های بعد از اعتراضات ۸۸ مادران و خانواده‌های جدیدی به میدان آمدند که با خشونت‌های سیستماتیک حکومتی و قتل فجیع فرزندان‌ و برادران و خواهران‌شان در اعتراضات مردمی مواجه شده‌اند. خانواده‌هایی که دیدند پیش از آنها نوعی سنت دادخواهی بنا نهاده شده است که می‌توان با اتصال به آن، به دادخواهی‌ معنای تاریخی و اجتماعی داد. عزاداری ما عزاداری فردی نیست بلکه نوعی عزاداری و مبارزه‌ی جمعی است. پیش از آن هم در اواسط دهه‌ی ۸۰ دو گروه «مادران صلح» و «مادران عزادار» که پیگیر و دادخواه کشته‌شدگان اعتراضات ۸۸ بودند، پیوند مشترکی با مادران خاوران پیدا کردند که به شکل‌گرفتن جنبش دادخواهی در لایه‌های مختلف انجامید. در واقع، حرکت دادخواهی قتل‌عام ۶۷ همواره در حال پیوند زدن خود با جنبش دادخواهی در عرصه‌های دیگر بوده و تلاش کرده است که جنبش دادخواهی را امری عمومی بداند، نه امری خصوصی مربوط به کسانی که عزیزان‌شان را در سال ۶۷ از دست دادند. جنبش دادخواهی سال ۶۷ همیشه می‌دانسته که این امری جمعی و نوعی مبارزه‌ی سیاسی-اجتماعی است.

 

با توجه به همه‌ی صحبت‌هایی که کردیم و توجه اخیر افکار عمومی یا دست‌کم بخشی از فعالان مدنی سیاسی و رسانه‌ها به دهه‌ی ۶۰ و دادخواهی، آیا این توجه آن‌قدری هست که بتوان گفت که بارِ دادخواهی برای اعدام‌های دهه‌ی ۶۰ و کشتار ۶۷ دیگر فقط روی دوش خانواده‌ها نیست و بخشی از جامعه‌ هم می‌خواهد که این بار را بر دوش کشد؟

بله به نظر می‌رسد که در تحولات سال‌های اخیر با بخش دیگری از جامعه‌ی ایران در بین فعالان مدنی، سیاسی و رسانه‌ای روبه‌رو هستیم که بخشی از این پرچم دادخواهی را به دست گرفته‌اند و سعی می‌کنند گوشه‌ای از این کار را برعهده گیرند، و این به نظرم بسیار امیدوارکننده است.

 

چون از امید حرف زدید، پرسش آخرم این است که چقدر امید دارید که در آینده‌ نه آینده‌ی دور و دراز بلکه آینده‌ای قابل‌ پیش‌بینی برای ما، این دادخواهی به نتیجه برسد و شاهد محاکمه و مجازات آمران و عاملان قتل‌عام ۶۷ و اعدام‌های دهه‌ی ۶۰ باشیم؟

حرف زدن درباره‌ی امید داشتن و نداشتن خیلی سخت است. جنبش دادخواهی یک راه است و می‌تواند لزوماً معطوف به هدف نباشد. یعنی مسیری است که در آن حرکت می‌کنیم، فارغ از اینکه به نتیجه برسد یا نرسد. یعنی جدا از امیدوار بودن یا نبودن، وظیفه‌ داریم که تا جایی که می‌توانیم حامل صدای دادخواهی باشیم. با وجود این، اتفاقاتی چون واکنش‌ به اعدام نوید افکاری نشان می‌دهد که جامعه‌ی ایران نسبت به مسئله‌ی خشونت دولتی و اعدام حساس‌تر شده است. به نظرم، این امر امیدوارکننده‌ است و ثابت می‌کند که این جامعه هنوز نمرده است و می‌تواند نسبت به کشتن ناعادلانه‌ی یک انسان حساسیت نشان دهد.