threadreader
07 نوامبر 2025
برآمدن استبداد الگوریتممحور
پیتر تورنبرگ، یوستوس اوترمارک
ما در حال از سر گذراندن یک گذاریم. زمینِ زیر پایمان در جنبش است، هرچند خفیف اما در آن تردیدی نیست ــ این همان چیزی است که نسلهای گذشته تغییر روح زمانه میخواندند و ما امروزه به آن تغییر حالوهوای فرهنگی[1] میگوییم.
نیروهای رقابت که روزگاری ستایش میشدند جای خود را به حفر خندق،[2] رانتخواهی و مالیسازی هیجان کاذب[3] دادهاند. در چنین جهانی، کنترل سرچشمهی قدرت اقتصادی است ــ کنترل سکوها، دادهها و الگوریتمهایی که زندگی ما را کارامدتر و در همان حال مبهم، تشویشبرانگیز و ویرانگر میکنند.
هوش مصنوعی تقریباً در کانون این تغییر قرار دارد و دیگر صرفاً اکتشافی فناورانه نیست بلکه آوردگاهی برای سلطهی سیاسی و اقتصادی است. ایالات متحده و چین تحت عنوان امنیت ملی، میلیاردها دلار صرف پژوهشهای هوش مصنوعی میکنند و اروپا نیز امیدوار است بتواند وابستگی فناوارنهی خود را کاهش دهد.
پیشتر نیز شاهد چنین امری بودهایم. گذار به جامعهای صنعتی با خود سردرگمی مشابهی به همراه داشت: تغییرات در کار، فرهنگ و نظم جهانی، منطق عصر پیشین را بر هم زده بود. درست همانطور که مارشال برمنِ فیلسوف، به تقلید از کارل مارکس، دربارهی هجوم مدرنیتهی صنعتی گفته بود، «هر آنچه سخت است دود میشود و به هوا میرود.» عامل وحدتبخش آن تغییرات صرفاً دگرگونیهای مادی نبود بلکه چیزی عمیقتر بود: نحوهی درک ما از خودمان متحول شده بود و نشانهی آن برآمدن مجموعهی جدیدی از استعارهها بود.
تصور ما بر این است که اکنون نیز به شکلی مشابه نظم جدیدی در حال ظهور است ــ نظمی که میتوانیم آن را مدرنیتهی دیجیتال بخوانیم. درست مانند گذشته، برخی از ژرفترین تغییرات ارتباطی با چهرههای سرشناس عصر یا ظهور و سقوط امپراتوریها ندارند بلکه به مسائلی ظریفتر مربوط میشوند: تغییرات در زبانی که برای توصیف جهان اجتماعیمان به کار میبریم. در اینجا هدف ما بررسی بنیادهای معرفتشناختی مدرنیتهی دیجیتال است: شیوههای شناختن، سخن گفتن و تخیل کردنی که تعیینکنندهی این عصرند.
هنری فورد و استعارهی قدرت
برای فهم مدرنیتهی دیجیتال باید آن را در بستری تاریخی قرار دهیم. به همین خاطر به سراغ نماد مدرنیتهی صنعتی، هنری فورد، میرویم. در سال ۱۹۱۳، زمانی که فورد خط تولید متحرک را در کارخانهاش در هایلند پارکِ میشیگان راهاندازی کرد، کاری بیشتر از دگرگون کردن فرایند تولید انجام داد. او استعارهای جدید برای خودِ مدرنیته فراهم آورد. منطق کارخانه از دیوارهای آن به بیرون رخنه کرد و وارد بوروکراسی، مدرسه و حکومت شد. اکنون متوجه شده بودند که جامعه را میتوان مهندسی کرد. نهادها به ماشین و شهروندان به پیچ و مهرههای آن تبدیل شدند. ماشین به استعارهی راهنمای این عصر تبدیل شد. زیگمونت باومنِ جامعهشناس به شکلی به یادماندنی در «مدرنیتهی سیال» میگوید: کارخانهی فورد «به زمین معرفتشناختیای تبدیل شد که تمام جهانبینی بر روی آن بنا شد و از آنجا به شکلی شکوهمند بر تمامیت تجربهی زیسته سایه افکند.»
این زبان مکانیکی نه تنها به تدریج واقعیت را توصیف میکرد بلکه به آن ساختار نیز میبخشید و جهانی را پدید آورد که به خود از منظری مکانیکی مینگریست: دقیق، سلسلهمراتبی و تحتکنترل. کارخانهی فورد به مدرنیتهی جدیدی شکل داد ــ مدرنیتهای صنعتی.
ایالات متحده و چین تحت عنوان امنیت ملی، میلیاردها دلار صرف پژوهشهای هوش مصنوعی میکنند و اروپا نیز امیدوار است بتواند وابستگی فناوارنهی خود را کاهش دهد.
قدرت همواره به تجرید نیاز دارد. واقعیت برای این که تحت کنترل در آید باید پیچیدگی دستوپاگیرش در الگوها، مقولات و مقیاسهایی گنجانده شود که امکان یکسانسازی و دستکاری را بدهد. حیات طبیعی و اجتماعی در شکل خام خود برای بوروکراسی هضمناپذیرند و باید فرآوری و پردازش بشوند تا مرئی و شکلپذیر شوند. به عبارت دیگر، قدرت به نقشه نیاز دارد.
زمانی که نقشهها در دست دولت قرار بگیرند به چیزی بیش از بازنمایی تبدیل میشوند؛ آنها جهان را به قالب خود در میآورند. این بینشی است که محور مقالهی دانشمند علوم سیاسی، جیمز سی اسکات، با عنوان «دیدن مانند یک دولت» است. این مقاله تأملی نافذ دربارهی این امر است که دولتها چگونه به منظور «خواناسازی» جهان، آن را به نحوی بازسازی میکنند تا با میدان دید تنگ و محدودشان مطابقت داشته باشد. دولت مدرن را نمیتوان از پیدایش جمعیتشناسی و آمار جدا کرد که راهی برای «دیدن» ــ یعنی فهمپذیر کردن واقعیت و در نتیجه حکومتپذیر شدن آن ــ در اختیار دولت گذاشتند. اما دید هر اندازه هم که گسترده به نظر برسد اما همواره انتخابی است. برخی چیزها بیرون از میدان دید قرار میگیرند.
دولت مدرن که با محدودیتهای ادراکی خود مواجه بود به دنبال راهی میگشت تا جهان را با روشهای بازنمایی خودش مطابقت بدهد. تکثر، تحرک و دانش محلی موانعی بر سر راه حکمرانی بودند. راهحل دولت یکسانسازی، مقولهبندی و طبقهبندی بود ــ یعنی ثابت نگاه داشتن مردم در فضایی مشخصی، تعیین هویتهایی خوانشپذیر برای آنها و اندازهگیری و کنترل. نام خانوادگی دائمی به یک هنجار تبدیل شد. مرزها سفتوسختتر شدند. شهرها به صورت شبکه بازسازی شدند و حیات آشفته و ارگانیک خود را از دست دادند.
این بلندپروازیها با صنعتگرایی فوردیستی به اوج خود رسید. این صنعتگرایی به مدرنیتهای شکل داد که تسلط بر طبیعت و جامعه را تحسین میکرد و اطمینان داشت که خلاقیت بشر به کمک برنامهریزی مرکزی و کنترل عقلانی، پیچیدگی را مهار و رام کند. با این حال، مدرنیتهی صنعتی متناقض و حتی شیزوفرنیک بود زیرا میکوشید هم با کمک زیرساخت و مدیریت، واقعیت را تثبیت کند و در همان حال مروج حرکت بیوقفه و جریان مداوم بود.
مدرنیتهی صنعتی هم پیشرفت به ارمغان آورد و هم سرکوب. سطح زندگی مردم بیشماری را افزایش داد، کالاهای ارزان، ثبات شغلی و دورههای افزایش مزد فراهم ساخت. اما در همان حال، همسانی خفقانآوری تحمیل کرد و به نام کارایی، فردیت و تنوع محلی را سرکوب کرد.
هرچند ممکن است برای خواناسازی جهان مجبور باشیم جنبههایی از آن را داخل پرانتز قرار دهیم اما آن بخش از جهان که بیرون از پرانتز باقی میماند اغلب بازخواهد گشت تا مداخلات را تلافی کند. شهرهای شبکهای لو کوربوزیه و رابرت موزس مقیاس انسانی را کنار گذاشتند ــ همان چیزی که جین جیکوبز آن را «بالهی پیادهرو» میخواند. زمانی که لو کوربوزیه و موزس شهرها را ناکارآمد و از مد افتاده میدیدند، جیکوبز در آنها شبکهای درهمتنیده و تاریخی از روابط اجتماعی میدید که باعث میشدند شهرها مناسب زندگی، خلاق و نوآور شوند. مدرنگرایان با اشتیاق خود برای مهندسی جامعه همچون سازهای چرخ و دندهای، همان تاروپودی را نابود کردند که جامعه را منسجم نگاه میداشت.
مدرنیتهی صنعتی در ظلمانیترین منتهای خود شاهد پیامدی هولناک بود. تثبیت، جداسازی و متمرکز ساختن جمعیتها به ابزاری برای استثمار و نابودی تبدیل شدند: گتوها، آپارتاید و اردوگاههای کار اجباری.
مدرنیتهی صنعتی تجسم قدرت خلاقانه و ویرانگر بشریت بود. استعارهی مکانیکیاش حاکی از آن بود که جوامع را میتوان بر اساس والاترین یا ظلمانیترین ایدئولوژیها طراحی کرد ــ اگر جوامع مانند ماشین هستند پس مهندسان انسانی میتوانند سرنوشت آن را رقم بزنند.
افول مدرنیتهی صنعتی صرفاً فروپاشی یک مدل اقتصادی نبود بلکه از هم گسیختن یک جهانبینی بود. ترکیب تولید انبوه، افزایش حقوق و ثبات شغلی که روزگاری بیعیبونقص به نظر میرسید در دههی ۱۹۷۰ در حال فروپاشی بود.
مدرنیتهی سیال
افول مدرنیتهی صنعتی صرفاً فروپاشی یک مدل اقتصادی نبود بلکه از هم گسیختن یک جهانبینی بود. ترکیب تولید انبوه، افزایش حقوق و ثبات شغلی که روزگاری بیعیبونقص به نظر میرسید در دههی ۱۹۷۰ در حال فروپاشی بود. تناقضی محوری پدید آمد: طرح و نقشههای مدرنیتهی صنعتی نارضایتیهایی به وجود آورده بود و نمیتوانست پویایی سرمایهداری را کنترل کند.
تورم اوج گرفت، رکود همه جا را فراگرفت و در واکنش به شهرهایی غرق در دود، آگاهی زیستمحیطی پدید آمد. در همان حال، درخواست دموکراسیِ بیشتر، شدت گرفت. کارگران کارخانهها اعتصاب کردند. دانشجویان سر به اعتراض بر داشتند. کنشگران حقوق مدنی و جنبشهای ضدجنگ اقتدار دولتهایی را زیر سؤال بردند که مدتها بود تصور میکردند مشروعیتشان بدیهی است.
بسیاری از شرکتها در واکنش به کاهش حاشیهی سود به بیرون از مرزها چشم دوختند. در حالی که سرمایهداری صنعتی روزگاری حلقهای بسته بود ــ مزدها مصرف را تشدید میکرد و مصرف موجب تولید میشد ــ اکنون کارخانهها به اقتصادهایی در جنوب جهانی پناه میبردند که در آنها مزدها پایین بود. پیامدهای این امر سرنوشتساز بود. جهانیشدن با شکستن حلقهی اتصال بین تولید داخلی و مزدهای داخلی، تعادل شکنندهای را که موجب تداوم افزایش سریع درآمدها و نابرابری نسبتاً اندک در غرب بود از بین برد. آتشبس بین سرمایهداری و دموکراسی پایان یافت.
از نظر سیاسی، عصری که در آن دولتها خود را متولی پیشرفت اقتصادی میدانستند جای خود را به امری فروتنانهتر داد. دولت دیگر به دنبال طراحی اقتصاد و زندگی اجتماعی نبود بلکه میخواست دستگاه تولید را روانتر کند تا بتواند در بازار جهانی رقابت کند. نئولیبرالیسم صرفاً دولت را کوچک نکرد بلکه هدف آن را از نو تعریف کرد.
دولت که دیگر عامل توزیع نبود به تسهیلگر رشد ثروت تبدیل شد و وظایف پیشین خود را به نفع مقرراتزدایی، خصوصیسازی و نابودی تدریجی خیر عمومی کنار گذاشت. دولت صنعتی به دنبال مقابله یا حتی فراتر رفتن از سرمایهداری بود؛ برعکس، دولت نئولیبرال صرفاً به دنبال برتری در رقابتی با سایر دولتها است.
از نظر اقتصادی نیز تغییرات به همان میزان فاحش بود. تولید صنعتی که روزگاری موتور محرکهی مدرنیته بود جایگاه خود را به دارایی، فناوری و صنایع فرهنگی داد. تسلط تولید انبوه با چیزی جایگزین شد که دیوید هاروی آن را انباشت منعطف میخواند. اگر مدرنیتهی صنعتی مشخصهاش مزیت مقیاس بود ــ کارخانهها کالاهای یکدست برای مصرفکنندگان یکدست، تولید میکردند ــ ویژگی نظم جدید مزیت تنوع بود: تکثر، تمایز و بازار خاصپسند جای تولید انبوه را گرفتند. در این میدان جدید، مالیگرایی اولویت یافت. سود دیگر عمدتاً از تولید کالا به دست نمیآمد بلکه از طریق دوشیدن خود سرمایه حاصل میشد ــ خرید و فروش در بازارهای مالی، سفتهبازی و کسب ارزش از بدهی.
با تحول تولید، فرهنگ نیز تغییر یافت. ساختارهای سفتوسخت جامعهی صنعتی ــ بازارهای تولیدات انبوه، رسانههای جمعی و هویتهای تودهای آن ــ جای خود را به چیزی سیال و پراکنده داد: یک فرهنگ مصرفی پستمدرن که سرشار از تصاویر، تبلیغات و سرهمبندیهای زیباشناختی بود. هویت که زمانی مبتنی بر کار و طبقهی اجتماعی بود اینک عبارت بود از گزینش و چیدمان سبک زندگی که تحت تأثیر برندها، رسانههای اجتماعی و منطق فراگیر انتخاب مصرفکننده صورت میگرفت.
این تغییر فرهنگی چیزی بیش از مسئلهی ذائقه بود و نشان از دگرگونی معرفتی عمیقتری داشت. افول دولت صنعتی با فروپاشی گستردهتر باور مدرنیستها به حقایق جهانشمول، معرفت عینی و برنامهریزی عقلانی همراه بود. رؤیای قدیمی جهانی شناختپذیر و کنترلپذیر جای خود را به شکگرایی، نسبیگرایی و تکثرگرایی داد. روایتهای کلان فروشکستند و قطعات خرد جای آنها را گرفتند. همانطور که باومن گفته است، این سرآغاز مدرنیتهی سیال بود.
اگر جهان صنعتی در قالب مکانیکی فهم میشد، امروزه جهان دیجیتال به صورت امری ارگانیک درک میشود: شبکهها و اکوسیستمها.
به سوی مدرنیتهی دیجیتال
در دهههای گذشته شاهد ظهور تدریجی شکل جدیدی از دیدن بودهایم. دیدنی که استعارهها و سازوکارش چیزی متمایز از کنترل متمرکز عصر صنعتی و سیلان آشفتهی دوران پستمدرن است.
دیجیتالیشدن نخستین بار به عنوان جزئی از سازماندهی مجدد سرمایهداری در پی بحران فوردگراییِ دههی ۱۹۷۰ مطرح شد. جایگزین کردن تولید انبوه با تخصصیسازی انعطافپذیر به معنای تجدید ساختار تولید و حرکت به سمت اتوماسیون و دیجیتالسازی بود. فناوری دیجیتال برای نظام مالی جهانی زیرساخت فراهم آورد و موجب شتاب گرفتن و تعمیق سکولارسازی، مالیسازی و تحرک سرمایه شد.
اما در درون این نظامها چیز دیگری در حال غلیان بود. گیکها، هکرها و متفکران پادفرهنگی در رایانهها بذر منطق متفاوتی را یافتند ــ منطقی که مخالف سلسلهمراتب بود، نوپدیدی را گرامی میداشت و بر این باور بود که نظم لازم نیست از بالا تحمیل شود بلکه میتواند حاصل برهمکنش عناصر بسیاری باشد. جهان دیجیتال، کارخانهای نبود که به مدیریت نیاز داشته باشد بلکه اکوسیستمی بود که باید در آن به اکتشاف پرداخت. اینترنت، که در آن زمان هنوز در مراحل اولیهی خود بود، تبدیل به ابزار و استعارهای برای یک نظم اجتماعیِ بدیل شد.
در همین زمان، انقلابی مشابه در علم نیز در حال وقوع بود. استعارههای مکانیکی قدیمی که مبتنی بر تعادل و علیت خطی بود در توضیح پیچیدگی آشفتهی نظامهای دنیای واقعی نابسنده بود. فهم مکانیکی متداول فیزیک از طبیعت تنها میتوانست بخشی از جهان طبیعی را بازنمایی کند.
جنبش روبهرشدی از دانشمندانِ پیچیدگی استدلال میکردند که این آشفتگی و پیچیدگی استثناء نیستند بلکه هنجارند. واقعیت یک ماشین نیست بلکه شبکهای از کنشهای متقابل است که به واسطهی آن آگاهی و نظم ظهور پیدا میکند. به نظر میرسید که طبیعت همواره به شکل نظامی نامتمرکز در جریان بوده است.
فناوری دیجیتال این امکان را فراهم آورد تا این ایدهها جنبهی عملی پیدا کنند. استعارههای ارگانیک جای استعارههای ماشینی را گرفتند. برنامهنویسان آموختند تا به جای طراحی نظامهای بسته و فراگیر، نظامهای تحولیابنده به وجود آورند. جالبترین تجربههای رایانشی این دوره ــ حیات مصنوعی، اتوماتای سلولی، شبیهسازیهایی مانند «بازی زندگی» ــ نظم را نه با دستور و فرمان بلکه با کنشهای متقابل به وجود آوردند. در اینجا شاهد ظهور یک معرفتشناسی جدید هستیم که جهان را نه به شکل شبکه بلکه به صورت یک نظام پیچیده و تطبیقپذیر میبیند. لینوکس، ویکیپدیا و جوامع متنباز تأییدی بر این وعده بودند که هماهنگی اجتماعی به سلسلهمراتب نیاز ندارد. استعارهی عصر به جای ماشین، شبکه شد. ما دیگر مهرههای ماشین نبودیم بلکه پرندهای در میان دستهای از پرندگان بودیم.
برای مدتی به نظر میرسید که دیجیتالسازی بدیلی برای بازار و دولت است ــ اَشکال بدون رهبر و غیرپولی سازماندهی اجتماعی را از طریق تجارب آنلاینی مانند ویکیپدیا و کوچسرفینگ ممکن میساخت. جنبشهای اجتماعی از ابزارهای آن استقبال کردند و در فکر الگوهای جدیدی از تصمیمگیری جمعی بودند که از بوروکراسیهای کند دموکراسی نیابتی فراتر میرفت. نظریهپردازان ایدههایی مانند «اقتصاد تسهیمی» را مطرح میکردند و بر این باور بودند که فناوری دیجیتال میتواند جهانی نامتمرکزتر و با همکاری بیشتر به وجود آورد. سکوهایی که در دههی ۲۰۰۰ به وجود آمدند ــ فیسبوک، اوبر و ایربیانبی ــ در ابتدا تحقیق این رؤیا تصور میشدند.
اما قدرت هیچگاه به آسانی کنار نمیرود. سرمایهگذاران خطرپذیر به زودی دریافتند که سکوها نیز شکل خاصی از قدرت و کنترل را ممکن میسازند. آنها زیرساختهایی برای مهار و شکل دادن به مناسبات کنشهای متقابل فراهم میساختند. رابطهای دیجیتال و الگوریتمها برای هدایت کاربرانشان از زور و دستور بهره نمیبردند بلکه تلنگر میزدند، با چربزبانی قانع میکردند و مشوق ارائه میکردند. اینک سکوها برای کنشهای متقابل، قواعد خود را طراحی و تنظیم میکردند تا میزان تعامل، درآمد تبلیغات و استخراج دادهها را بیشینه کنند.
سکوهای دیجیتال به جای حذف واسطهها خود به این واسطهها تبدیل شدند. چیزی که روزی تمرکززدایی به نظر میرسید اکنون در قامت ساختار جدیدی از مداخله ظاهر شده بود که بازار را تا خصوصیترین جنبههای انسانی گسترش میداد.
سکوها بر ظهور شکل جدیدی از قدرت دلالت داشتند: آنها نشان دادند که نظامهای نامتمرکز و از پایین به بالا چگونه میتوانند به شکلی متناقضنما به عنوان ابزار کنترل عمل کنند. در حالی که قدرت صنعتی منوط به سرکوب و زور بود، قدرت سکوها مشارکت و عاملیت فعالانهی ما را تشویق میکند ــ ما را به همدست همان نظامی مبدل میسازد که رفتار، ترجیحها و فرصتهای ما را کنترل میکند.
فردگرایی از تهدیدی علیه همسانی و اطاعت که شالودهی مدرنیتهی صنعتی بودند به منبعی تبدیل شد که میشد آن را به سمت تقویت نوآوری و کنترل سوق داد. میلیاردها نفری که از فیسبوک یا اینستاگرام برای مقاصد خلاقانه و روزمرهی خود استفاده میکنند، با فراهم ساختن محتوا و جلب کردن توجهها به سکوهای مِتا، قدرت آن را تقویت میکنند.
این دگرگونی هم اقتصادی و هم معرفتشناختی بوده است. حکمرانی سنتی که بر آمار سرشماری و گروههای ایستا بنا شده بود بر گروهبندی و تقسیم مبتنی بود: جمعیتها طبقهبندی، شمارش و قاعدهمند میشدند. حکمرانی دیجیتال متفاوت است، به جای تحمیل چهارچوبهای ثابت، الگوها، خوشهها و روالها را شناسایی میکند. افراد را به کمک تلنگر (سقلمه) هدایت میکند و نه فرمان و دستور. از طریق مداخلهی مستقیم انضباط نمیبخشد بلکه به واسطهی هماهنگسازی ظریف جریانها ــ شکل دادن به مصرف و انتخاب و تنظیم اخبار ــ این کار را انجام میدهد. کارخانه کارگران را در نوبتهای منظم سازماندهی میکرد؛ سکو آنها را به صورت زنجیرهی تأمین سیال و همواره در حال سازگاری سازماندهی میکند.
این تغییر بازتابدهندهی تحولی عمیقتر در نحوهی اندیشیدن به خود جامعه است. اگر جهان صنعتی در قالب مکانیکی فهم میشد، امروزه جهان دیجیتال به صورت امری ارگانیک درک میشود: شبکهها و اکوسیستمها.
مسئلهی حکمرانی دیگر اجبار به پایداری و توازن نیست بلکه هدایت برای سازگاری یافتن است. یک ویدئوی تیکتاک به خاطر تصمیم کسی که منتشرش میکند وایرال نمیشود بلکه دلیل انتشار آن الگوریتمی است که از رفتار کاربران میآموزد و برخی ترندها را تقویت و برخی دیگر را خاموش میکند.
همانند تمام پارادایمها، این نوع نگاه هم آشکار میسازد و هم پنهان میکند. اگر نقطهی کور مدرنیتهی صنعتی نادیده گرفتن پیچیدگی بود، نقطهی ضعف مدرنیتهی دیجیتال عادیسازی نابرابری است. شبکهها ذاتاً دموکراتیک نیستند. تعداد محدودی از سکوها، که عمدتاً نظارتی هم بر آنها وجود ندارد به شرایطی شکل میدهند که در آن فرهنگ، حیات اجتماعی و مبادلهی اقتصادی روی میدهند.
اگر نقطهی کور مدرنیتهی صنعتی نادیده گرفتن پیچیدگی بود، نقطهی ضعف مدرنیتهی دیجیتال عادیسازی نابرابری است.
در این مدل، کنترل از طریق زور اجبار و فشار مستقیم اعمال نمیشود بلکه به واسطهی شکل دادن به ساختار محیطی انجام میشود. سکو کسی را به مشارکت مجبور نمیکند اما برخی از رفتارها را محتملتر، برخی انتخابها را در دسترستر و برخی الگوهای توجه را سودآورتر میکند. حکمرانی آن نه به واسطهی فرمان و دستور بلکه از طریق تلقین است.
نوع حکمرانی به شکلی بنیادین تغییر کرده است. دولت دوران صنعتی به دنبال آن بود تا به کمک فنون آماری و جمعیتشناختی به مردم بنگرد تا بتواند آنها را مدیریت کند. در مقابل، قدرت در مدرنیتهی دیجیتال الگوهای رفتاری، خوشههای کنش متقابل و روالها را شناسایی میکند تا آنها را هدایت کند. به جای آنکه واقعیت را در قالب الگوی آماری سفتوسخت بگنجاند، بیدرنگ واکنش نشان داده و خود را با جریان دادهها تطبیق میدهد. اگر نقطهی ضعف دولت صنعتی تلاش آن در جای دادن مردم و طبیعت در چهارچوبهای سفت و سخت بود، نقطهی ضعف قدرت دیجیتال هم احتمالاً تلاشش برای ترجمهی جهان به زنجیرهای از الگوهای پویا است.
سیاست مدرنیتهی دیجیتال
در نتیجه ما در حال از سر گذراندن تغییر حالوهوای فرهنگی نیستیم بلکه شاهد ظهور بطئی و زلزلهوار یک مدرنیتهی جدید هستیم. اما مدرنیتهها صلب و یکپارچه نیستند بلکه پارهپاره، شکننده و محل مناقشهاند ــ همان اندازه که جایگاه تغییر و تحولند محلی برای مقاومت نیز هستند. استعارههایی که برای توصیف مدرنیتهی دیجیتال استفاده میکنیم نشان میدهند که چگونه از آن عبور خواهیم کرد درست مانند آن استعارههای مدرنیتهی صنعتی که روزگاری به رؤیاها و طرحهای صاحبان کارخانهها، بوروکراتها و انقلابیها شکل میدادند.
مدرنیتهی صنعتی برای ما شکاکیت نسبت به قدرت از بالا به پایین را به ارث گذاشته است و نقطهی اشتراک راست و چپ بیاعتمادی به هر چیزی است که از بالا بیایید. عصر دیجیتال گرایشی ایجاد نکرد اما به گرایشهای موجود سرعتی فوقالعاده بخشید. به طیف چپ، اشکال دوستانهتر و افقیتر مبادله را وعده داد، مبادلهای که از دولت و بازار رهایی یافته است. در طیف راست، افسانهی بازار آزاد را تقویت کرد در حالی که سکوها وظایفی را بر عهده گرفتند که پیشتر مختص نهادهای عمومی بود: قاعدهمندسازی، هماهنگسازی و حتی ساخت زیربنا.
اما تردیدها نسبت به نهادها کاری بیش از شکل دادن به سیاست انجام داد: خود سیاست را بازسازی کرد. فرهنگ دیجیتال واکنشهای ضدنهادی را تشدید کرد. چپ که از بوروکراسی سرخورده شده بود مفتون جاذبهی انواع بسیج مردمی بیدردسر شد. چرا به دنبال کار سازماندهی طاقتفرسا بود وقتی که یک هشتگ میتواند هزاران نفر را به خیابانها فرابخواند؟ اما مشکلی که در اینجا وجود دارد بسیار عمیق است: تخیل سیاسیای که دموکراسی را با حضور خودجوش و از پایین به بالا یکسان میداند نمیتواند سرمایههایی را که برای اقدام طولانیمدت و جمعی ضروریاند ــ یعنی سرمایههای سیاسی، مالی و عاطفی ــ فراهم آورد.
تصور ما از آزادسازی هنوز گرفتار استعارههای مدرنیتهی صنعتی است. سرکوب هنوز هم چیزی تحمیلی، مکانیکی و بیرونی تلقی میشود. در مقابل، آزادی امری ارگانیک و خودسازمانده. اما این استعارهها در برابر قدرت دیجیتال ناتوانند و بیش از آن که چیزی را آشکار کنند، سبب ابهام و پوشیدگیاند.
استبداد مدرنیتهی دیجیتال نقاب بوروکراسیِ بیچهره را بر صورت ندارد بلکه از طریق اجتماعی بیچهره عمل میکند. فرامین آن نه به صورت دستور بلکه در قالب انتخابهایی از پیش طراحیشده صادر میشوند. استبدادِ آن به صورت تلنگر (سقلمه)، «نوتیفیکیشن» و الگوریتم بروز مییابد.
اگر دموکراسی بخواهد تداوم بیابد نباید به شکل بازگشت به امر محلی یا غیرمتمرکز تخیل شود بلکه باید به صورت تأکیدی دوباره بر قابلیت جمعی ما در شکل دادن به جامعه به صورت مشورتی و در مقیاسی بزرگ باشد. باید اشکالی از سازماندهی را کشف کنیم که قدرت جمعی را تضعیف نکند بلکه ممکن سازد. همانطور که روحا بنجامینِ جامعهشناس گفته است دیگر مقاومت کافی نیست، ما به آفرینش نیاز داریم. انرژیهای مالی و فناورانهای که اکنون صرف اهدافی فرضی مانند تکینگی هوش مصنوعی و مستعمرهسازی مریخ میشوند باید به سمت نیازهایی ضروریتر و زمینیتر هدایت شوند: کمبود مسکن، بیثباتی اقتصادی، بحرانهای بیصدای زندگی روزمره.
پیشوایان مدرنیتهی دیجیتال رؤیای جهانی را در سر میپرورانند که در آن ثروت جمعی در خدمت بلندپروازیهای برگزیدگان جامعه است و باقی ما به تودهای منفعل تقلیل یافته است: ممکن است هوشمند باشیم اما بیهدف و بیرؤیاییم. نقد استعارههای مدرنیتهی دیجیتال عبارت است از اعادهی هماهنگی و عمل جمعیای که به شکل همبستگی خلاقانه پدیدار شود.
برگردان: هامون نیشابوری
پیتر تورنبرگ دانشمند علوم اجتماعی محاسباتی در دانشگاه آمستردام و یوستوس اوترمارک متخصص علوم اجتماعی همین دانشگاه است. آنچه خواندید برگردان قسمتهایی از مقالهی زیر است:
By Petter Törnberg and Justus Uitermark, “The Ascendance Of Algorithmic Tyranny”, Noema, 1 July 2025.
