تاریخ انتشار: 
1398/04/13

تبعید همیشگی در جهان داستانی آذرین فان دِر فلیت علومی

فرناز سیفی

The Chautauquan Daily

«بی‌سوادها، سوادآموزان، نخبگان، همه‌ی جویندگان علم… بگذارید چیزی را به شما بگویم: من، زبرا، که با اسم بی‌بی عباس عباس‌حسینی در یک روز سوزان ماه اوت سال ۱۹۸۲ متولد شدم، نواده‌ی سلسله‌ای از مردان خودآموخته‌ هستم که بارها تهران، پایتخت کشورشان را که غرق در خون هزاران ساله بود رها کردند تا در نوشهر، شهری در منطقه‌ی مرطوب و آرام مازندران، پناه گیرند.»

این جمله‌های آغاز رمان «مرا زبرا صدا کن»، دومین رمان آذرین فان دِرفلیت علومی، نویسنده‌ی ایرانی-آمریکایی است که برنده‌ی جایزه‌ی بهترین رمان «انجمن قلم» آمریکا در سال ۲۰۱۹ شد. رمانی که خود او این‌گونه توصیف‌اش می‌کند: «این کتاب، روان‌شناسی تبعید است.»

زبرا، قهرمان ۲۲ ساله‌ی رمان «مرا زبرا صدا کن»، در تهران و در خانه‌ای پر از کتاب متولد شد. از کودکی در گوش او خواندند و به او یاد دادند که باید کلاسیک‌ها را از بر کرد و مدام خواند و باز هم خواند. خانواده‌ای که اعضای آن به جای مبارزه با ظلم، یاد گرفته بودند در کتاب‌ها پناه بگیرند و لابلای صفحات کتاب‌ها، پنهان شوند.

وقتی عراق به ایران حمله کرد و جنگ شروع شد، زبرا با پدرش (عباس عباس حسینی) و مادرش (بی‌بی خانم) ناچار به ترک تهران شد. مأموران سراغ عباس عباس حسینی هم آمده بودند، او را متهم کردند که یک «خائن تنبل» است، در حالی که جوانان رعنای انقلابی در جبهه‌های حق علیه باطل کشته می‌شوند، او کنج کتاب‌خانه‌اش پناه گرفته و دماغ خود را در کتاب‌ها فرو کرده و می‌خواند و می‌خواند.

عباس عباس حسینی، می‌خواند و بر پیشانی‌اش عرق می‌نشست، می‌خواند و حرص می‌خورد و می‌لرزید که «چرا مردم کتاب و تاریخ نمی‌خوانند؟ چرا حواس‌شان نیست که بد را بدتر کردند؟ چرا ابله‌اند و خیال کردند با این انقلاب نحس، دموکراسی همان گوشه است و نیم قدم مانده تا آزادی؟ چرا نمی‌دانند تنها برنده‌‌ی این انقلاب اسلام‌گرایان بودند و روحانیون؟»

بی‌بی‌ خانم، زن عباس عباس حسینی که بسیار از او جوان‌تر بود، نگران شوهر بود که جلوی زبان‌اش را نمی‌گرفت و نمی‌دانست همین «وِر وِرهای روشنفکرانه‌اش» دست آخر دودمان‌اش را بر باد خواهد داد. بی‌بی خانم پا به ماه بود که بالاخره مجبور شدند تهران را به قصد مازندران ترک کنند تا از هیاهوی جنگ و بگیر و ببند روشنفکران کمی دور شوند. اما سفر در مازندران تمام نشد. همه‌ی مسافران زنده به مقصد نرسیدند.

زبرا سال‌ها بعد، کیلومترها دور از ایران، قصه‌ی زندگی پدر و مادرش، راه طولانی تبعید را که از فرار از تهران و پناه گرفتن موقت در نوشهر شروع شد و به امارات متحده‌ی عربی، اسپانیا و دست‌آخر نیویورک رسید، از نو مرور می‌کند.

آذرین که در دانشگاه «نوتردام» آمریکا نویسندگی خلاق تدریس می‌کند، در سال ۱۹۸۳ میلادی در لس‌آنجلس متولد شد. خردسال بود که به همراه خانواده‌اش به ایران بازگشت. چند سال بعد، خانواده‌اش خسته از سرکوب سیاسی و فضای خفقان‌آور ایران، بار دیگر باروبنه را بسته و این‌بار راه طولانی تبعید شروع شد. سفری که ابتدا در امارات متحده‌ی عربی چند صباحی را سر کردند، بعد به سنگاپور رفتند و مدتی را در این کشور زندگی کردند. خانواده‌ی علومی بعد راهی منطقه‌ی کاتالون در اسپانیا شد و چند سال از عمر آذرین در این کشور گذشت. این سفر طولانی دست‌آخر به میشیگان در آمریکا رسید. او حالا نیمی از سال را در آمریکا و نیمی دیگر را به همراه همسر ایتالیایی‌اش در فلورانس سپری می‌کند.

آذرین فان در فلیت علومی که به زبان‌های فارسی، انگلیسی، اسپانیایی، ایتالیایی و زبان کاتالان مسلط است، می‌گوید خانه برای او دیگر بیشتر یک «مفهوم ذهنی» است. او در مصاحبه‌های متعددی گفت که دوروبر او تا سال‌ها فقط زنان ایرانی خانواده بودند که بزرگ‌اش کردند. زنانی که ایران برای همه‌ی آن‌ها «کشور از دست‌رفته» بود، خانه‌ای دور که با این‌که سر جایش بود، دیگر «خانه» نبود. به همین دلیل از کودکی مفهوم «خانه» برای او با «غیبت» و «در دسترس نبودن» گره خورد. او می‌‌گوید به «تصویر» خانه که فکر می‌کند، دریاچه‌ی میشیگان در ذهن او تداعی می‌شود که بلافاصله او را به یاد دریای خزر می‌اندازد.

وقتی از او می‌پرسند که ملیت او چیست، همیشه پاسخ‌اش یک چیز است: «من مهاجری‌ام که از سر اتفاق شهروندیِ آمریکا را دارم.»

جست‌و‌جوی «زبرا» برای خاطره و تاریخ شخصی خانواده‌اش از آن‌جا شروع می‌شود که پدر او از دنیا می‌رود و زبرا از نیویورک، راهی کاتالونیا می‌شود تا پی تاریخ شخصی‌ و خانوادگی‌اش بیفتد. آذرین فان در فلیت علومی می‌گوید قصه‌ی این رمان در سال ۲۰۰۹ به ذهن او خطور کرد. سالی که میل غریبی را در خود احساس کرد که به کاتالونیای اسپانیا برگردد، کشوری که بخش مهمی از کودکی و نوجوانی‌اش در آن‌جا گذشت. می‌خواست درباره‌ی جوزف پلا، نویسنده‌ی اسپانیایی، تحقیق کند. در خیابان‌های آشنا و غریب کاتالونیا قدم می‌زد، در کافه‌ها می‌نشست و نوشته‌های پلا را می‌خواند؛ نوشته‌هایی با موضوع تبعید، غربت، آوارگی، به یاد آوردن مناظری که دیگر از حق دیدارشان محروم شده‌ای. ساعت‌ها به رابطه‌ی «خود» با «مکان» و جغرافیا فکر می‌کرد. اما بالاخره در سال ۲۰۱۵ بود که شروع به نوشتن رمان کرد.

فان در فلیت علومی می‌گوید تنها از سر تاریخ شخصی خود نبود که عمده‌ی وقایع رمان‌اش در نیویورک و بارسلونا می‌گذرد. این ۲ شهر هر دو شهرهایی بزرگ، چندفرهنگی و پر از مهاجر و گردشگر است. او «مرا زبرا صدا کن» را کتابی بر علیه «مرزهای مصنوعی و ساخته‌ی دست بشر» و در ستایش «هویتی رنگارنگ» می‌داند. وقتی از او می‌پرسند که ملیت او چیست، همیشه پاسخ‌اش یک چیز است: «من مهاجری‌ام که از سر اتفاق شهروندی آمریکا را دارم.»

رمان «مرا زبرا صدا کن» سرشار از نام و نقل‌قول‌‌هایی از نویسندگان و شاعرانی از چهار گوشه‌ی عالم است: از عمر خیام گرفته تا خورخه لوئیس بورخس، از ستایش حافظ تا ویلیام دوبوآ. آذرین علومی می‌گوید این هم از سر اتفاق نبود، دلش می‌خواست تأکید کند که به مرز، باوری ندارد و سال‌هاست پناه او هم مثل «زبرا»، قهرمان رمان‌اش، ادبیات است؛ ادبیات چهار گوشه‌ی عالم.

در سراسر رمان «مرا زبرا صدا کن» زندگی و مرگ در نسبت تنگاتنگی با هم پیش می‌روند و شانه به شانه‌ی هم می‌سایند. این ویژگی در اولین رمانی هم که علومی نوشت ــ «فرا کیلر» ــ بارز و چشمگیر است. آذرین، انگار همیشه هم‌زمان به حیات و تولد و زندگی در کنار مرگ و فنا می‌اندیشد و حتی این دو را با یکدیگر مترادف می‌داند. خودش می‌گوید مثل خیلی دیگر از افرادی که در حکومت دیکتاتوری، در وحشت و هراسِ له‌شدن زیر چکمه‌های استبداد زندگی کردند، از همان کودکی با این وحشت بزرگ شد که به چشم برهم‌زدنی، همه چیز را از دست خواهی داد، هیچ خواهی شد و ناپدید؛ و مرگ، از رگ گردن هم نزدیک‌تر است. مرگ برای او همیشه در هم‌نشینیِ به‌غایت تنگاتنگی با زندگی گره خورده است.

علومی با چیره‌دستی روایت قهرمان رمان‌اش را به شیوه‌ای پیش می‌برد تا زبرای ۲۲ ساله که خود را «تروریست ادبی» می‌داند، زیر بار تلخیِ زندگی یاد بگیرد که ادبیات به تنهایی برای دوام آوردن، کافی نیست؛ هرچند که اغلب بهترین دوا و مرهم است. برای دوام آوردن در این زندگی، چیزهای «ساده‌تر» دیگری هم لازم است: چیزهایی از جنس همدم‌وهمراه داشتن یا رابطه‌ی جنسی.

اما آذرین فان در فلیت علومی جادوی ادبیات را کی و کجا کشف کرد؟ به‌رغم آن‌که در خانواده‌ای کتاب‌خوان و اهل هنر بزرگ شد، قدرت واقعی ادبیات را سر کلاس پنجم دبستان در مدرسه‌ای در ایران کشف کرد. وقتی که معلم آن‌ها را وادار کرد پنج بار قصه‌ی بازگشت آیت‌الله خمینی به ایران را رونویسی کنند. آذرین جرئت کرد و دست‌اش را بالا برد، از معلم پرسید تا حالا از هیچ درسی پنج بار رونویسی نکرده‌اند، چرا باید از این یکی پنج‌بار رونویسی کنند؟ بعد ناگهان با صدای بلند رو به معلم گفت: «شستشوی مغزی که می‌گویند همین است. نه؟» مادر آذرین را مدرسه احضار کرد و او برای چند روزی تعلیق شد و با اصرار و التماس توانست به مدرسه برگردد. آذرین می‌گوید آن زمان درست متوجه‌ی ابعاد قضیه نمی‌شد، اما فهمیده بود که چیزی در تکرار روایت و داستان وجود دارد که قدرت‌مند است و می‌تواند تغییری را ایجاد کند.

«مرا زبرا صدا کن» را می‌توان داستان مفصل روایت «تبعید» دانست؛ تبعید با تمام پیچیدگی‌ها، گرفتاری‌ها، تناقض‌ها و احساساتی که برای همیشه آوار زندگی تبعیدی می‌شود. روایت تبعید که ادبیات چهارگوشه‌ی جهان، مرهم تلخی‌اش است. ادبیاتی که از هر سو به یکدیگر متصل است و چهل تکه‌ای است متکثر که پایان نمی‌یابد، تا آن‌جا و آن روزی که همه و همه را واقعاً در برگیرد. تبعید که انگار هیچ‌وقت به پایان نمی‌رسد.