موج سیاه: عربستان سعودی، ایران، و چهل سال رقابت
wordpress
موج سیاه: عربستان سعودی، ایران، و چهل سال رقابت که فرهنگ، دین و خاطرهی جمعی در خاورمیانه را از هم گسیخت، نویسنده: کیم غطاس، انتشارات: هنری هالت اند کو، ۲۰۲۰.
در سال 1979، سه رویداد خاورمیانه را دگرگون کرد. رویداد نخست، وقوع انقلاب اسلامی در ایران بود که به مدرنیزاسیون آمرانهی سلسلهی پهلوی در این کشور پایان داد. در دومین رویداد، افراد مسلح به رهبری گروهی از بنیادگرایان در عربستان سعودی به مسجدالحرام، قلب جهان اسلام، حمله کردند. رویداد سوم اشغال افغانستان توسط نیروهای شوروی بود؛ اقدامی که در پشتیبانی از دولت کمونیست جمهوری دموکراتیک افغانستان صورت گرفت و به جنگی نه ساله با حدود یک میلیون کشته و بیش از پنج میلیون مهاجر و آواره انجامید.
هرچند این سه رویداد به ظاهر ارتباطی با یکدیگر نداشتند اما کنار هم قرار گرفتنشان به وضعیتی فاجعهبار انجامید. سرنگونی شاه ایران که در ابتدا توسط اسلامگرایان مدرن و گروههای چپگرا نیز حمایت میشد، در نهایت سبب شد که حامیان تئوکراسی شیعی قدرت را به دست گیرند؛ یورش به مکه به سود افراطگرایانی تمام شد که خاندان آل سعود را خائن به آموزههای اسلام وهابی میدانستند؛ و حمله به افغانستان این کشور را به نخستین آوردگاه جهاد فراملیتی در دوران مدرن بدل کرد.
پس از گذشت چهار دهه، کیم غطاس در کتاب اخیر خود، «موج سیاه: عربستان سعودی، ایران، و چهل سال رقابت که فرهنگ، دین و خاطرهی جمعی در خاورمیانه را از هم گسیخت»، این سه رویداد را در کنار روایاتی از تاریخ هفت کشور منطقه ــ از پاکستان تا مصر ــ قرار داده تا بتواند پاسخی برای این پرسش بیابد: «چه اتفاقی برای ما افتاد؟» برای نویسندهای که کودکی خود را در لبنان سپری کرده و هنوز هم دستکم به شکل پارهوقت در این کشور سکونت دارد این پرسش از اهمیتی شخصی نیز برخوردار است. او خود در اینباره میگوید: «من این کتاب را برای مخاطبانی از سراسر جهان نوشتهام...اما شاید بیش از همه برای نسلی از جوانان منطقه که نمیخواهند با ارواح سال 1979، با ارواح گذشتهمان، زندگی کنند.»
غطاس خبرنگار رادیو و تلویزیون بیبیسی است. او پیش از این کتابی با عنوان «وزیر: سفری با هیلاری کلینتون از بیروت تا کانون قدرت آمریکا» نگاشته و به عنوان خبرنگار خاورمیانه سابقهی همکاری با روزنامهی «فایننشال تایمز» را در کارنامه دارد؛ پیشینهی موفقی که در پرداخت خواندنی او به تاریخ و سیاست منطقه به خوبی مشهود است. تکیه بر روایات قربانیان خشونت در خاورمیانه، همراه با ظرافت ادبی غطاس در پرداختن به جزئیات، ویژگی خاصی به کتاب او بخشیده و آن را از انبوه پژوهشهای دانشگاهی که تاریخ این منطقه را موضوع کار خود قرار دادهاند متمایز کرده است.
غطاس میگوید تلاش کرده گامهای ما را به عقب و تا دورانی دنبال کند که کمتر خشونتبار و کمتر فرقهگرایانه بوده است. «این به ما کمک میکند بفهمیم چرا به جایی که اکنون در آن قرار داریم رسیدهایم. اگر پاسخ این پرسش را در دست داشته باشید، میتوانید راهی بهتر به سوی آینده بیابید.» او در مقدمه در توصیف این گذشته مینویسد:
«برای ما، گذشته کشوری بیگانه است؛ کشوری که در منجلاب وحشت از کشتارهای فرقهای فرو نرفته؛ مکانی سرزندهتر، بدون نارواداری درهمکوبندهی متعصبان مذهبی و بدون جنگهای ظاهراً بیپایان و بیشکل. البته در گذشته نیز کودتاها و جنگهایی رخ میداد اما آنها محدود به زمان و مکان بودند و آینده هنوز بسیار نویدبخش بود. "چه اتفاقی برای ما افتاد؟" پرسشی است که شاید به ذهن کسانی خطور نکند که جوانتر از آناند که دنیای متفاوتی را به یاد آورند؛ کسانی که والدینشان به آنان از دوران جوانیای نگفتهاند که به شعرخوانی در پیشاور، بحث کردن دربارهی مارکسیسم تا نیمههای شب در میخانههای بیروت، یا دوچرخهسواری در مسیر پیک نیک در کنارههای رود دجله در بغداد گذشته است. این پرسش همچنین میتواند غربیهایی را شگفتزده کند که گمان میکنند افراطیگری و خونریزی کنونی، وضعیتی همواره رایج بوده است.»
نخستین سطرهای کتاب به طنز تلخی اشاره دارد که به باور نویسنده در بطن انقلاب ایران نهفته است: «طنز ماجرا اینجاست که ایرانِ آیتاللههای بنیادگرا، آخرین دردهای زایمان خود را وامدار شهرهای گناه و آزادی است: بیروت، پایتخت مدرنیتهی عربی که زمانی پاریس خاورمیانه خوانده میشد؛ و پاریس، زادگاه عصر روشنگری. اگر آزادیهای پذیرفتهشدهی این دو شهر نبود، آیتالله روحالله خمینی ــ مردی صبور و زیرک ــ شاید در یک خانهی دوطبقهی خشتی در انتهای بنبستی در شهر مقدس نجف در عراق میمرد و به فراموشی سپرده میشد.»
داستان با پرداختن به زمینهچینیها برای انقلاب ایران و شرح فضای خانهای ویلایی در سواحل لبنان در پاییز 1977 آغاز میشود؛ جایی که موسی صدر، روحانی ایرانی؛ حسین الحسینی، سیاستمدار لبنانی؛ و مصطفی چمران، انقلابی چپگرا گرد هم میآیند تا رؤیاهایشان دربارهی ایران و جهان را به بحث بگذارند. در همین خانه و از دل همین بحثها است که ایدهی ضبط نوارهای کاست با پیامهای انقلابی بیرون میآید تا مردم ایران از طریق این نوارها به تلاش بیشتر برای سرنگون کردن رژیم شاه فراخوانده شوند. به موازات این وقایع، نویسنده تصویری از نسبت میان انقلاب ایران و سایر تحولات منطقه، بهویژه نزاع میان اعراب و اسرائیل به دست میدهد. لبنان درگیر سومین سال جنگ داخلی است و رئیسجمهور مصر، انور سادات، با پرواز به اورشلیم و پیشنهاد صلح بیقید و شرط به اسرائیل جهان را متحیر و اعراب را ناامید کرده است؛ ناامیدیای که پیوند میان انقلابیون ایران و سازمان آزادیبخش فلسطین را محکمتر میکند. چندی بعد، یاسر عرفات رهبر سازمان آزادیبخش فلسطین در نوفل لوشاتو به دیدار آیت الله خمینی میرود. هنگامی که آیت الله خمینی در آستانهی پیروزی انقلاب به ایران باز میگردد، عرفات نخستین مهمان ویژهای است که برای ملاقات با او به تهران میآید و در فرودگاه با جملهی نمادین خود از صفآرایی جدیدی در خاورمیانه خبر میدهد: «فرود آمدن در تهران مانند آن است که به اورشلیم نزدیک شدهام.» تغییر حلقهی نزدیکان آیت الله خمینی پس از ورود به ایران و پیروزی انقلاب، و حرکت شتابندهی انقلاب ایران به سوی ارتجاع مذهبی از دیگر مباحثیاند که نویسنده در این بخش به آنها پرداخته است.
از سال 1979، به دستور مقامات عربستان سعودی زنان از برنامههای تلویزیونی کنار گذاشته شدند؛ چهرهی آنان از تصاویر روزنامهها حذف شد؛ ممنوعیتها دربارهی اشتغال زنان با جدیت بیشتری اعمال شد؛ باشگاههای ساحلی و سینماها تعطیل شدند؛ و با تخصیص بودجهی دولتی به پلیس مذهبی، آنچه کمیتهی امر به معروف و نهی از منکر نامیده میشد، این کمیته قدرتی دوباره و بیش از پیش یافت.
رویداد دومی که برای غطاس اهمیتی همسنگ انقلاب ایران دارد، چند ماه بعد در مکه رخ میدهد. اولین روز از اولین سال قرن ۱۵ هجری قمری، صدها مهاجم مسلح ناگهان به مسجدالحرام حمله و آن را تسخیر کردند و در آن پناه گرفتند. از آنجا که خاندان سلطنتی برای ورود نظامی به اماکن مقدس به اجازهی رهبران مذهبی نیاز داشت تصمیمگیری در اینباره با تأخیر انجام شد. در نهایت عربستان سعودی که اعتبار خود را به عنوان متولی الهی اماکن مقدس مکه در معرض خطر میدید برای بازپسگیری مسجد به گروهی از کماندوهای فرانسوی متوسل شد. مداخلهی فرانسویها و ورود آنها به مسجد از یک سو به مرگ شمار زیادی از گروگانها در درگیریهای مسلحانه انجامید و از سویی دیگر انتقادات فراوانی نسبت به خاندان سلطنتی را به دنبال آورد. به باور نویسنده وحشت ناشی از انقلاب ایران توأم با تبعات این رویداد سبب شد که خاندان آل سعود در شیوهی ادارهی کشور تجدید نظر کند. آنها برای بازیابی اقتدار ازدسترفته و پاسخ به انتقادات تصمیم گرفتند که تکیهی تاریخی خود بر بنیان مذهبی سلطنت را ــ که منبع اصلی اقتدار آن به شمار میرفت ــ مضاعف کنند؛ تصمیمی که تن دادن به خوانشی سختگیرانه از اسلام، از جمله بعضی موازین سلفیگری، را نیز دربر میگرفت.
به این ترتیب انقلابی دیگر، این بار تدریجی و به دور از سرخط اخبار در عربستان رخ داد. از سال 1979، به دستور مقامات عربستان سعودی زنان از برنامههای تلویزیونی کنار گذاشته شدند؛ چهرهی آنان از تصاویر روزنامهها حذف شد؛ ممنوعیتها دربارهی اشتغال زنان با جدیت بیشتری اعمال شد؛ باشگاههای ساحلی و سینماها تعطیل شدند؛ و با تخصیص بودجهی دولتی به پلیس مذهبی، آنچه کمیتهی امر به معروف و نهی از منکر نامیده میشد، این کمیته قدرتی دوباره و بیش از پیش یافت. گسترش آرام، اما خشونتبار سَلَفیگری در جهان اسلام با ورود شوروی به افغانستان و حملهی صدام حسین به ایران در سال 1980 سرعت بیشتری به خود گرفت؛ بهویژه به این دلیل که مورد اخیر از هر دو سو به رویارویی اعراب در برابر پارسیان تعبیر شد و پای زبان تفرقهافکنی را به میان کشید که سابقهی آن به قرن هفتم میلادی باز میگشت.
تحولات ایران و عربستان به این دو کشور محدود نماند. این تحولات زمینهساز گسترش موجی از اسلامگرایی در سراسر منطقه شد. نویسنده ترور انور سادات توسط افراد وابسته به گروه جهاد اسلامی مصر را نمونهای دیگر از تلاش جهان تسنن برای الگوبرداری از موفقیت آیتالله خمینی میداند. با این حال، او معتقد است که مصر به مدت سه دههی دیگر تحت حکومت یک دیکتاتوری سکولار باقی ماند زیرا این کشور قافد رهبری مذهبی در حد و اندازهی آیتالله خمینی بود که بتواند تودههای مردم مصر را همچون مردم ایران به قیام وا دارد. همچنین کتاب دربردارندهی اشارات زیادی به پیوند میان ایدئولوژیپردازان سنی پاکستان و رهبران سیاسی ایران است. او نشان میدهد چگونه چرخش پاکستان به سوی تعصب سنی به رهبری ژنرال ضیاءالحق، ریشه در آمیزش ابداع سیاسی ایرانیان با باورهای اهل تسنن داشت. در روایت غطاس، اقتدارگرایان شیعه و سنی همواره یکدیگر را به طور متقابل تقویت کردهاند: آیتالله خمینی از متفکران سنی همچون سید قطب مصری تأثیر پذیرفته و سنیها میکوشند هر کجا که ممکن باشد از الگوی آیتالله خمینی الهام بگیرند.
نویسنده در بخش دیگری از کتاب که «رقابت» نام دارد، به پیامدهای رقابت میان ایران و عربستان بر سر رهبری جهان اسلام میپردازد. او نخستین لحظاتی را به تصویر میکشد که رقابت مذهبی در منطقه به خشونت کشیده شد. برای نمونه در تابستان 1987، مقامات پاکستان ــ که از جانب عربستان و ایالات متحده نیز پشتیبانی میشدند ــ نخستین رهبران سیاسی مدرنی بودند که شبهنظامیان فرقهگرا را در برابر یکدیگر قرار دادند: نبردی دو هفتهای در منطقهی کورام در نزدیکی مرز افغانستان که به مرگ 52 شیعه و 120 سنی انجامید و سبب ویرانی 14 روستا شد. غطاس در اینباره مینویسد: «این حمله، نخستین حملهی از پیش برنامهریزی شده و برخوردار از حمایت دولتی بود که یک گروه شبهنظامی فرقهگرا علیه گروهی دیگر صورت داد؛ نخستین کشتار از این دست که جهان اسلام در دوران مدرن به چشم میدید.» در همین راستا او به واقعهی دیگری نیز اشاره میکند که در سال 2003 و پس از حملهی آمریکا به عراق رخ داد: بمبگذاری خودرویی در نجف که پس از یورش عربستان به کربلا در سال 1801، نخستین تلاش جنگجویان عرب سنی به قصد کشتن شیعیان بود.
رقابت ویرانگر ایران و عربستان سعودی تنها به سیاستهای تسلیحاتی فرقهگرایانهی آنها محدود نمیشود. واکنشها به مورد سلمان رشدی، نمونهی گویایی است که نویسنده به جزئیات آن میپردازد. او میگوید هنگامی که رمان رشدی، آیات شیطانی، در سال 1988 به فارسی ترجمه شد آیت الله خمینی هیچ مخالفتی از خود نشان نداد. مخالفت او پس از آن بود که عربستان سعودی کارزاری را علیه این کتاب آغاز کرد؛ سفارت عربستان در لندن کوشید تا انتشار کتاب را ممنوع کند؛ مسلمانان در بولتون و بردفورد تظاهرات کردند؛ و یک گروه اسلامگرای پاکستانی اعتراضاتی مشابه با ۵ کشته و ۸۰ مجروح را سامان داد. در مقابل، آیتالله خمینی در رقابت بر سر ادعای نگهبانی جهان اسلام به ممنوع خواندن کتاب بسنده نکرد. او فرمان داد مسلمانان در هر نقطهای از دنیا رشدی یا هر کس دیگری را که در انتشار این کتاب نقش دارد به قتل برسانند. مترجم ژاپنی کتاب در پی این فرمان ترور شد و تلاشهایی برای کشتن مترجم ترکی و ناشر نروژی نیز صورت گرفت. واکنش سعودیها چه بود؟ آنها نه با فتوا که با فرایند آن به مخالفت برخاستند و مدعی شدند این دادگاههای مذهبی عربستاناند که باید رشدی را به جرم توهین به مقدسات به شکل غیابی محاکمه و مجازات کنند، نه مدعیان نورسیدهی ایرانی. به این ترتیب، رقابتی مشابه در تمامی حیطهها درگرفت که زندگی دگراندیشان خاورمیانه را بیش از پیش دشوار کرد.
یکی دیگر از وجوه تمایز «موج سیاه»، نقش فرعی ایالات متحده در روایت غطاس از تحولات منطقه طی چهل سال اخیر است. نویسنده ترجیح میدهد در روایت خود عاملیت و مسئولیت کشورهایی همچون ایران و عربستان را به طور خاص در نظر گیرد. این تصمیم البته به معنای ناآگاهی او از نقش ایالات متحده در مشکلات منطقه یا نادیده گرفتن تأثیر سیاست خارجی نسنجیدهی این کشور بر آنها نیست بلکه او میکوشد به جای نشاندن کشورهای منطقه در جایگاه قربانی بر تبعات اقدامات فاجعهبار ایران، عربستان سعودی و سایر بازیگران محلی از جمله سیاستهای تسلیحاتی فرقهگرایانه و سوءاستفادهی آنها از احساسات ملی تأکید کند. به علاوه نویسنده در پرداخت جسورانهی خود به تاریخچهی پیچیده و چندلایهی منطقه در چهل سال اخیر، تحلیلهای تقلیلگرایانهای را به پرسش میکشد که صرفاً بر نسبت دادن خصومت میان ایران و عربستان به تضاد شیعه و سنی پافشاری میکنند: «نزاع میان شیعه و سنی پیش از مسلح شدن آنها از سال 1979 عمدتاً خاموش بود.» در مقابل او میخواهد با وارسی دقیقتر، علل بسیاری از جنگهای داخلی منطقه را از نو ارزیابی کند.
غطاس در روایات خود حسرتی را برجسته میکند که نسلی از جوانان نوگرای منطقه با خود به دوش میکشند. برای مثال، او به تظاهراتی در سال 2017 در ایران اشاره میکند: زن جوانی خطاب به جمعیت مسنتر اطراف خود ــ که عمدتاً از مردان تشکیل شده بود ــ میگوید «شما مشتهایتان را (در سال 1979) بالا بردید و زندگیمان را ویران کردید، حالا ما مشتهایمان را بالا بردهایم تا اشتباه شما را جبران کنیم.» نویسنده بازتاب این گفته را در صدای هزاران جوان عرب در تظاهرات سالهای اخیر نیز باز مییابد؛ جایی که آنها ناامیدانه به یکی از آخرین شانسهای خود چنگ میزنند تا خساراتی را برطرف کنند که معتقدند نسلهای پیشین به بار آوردهاند. «چرا وقتی موسیقی ممنوع شد، وقتی نظام قیمومیت مردان [بر زنان] سختگیرانهتر شد، وقتی پلیس مذهبی شروع به شلاق زدن مردم در مراکز عمومی کرد، پدران و مادران ما اعتراض نکردند؟ آنها چطور اجازه دادند چنین اتفاقاتی رخ دهد بی آنکه کلمهای بر زبان آورند؟»
هر چند رویدادهای جغرافیایی-سیاسی بخش عمدهی کتاب را شکل میدهند اما «موج سیاه» نه کتابی دربارهی تروریسم، القاعده یا داعش است، و نه تحلیلی دربارهی شکاف میان شیعه و سنی یا خطراتی که خشونت بنیادگرایان برای غرب در پی دارد. به باور نویسنده سرخط اخبار در غرب اغلب به شکل وسواسآمیزی به این مسائل میپردازد. در عوض او کتاب خود را چنین توصیف میکند: «این صفحات دربردارندهی داستان کسانی است... که در برابر تاریکی فکری و فرهنگیای که در دهههای پس از سال سرنوشتساز 1979 کشورشان را به آرامی در خود فرو برد، مبارزه کردهاند یا میکنند. روشنفکران، شاعران، حقوقدانان، مجریان تلویزیون، روحانیان جوان، داستاننویسان؛ مردان و زنان؛ اعراب، ایرانیان و پاکستانیها؛ سنی و شیعه؛ اغلب دارای اعتقادات دینی، در مواردی سکولار؛ با این حال، همه اندیشمندانی پیشرو که نمایندهی جهان پرطراوت و تکثرگراییاند که در برابر موج سیاه ایستادگی کرده است... برخی از آنها یکدیگر را میشناسند؛ برخی نه. آنها در کشورهای متفاوتی زندگی میکنند اما در نبردی یکسان میجنگند. حکایت آنها با حکایت دیگر چهرههای تاریخی، نویسندگان نامآور و نظامیان گمنام گره خورده است؛ داستانی تودَرتو؛ هزار و یک شب سیاستهای خاورمیانهی مدرن.»