تاریخ انتشار: 
1399/03/27

افغانستانی‌های ایران؛ بی‌سرزمین‌تر از باد

الهه رضوی

وقتی نتایج نظرسنجیِ اخیر دربارهی نگرش ایرانیان به مهاجران افغانستانی منتشر شد، دوستان و آشنایانِ بسیاری سخت متعجب و ناراحت شده بودند از اینکه کسانی هستند در نزدیکی‌شان که این‌گونه می‌اندیشند. ۱۱۲۸ تهرانی در این نظرسنجی شرکت کرده بودند و تقریباً نیمی از آنها گفته بودند که سکونت افغانستانیها در تهران باید ممنوع شود یا اگر قرار است که در تهران زندگی کنند بهتر است در محلاتی جدا از ایرانی‌ها اسکان داده شوند. تقریباً نیمی موافق بودند که کودکان افغانستانی باید در مدارس ویژه درس بخوانند و حدوداً همین تعداد حضور افغانستانی‌ها در ایران را عامل بیکاری ایرانی‌ها شمرده بودند. این نظرسنجیِ مهم و شاید تاریخی، دو روی یک سکه را نشان می‌دهد. در واقع، فقط نتایجش نیست که اهمیت دارد بلکه حاشیه‌هایش مهم‌تر از متن است.

یک روی سکه‌ی نظرسنجی برگزارکنندگان آن است. نظرسنجی با همکاری دفتر مطالعات اجتماعی و فرهنگی شهرداری تهران و دفتر طرح‌های ملی پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات وابسته به وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی اجرا شده است. یعنی متولیانی دولتی تصمیم گرفته‌اند رسماً نظر مردم را در این باره بپرسند. نتایج نظرسنجی تا زمانی که این یادداشت را می‌نویسم در وب‌سایت متولیان منتشر نشده و صرفاً به رسانه‌ها سپرده شده است ــ آن هم در روزهایی که خبر کشته شدن مسافران افغانستانی در مرزهای ایران انتشار یافت. انگیزه و هدف از اجرای چنین پیمایشی جایی ذکر نشده و مشخص نیست. نمی‌توان از این هم‌زمانی و پرسش‌های یک‌طرفه‌ی این نظرسنجی به سادگی گذشت. پرسش‌هایی که گویا فقط حال جاریِ پاسخ‌دهندگان را مدنظر داشته و نقش و نگاه حکومت را در مورد افغان‌ستیزی نادیده گرفته است. انگار این مناقشه یک طرف دارد و آن یک طرف هم مردم هستند. به دلیل همین رویکرد، آدم فکر می‌کند شاید هدف این بوده که نشان دهند قوانین مهاجرستیز از حمایت مردمی برخوردارند. یا تدوین این قوانین و برخورد خشونت‌آمیز با افغانستانی‌ها پاسخی به خواست مردم بوده. یا این فقط شهروندان هستند که مخالف حضور افغانستانی‌ها در ایران‌اند و دولت فقط در سکوت تماشا می‌کند.

چرا از شهروندان نپرسیده‌اند که نقش قانون‌گذاران را چقدر در ایجاد این نگرش مؤثر می‌دانید؟ نقش حکومت و قوانین و رفتار مسئولان در ترویج و استحکام این نگرش کجای این نظرسنجی آمده است؟ یکی از گزاره‌‌هایی که جلوی پاسخ‌دهندگان گذاشته‌اند این است: «دولت کاری کند که همه‌ی افغانی‌ها از کشور خارج شوند و هیچ افغانی در ایران نماند.» آن‌طور که در گزارش نتایج نظرسنجی آمده، ۴۱ درصد موافق این گزاره بوده‌اند و ۱۹ درصد گفته‌اند که نظری ندارند. این گزاره بیشتر آدم را به این قضاوت سوق می‌دهد که ‌سؤال‌های نظرسنجی یک‌طرفه است. انگار هرچه درباره‌ی افغان‌ستیزی هست از نظرات مردم سرچشمه می‌گیرد و بس. درحالی‌که روند مهاجرت یا پناهندگی افغانستانی‌ها بیشتر از سه دهه است که شروع شده و این استقرار از همان زمان با مهاجرستیزی توأم بوده، مهاجرستیزی هم در قوانین و هم در رفتار جامعه‌ی میزبان.

بسیاری از ما رفتارهای برخی از شهروندان را با افغانستانی‌ها دیده‌ایم. یک روز در خیابان ایستاده بودم که سوار تاکسی بشوم. در چندقدمیِ من مرد دیگری منتظر ایستاده بود. تاکسی نگه داشت و من سوار شدم. آن مرد هم آمد سوار شود که راننده گفت: «افغانی سوار نمی‌کنم» و راه افتاد. به رفتارش اعتراض کردم اما به من هم پرخاش کرد و بعد پیاده‌ام کرد. آن روز ناراحت بودم اما در روزهای بعد ماجرا از خاطرم رفت. خاطراتی از این دست فراوان‌اند. قوانین مهاجرستیز ما هم که حی و حاضرند. نسل دوم مهاجران که در ایران به دنیا آمده‌اند همچنان نمی‌توانند شهروند ایران باشند، فقط می‌توانند در شهرهای خاص سکونت کنند، در مشاغلی رده‌پایین ‌و خاص مشغول به کار شوند و سال به سال کارت اقامت خود را تمدید کنند. جز این، برای مدرسه و دانشگاه باید شهریه بپردازند و برای سفر کردن هم باید از اداره‌ی اتباع مجوز بگیرند.

حکومت و جامعه در نوعی همدستی نانوشته چهاردهه از زندگی افغانستانی‌ها در ایران را با مصائبی آغشته کرده‌اند که حتی گریبان نسل دوم و سوم مهاجران را هم گرفته و از آنها آدم‌هایی بی‌وطن ساخته است

روی دیگر این نظرسنجی، واکنش آدم‌ها در شبکه‌های اجتماعی است. انگار چشم‌مان کلاً بر تمام قوانین و ستیزه‌هایی که مال دیروز و امروز هم نیست بسته بوده و حالا با دیدن نتایج یک نظرخواهی شوکه‌ شده‌ایم. هر روز از کنار افغانستانی‌ها عبور کرده‌ایم اما کمتر پرسیده‌ایم که چرا آنها فقط زمین حفر می‌کنند، زباله‌های شهری را می‌برند، شب‌ها کوچه و خیابان را جارو می‌کشند یا در بهترین حالت کارگر ساختمانی هستند. چرا آنها را در شغل‌های دیگر نمی‌بینیم؟ بیش از سه میلیون افغانستانی در ایران زندگی می‌کنند که بیشتر آنها ساکن تهران‌اند اما در رفتوآمدها و گشت‌وگذارهایمان چقدر آنها را کنار خود در کافه و رستوران یا در سینما و پارک دیده‌ایم؟ چرا از فضای شهر حذف شده‌اند؟ چه چیز حذفشان کرده است؟ چرا وقتی در یک مجموعه‌ی تلویزیونی لهجه‌ و سبک زندگی‌شان مسخره شد ناراحت نشدیم؟ چرا آن زمان شوکه نشدیم که معاون وزیر امور خارجه گفت اگر تحریم‌‎های آمریکا فروش نفت ما را به صفر برساند مجبور خواهیم شد از اتباع افغان بخواهیم که کشور را ترک کنند. مگر رئیس جمهورمان انتخابات افغانستان را مسخره نکرد و خنده‌های اطرافیانش به هوا برنخاست؟ یا شاید اشتباه می‌کنم، شاید آن زمان هم شوکه و ناراحت شده‌ایم و تمام کاری که به عنوان یک شهروند مسئول کرده‌ایم همین بوده است.

این نظرسنجی واقعیتی را برملا کرده که دهه‌ها زیر پوست شهر و کشور وجود داشته است. خشمگین شویم، شوکه شویم یا سر در گریبان غم فرو ببریم، تغییری در واقعیتی به وجود نمی‌آورد که حالا به روایت آمار حی و حاضر جلوی رویمان ایستاده و نمی‌توان انکارش کرد. تازه این آمار شهری است که مثلاً پذیرای افغانستانی‌هاست. اگر نظرسنجی در شهرهایی اجرا می‌شد که ورود افغانستانی‌ها به آن ممنوع است، احتمالاً آمار شوکه‌کننده‌تر از این بود. این نتیجه‌‌ی چند دهه قوانین تبعیض‌آمیز و به پشتوانه‌اش رفتارهای تبعیض‌آمیز با مهاجران است. مصاحبه‌ای می‌خواندم که در آن یک افغانستانی می‌گفت مردم ایران مهمان‌نواز نیستند بلکه آن مهمانی را می‌نوازند که از غرب آمده باشد، سفید و بور باشد تا بتوان با خیال راحت برتری‌اش را ستود و به رایگان خدمتش کرد.

شهروندان به پشتوانه‌ی قوانین، مهاجرستیز شده‌اند. واکنش شهروندان به این قوانین، حمایت یا سکوت بوده است. اگر تا به حال خبر نداشته‌ایم که ورود افغانستانی‌ها به بعضی شهرها ممنوع است، فرزندان مهاجرانی که در ایران به دنیا آمده‌اند ایرانی نیستند و نمی‌توانند اوراق هویت ایرانی داشته باشند، کارت‌های اقامت افغانستانی‌ها سالانه تمدید می‌شود، نمی‌توانند مالک زمینی یا خانه‌ای باشند، کارت بانکی یا سیم‌کارت به نام خود داشته باشند، فقط در برخی مشاغل خاص اجازه‌ی کار دارند و ده‌ها ماده‌ی قانونی تبعیض‌آمیز دیگر، آه و فغان ما به چه کار میآید جز آرام کردن خودمان؟ جز نمایش اینکه ما در زمره‌ی مهاجرستیزان و نژادپرستان قرار نمی‌گیریم؟

تلاش مؤثرمان در این زمینه به ابراز احساسات، خشم، ناباوری و انزجار از نظرات هم‌شهریانمان خلاصه می‌شود. ما در آن لحظه که یک افغانستانی از محل زندگی‌اش بیرون رانده می‌شود، یک افغانستانی بی‌دلیل به اردوگاه فرستاده و رد مرز می‌شود یا تنها به خاطر چهره‌ی متفاوتش مورد خشونت قرار می‌گیرد، غایب یا نظاره‌گریم. ما جز در مواقعی که رسانه‌ها گزارشی منتشر کنند، کشتاری اتفاق بیفتد یا آماری اعلام شود، بی‌خبر یا بی‌تفاوت‌ایم.

افغانستانی‌های داخل ایران از ترسِ رانده و آواره شدن هیچ‌گاه صدایی در اعتراض به قوانین و رفتارها بلند نکرده‌اند و شهروندان هم با این راحتی خیال که چون اعتراضی نیست، حتماً مشکلی نیست، به سادگی از کنارشان عبور کرده‌اند. تا کنون هیچ کارزار پیگیرانه‌ای حتی در سطح شبکه‌های اجتماعی در مورد این دیگرستیزی، خواه در قوانین و خواه در رفتار شهروندان، به راه نیفتاده است. تا به حال هیچ نامزدی اصلاح قوانین مهاجرستیزانه را در برنامه‌های انتخاباتیِ خود نگنجانده و ما هم تا به حال با نماینده‌های مورد حمایت خود در شورا و مجلس شرط نکرده‌ایم که برای اصلاح قوانین مربوط به مهاجرت تلاش کنند.

حکومت و جامعه در نوعی همدستی نانوشته چهاردهه از زندگی افغانستانی‌ها در ایران را با مصائبی آغشته کرده‌اند که حتی گریبان نسل دوم و سوم مهاجران را هم گرفته و از آنها آدم‌هایی بی‌وطن ساخته است. نه ایران به آنها حقوق شهروندی اعطا می‌کند و نه افغانستان آنها را جزئی از خود می‌داند. این مهاجرستیزی آنقدر ریشه دوانده که به نژادپرستی تبدیل شده و گواهش یکی از گزاره‌های همین نظرسنجی است. در گزارشی که از نتایج آن منتشر شده می‌خوانیم که ۴۳ درصد از پاسخ‌دهندگان معتقدند افغانستانی‌ها از نظر نژادی با ایرانی‌ها فرق دارند، و ۲۸ درصد فکر می‌کنند که ازدواج این دو نژاد باعث آلودگی نژاد ایرانی می‌شود. یک لحظه فرض کنید که چنین آماری در مورد انبوه ایرانی‌های مهاجر در ترکیه یا اروپا یا کانادا منتشر شده بود. در مورد مردم آن کشور یا کشورها چه قضاوتی می‌کردیم؟ اما به خودمان که می‌رسد، به جای تلاش برای تغییری هرچند کوچک در این نگرش، فقط به شوکه و آزرده شدن بسنده می‌کنیم، چشم به اعتراضات آمریکا می‌دوزیم و در رؤیای همبستگی جهانی علیه نژادپرستی، صفحه‌های خود را به یاد جورج فلوید سیاه می‌کنیم.