دزموند توتو: سختترین جمله برای ما این است که بگوییم «عذر میخواهم»
در دوران کودکی بسیاری از شبها با درماندگی شاهد دشنام شنیدن و کتک خوردن مادرم از پدرم بودم. هنوز میتوانم بوی الکل را به یاد بیاورم، ترس را در چشمان مادرم ببینم و نومیدیِ لاعلاجی را حس کنم که زمانی بر ما چیره میشود که نمیفهمیم چرا عزیزانمان به یکدیگر آسیب میرسانند. امیدوارم که هیچکس، بهویژه یک کودک، چنین تجربهای را از سر نگذرانَد.
اگر بیش از حد به این خاطرات فکر کنم، احساس میکنم که دلم میخواهد تلافی کنم و به پدرم آسیب برسانم، همانطوری که او به مادرم آسیب میرساند، و همانطوری که در کودکی از دستم برنمیآمد. چهرهی مادرم را میبینم و انسان مهربانی را به یاد میآورم که عاشقش بودم، کسی که به هیچ وجه مستحق درد و رنجی نبود که بر او تحمیل میشد.
وقتی این ماجرا را به یاد میآورم، میفهمم که فرایند عفو و بخشش چقدر دشوار است. از نظر عقلانی، میدانم که پدرم عامل درد و رنج بود زیرا خودش هم دچار درد و رنج بود. از نظر روحانی، ایمانم به من میگوید که پدرم مستحق بخشش است زیرا خدا همهی ما را میبخشد. آسیبهای روانیای که دیده یا تجربه کردهایم در خاطرات ما باقی میماند. حتی سالها بعد که آنها را به یاد میآوریم، هر بار میتوانند دوباره ما را بیازارند.
اگر من به جای پدرم بودم، اگر با تنشها و فشارهایی که او تجربه کرده بود مواجه بودم، اگر مجبور به تحمل بارِ سنگینی بودم که او بر دوش داشت، آیا مثل وی رفتار میکردم؟ نمیدانم. دوست دارم بگویم که طور دیگری رفتار میکردم، اما از این امر مطمئن نیستم.
از مرگ پدرم مدتها میگذرد اما اگر امروز میتوانستم با او حرف بزنم، دلم میخواست به او بگویم که وی را بخشیدهام. اگر میتوانستم با او صحبت کنم، چه میگفتم؟ اول به خاطر همهی کارهای خوبی که بهعنوان پدر برایم انجام داد از او تشکر میکردم، اما بعد به او میگفتم که مسئلهای وجود دارد که مرا خیلی آزار داده است. به او میگفتم که رفتارش با مادرم چه تأثیری بر من داشت و چقدر مرا اذیت کرد.
شاید به همهی حرفهایم گوش میداد؛ شاید هم نه. اما باز هم او را میبخشیدم.
چرا چنین میکردم؟ چون این تنها راه تسکین دادن دردی است که در کودکی مرا آزار میداد. بخشش وابسته به اعمال دیگران نیست. آری، اگر مقصر ابراز ندامت کند و در پی جبران برآید، بیتردید بخشش آسانتر است. در این صورت، احساس میکنید که انگار به نوعی جبران مافات شده است. میتوانید بگویید: «حاضرم که تو را به خاطر دزدیدن خودکارم ببخشم، و اگر خودکارم را پس بدهی، تو را خواهم بخشید.» این آشناترین شکل بخشش است. در این صورت، هدف ما از بخشیدن دیگری کمک به او نیست. دیگری را نه به خاطر خودش بلکه به خاطرِ خودمان میبخشیم. به عبارت دیگر، بخشش بهترین شکل منفعت شخصی است.
بخشش محتاج تمرین، صداقت، سعهی صدر و میل (حتی اگر شده میلی اندک) به تلاش است. بخشش آسان نیست. شاید قبلاً سعی کرده باشید که کسی را ببخشید اما موفق به انجام این کار نشده باشید. شاید او را بخشیده باشید اما ابراز ندامت نکرده یا رفتارش را تغییر نداده یا به گناهش اقرار نکرده باشد ــ و شما دوباره احساس کنید که نمیتوانید او را ببخشید. وقتی آسیب دیدهاید کاملاً طبیعی است که بخواهید تلافی کنید. اما تلافی کردن بهندرت ارضاکننده است. فکر میکنیم که ما را ارضا خواهد کرد اما چنین نیست. اگر بعد از اینکه به من سیلی زدید به شما سیلی بزنم، نه سوزشی که در صورتم احساس میکنم کاهش مییابد و نه ناراحتیام از اینکه مرا زدهاید تقلیل مییابد. معامله به مثل، در بهترین حالت، دردمان را فقط به طور موقت کاهش میدهد. تنها مرهم و یگانه راه دستیابی به آرامش، بخشیدن است. تا زمانی که نتوانیم ببخشیم، اسیر درد و رنج باقی خواهیم ماند و به سکون، آزادی و آرامش دست نخواهیم یافت.
دزموند توتو و همسرش، لئا، و فرزندانشان، از چپ: ترِوِر تامسانکا، تاندِکا ترزا، نونتومبی نائومی و امفو آندریا، انگلستان، حوالی سال 1964. عکس: آرشیو بنیاد امپایلو، با اجازهی خانواده توتو
من خودم پدر هستم و میدانم که بچه بزرگ کردن گاهی شبیه به تمرین کردن برای ماراتون بخشش است. مثل دیگر پدر و مادرها، من و همسرم لئا میتوانیم فهرست کاملی از مشکلات آزارندهی بچهداری را ارائه کنیم. وقتی فرزندانمان نوزاد بودند صدای گریهی بلندشان ما را از خواب بیدار میکرد. اما وقتی یکی از ما تلوتلوخوران از تخت بیرون میرفت، آزردگیِ ناشی از بیدار شدن و تصور خستگیای که فردا را ضایع میکرد جایش را به پذیرش این واقعیت میداد که این فقط یک نوزاد است. و همهی نوزادان همینطورند. پدر و مادرِ مهربان به آسانی گریههای عاجزانهی نوزاد را میپذیرند و حتی احساس قدردانی میکنند. بدقلقیهای کودک نوپا ممکن است پدر یا مادر را عصبانی کند اما این عصبانیت بهسرعت جایش را به فهم این واقعیت میدهد که این بچه هنوز نمیتواند احساساتش را بر زبان بیاورد. در نتیجه، والدین واقعیت را میپذیرند.
وقتی بچههایمان بزرگ شدند، راههای جدید (و فوقالعاده خلاقانهای) برای محک زدن صبر و طاقت ما، عزم و ارادهی ما، و قوانین و قیدوبندهای ما پیدا کردند. بارها و بارها آموختیم که قانونشکنیهای آنها را به درس عبرت تبدیل کنیم. اما بیش از هر چیز یاد گرفتیم که بارها و بارها آنها را ببخشیم و دوباره به رویشان آغوش بگشاییم. میدانیم که فرزندانمان چیزی بسیار فراتر از اشتباهات و خطاهایشان هستند. سرگذشت آنها را نمیتوان به نیاز مکررشان به بخشایش خلاصه کرد. میدانیم که حتی اشتباهاتشان فرصتی برای ما بوده تا به آنها بیاموزیم که شهروند دنیا باشند. ما توانستهایم آنها را ببخشیم زیرا از انسانیتشان آگاه بودهایم. ما نیکی را در آنها دیدهایم.
دزموند توتو و نلسون ماندلا در آفریقای جنوبی، 1998. عکس: آژانس فرانس پرس/گتی ایمجز
در دههی 1960، آفریقای جنوبی در چنگ آپارتاید گرفتار بود. وقتی دولت نظام آموزشیِ بانتو ــ نظام آموزشیِ نازلتر برای کودکان سیاهپوست ــ را تأسیس کرد، لئا و من به نشانهی اعتراض از شغل معلمی کنارهگیری کردیم. ما عهد بستیم که با تمام توان بکوشیم تا اجازه ندهیم که فرزندانمان در معرض شستشوی مغزیای قرار بگیرند که جای آموزش را در آفریقای جنوبی گرفته بود. در عوض، بچههایمان را در مدارس کشور همسایه، سوازیلند، ثبتنام کردیم. سالی شش بار 3000 مایل از آلیس در ایسترن کِیپ تا خانهی پدر و مادرم در کروگِرزدورپ (Krugersdorp) رانندگی میکردیم. شب را با آنها میگذراندیم و بعد پنج ساعت تا سوازیلند رانندگی میکردیم تا بچهها را به مدرسه ببریم یا از مدرسه برداریم و پس از استراحت در کروگرزدورپ راه طولانیِ خانه را در پیش گیریم. در سراسر آن مسیر، هیچ هتل یا مهمانخانهای به هیچ قیمتی از سیاهپوستان پذیرایی نمیکرد.
در یکی از این سفرها پدرم گفت که میخواهد با من صحبت کند. خیلی خسته بودم. در میانهی راه خانه بودیم و 10 ساعت رانندگی کرده بودیم تا بچهها را به مدرسه ببریم. خیلی خوابم میآمد. هنوز باید 15 ساعت دیگر رانندگی میکردیم تا به خانهی خود در آلیس برسیم. رانندگی در کارو ــ آن نیمهصحرای پهناور در مرکز آفریقای جنوبی ــ همیشه سخت بود. به پدرم گفتم که خستهام و سرم درد میکند. گفتم: «فردا صبح حرف میزنیم.» نیم ساعت بعد به خانهی مادر لئا رسیدیم. فردا صبح، خواهرزادهام ما را از خواب بیدار کرد تا بگوید که پدرم از دنیا رفته است.
ماتمزده بودم. پدرم را خیلی دوست داشتم و گرچه خلقوخویش برایم بهشدت آزارنده بود اما از بسیاری جنبههای دیگر دوستداشتنی و بامزه بود. در عین حال، احساس گناه میکردم. به علت مرگ ناگهانیاش هرگز نمیتوانستم بفهمم که چه میخواست بگوید. آیا میخواست دربارهی مسئلهی مهمی درد دل کند؟ آیا میخواست از بدرفتاری با مادرم در دوران کودکیام عذرخواهی کند؟ هیچوقت نخواهم فهمید. سالها طول کشید تا خودم را به خاطر بیاعتناییام ببخشم، به خاطر اینکه چند دقیقه از وقتم را در اختیار پدرم نگذاشته بودم تا برای آخرین بار با من حرف بزند. واقعیت این است که هنوز هم احساس گناه مرا آزار میدهد.
وقتی بدوبیراهگوییهای ناشی از مستیاش را به یاد میآورم، میفهمم که فقط از دست او عصبانی نبودم. از دست خودم هم عصبانی بودم چون در کودکی از ترس خود را جمع میکردم و نمیتوانستم در برابر پدرم بایستم یا از مادرم محافظت کنم. حالا که سالها از آن زمان گذشته است، میفهمم که نه تنها باید پدرم بلکه باید خودم را هم ببخشم.
زندگیِ انسان ترکیب بینظیری از نیکی، زیبایی، سنگدلی، دلشکستگی، بیاعتنایی، محبت و بسیاری چیزهای دیگر است. همهی ما ویژگیهای انسانیِ مشترکی داریم و بنابراین گاهی سخاوتمند و گاهی خودخواهایم. گاهی باملاحظه و گاهی بیملاحظهایم؛ گاهی مهربان و گاهی سنگدلایم. این نوعی عقیده نیست. واقعیت است.
هیچکس دروغگو یا متجاوز یا تروریست به دنیا نمیآید. هیچکس آکنده از نفرت متولد نمیشود. هیچکس لبریز از خشونت زاده نمیشود. هیچکس در هنگام تولد از من و شما بهتر یا مایهی مباهاتِ بیشتر نیست. اما در هر لحظه و هر جا و هر تجربهی دردناکی این نیکی یا عظمت میتواند فراموش شود یا از دست برود. ما بهآسانی میتوانیم آسیب ببینیم و صدمه بخوریم، و نباید از یاد برد که به همین آسانی ممکن است که به دیگران آسیب برسانیم و صدمه بزنیم.
واقعیت این است که همهی ما مرتکب اشتباه میشویم، و همهی ما محتاج بخششایم. هیچ معجزهای وجود ندارد که بتوانیم به گذشته بازگردیم و آنچه اتفاق افتاده را تغییر دهیم یا جلوی آسیب را بگیریم، اما میتوانیم با تمامِ توان بکوشیم تا اشتباهات را اصلاح کنیم. میتوانیم سعی کنیم که دیگر هرگز به کسی آسیب نرسانیم.
همهی ما گاهی بیملاحظه، خودخواه یا سنگدل بودهایم. اما هیچ کاری نابخشودنی نیست؛ هیچ کسی اصلاحناپذیر نیست. با وجود این، اعتراف به اشتباه و طلب بخشش آسان نیست. شاید سختترین جمله این باشد که بگوییم «عذر میخواهم». میتوانیم به توجیهات گوناگون متوسل شویم تا برای کاری که کردهایم بهانه بیاوریم. وقتی حاضر باشیم که از لاک دفاعی بیرون بیاییم و صادقانه به اعمال خود بنگریم، میبینیم که اقرار به اشتباه مایهی قدرت و طلب بخشش راهی به رهاییست. به این ترتیب است که از چنگ خطاهای گذشتهی خود آزاد میشویم. به این ترتیب است که میتوانیم فارغ از اشتباهات پیشین، به سوی آینده گام برداریم.
برگردان: عرفان ثابتی
دزموند توتو اسقف اعظم کیپ تاون، برندهی جایزهی صلح نوبل و رئیس کمیسیون «حقیقت و آشتی» در دوران پس از آپارتاید در آفریقای جنوبی بود. آنچه خواندید برگردان این نوشته با عنوان اصلیِ زیر است:
Desmond Tutu, ‘I’m sorry’- the three hardest words to say, The Guardian, 22 March 2014.