در دوران افسردگی، به نیمهی تاریک جهان پی بردم، قلمرویی که پیشتر چیزی دربارهی آن نمیدانستم. دیگر نمیتواستم رنج و هذیان را نادیده بگیرم و به این ترتیب دریچهای به سوی واقعیت گشوده شده بود که ناخوشایند بود.
این واقعیتی تلخ است که اکثر ما از دست رفتن عزیزانمان را تجربه خواهیم کرد. هر سال، در جهان، تقریباً ۵۰ تا ۵۵ میلیون نفر میمیرند. حدس و گمان بر این است که هر مرگی به طور متوسط، پنج نفر بازمانده را سوگوار میکند. تجربهی هر فقدانی معمولاً طیفی از واکنشهای روانی-اجتماعی به دنبال دارد.
درصد بالایی از زنان افسردگی پس از زایمان را تجربه میکنند. ابتلا به افسردگی قبل از بارداری، تحمل اضطراب در دوران بارداری، تجربیات و حوادث تنشزای زندگی، سطح پایین حمایتهای اجتماعی و خانوادگی از عوامل ایجاد افسردگی در زنان هستند.
بیمار مبتلا به افسردگی در هنگام تجربهی یک فشار سنگین نامنتظر، یا یک حملهی ناگهان، چنان دقتی در مرور تمام فجایع جهان دارد، که اگر سر سوزنی از آن را از سر و سینهی ایشان بیرون میکشیدی و به وجود سیاستمداران دنیا تزریق میکردی، احتمالاً جهان میتوانست به جای بهتری تبدیل شود.
نکتهای که اغلب به آن توجه نمیشود این است که نگرانی دربارهی «خستگی» مختص روزگار ما نیست. کسانی که تصور میکنند زندگی در گذشته سادهتر، آهستهتر، و بهتر بوده در اشتباهاند. تجربهی خستگی و نگرانی از همهگیر شدن آن در جمعیت انبوهتر، مختص زمان و مکان خاصی نیست. برعکس، خستگی و اثرات آن ذهن متفکران را از دوران باستان به خود مشغول داشته است.
نویسنده به تحلیل اوضاع دنیا پس از پایان شکوفایی اقتصادی میپردازد؛ زمانی که بَزمِ مصرفگرایی برچیده میشود و بشر باید به ناچار با مشکلات روزگار نو دست و پنجه نرم کند. در ادامه، بحرانها و مشکلات احتمالی این دوره را برمیشمرد و نقش بشر را در تحقق این احتمالات بیان میکند.