این مسئله که حالا دیگر چطور زندگی کنیم؟ پرسش بسیاری از افراد در این بحران کرونایی است، بحرانی که ما را از ادامهی روال عادی الگوهای زندگی بازداشته است. اما این پرسش همیشه درخواستی ساده برای پاسخی سرراست نیست، که تو گویی ما به نحوی میتوانیم پاسخ «صحیح» را از این جهان بگیریم.
امپراتور رومی مارکوس اورلیوس آنتونینوس، واپسین فیلسوف رواقیِ نامدارِ دوران باستان بود. او در 14 سال آخرِ زندگیاش با یکی از وخیمترین بیماریهای همهگیر در تاریخ اروپا مواجه بود. بیماریِ همهگیرِ آنتونین، که نامش منسوب به اورلیوس است، احتمالاً ناشی از گونهای از ویروس آبله بود. تخمین میزنند که حدود 5 میلیون نفر، از جمله احتمالاً خود مارکوس، بر اثر ابتلا به این ویروس جان باختند.
دنیای مدرن مبتنی بر این باور است که انسانها میتوانند مرگ را بفریبند و بر آن غلبه کنند. این نگرش انقلابیِ جدیدی است. در بخش عمدهای از تاریخ، آدمیان با رامخویی تسلیم مرگ میشدند. تا اواخر دوران مدرن، اکثر ادیان و ایدئولوژیها مرگ را نه تنها سرنوشت محتومِ ما بلکه منبع اصلیِ معنای زندگی میشمردند.
در ژانویهی 1941 آلبر کامو نگارش داستانی دربارهی ویروسی را آغاز کرد که به شکلی مهارناپذیر از حیوانات به انسانها انتقال مییابد و در نهایت نیمی از جمعیت «شهری معمولی» به نام اوران، واقع در سواحل الجزایر، را از بین میبرد. به عقیدهی بسیاری از صاحبنظران، «طاعون»، که در سال 1947 منتشر شد، بهترین رمان اروپایی پس از جنگ جهانی دوم است.
مدتهاست که حساب روزها و هفتهها از دست من، از دست همهى ما، در رفته است. براى اولین بار فرقى نمىکند که در کجا زندگى مىکنیم. فاجعه همهى ما را به گونهای کم و بیش یکسان دنبال کرده است. از آسمانخراشهای نیویورک، تا سواحل وسیع و روشن فلوریدا، تا بیابانهای قم و کوچههای مرطوب رشت.
در نگاهی که مادربزرگم به زندگی داشت گویا هیچ اتفاقی بی دلیل نمیافتاد. آدم هیچ کاری را بیسببی مشخص انجام نمیداد. مثلاً اگر دستت را بر سرت بکشی، یعنی سرت درد میکند، اگر بر کمرت بگذاری، یعنی کمرت درد میکند و بر پاها، نشانهای از پادرد. همه نشانههایی از درد. بزرگترین فلسفهی دایه در زندگی این بود که همهی آدمها به مراقبت نیاز داشتند الا خودش.