تاریخ انتشار: 
1398/09/27

اولین قصه‌ی پریان نقدهای فمینیستیِ مردسالاری بود

ملیسا اشلی

fairytalemood

اکثر تحولات در روایت‌ و قصه‌گویی‌، آرام آرام آغاز می‌شوند. برای مثال، قصه‌های پریان را در نظر بگیرید. توافق عام بر این است که این افسانه‌ها اساساً شکل تکامل‌یافته‌ی قصه‌های شفاهی عامیانه‌ هستند ــ مثل پرستار بی‌سوادِ «ننه غاز» که کودکان قرن‌ها در کنار شومینه‌ها به آن گوش کردند و در تصوراتشان نقش بست.

اما «ننه غاز» قصه‌ای اسطوره‌ای است. قصه‌های پریان را طبقه‌ی اشراف به وجود آوردند و توسط بخشی از نویسندگان زن فرانسوی قرن نوزدهم، مشهور به داستان‌سراها، رواج یافت.

مبدع عبارت «قصه‌ی پریان» بارونس ماری کاترین دولنوا، وقتی اولین قصهاش را در سال ۱۶۹۰ منتشر کرد، نیازی به خلق قهرمان نمی‌دید. ملکه‌ی افسانه‌ای کاردان او، فلیسیت، شیرزنی واقعی بود، بر قلمرو پادشاهیِ باشکوهی حکمرانی می‌کرد و معشوقش، شاهزاده آدولف، را غرق در محبت و هدیه کرده بود، اما وقتی شاهزاده به دنبال شهرت و افتخار رفت و شادی میانشان را رها کرد، ملکه تنها ماند.

در سال‌های پایانی حکومت لویی چهاردهم، جامعه‌ی فرانسه به شکلی افراطی مذهبی و محافظه‌کار شده بود. روحانیون برجسته خواستار منع اجرای نمایش در کاخ ورسای بودند، و فرم‌های هنری نظیر رمان‌های نوشته‌شده به قلم زنان دستخوش انتقادهای فزاینده‌ای شده بود. درون‌مایه‌ی مرکزی قصه‌های ماری کاترین دولنوا، نقد ازدواج سنتی بود، و قهرمانان زن او خود را مسئول سرنوشت خود می‌دانستند.

زندگی‌ زنان در این دوره عمیقاً محدود بود. آن‌ها خیلی زود در 15 سالگی تن به ازدواج‌های سنتی می‌دادند تا از دارایی خانواده محافظت کنند، آن هم معمولاً با مردانی که سالها از خودشان بزرگ‌تر بودند. آن‌ها نمی‌توانستند طلاق بگیرند، کار کنند و بر ارثیه‌ی خود کنترل داشته باشند. در حالی که شوهرانشان اجازه داشتند معشوقه اختیار کنند، اگر زنان به چنین کاری مبادرت می‌کردند، به عنوان جریمه‌ی به راه انداختن چنین شایعاتی، به مدت دو سال به صومعه فرستاده می‌شدند.

در این محیط سرکوبگرِ دهه‌ی متلاطم انتهایی قرن ۱۷ فرانسه بود که قصه‌های پریان به عنوان یک ژانر متبلور شد و در سالن‌های نمایش به اجرا درآمد. از سال 1697 افسانه‌های دولنوا، کنتس آنریت-ژولی دو مورا، مادمازل لریتیه و مادام شارلوت-رز دو لا فورس در مجموعه‌ای گردآوری و منتشر شد.

لا مرکور گالان، معتبرترین مجله‌ی ادبی پاریس، از این داستان‌های جدید و نویسندگانشان به عنوان آخرین مدهای روز نام می‌برد. این ژانر انقلابی، درون‌مایه‌ها و استعاره‌های افسانه‌های کلاسیک، نشانه‌های دلاوری‌های قرون وسطایی، حکایت‌های ژان دو لافونتن و رمان‌های فمینیست‌های ابتدایی فرانسوی نظیر مادمازل دو سکودری و مادام دو لافایت را با هم ترکیب کرده بود.

زندگی‌ زنان در این دوره عمیقاً محدود بود. آن‌ها خیلی زود در 15 سالگی تن به ازدواج‌های سنتی می‌دادند تا از دارایی خانواده محافظت کنند، آن هم معمولاً با مردانی که سالها از خودشان بزرگ‌تر بودند. آن‌ها نمی‌توانستند طلاق بگیرند، کار کنند و بر ارثیه‌ی خود کنترل داشته باشند

دولنوا و معاصرانش از مبالغه، نقیضه‌پردازی، و ارجاعات به دیگر داستان‌ها برای برهم‌زدن رسوم و عرف‌هایی که آزادی و اختیارات زنان را محدود می‌ساخت استفاده می‌کردند. درونمایه‌ی اصلی آثار دولنوا در طول حرفه‌ی کاری‌اش، نقد ازدواج سنتی بود، و قهرمانان زن او سرنوشت خود را در دست می‌گرفتند. این زن‌ها در تکاپوی عشق بودند و دولنوا به شدت می‌کوشید تا بارونس‌های خواننده‌ی این داستان‌ها را سرگرم کند. نقش‌های جنسیتی برعکس شده بود؛ شاهزاده خانم‌ها از شاهزادگان خواستگاری می‌کردند، و کمک‌های مالی گزاف و هدایای مجللی به آن‌ها ارزانی می‌داشتند ــ مثل سگ کوچک محصور در یک گردو که می‌رقصید و با قاشقک بازی می‌کرد.

شاهزاده‌ی دلربای دولنوا، از قصه‌ی «پرنده‌ی آبی»، همچنان برای خوانندگان امروزی جذابیت دارد، به‌ویژه به‌ خاطر استقامتش، مکالمات طولانی همراه با ظرافت و مراقبتش، و سرسپردگی‌اش در زمان اظهار عشق به شاهزاده خانم. اما شاهزاده خانم هم با ملایمت او را دست می‌اندازد و شیوه‌های ابراز عشق دلاورانه را زیر پا می‌گذارد. در «فینِت ساندرون»، مابه‌ازایی برای «سیندرلا»، شاهزاده دچار دلباختگی شدیدی شده که جانش را به خطر انداخته است:

از آن روز به بعد، او از خوردن امتناع کرد، و ظاهرش دچار تغییرات زیادی شد؛ مثل یک بِه زرد شد؛ لاغر، غم‌زده، و افسرده. ... آن‌ها با زیرنظر گرفتن او به طور مداوم برای سه روز و سه شب، نتیجه گرفتند که عاشق شده و اگر یگانه درمانش را نیابند، می‌میرد.

دولانوا در مهارت چشم‌گیرش برای خلق دنیاهای خارق‌العاده‌ی مینیاتوری ــ پیشرو در داستان‌ها و فانتزی‌های جزئی‌نگرانه ــ بی‌رقیب بود. او در این قلمروهای کوچکش مردسالاری ــ پادشاهان، پدران و حاکمان بی‌عرضه، منفعل، و بی‌خرد ــ را نقد می‌کرد.

داستان‌سراها طرح اولیه‌ای از قهرمان‌ زن افسانه‌‌ای کلاسیک ایجاد کردند: سیندرلا، زیبای خفته، و راپانزل. آن‌ها در روزگار خود نویسندگان پرخواننده‌ای بودند، و محبوبیت‌شان تا قرن هجدهم ادامه یافت، که در همه‌ی سطوح جامعه، در قالب بیبلیوتک بلو(Bibliothèque Bleue)، مجموعه‌ای از کتابچه‌هایی با چاپ ارزان و مقرون‌به‌صرفه توزیع می‌شدند.

اما قصه‌های آن‌ها دشوار و مبانی اخلاقیات‌شان مبهم بود. مخاطبان موردنظرشان نه کودکان بلکه بزرگسالان تحصیل‌کرده بودند. داستان‌هایشان مثل یک رمان طولانی بود، و تکامل شخصیت‌ها، دیالوگ‌ها و طرح داستانی پیچیده به نظر می‌رسید. آن‌ها از این شاخه به آن شاخه می‌پریدند، جزئیات ریزبینانه‌ی فراوانی را به کار می‌برند. و این شاید دلیل افولشان بود.

در قرن نوزدهم، وقتی برادران گریم پروژه‌ی جمع‌آوری و انتشار قصه‌های عامیانه را آغاز کردند، داستان‌سراها را به بهانه‌ی بی‌اعتباری و عدم‌نمایندگی‌ قصه‌های عامیانه‌ی رایج نادیده گرفتند. اما نظریه‌ی برادران گریم‌ که افسانه‌ها رابطه‌ای مستقیم با قصه‌های عامیانه دارند، به عقیده‌ی صاحب‌نظران ناشی از تعصبی ملی‌گرایانه و جنسیتی بود ــ از این رو که قصه‌گو معمولاً زنی بی‌سواد بود. نظریه‌ای کاملاً نادرست.

ما باید این باور غلط را تصحیح کنیم، از این‌رو که ما را از درک و تصدیق سهمی که نویسندگان زن در داستان‌هایی داشته‌اند که همچنان در فرهنگ ما به شکل‌های مختلف و متغیری حضور دارند، باز می‌دارد: مانگا، رمان‌های گرافیکی، فیلم‌ها، رمان‌ها، مجموعه‌های تلویزیونی.

تاریخ داستان‌سرایان فرانسوی داستان فراموش‌شده‌ای است که نیاز به بازگویی دارد. یکی از این داستان‌ها مربوط به نویسندگان زنی است که خوانندگان خود را دعوت می‌کردند تا تصور آزادی‌های بزرگ را در سر بپرورند و مسئولیت بنیادی‌ترین اقدامات انسانی‌ خود را بر عهده گیرند ــ تا بتوانند هر که را می‌خواهند دوست داشته باشند.

 

برگردان: فرهاد نیک‌اندیش


رمان جدید ملیسا اشلی، زنبور عسل و درخت پرتقال، زندگی ماری کاترین دولنوا را بررسی می‌کند. آن‌چه خواندید برگردان این نوشته‌ی او با عنوان اصلیِ زیر است:

Melissa Ashley, ‘The first fairytales were feminist critiques of patriarchy. We need to revive their legacy’, The Guardian, 11 November 2019.