تاریخ انتشار: 
1398/11/24

«رادیوگرام»؛ وقتی رادیو تهدیدی علیه حکومت بود

عرفان ثابتی

Intramovies

این مقاله به مناسبت ۱۳ فوریه، «روز جهانی رادیو»، منتشر شده است.

در ۱۱ سپتامبر ۱۹۷۸، گئورگی مارکوف، روشنفکر دگراندیش بلغاری، به دستور مستقیم تودور ژیوکوف، دبیر کل حزب کمونیست بلغارستان، در لندن ترور شد. مارکوف یک دهه‌ی قبل از وطن گریخته بود و در این مدت به همکاری با بخش جهانی رادیو بی‌بی‌سی، رادیو اروپای آزاد و دویچه وله، و انتقاد از نقض فراگیر حقوق بشر در میهنش پرداخته بود. فرمان قتل مارکوف پس از آن صادر شد که او در رادیو اروپای آزاد حقایقی را درباره‌ی زندگی شخصی ژیوکوف افشا کرد. این امر به روشنی حاکی از نقش بی‌بدیل رادیو در افشای جنایت‌های نظام‌های تمامیت‌خواه است و به فهم علت هراس حکومت‌های کمونیستی از این رسانه‌ یاری می‌رساند.

همین موضوع دستمایه‌ی نخستین فیلم بلند روضیه حَسَنووا، «رادیوگرام» (۲۰۱۷)، شده که علاوه بر نمایش در جشنواره‌های متعددی نظیر حیفا، دوبی، استانبول و ترانسیلوانی، جایزه‌ی بهترین فیلم اول جشنواره‌ی گل سرخ بلغارستان (۲۰۱۷) را به دست آورده و به عنوان فیلم محبوب تماشاگران جشنواره‌ی بین‌المللی صوفیه (۲۰۱۸) برگزیده شده است.

سال ۱۹۷۱. نظام کمونیستیِ حاکم بر بلغارستان نه تنها عضویت در نهادهای دینی و اجرای شعائر و مناسک مذهبی بلکه هر گونه موسیقی غیرایدئولوژیک، از جمله راک اند رول، را ممنوع کرده است. رادیو تهدیدی علیه امنیت ملی به شمار می‌رود و شنوندگان برنامه‌های دویچه وله، بی‌بی‌سی و رادیو اروپای آزاد مجازات می‌شوند.

اوضاع در دهکده‌ای مسلمان‌نشین در جنوب بلغارستان خفقان‌آور است. دولت زمین‌های زراعیِ علی، زندانی سابق، را مصادره کرده و نماینده‌ی محلی حزب از هر فرصتی برای آزار و اذیت او و خانواده‌اش استفاده می‌کند (برای مثال، یاسمین، همسر علی، را در مزرعه‌ی اشتراکی به جرم زمزمه کردن آهنگی مغایر با خط‌مشی حزب توبیخ و تهدید می‌کند). احمد، فرزند خردسال علی، شیفته‌ی راک اند رول است و در خفا به موسیقی غربی که از رادیوی قدیمیِ خانوادگی پخش می‌شود، گوش می‌کند. نماینده‌ی محلی حزب که به این «راز» پی‌برده رادیو را با خشم به زمین می‌کوبد و احمد در غم و اندوه غوطه‌ور می‌شود. علی به بهانه‌ی بیماری از نماینده‌ی محلی حزب اجازه می‌گیرد تا برای سه روز از دهکده خارج شود و برای درمان به شهر برود. اما در واقع، هدف دیگری دارد: خریدن رادیویی برای احمد از بازار سیاه.

علی پس از ده‌ها کیلومتر پیاده‌روی به شهر می‌رسد و موفق می‌شود تا به کمک یکی از هم‌بندیان سابقش رادیوگرامی تهیه کند. حالا باید این «کالای ممنوع» را در خفا به خانه برساند. هر چند مسیر کوره‌راه‌های جنگلی را انتخاب می‌کند اما به دام مأمور مسلحی می‌افتد که او را به جرم حمل رادیوگرام شکنجه می‌کند. تنها به لطف حمله‌ی خرس از چنگ مأمور نجات می‌یابد و سرانجام به دهکده بازمی‌گردد. غافل از این که در غیاب او نمایندگان حزب، روند سرکوب را تشدید کرده و با ضبط گذرنامه‌های روستاییان مسلمان، آنها را به تغییر اسامی خود به نام‌هایی اسلاوی/غیراسلامی واداشته‌اند.

«رادیوگرام»، که مبتنی بر خاطرات خانوادگی حسنووا است، بخش‌های کم‌وبیش ناشناخته‌ای از تاریخ معاصر بلغارستان را روایت می‌کند. هر چند فیلم به مضامینی نظیر دیگرستیزی، هویت‌زدایی و نسل‌کشی فرهنگی می‌پردازد اما نقش رهایی‌بخش رادیو در مواجهه با استبداد در کانون توجه فیلم‌ساز قرار دارد.

همانطور که فیلیپ کانیسترارو گفته است، «تصادفی نیست که تولد حکومت‌های تمامیت‌خواه با پیدایش فنون جدید ارتباطات همگانی هم‌زمان بوده است. تولید و انتشار پروپاگاندا یکی از تکیه‌گاه‌های اساسیِ حکومت‌های دیکتاتوری بوده و دانش‌پژوهان عموماً عقیده دارند که کنترل رسانه‌های همگانی توسط حکومت یکی از پیش‌شرط‌های اصلیِ تأسیس و تداوم دیکتاتوری‌های تمامیت‌خواه است...به‌رغم این واقعیت که رادیو عمدتاً ثمره‌ی کار گولیلمو مارکونی، مخترع ایتالیایی، بود وقتی موسولینی در اکتبر ۱۹۲۲ به قدرت رسید ایتالیا از نظر پخش سراسری برنامه‌های رادیویی به میزان چشمگیری از دیگر کشورها عقب‌تر بود. در واقع، حتی یک فرستنده‌ی ثابت رادیویی در ایتالیا وجود نداشت و رادیو هنوز عمدتاً در مرحله‌ی آزمایشی بود. اما در سال ۱۹۴۵ وقتی آخرین بقایای سلطه‌ی فاشیسم از ایتالیا زدوده شده بود، این کشور دارای مجموعه‌ی سازمان‌یافته‌ای از شبکه‌ها و ایستگاه‌های رادیویی بود.» این امر به موسولینی اجازه داده بود تا به انتشار اخبار جعلی بپردازد و به افکار عمومی شکل دهد. به قول آیریس اوریگو، نویسنده‌ی بریتانیایی فاشیست‌ستیز مقیم ایتالیا، «نتیجه‌ی نهاییِ تبلیغات بی‌امان خنثی کردن تأثیر همه‌ی اخبار بوده است. مردی به من گفت، "رادیو همه‌ی ما را دست انداخته است.

هر چند فیلم به مضامینی نظیر دیگرستیزی، هویت‌زدایی و نسل‌کشی فرهنگی می‌پردازد اما نقش رهایی‌بخش رادیو در مواجهه با استبداد در کانون توجه فیلم‌ساز قرار دارد.

همین امر درباره‌ی آلمان نازی صادق است و می‌توان گفت که رادیو به تحکیم قدرت هیتلر انجامید. برای مثال، در ۲۶ سپتامبر ۱۹۳۸ وقتی هیتلر در اجتماع ۱۵ هزار نفری هواداران خود در برلین تهدید کرد که در صورت خودداری چکسلواکی از واگذاری منطقه‌ی سودتلند به آلمان به این کشور حمله خواهد کرد، شهروندان ده‌ها کشور، «از لیتوانی گرفته تا اروگوئه»، سخنرانی او را به طور زنده شنیدند. همان طور که دیوید ووگن می‌گوید، نازی‌ها تقریباً از همان آغاز که به قدرت رسیدند شروع به پخش برنامه‌های رادیویی برای ۳.۵ میلیون شهروند آلمانی‌زبان چکسلواکی کردند. اما دولت چکسلواکی خطر پروپاگاندای رادیویی آلمان نازی را دست‌کم گرفت و به‌رغم این واقعیت که یک چهارم از شهروندان این کشور آلمانی‌زبان بودند، کمتر از هشت درصد از برنامه‌های شبکه‌ی رادیویی سراسری چکسلواکی به زبان آلمانی پخش می‌شد.

در نتیجه به گواهی میلِنا یِسِنسکا، روزنامه‌نگار نامدار چک، از سال ۱۹۳۳ تا سال ۱۹۳۸ «تنها کافی بود که اهالی نواحی مرزیِ چکسلواکی پیچ رادیو را بپیچانند تا ایدئولوژی نازی از ایستگاه‌های رادیویی آلمان مستقیماً به خانه‌هایشان راه یابد ــ لازم به ذکر نیست که آن‌ها فقط به شبکه‌هایی گوش می‌دادند که زبانش را می‌فهمیدند!...در مقابل این امر، تنها کاری که ما کردیم پخش روزانه نیم ساعت برنامه‌ی عمدتاً ملال‌آور و ثقیل‌ به زبان آلمانی بود. در نتیجه، حالا آن‌ها تحت تأثیر قرار گرفته‌اند، قاپشان را دزدیده‌اند، ترسیده‌اند، و طوطی‌وار حرف‌هایی را درباره‌ی فضای ملیِ خود تکرار می‌کنند.»

اگر حکومت‌های‌ تمامیت‌خواه را نوعی «امپراتوری دروغ» بدانیم، می‌توان گفت که پروپاگاندا «سنگ بنا»ی این نظام‌ها است. بنابراین، عجیب نیست که در قرن گذشته این حکومت‌ها تا این اندازه از افشای اکاذیب خود توسط رسانه‌ای همچون رادیو در هراس به سر برده باشند. پیتر پومرانتسف، نویسنده‌ی بریتانیایی روس‌تبار، که مبارزه میان دموکراسی و دیکتاتوری در قرن بیستم را بیش از هر چیز نبرد بر سرِ «اطلاعات» می‌داند در توصیف آن دوران می‌گوید: «در دوران سلطه‌ی شوروی، اطلاعات در اوکراین کمیاب بود. هر روز صبح، پدرم زود از خواب بیدار می‌شد، رادیو را روشن می‌کرد، موج کوتاه را می‌گرفت و آنتن را آن‌قدر تکان می‌داد تا پارازیت‌های ارسالیِ سانسورچی‌های شوروی از بین برود. بعد از میز و صندلی‌ها بالا می‌رفت تا بهترین جا برای دریافت امواج را پیدا کند. سپس پیچ رادیو را می‌پیچاند تا مارش‌های نظامی شوروی و موسیقی پاپ آلمان شرقی را رد کند. گوشش را محکم به بلندگوی رادیو می‌چسباند و پس از مدتی خش‌خش، این کلمات را می‌شنید: «اینجا لندن است، رادیو بی‌بی‌سی»؛ «این رادیو آزادی در واشنگتن است». او به اخبار سیاسی، و خبرهای مربوط به کتاب‌های ممنوع و دستگیری دیگر ناراضیان گوش می‌داد. قاچاقی رساندن اطلاعات مربوط به دستگیری‌های سیاسی به رادیوهای غربی در حکم عمر دوباره یافتن بود؛ در این صورت نام‌تان بر سرِ زبان‌ها می‌افتاد و می‌شد از شما دفاع کرد.»

طُرفه این که در سال 1968 وقتی شوروی با حمله به چکسلواکی «بهار پراگ» را به خزان تبدیل کرد، واتسلاو هاول، که در آن زمان در شهر کوچک لیبِرِچ به سر می‌برد، «پیش از آن که حکومت بتواند شبکه‌ی رادیویی لیبرچ را تعطیل کند... با ایراد چند سخنرانی همشهریانش را به مقاومت صلح‌آمیز فراخواند و البته از آن‌ها خواست تا برای دفاع از خود آماده باشند. هاول همشهریانش را تشویق کرد که به آرمان‌های لیبرال بهار پراگ وفادار بمانند و ایستادگی کنند.»

هاول از رادیو برای مقایسه‌ی زندگی اصیل و کاذب بهره برد زیرا به عقیده‌ی او، «تا وقتی زیستن در چنبره‌ی دروغ در مقابل زیستن در دایره‌ی حقیقت و واقعیت قرار نگیرد کذب و جعلی بودن آن آشکار نمی‌شود. اما به محض آن‌که بدیل‌ها سربرمی‌آورند حیات ظواهر و زیستن در چنبره‌ی دروغ به خطر می‌افتد، چه جوهره و ذاتشان چه فراگیری‌شان...اگر زیستن در چنبره‌ی دروغ ستون اصلیِ نظام باشد، پس جای شگفتی ندارد که مهم‌ترین تهدید برای آن زیستن در دایره‌ی حقیقت و واقعیت باشد. برای همین است که بیش از هر چیز دیگری سرکوب می‌شود...چون همه‌ی مشکلات واقعی و مسائل حیاتی را زیرِ پوسته‌ی ضخیمی از دروغ‌ها پنهان کرده‌اند، هیچ وقت جداً روشن نمی‌شود که آن قطره‌ی آخری که صبر مردم را لبریز می‌کند کِی فرو خواهد افتاد، یا اصلاً آن قطره چه خواهد بود. این هم خودش یکی از دلایلی است که رژیم در واکنشی پیشگیرانه حتی کوچک‌ترین تلاش برای زیستن در دایره‌ی حقیقت را برنمی‌تابد و سرکوب می‌کند.» (قدرت بی‌قدرتان، برگردان: احسان کیانی‌خواه، نشر نو).

نخستین فیلم حسنووا به روشنی نشان می‌دهد که مبارزه‌ی حکومت تمامیت‌خواه بلغارستان با رادیوی آزاد، به قول هاول، «تلاشی بود از سرِ استیصال برای خشکاندن سرچشمه‌ی هولناک حقیقت، حقیقتی که می‌توانست موجب دگرگونی‌های محاسبه‌ناپذیری در آگاهی اجتماعی شود، و همین روزی به شکست‌هایی سیاسی با پیامدهای پیش‌بینی‌ناپذیر بینجامد...پوسته‌ی ظاهری زندگی دروغین از مواد عجیب و غریبی ساخته شده است. تا وقتی کل جامعه را در فضایی کاملاً سربسته و بی‌روزنه در چنبره داشته باشد، انگار که جنسش از سنگ است. اما همین که کسی روزنه‌ای در یک نقطه‌ی آن بگشاید، و فریاد بزند "امپراتور لخت است!» ــ وقتی فقط یک نفر قواعد بازی را زیر پا بگذارد، و به این ترتیب نشان دهد این بازی همه‌اش فقط بازی است ــ ناگهان همه‌چیز رنگ دیگری به خودش می‌گیرد و به نظر می‌آید کل آن پوسته از جنس پارچه‌ای پوسیده و در حال وارفتن‌ از هم است، طوری که دیگر حتی قابل رفو هم نیست.»

تماشای «رادیوگرام» در زمانه‌ای که بحثی جهانی بر سرِ «اخبار جعلی» و «اطلاعات گمراه‌کننده» درگرفته است، به بیننده تلنگر می‌زند و به او یادآوری می‌کند که در قرن بیستم «بعضی از کشورها از رادیو، برق و قطار برای ایجاد دیکتاتوری‌های تمامیت‌خواه استفاده کردند اما دیگر کشورها از این ابداعات برای رشد لیبرال دموکراسی‌ها بهره بردند. در قرن بیست و یکم هم، می‌توانیم، بسته به آرمان‌های سیاسیِ خود، از فناوری اطلاعات و فناوریِ زیستی برای ایجاد بهشت یا جهنم استفاده کنیم.»