تاریخ انتشار: 
1398/12/25

بیماری‌های دنیاگیر چگونه تاریخ را تغییر می‌دهند

ایزاک چوتنر

reconnectingasia

فرانک اسنودن، استاد بازنشته‌ی تاریخ و تاریخ پزشکی دانشگاه ییل، در کتاب جدید خود به نام «همهگیریها و جامعه: از طاعون سیاه تا زمان حال» به بررسی شیوه‌هایی می‌پردازد که شیوع بیماری به سیاست شکل داده، انقلاب‌ها را سرکوب کرده، و تبعیض‌های نژادی و اقتصادی را تقویت کرده است. همه‌گیری‌ها جوامعی را که در آن انتشار یافته‌اند نیز متحول ساخته‌اند، بر روابط خصوصی، آثار هنرمندان و روشنفکران، و محیط‌های طبیعی و مصنوع بشر تأثیر گذاشته‌اند. روایت اسنودن، که گستره‌ی عظیمی از قرون مختلف و قاره‌ها‌ی متعدد را در بر می‌گیرد، همچنین به دنبال توضیح شیوه‌هایی است که ساختارهای اجتماعی موجب گسترش بیماری می‌شوند. او می‌نویسد: «بیماریهای همهگیر از آن دست وقایع اتفاقی نیستند که بیهیچ دلیلی و بدون اعلام خطر قبلی جوامع را مبتلا کنند. برعکس، هر جامعهای ضعفها و استعدادهای ابتلای خاص خود را به وجود میآورد. برای مطالعهی آنها باید به بررسی ساختار جامعه، سطح معیشت، و اولویتهای سیاسی آن پرداخت.»

جمعه‌ی پیش با اسنودن تلفنی صحبت کردم، یعنی درست زمانی که گسترش کووید 19 موجب سقوط بازارهای سراسر جهان شده بود و حکومت‌ها به درجات مختلف خود را برای شرایط بدتر آماده می‌کردند. در این گفتگو درباره‌ی سیاست اعمال محدودیت برای مسافرت در دوران همه‌گیری و نحوه‌ی مواجهه‌ی هنرمندان با مرگ‌ومیر انبوه و هم‌چنین این که چگونه واکنش‌های غیرانسانی به بیماری موجب سقوط حکومت‌ها شده است، صحبت کردیم.

 

می‌خواهم گفتگو را با پرسشی مهم آغاز کنم: به طور کلی، همه‌گیری‌ها به چه شیوه‌هایی به جهان مدرن شکل داده‌اند؟

یک راه برای پاسخ دادن به این پرسش توضیح این امر است که من چگونه به این موضوع علاقه‌مند شدم، که در واقع یافتن نوعی وقوف بود. همهگیریها مقولهای از بیماریها هستند که آینهای در برابر نوع بشر قرار داده و به آنها نشان میدهند که واقعاً کیستاند. به عبارت دیگر، آنها به رابطهی ما با فناپذیری، مرگ، و زندگی مربوط میشوند. آنها همچنین بازتاب روابط ما با محیطاند ــ محیط مصنوعی که خلق می‌کنیم و محیط طبیعی که واکنش نشان می‌دهد. آنها نشاندهندهی روابط اخلاقی ما با سایر انسانها هستند، امری که امروزه کاملاً مشهود است.

این یکی از مهم‌ترین پیام‌هایی است که سازمان بهداشت جهانی مرتباً مطرح می‌کند. بخش عمده‌ی آمادگی برای مواجهه با این وقایع این است که ما به عنوان نوع بشر باید بدانیم که همگی با هم در معرض آن‌ها قرار داریم، آن‌چه بر فردی در نقطه‌ای از جهان اثر می‌گذارد در واقع همه را در همه‌جا تحت تأثیر قرار می‌دهد. به این ترتیب، ما به شکلی اجتناب‌ناپذیر جزئی از یک گونه‌ایم و باید به همین نحو بیندیشیم نه این که نژاد و قومیت، موقعیت اقتصادی، و اموری از این دست را مد نظر قرار دهیم.

پس از برخی مطالعاتی مقدماتی با خودم گفتم این موضوعی است که موجب بروز مسائل اخلاقی، دینی، و فلسفیِ عمیقی می‌شود. فکر می‌کنم بخشی از دلیل این که همه‌گیری‌ها به تاریخ شکل‌ داده‌اند این است که آن‌ها انسان‌ها را مجبور کرده‌اند به این پرسش‌های مهم فکر کنند. برای مثال، شیوع طاعون پرسش‌های بسیاری درباره‌ی رابطه‌ی انسان و خدا پدید آورد. با وجود خدایی حکیم، علیم، و عالم مطلق چگونه چنین واقعه‌ای می‌تواند رخ دهد؟ این بیماری تأثیر عظیمی بر اقتصاد نیز داشت. طاعون خیارکی (Bubonic plague) نیمی از جمعیت اروپا را کشت و در نتیجه تأثیر شگرفی در ظهور انقلاب صنعتی و برده‌داری و نظام سِرف‌داری داشت. همان‌طور که اکنون می‌بینیم، همه‌گیری‌ها بر ثبات سیاسی و اجتماعی نیز بسیار تأثیرگذار بودند. آن‌ها نتایج جنگ را تعیین کرده‌اند و گاهی از جمله عوامل آغاز جنگ‌ها بوده‌اند. بنابراین تصور میکنم هیچ عرصهی مهمی از زندگی بشر وجود ندارد که از تأثیر ژرف بیماریهای همهگیر بر کنار بوده باشد.

 

آیا می‌خواستید نشان دهید که نحوه‌ی واکنش ما به این امور اغلب متأثر از دیدگاه‌های نژادی یا قومی یا دینی است و نه خصوصیت کلی انسانی، و این که این واکنش‌ها به نحوی نمایشگر نقاط ضعف بشری است؟ یا منظور شما چیز دیگری بود؟

فکر می‌کنم دو هدف داشتم. تصور می‌کنم زنجیره‌ی علل در هر دو جهت در کار است. بیماری‌ها به شیوه‌ای اتفاقی و نامنظم جوامع را مبتلا نمی‌کنند. آن‌ها وقایعی منظم‌اند زیرا میکروبها به شکلی گزینشی انتشار و توسعه پیدا میکنند و در موقعیتهای بومشناختی مناسبی که به دست انسانها ایجاد شدهاند پراکنده میشوند. این موقعیتهای بومشناختی نشاندهندهی کیستی ما هستند ــ برای مثال، نشان می‌دهند که آیا در عصر انقلاب صنعتی واقعاً اتفاقاتی که برای کارگران و فقرا روی می‌داد و وضعیت آسیب‌پذیرترین اقشار اهمیتی داشتند یا خیر.

در جهان امروز وبا و سل در امتداد گسلی که فقر و نابرابری ایجاد کرده در جریان است و به نظر می‌رسد ما انسان‌ها حاضریم این مسئله را به عنوان امری که تا اندازه‌ای درست، یا دست‌کم اجتناب‌ناپذیر، است بپذیریم.

در جهان امروز وبا و سل در امتداد گسلی که فقر و نابرابری ایجاد کرده در جریان است و به نظر میرسد ما انسانها حاضریم این مسئله را به عنوان امری که تا اندازهای درست، یا دستکم اجتنابناپذیر، است بپذیریم. اما این امر نیز درست است که نحوه‌ی واکنش ما تا اندازه‌ی زیادی به ارزش‌ها، تعهدات، و حس تعلق ما به نوع بشر و نه واحدهای کوچک‌تر، وابسته است. هنگامی که بروس اِیلوارد، سرپرست هیئت اعزامی از طرف سازمان بهداشت جهانی به چین، در پایان مأموریتش به ژنو بازگشت و از او پرسشی مشابه با آن‌چه شما مطرح کردید پرسیدند، پاسخ داد اگر بخواهیم اکنون و در آینده آماده باشیم، عمده‌ترین اتفاقی که باید روی دهد این است که باید طرز تفکر خود را به شکلی کاملاً بنیادین تغییر دهیم. تفکر ما باید این باشد که به عنوان نوع بشر با یکدیگر همکاری کنیم و به شکلی سازمان بیابیم که بتوانیم مراقب یکدیگر باشیم، باید دریابیم که سلامتیِ آسیبپذیرترین مردمان عاملی تعیینکننده در سلامت همهی ماست و اگر آمادهی پذیرش چنین تفکری نباشیم هرگز نخواهیم توانست برای مواجهه با این چالشهای ویرانگری که نوع بشر با آن مواجه است آمادگی کسب کنیم.

 

خُب، این فکر دلسردکننده‌ای است، زیرا تصور می‌کنم احتمالاً این تغییر طرز تفکر رواج پیدا نخواهد کرد.

[می‌خندد] نمی‌خواهم بگویم که در این باره خیلی خوش‌بین‌ام اما من هم موافق‌ام که این اتفاق باید بیفتد. بشریت نیمه‌ی تاریکی نیز دارد و این بخشی از جذابیت ماجراست. دست به کدام انتخاب‌ها خواهیم زد؟ در مواجهه با این وضعیت چه خواهیم کرد؟ فکر نمی‌کنم واکنش‌های ما از پیش تعیین شده باشد و تئاتر اخلاقی انسانی عظیمی در برابر ما در حال اجراست.

 

این ایده که بین نحوه‌ی واکنش ما به این امور و شیوع آن‌ها پیوندی وجود دارد، تقریباً فکری انجیلی است.

کاملاً موافق‌ام. این امر واقعاً در همان سطح است و جزء مهمی از وظیفه‌ی اخلاقی ماست. فکر می‌کنم بخش عمده‌ی تاریخ بیماری‌های همه‌گیر همین مسئله است.

 

پیش از آن که صحبت‌های ما خیلی حزن‌آور و منفی شود اجازه بدهید پرسش مثبت‌تری مطرح کنم.

بله، ببخشید که چنین علایقی دارم. دخترانم هم به من اعتراض می‌کنند.

 

آیا مواردی از همه‌گیری‌ وجود داشته‌اند که واکنش‌ها نسبت به آن نشان‌دهنده‌ی چیزی دلگرم‌کننده درباره‌ی بشریت باشد؟

بله قطعاً وجود دارد. هنگامی که گفتم همه‌گیری‌ها آینه‌ای در برابر ما قرار می‌دهند منظورم این نبود که تنها جنبه‌های منفی بشریت را منعکس می‌کنند، بلکه جنبه‌های قهرمانانه‌ را هم نشان می‌دهند. یک نمونه‌ی خوب «پزشکان بدون مرز» در دوران بحران ابولا است. آنان آگاهانه زندگی و آینده‌ی خود را بدون این که هیچ‌گونه منافع یا پاداشی در کار باشد به خطر انداختند زیرا متعهد بودند از سلامت و جان ضعیف‌ترین مردمان جهان دفاع کنند. پزشکان بدون مرز در بسیاری از نقاط جهان هر روزه به این کار مشغول‌اند و حتی اکنون در چین مشغول فعالیت‌اند.

تصور می‌کنم این وقایع صفات و خصوصیات بسیار ممتازی را آشکار می‌کنند. در واقع، درباره‌ی این وقایع رمان هم نوشته می‌شود. آن‌ها فرهنگ و ادبیات ما را نیز تحت تأثیر قرار می‌دهند. رمان فوق‌العاده‌ای درباره‌ی طاعون به نام «نامزد» وجود دارد که نویسنده‌ی آن داستان‌نویس ایتالیایی، الساندرو مانزونی، است. داستان درباره‌ی اسقف اعظم میلان، کاردینال بورومئو، است که به خانه‌ی طاعون‌زدگان می‌رفت و حاضر بود در راه مراقبت از فقیرترین و بیمارترین اعضای کلیسایش جان خود را به خطر اندازد.

 

درباره‌ی رهبران و رژیم‌هایی که واکنش مثبتی نشان دادند یا تغییرات سیاسی مثبتی که به دنبال همه‌گیری روی داد چه مواردی وجود دارد؟

قطعاً وجود دارد. پایان یافتن برده‌داری (chattel slavery) در بر جدید (New World) به ذهن متبادر می‌شود. همچنین علت موفقیت شورش مردم هائیتی‌ و توسان لوورتیور (Toussaint Louverture) بیش از هر چیز دیگر تب زرد بود. هنگامی که ناپلئون ناوگان جنگی عظیمی را برای برقراری مجدد برده‌داری به هائیتی اعزام کرد، شورش بردگان به موفقیت دست یافت زیرا بردگان آفریقایی، بر خلاف اروپاییان ارتش ناپلئون، در برابر این بیماری ایمنی داشتند. این امر منجر به استقلال هائیتی شد. هم‌چنین، اگر از منظر آمریکایی به موضوع نگاه کنیم، این امر باعث شد ناپلئون پروژه‌ی گسترش قدرت فرانسه در بر جدید را رها کند و در نتیجه با توماس جفرسون بر سر خرید لوئیزیانا به توافق رسید، امری که وسعت ایالات متحده را دو برابر کرد.

 

سوی دیگر قضیه را ببینیم، تا به حال چند بار وجود این بیماری‌ها با سرکوب سیاسی همراه بوده یا بهانه‌ای برای سرکوب سیاسی شده است؟

فکر می‌کنم همواره جزئی از سرکوب سیاسی بوده است. به این نتیجه رسیده‌ام که قرن نوزدهم عصر هولناک شورش و سرکوب سیاسی بوده است. برای مثال، کشتار مردم پس از انقلاب 1848 فرانسه، به ویژه در پاریس، یا پس از کمون پاریس. یک دلیل این که این عصر بسیار خشونت‌بار و همراه با کشتار و خونریزی بوده است این بود که کسانی که کنترل امور را در دست داشتند تصور می‌کردند طبقات کارگر نه تنها از نظر سیاسی بلکه از نظر پزشکی نیز خطرناک‌اند. آنان به شکل بالقوه می‌توانستند جامعه را به مصیبت گرفتار کنند. فکر می‌کنم این امر جزئی از این استعاره‌ی طبقات خطرناک بود و هم‌چنین تصور می‌کنم این امر منجر به کشتار غیرانسانی سال 1871، پس از سرکوب کمون پاریس، شد.

 

درباره‌ی واکنش چین به ویروس کرونا چه فکر می‌کنید؟

تفکر ما باید این باشد که به عنوان نوع بشر با یکدیگر همکاری کنیم و به شکلی سازمان بیابیم که بتوانیم مراقب یکدیگر باشیم، باید دریابیم که سلامتیِ آسیب‌پذیرترین مردمان عاملی تعیین‌کننده در سلامت همه‌ی ماست و اگر آماده‌ی پذیرش چنین تفکری نباشیم هرگز نخواهیم توانست برای مواجهه با این چالش‌های ویرانگری که نوع بشر با آن مواجه است آمادگی کسب کنیم.

پرسش خیلی جالبی مطرح کردید، تصور می‌کنم این مسئله‌ای است که باید برای مدت‌ها به آن فکر کرد زیرا جنبه‌های مختلفی دارد که بسیار پیچیده‌اند. نخستین مسئله، توسلِ چین به روش‌های خشونت‌آمیز در 23 ژانویه است، یعنی زمانی که حلقه‌ی محاصره‌ی بهداشتی آغاز شد که عبارت بود از قرنطینه‌ی کامل مناطق جغرافیایی و محلات به کمک سربازان و نیروهای پلیس. آن‌ها تصمیم گرفتند در ووهان، شهری با شش میلیون جمعیت، و سپس ایالت هوبی، با جمعیت تقریبی شصت میلیون نفر، منع کامل عبور و مرور برقرار کنند.

این کار یادآور اقدامات برای مقابله با طاعون بود، امری که بارها تکرار شده است، از جمله در دوران همه‌گیری ابولا. مشکل حلقه‌ی محاصره‌ی بهداشتی این است که ناشیانه و نسنجیده است. بسیار دیر آغاز می‌شود و به عنصر اساسی بهداشت عمومی، یعنی اطلاعات، آسیب می‌رساند. مردم هنگامی که با تهدید منع عبور و مرور مواجه شوند با مقامات مسئول همکاری نمی‌کنند. در نتیجه مقامات از جریان امور بی‌اطلاع می‌مانند و مردم می‌گریزند و این امر باعث انتشار همه‌گیری می‌شود. خیلی شگفت‌زده شدم که حکومت چین در آغاز کار چنین واکنشی نشان داد. این کار با هنجارهای بهداشت عمومی ناسازگار است. این هنجارها از دوران شیوع طاعون تحول یافته‌اند و بر یافتن موارد خاص و سپس ردیابی و جداسازی تأکید دارند.

وحشت‌زده شده بودم و انتظار وقایعی بدتر را داشتم. اما رژیم به تدریج شروع به تغییر رویه داد. می‌توان دید که چینی‌ها سخت می‌کوشند اطلاعات و مدارک گردآوری کنند و تلاش دارند همکاری مردم را جلب کنند، به یک معنا می‌خواهند آسیب‌های روزهای نخست را جبران کنند. فکر می‌کنم در این روایت بیش از یک واکنش وجود دارد. کلیت آن نه بد و نه خوب است.

من با این واکنش سازمان بهداشت جهانی که این حرکت را به عنوان اقدامی شگرف در راستای سلامت عمومی ستود، چندان موافق نیستم. این واکنش من را به وحشت می‌اندازد. آیا این به آن معناست که رژیم‌ها و حکومت‌های استبدادی باید مانند آن‌چه در دوران شیوع ابولا در آفریقا صورت گرفت ــ و کارآمد هم نبود ــ منع کامل عبور و مرور برقرار کنند؟ این فکر من را به وحشت می‌اندازد. فکر نمی‌کنم این درسی باشد که باید از این وضعیت گرفت. تصور می‌کنم اوضاع پیچیده‌تر است و احتمالاً چنین اقدامات در چین مؤثر نبود و در واقع شی جین‌پینگ، در کمال تعجب و بر خلاف سازمان بهداشت جهانی، اعلام کرد که اشتباهاتی صورت گرفته است و رویه‌ها باید تغییر کنند و باید از این اشتباهات درس گرفت. فکر می‌کنم این کاری بود که چین می‌توانست انجام دهد.

 

خیلی جالب است زیرا شما کمی پیش‌تر می‌گفتید سازمان بهداشت جهانی، یا دست‌کم برخی از اعضای آن، از مردم می‌خواهند به نقاط مشترک بین انسان‌ها توجه کنند اما در همان حال می‌گویید که آنان واکنشی را ستایش کردند که، دست‌کم در ابتدای کار، تا اندازه‌ای غیرانسانی بود.

بله. من به دنبال توجیه این وضعیت نیستم اما می‌توانم آن را درک کنم زیرا ناخشنود کردن بزرگ‌ترین عضو مجمع جهانی بهداشت و کشوری که در میانه‌ی این بحران استثنائی قرار دارد، کار درستی نیست. به همین علت می‌توانم درک کنم که چرا چنین اتفاقی روی داد. در عین حال، تأکید فراوانی بر صداقت کامل، ارائه‌ی اسناد و شواهد، ارتباط و آگاهی‌رسانی، و اتخاذ رویکردهای علمی و مبتنی بر داده‌ها و واقعیات به سلامت عمومی وجود دارد و این امور در واکنش ابتدایی چین رعایت نشده بودند اما بعدتر به آن‌ها توجه شد.

 

اگر کمی در زمان به عقب برگردیم، آیا در نحوه‌ی واکنش هنرمندان به همه‌گیری‌ها می‌توان مضامینی کلی یافت؟

فکر می‌کنم یکی از چیزهایی که درباره‌ی همه‌گیری‌ها آموخته‌ام این است که هر بیماری، مانند یک فرد است. هر یک فردیت دارد و با دیگران متفاوت است. آن‌ها علل مترادفی که منجر به مرگ می‌شوند، نیستند. از نظر ماهیت و نحوه‌ی واکنشِ جوامع و هنرمندان به آن‌ها تفاوت وجود دارد. از نظر این که چه تعداد انسان را می‌کشند، آیا مرگی طاقت‌فرسا را رقم می‌زنند، آیا کودکان و جوانان را می‌کشند، آیا کودکان را یتیم می‌کنند، آیا بیماری‌ای آشنا هستند یا از خارج به داخل آمده‌اند متفاوت هستند.

طاعون مسائلی درباره‌ی میزان تلفات و مرگ غیرمنتظره به وجود ‌آورد. هنرمندان، به‌ویژه در اروپا، به این مسائل واکنش نشان داده‌اند. در کشورهای کاتولیک، آن را تذکری می‌دانستند که یادآور می‌شد زندگی موقت و زودگذر است. توجه زیادی به مضمون مرگ غیرمنتظره ــ «رقص مرگ» ــ می‌شد که ناگهان همه را با خود می‌برد. از مضامین ساعت شنی، استخوان، و پوچی استفاده می‌شد: «باطل اباطیل، همه‌چیز باطل است.» چنین حس فوق‌العاده‌ای وجود داشت و هم‌چنین قدیسان یاری‌رسان در دوران طاعون، که تصویرپردازی‌های متعددی از آنان وجود دارد، ستایش می‌شدند. این وضع در سراسر اروپا جاری بود ــ موج خشکه مقدسی، مضامین مرگ غیرمنتظره، توبه، و رسیدگی به امور جسمانی و روحانی پیش از گرفتار شدن ناگهانی در چنگال طاعون. طاعون مضامین هنری اروپا را متحول کرد.

تصور می‌کنم هیچ عرصه‌ی مهمی از زندگی بشر وجود ندارد که از تأثیر ژرف بیماری‌های همه‌گیر بر کنار بوده باشد.

حتی در قرن بیستم، در فیلم عالی اینگمار برگمان به نام «مُهر هفتم» می‌توان همین امر را مشاهده کرد. در این فیلم طاعون استعاره‌ای است از نگرانی برگمان در 1957، یعنی جنگ اتمی. در این فیلم تمام مواردی که درباره‌ی طاعون گفتم، از جمله رقص مرگ در پایان فیلم، وجود دارند.

بیماری‌های دیگر واکنش‌های دیگری برانگیختند. می‌توان درباره‌ی سل و تفاوت واکنش‌ها به آن در دوران رمانتیک و در قرن نوزدهم صحبت کرد. بسیار مورد عجیبی است زیرا، از نظر من، ابتلا به سل یکی از هولناک‌ترین و دردناک‌ترین شیوه‌های مرگ است، در انتهای کار فرد دچار خفگی می‌شود با این حال می‌بینید که بر روی صحنه‌ی اپرا قهرمانانِ زیبارو به آن جلوه‌ای زیبا می‌بخشند. یا مثلاً «کلبهی عمو تام» صرفاً درباره‌ی برده‌داری نیست بلکه درباره‌ی سل نیز هست. 

 

چرا از سل ستایش می‌شد؟

می‌خواهم چیزی بگویم که امیدوارم لبخند به لبانتان بیاورد اما دوست دارم بتوانم پاسخی قطعی بدهم. انسان‌ها موجوداتی بامزه‌اند، نه؟ تمام کارهایی که صورت گرفته‌اند را نمی‌توان به راحتی فهمید اما طاعون بیماری‌ای بود که همه را مبتلا کرد. فکر می‌کنم این مسئله بسیاری حیاتی است. پایان جهان، روز قیامت، آخرالزمان فرا رسیده بود. اما درباره‌ی سل تصوری بین مردم رایج بود که درست نبود. آنان فکر می‌کردند ــ‌ آموزه‌های پزشکی ابتدای قرن نوزدهم این تصور را پدید آورده بود ــ این بیماری به نخبگان، هنرمندان، و زیبارویان و فرهیختگان اختصاص دارد و انسان‌ها را بسیار زیباتر می‌کند، در نتیجه صنعت مُد کوشید زنان را به موجوداتی مسلول مبدل کند. مثلاً می‌بینید که تولوز لوترک زنی شبیه به مبتلایان به بی‌اشتهایی مرضی را به تصویر می‌کشد که به صورت خود پودر برنج می‌زند تا مانند مسلولان رنگ‌پریده به نظر برسد. دوستان ویکتور هوگو به او گفته بودند که به عنوان نویسنده یک ایراد عمده دارد و آن این که مسلول نیست و در نتیجه نمی‌تواند نویسنده‌ی بزرگی باشد.

آرتور سی جیکوبسن، اندیشمند و نویسنده‌ی آمریکایی که درباره‌ی فرهنگ مطلب می‌نوشت، باور داشت آمریکا در انتهای قرن نوزدهم، یعنی زمانی که سل در حال فروکش کردن بود، در هنر، علم، و فرهنگ با بحران مواجه خواهد شد زیرا دیگر نوابغ، به فراوانی دوران شیوع سل، وجود نخواهند داشت.  

 

شگفت‌انگیز است.

من با علم ضدیت ندارم اما علوم گاهی نتایج عکس به بار می‌آورند و یکی از این موارد به نظریه‌ی میکروب‌های بیماری‌زا مربوط می‌شود. در واقع این نظریه باعث انگ‌زدن به فقرا شد. تأکید می‌شد که سل بیماریِ طبقات زیبا نیست بلکه به طبقات زشت تعلق دارد، یعنی فقرا و افراد کثیف‌. به این ترتیب، تفاسیر تغییر کردند. اگر شما به «رذل»، اثر آندره ژید در ابتدای قرن بیستم، توجه کنید می‌بینید که او مسلول بودن خود را منفورترین و مذموم‌ترین چیزی می‌داند که می‌تواند برای کسی رخ دهد. این ایده که سل بیماری زیبایی است برای همیشه از میان رفت و سل دیگر زیبا نبود.

 

اجازه بدهید همین‌جا بحث را تمام کنیم: ممکن است شاهد واکنشی به یک همه‌گیری باشیم که ترکیبی از تراژدی و کمدی باشد، همانند چیزی که چند روز پیش دیدیم، یعنی زمانی که گروهی از مسئولان بهداشت و سلامت در کاخ سفید به ستایش از ترامپ پرداختند و هم‌چنین درباره‌ی وقایع جاری صحبت کردند. آیا داستان‌های سرگرم‌کننده‌ای در تاریخ درباره‌ی پادشاهان یا فرمانروایان دیوانه‌ای که در برابر همه‌گیری واکنشی نامناسب یا تراژیک-کمدی داشتند، سراغ دارید؟

بله. نمی‌دانم بامزه باشد یا نه اما فکر می‌کنم واکنش ناپلئون به بیماری‌هایی که در حال نابود کردن حکومت او بودند تراژیک و مضحک ــ در قالب کمدی سیاه ــ بود. او برای جان سربازانش ارزشی قایل نبود و در نتیجه می‌توانست درباره‌ی شیوع تب زرد در هند غربی چنان صحبت کند که گویی توهینی به شخص او بود.

تصور می‌کنم ممکن است دوباره شاهد چنین اموری باشیم. شاید بتوان به آن خندید. شاید اگر پس‌نگرانه به تاریخ بنگریم آن را کمدی ببینیم اما فکر نمی‌کنم آن‌چه به سبب این همه‌گیری در سال پیش رو در ایالات متحده روی خواهد داد به هیچ وجه بامزه باشد. در کاخ سفید صاحب‌منصبانی وجود دارند که می‌گویند «این همان سرماخوردگی شایع است، اوضاع تحت کنترل ماست» در حالی که تا آن‌جا که می‌توان دید هیچ‌چیز تحت کنترل نیست و به کسانی مسئولیت داده‌اند که به علم باور ندارند.

 

همه‌گیری و خودمداری چیزهایی هستند که بشر نمی‌تواند بر آن‌ها غلبه پیدا کند.

در این مورد با شما موافق‌ام.

 

برگردان: هامون نیشابوری


ایزاک چوتنر از نویسندگان نشریه‌ی نیو یورکر و همکار اصلی بخشِ پرسش و پاسخ (Q&A) در این نشریه است. آن‌چه خواندید برگردان این نوشته‌ی او با عنوان اصلی زیر است:

Isaac Chotiner, ‘How Pandemics Change History,’ The New Yorker, 3 March 2020.