تاریخ انتشار: 
1398/10/21

چرا به دین نیاز داریم

نیک اسپنسر

thoughtco

حقیقتى که وجود دارد، که البته خیلى‌ها آن را قبول ندارند، این است که مواجهه‌ی ما با دین به این بستگى دارد که چه تعریفى از دین در ذهن‌مان داریم. اگر اعتقاد شما این است که دین عمدتاً وسیله‌اى است که درباره‌ی منشأ پیدایش و فرایندهاى این جهان و عالم طبیعت توضیحاتى ارائه مى‌دهد، در این صورت آن را با شاخص‌هاى علمى مى‌سنجید و به کاستى‌هاى دین پی خواهید برد. اگر شما دین را امرى ماوراءالطبیعی بدانید که گزاره‌هایی، هرچند ناسنجیدنی، درباره‌ی هویت انسان و سرنوشت او ارائه مى‌دهد، در این صورت آن را با اصول فلسفى ارزیابى مى‌کنید و بسته به این که مایل‌اید افکارتان ابطال‌پذیر باشد یا نه، دین را امرى بامعنا یا بى‌معنا تلقی خواهید کرد. اگر شما دین را، فارغ از محتواى حقیقت آن، مجموعه‌اى از راهنمایى‌هاى اخلاقى براى یافتن راه و رسم زندگى در این عالم بپندارید، در این صورت آن را با معیار اخلاقى مى‌سنجید و بسته به موضوع مورد نظر، آن را الهام‌بخش یا ناامیدکننده خواهید شمرد.

استیفن اَسما استاد فلسفهی کالج کلمبیا در شیکاگو است که زمانى از اهالى خوشبخت جبههى مخالفین دین به شمار مىآمد. اکثر آثار و نوشته‌های قدیمی او شامل نقدهاى «بسیار تندى» علیه دین بود. او با اشتیاق فراوان برای نشریات مختلف سکولار و شک‌گرا مطالبی می‌نوشت و حتى نامش در فهرست افراد نام برده در کتاب «دوزخیان» به چشم مىخورد، کتابى که خوشبختانه تا به حال از آن بىخبر بودم.

اما مواجهه با بعضى از مسائل چالش برانگیز، مطالعات وسیع‌تر و تعمق در آن سبب شد تا ذهنیت او تغییر کند. او در سال ۲۰۱۸ در انتهاى کتابش با عنوان تحریک‌آمیز «چرا به دین نیاز داریم»، اعتراف مى‌کند که «من ندانم‌انگار هستم و در کشورى ثروتمند زندگى مىکنم ولى وقتى پسرم در اتاق اورژانس بسترى شد، ناگهان دست به دعا شدم.» او در ادامه مى‌گوید که «من البته این‌قدر ساده‌لوح نیستم که فکر کنم آن دعاى لعنتى پسرم را خوب کرد. اما اگر دعا بتواند رنج و اضطراب ما را واقعاً تسکین دهد، نباید آن را کنار بگذاریم.»

این موضع تازگی ندارد. چنین رویکردی نوعی نگاه شرم‌آور از بالا به پایین به دین است. دین ممکن است که غیرعقلانى و بچه‌گانه باشد اما براى بچه‌ها، به‌ویژه بچه‌هاى بزرگسال، چیز خوبى است.

اما قرار نیست اسما چنین مسیرى را در پیش گیرد. هرچند بحث مفصل او در مورد آفرینش‌گرایى کمتر به طرح مسائل پیچیده در این زمینه مى‌پردازد، اما باید اذعان کرد که از نظر او دین همچنان غیرعقلانى است. البته اکنون به نظر او دین امرى طبیعى، سودمند، انسانى و در واقع اجتناب‌ناپذیر است.  

کتاب «چرا به دین نیاز داریم» توجه خاصى به ماهیت جسمانى و عاطفى ما دارد و با ارائه‌ى جزئیات و شواهد بسیار جالبى نشان مى‌دهد که تعهد دینى ــ شامل باورها، اجراى احکام و مناسک ــ مى‌تواند به ما کمک کند تا زندگی عاطفى و احساسىِ خود را به بهترین نحو ممکن محافظت و مدیریت کنیم. در عمل، مى‌توان گفت که دین نوعی نظام مدیریتى براى زندگى عاطفى ما است که سبب مى‌شود وجود انسانى ما سالم بماند. مثلاً سوگوارى را در نظر بگیرید. سوگوارى انسان، هم ابعاد شناختى پیچیده‌اى دارد و هم داراى بُعد عصب‌شناختى است (که البته این دو به هم مرتبط‌اند). ما مى‌نشینیم و به دوران گذشته مى‌اندیشیم، به آینده‌اى که از دست رفته، به آرزوهایى که بربادرفته و خاطراتى که رو به زوال گذاشته و غصه مى‌خوریم. در عین حال سوگوارى انسان ــ مانند سایر پستانداران ــ نوعى اضطراب جدایى است. مغز پستانداران طورى برنامه‌ریزى شده است که در اثر نوازش و تماس آرامش مى‌یابد و در غیاب چنین چیزى، به‌ویژه اگر براى همیشه باشد، مغز دچار «کاهش شدید مواد شبه‌افیونی، اوکسی‌توسین و پرولاکتین مى‌شود.» اعتقاد دینى، از رنجِ فراق مى‌کاهد و اعمال مذهبى به مراسم سوگوارى رسمیت داده و به توسعه و تدوین آن مى‌پردازد، مراسمی که همچون نوعى جایگزینِ احساسى براى فرد ازدست‌رفته عمل مى‌کند. دین به ما کمک مى‌کند که از نظر شناختى و عاطفى بر این غم و اندوه غلبه کنیم. این البته یکى از دلایلى است که ادیان غیردینى‌ای مثل «انسان‌گرایى سکولار» اغلب وارد حرفه‌ى مراسم تدفین مى‌شوند. تقلید خالصانه‌ترین نوع تعریف و تمجید است.  

اسما علاوه بر غم و اندوه، دیگر احساسات عمیق انسانى مانند بخشش، استقامت، فداکارى، سرور و ترس را مورد مداقه قرار مى‌دهد. او در موقعیت‌هاى مختلف با استناد به شواهدى که در دوران جوانى‌اش، و زمانى که خیلى خشک و سکولار بوده، سبب رنجش او شده، نشان مى‌دهد که چطور دین شامل «ساختارهاى فرهنگى‌ای است که بعضی از مهم‌ترین حالات روان‌شناختى جهت سازگارى با محیط را ارج مى‌نهد». او همچنین عنوان مى‌کند که مطالعات تجربى مؤیِد این فرضیه‌ى معروف است که «افراد دین‌دار بیش از دیگران سعى در کنترل کینه‌ى خود دارند.» همین‌طور شواهد زیادى مبنى بر این که آموزش باعث افزایش بخشش و کاهش خشونت مى‌شود «وجود ندارد.» این دومى کاملاً باورکردنى است ولى در مورد اولى باورش برای من سخت است. اگر هم درست باشد مسلماً شواهد خلاف آن هم به همان قوت وجود خواهد داشت.

ما مى‌توانیم رنگ‌هاى مختلف را ببینیم زیرا در جهان طول موج‌هاى متفاوت وجود دارد. ما ادراک عمق داریم چون که این جهان واقعاً سه بعدى است. با همین منطق ممکن است کسى وسوسه شود که بگوید اگر در مغز ما چیزى به نام "بخش خدا" وجود دارد پس باید یک خدایى هم باشد که این بخش از مغز با آن سازگار است.

این کتاب نه تنها به خاطر دقت علمى‌اش بلکه به خاطر حساسیت و همدلى نویسنده، از کتاب‌هاى با مضمون «به هر حال دین چیز مفیدى نیست»، متمایز است. کارى که اسما انجام داد یعنى آغاز کتاب با اعتراف به تغییر عقیده و احساس (اگر نگوییم ذهنیت)، خودش تا حدودى شجاعت مى‌خواهد تا چه برسد به این که با خشونت مذهبى همراهى کند. او مى‌نویسد «مردمى که خشم مذهبى را به عنوان امرى بدوى و ذاتاً شرورانه مردود مى‌شمارند هرگز با دشمنان واقعى روبرو نشده‌اند.» البته اسما به چنین خشم و خشونتى مشروعیت نمى‌بخشد بلکه هدفش صرفاً فهم آن است. در کشورهاى لیبرال دموکراتِ مرفه غربى مانند کشور خود ما، خیلى سخت نیست که دشمن را «همچون نیروى سوءبرداشت شده‌اى تصور کنیم که بالاخره کسى قادر به مذاکره با اوست». بنابراین، خشم مذهبى تحمل‌ناپذیر و نشانه‌ى ضعف اخلاقى آشکار است. او مى‌نویسد «اى کاش چنین شرایطى (مانند غرب) را مى‌شد همیشه و همه‌جا دید ولى این‌گونه نیست.» این با قدرت، آن حس برتری اخلاقى را که در افرادى مانند من و شما و احتمالاً خوانندگان کتاب او وجود دارد، نشانه مى‌گیرد.

با وجود این، به نظر من قدم بعدى یا طبیعى، گذر از اهمیت عاطفى دین به سوی اعتبارِ شناختى آن است؛ یعنى به نوعى از صرفاً خوب (یا مفید بودن) دین، آن‌طور که اسما مى‌گوید، فراتر رفتن و به سمت حقیقت دین نزدیک شدن. البته باید گفت که این گذار الزامی نیست. چون هر چیزى که خوب است (یا مى‌تواند خوب باشد) لزوماً به این معنى نیست که درست است. ولى این‌جا لازم است که لحظه‌اى درنگ کنیم. شما مى‌توانید استدلالى قوى ارائه کنید مبنی بر این که دین نقش مثبتى در فرایند تکامل انسان ایفا کرده و سبب بقاى فردى و گروهى و استحکام و انسجام آن‌ها شده، بنابراین در فرایند تکامل انتخاب شده است. درست است، انتخاب در فرایند تکامل مبتنى بر بقا است نه حقیقت... اما این دو را به سختى مى‌توان جدا از یکدیگر تصور کرد.

به طور کلى موجود زنده‌اى که کارکردهاى شناختى‌اش قادر به تشخیص این است «که چه چیز درست است»، احتمالاً بهتر از آن موجودى عمل مى‌کند که چنین نیست. چه شما به دنبال شکار باشید یا شکارگر را زیر نظر داشته باشید یا به نحوى دیگر به محیط‌تان واکنش نشان دهید، اگر حواس تکامل‌یافته‌ى شما یادگرفته باشد که بر اساس آن‌چه درست است عمل کند، این امر به شما بسیار کمک خواهد کرد. من فکر مى‌کنم همین نکته در مورد نیاز واضح و فراگیر انسان به دین (یا گاهی شبه‌دین) نیز مى‌تواند مصداق داشته باشد. همان‌طور که استیون پینکر (آن هم چه کسى!) در جایى گفته است «ما مىتوانیم رنگهاى مختلف را ببینیم زیرا در جهان طول موجهاى متفاوت وجود دارد. ما ادراک عمق داریم چون که این جهان واقعاً سه بعدى است. با همین منطق ممکن است کسى وسوسه شود که بگوید اگر در مغز ما چیزى به نام "بخش خدا" وجود دارد پس باید یک خدایى هم باشد که این بخش از مغز با آن سازگار است.» البته پینکر خودش وسوسه نشده بود که چنین چیزى بگوید. به نظر نمىرسد که اسما هم وسوسه شده باشد. ولى من چرا.

 

برگردان: وفا ستوده‌نیا


نیک اسپنسر نویسنده‌ی نشریه‌ی پراسپکت است. آن‌چه خواندید برگردان این نوشته‌ی او با عنوان اصلیِ زیر است:

Nick Spencer, ‘Why we need religion’, Prospect, 29 November 2019.