تب‌های اولیه

در سوگ غزاله‌ی قصه‌خوان

هوشنگ گلشیری

به یاد غزاله علیزاده، داستان‌نویس پیشرو و توانایی که روز ۲۱ اردیبهشت سالروز مرگ اوست، متنی از هوشنگ گلشیری را منتشر کرده‌ایم که روز بعد از خاکسپاری غزاله، درباره‌ی او، خودکشی او و داستاننویسی او نوشته بود و پیش از این، منتشر نشده است.

یادداشت‌های روزانه از کابل ــ بخش چهارم

لاله رحمانی

دختر کاکایم رفت تا دَر را بسته کند. وقتی آمد، گفت: «همسایه چنان خوب با طالب دست میدهد گویی دوستش باشد. همینقدر زود فراموش کردید که عسکرهایمان را همین انسانها کشته بودند.»

یادداشت‌های روزانه از کابل ــ بخش سوم

لاله رحمانی

از زمانی که به خاطر می‌آورم، بهار همواره زنده‌کننده‌ی امیدهای مرده بوده است. اما گویی بهار امسال کشنده‌ی پسران و دخترانِ جوانِ والدین باشد. من آنان را نگران می‌یابم. همه می‌خواهند به‌نحوی از این سرزمین بروند. چند تن از دوستان من می‌گویند: «اگر بمانیم مرگ است، اگر برویم هم مرگ است. آینده دیگر مال ما نیست.»

ناکامورا (کاکا مراد)، امدادگری از ژاپن که در دل و یاد افغان‌ها ماندگار شد

داوود ناجی

در سال‌های دور و در روزگاری که در روستاهای افغانستان از میان همه‌ی فراورده‌های صنعتی جهان فقط ماشین و رادیو و ساعت و ضبط صوت وجود داشت، اهالی روستا علاقه‌ی وصف‌ناپذیری به فراورده‌های جاپان (ژاپن) داشتند. ماشین‌ها همه روسی بودند اما اجناس دیگری مانند رادیو، ساعت و ضبط صوت به باور روستائیان دو نوع بودند: یا اصل یعنی ساخته‌ی جاپان بودند یا بدلی و تقلبی بودند.

با ساعدی و بی‌ او

داریوش آشوری

با اینکه حرفه‌ی رسمی‌ ساعدی پزشکی بود، با تمام وجود یک نویسنده بود و می‌خواست نویسنده بماند؛ نویسنده‌ای که یک تعهد اخلاقی و تعلق عاطفی به میدان مبارزه‌ی سیاسی می‌کشیدش تا هرگونه سرسپردگی ایدئولوژیک. اگر این سخن درباره‌ی او درست باشد، می‌توانم بگویم که او نویسندگی و توانایی هنرمندانه‌ی خود را قربانیِ این تعهد اخلاقی و تعلق عاطفی کرد و اگر روزگار جز این می‌بود و او بیشتر به کار خود می‌پرداخت چه بسا آثاری بهتر و پرداخته‌تر از این از او ‌می‌داشتیم.

شب اول

سیروس آموزگار

سیروس آموزگار، روزنامه‌نگار پیش‌کسوت و از اولین گردانندگان روزنامه‌ی آیندگان، که چند هفته پیش در پاریس درگذشت، سابقه‌ی دوستی و همکاری نزدیکی با داریوش همایون، بانی آیندگان و وزیر اطلاعات و جهانگردی در سال‌های آخر حکومت شاه، داشت. آنچه در اینجا آمده، یادداشتی است که سیروس آموزگار سال‌ها پیش در شرح این دوستی و بزرگداشتِ داریوش همایون نوشته بود.

برای «او»

سما روح‌بخشان

چند سطرِ پر شور و شوق؟ چند حادثه؟ چند فصل؟ چند داستانِ عاشقانه به دفتر زندگی‌ام اضافه می‌شد، اگر آن روزها موهایم بلندتر می‌بود؟ اگر همسایه‌ها و همکلاسی‌ها، موهای بافته‌شده‌ام را می‌دیدند؟ اگر توفان نمی‌شد؟ اگر ابر مرگ و عزا، بر زمین‌مان نمی‌بارید؟

یادهایی از مه‌لقا ملاح

منصوره شجاعی

سحرگاه دوشنبه ۱۷ آبان دوستی از ایران خبر داد که شب گذشته مه‌لقا ملاح، مادر زمینوزمان، چشم بر زمین بست و به زمان پیوست. خبر غیرقابلانتظار نبود که عمری بهکفایتْ پربرکت، به‌غایت پویا و بهنهایت پسندیده داشت. اما اندوه مرگش جز به یاد کردن از سرخوشی، سختکوشی، شوخطبعی و پایداریهای او از جانم نرفت.