انسان بزرگ آن است که میتواند طلوع کند، بتابد و روشنایی بیاورد و خویشتن را در اطراف خود بپراکند. بدون تحمیل خود بر کسی، همچون نور که جهان ما را گشوده نگه میدارد. این طلوع کردن شادیها دارد، بزرگی در نورگستری است.
سعداوی به معنای واقعی کلمه یک بتشکن بود. رمانهای او حقایقی را بیان میکرد که او را نزد بسیاری از حکومتها و نظامها نامحبوب میساخت. وقتی از او پرسیده بودند که آیا سیاستمداری هست که برایش قابلاحترام باشد در جواب گفته بود: «در یک سیستم ظالمانه حتی فرشتگان نیز به فساد کشیده میشوند. کسی را به یاد ندارم که به وعدههایش عمل کرده باشد.»
در سال ۲۰۱۸ مجلهی «ساینس» این پرسش را با دهها دانشمند جوان مطرح کرد که به نظرشان نسل آینده در چه جور مدارسی باید تحصیل کند. بسیاری از آنها پاسخ دادند که ما باید زمانِ کمتری را به از بر کردن اطلاعات اختصاص دهیم و برای فعالیتهای خلاقانه فضای بیشتری در نظر بگیریم.
سانسور در تاریخ همهی کشورها وجود داشته اما کشورهای پیشرفته تلاش کردهاند تا از این تاریخ عبور کنند. مثل کشورهای اروپایی که در دوران قرون وسطی کلیسا بر آنها حاکمیت داشت و سانسور هم به حدی وجود داشت که حتی فردی مثل گالیله به دلیل بیان نظریات علمیاش محاکمه شد.
لازم نیست آلبرت اینشتین باشیم تا بدانیم که بدون بازتعریف خلاقانهی طبیعت و بدون فرضیههایی در خصوص آنچه که ممکن است در پس ظاهر پدیدهها باشد، وجود علم اصلاً ممکن نخواهد بود.
«اوضاع چطوره؟»، «ای، بدک نیست»: در تعاملات روزمره، کلیشهها به ما اجازه میدهند بدون نیاز به پرسش و مقدمهچینی، زمینهی مشترکی برای گفتگو پیدا کنیم. کلیشهها مثل یک الگوریتم ذهنیِ مشترک هستند و ارتباط مؤثر را آسان و روابط اجتماعی را تقویت میکنند. با این وصف، باید ببینیم از چه زمانی استفاده از کلیشهها در روابط انسانی نوعی گناه تلقی شد و نشانهای از سادهلوحی و میانمایگی به شمار رفت؟