تاریخ انتشار: 
1398/10/01

زیبایی‌شناسی سانسور هیچ فایده‌ای ندارد

جمشید برزگر در گفتگو با مانی تهرانی

daily.jstor

 

مانی تهرانی: برای این که تصویر دقیقتری از امروز داشته باشیم، یک قدم به پیش از انقلاب بازگردیم؛ آیا میتوان گفت سانسور در دههی ۵۰ ایران بیشتر سختافزاری و سطحی ــ به معنی برخورد فیزیکی و حذف برخی عبارات ــ بوده است؟

جمشید برزگر: سانسور در دهه‌ی ۵۰ ایران بحث متفاوتی دارد اما پیش از آن لازم است به تاریخ سانسور در ایران ــ که از دهه‌ی ۵۰ آغاز نشده ــ توجه کنیم. سانسور سنتی دیرینه و ارثیه‌ای از اعماق تاریخ ماست که به حکومت پهلوی هم منتقل شد. ریشهی سانسور در نپذیرفتن دیگری است، این که خود را حق و دیگری را باطل بدانیم و برای آن دیگری حق سخن گفتن و حتی حق زیستن قائل نباشیم.

 

این تاریخ یک‌دست که نبوده. مثلاً پیش از سلسله‌ی پهلوی، انقلاب مشروطه تلاشی علیه سانسور نیز بود و این ارثیه هم وجود داشت.

بله، انقلاب مشروطه در پی آشنایی روشنفکران با جهان مدرن به دنبال عقب راندن سانسور هم بود اما اتفاقات پس از آن مثل به توپ بستن مجلس و استبداد صغیر محمدعلی شاه نشان داد که آرمان‌های مشروطه موفق و بادوام نبود. ضمن این که همان موقع اولین دستگاه چاپ را قاجاریه وارد کشور کرد و چاپ و نشر را در دست خود گرفت و از همان روز اول هم سانسور می‌کرد. البته پیش از آن ایلخانان دستگاه چاپی به ایران آورده بودند که برای چاپ و نشر اسکناس موسوم به چاو از آن استفاده می‌کردند.

 

این ارجاع تاریخی که از آن به عنوان ارثیه یاد میکنید، از حاکمان بعدی سلب مسئولیت یا مسئولیت آنها را کمرنگ میکند؟

خیر. منظور من تبرئه‌ی شخص یا رفتاری نیست. تنها می‌گویم اگر آن پیشینه دیده نشود، نمی‌توانیم به طور ریشه‌ای با سانسور برخورد کنیم. در دوران محمدرضا شاه بعد از شکل‌گیری جنبش چریکی در دهه‌ی ۴۰ سانسور در عرصه‌ی هنر و ادبیات، نشر کتاب و روزنامه‌نگاری تشدید شد. به کار بردن یک سری از واژه‌ها و عبارات ممنوع شد. تعدادی از نویسندگان بازداشت و تعدادی ممنوع‌القلم شدند و دیگر نمی‌توانستند به اسم خود مطلبی منتشر کنند. در واقع ده شب شعر کانون نویسندگان ایران در انجمن گوته، به نوعی شکست این عرصه‌ی سانسور و اختناق بود. در این ده شب سخنرانان به صراحت از سانسور و معایب و مضراتش گفتند و برای اولین بار در فضای عمومی آن دوران این موضوع مطرح شد.

 

سانسور در این دهه از چه جنسی بود که بعضی از آثار انقلابی چپ و مذهبی منتشر میشد؟

بله. به این دلیل که سانسور شدت و ضعف داشت. مثلاً در همان سال‌ها سیاوش کسرایی شاعری چپ‌گرا و عضو حزب توده بود که همه هم اطلاع داشتند اما اشعارش ــ از جمله شعر ملی‌گرایانه‌ی آرش کمان‌گیر ــ در کتاب‌های درسی دانش‌آموزان گنجانده شده بود. یعنی سانسور به صورت گسترده و نسبی وجود داشت. مثلاً هم‌زمان ابراهیم گلستان که جزو مخالفان شاه هم شمرده نمی‌شد، فیلم سینمایی‌اش توقیف می‌شد. یعنی به فضای روزمره و هدف انتقاد اثر بستگی داشت. مثلاً اگر هدف انتقاد شخص شاه بود، برخورد صورت می‌گرفت یا اگر اثری به صراحت مارکسیستی-لنینیستی بود، سانسور می‌شد. البته در مجموع و در عرصه‌های غیرسیاسی آزادی نسبی وجود داشت.

 

شما به صراحت داشتن آثاری که هدف سانسور قرار می‌گرفتند اشاره کردید. بر این اساس آیا می‌توان نتیجه گرفت که در آن زمان دور زدن سانسور نسبت به امروز آسان‌تر بوده؟

ریشهی سانسور در نپذیرفتن دیگری است، این که خود را حق و دیگری را باطل بدانیم و برای آن دیگری حق سخن گفتن و حتی حق زیستن قائل نباشیم

ضرورتاً خیر زیرا در آن زمان هم گفتمان‌های فکری رایج متنوع نبود. یعنی افرادی بودند که گرایش‌های سیاسی مشخصی داشتند و به هر شکل ممکن می‌خواستند افکار خود را طرح کنند. در مجموع سانسور در دوران پهلوی به اندازه‌ی امروز سفت و سخت نبود. به عنوان نمونه حتی نویسندگانی که بازداشت می‌شدند، کتاب‌های‌شان همچنان منتشر می‌شد و از این جهت مشکلی وجود نداشت. در دوران جمهوری اسلامی به دلایلی از جمله پیشرفت فناوری ارتباطات، شیوه‌های دور زدن سانسور متنوع و پیچیده شد که این ویژگی در شکستن سد سانسور مؤثر بود.

 

به ده شب شعر کانون نویسندگان در انجمن گوته اشاره کردید. علاوه بر برخورد حذفی جمهوری اسلامی با کانون نویسندگان و بعدها با انجمن صنفی روزنامهنگاران؛ بارها از نزدیکان آقای خامنهای شنیده شده که او تأکید کرده اجازه ندهید محافل روشنفکری در کشور شکل بگیرد و حتی در سالهای اخیر دورهمی شعر و داستانخوانی نشر چشمه که یادآور نوستالژی کافه نادری بود هم تحمل نشد. واقعاً محافل روشنفکری در شکلگیری و وقوع انقلاب ۵۷ چه سهمی داشتند که این هراس را ایجاد کرده؟

مشکل رهبران جمهوری اسلامی با روشنفکران به سال‌ها پیش از انقلاب بازمی‌گردد. آقای خمینی کتاب کشف‌الاسرار را در دهه‌ی ۱۳۲۰ یعنی ۳۰ سال پیش از وقوع انقلاب ۵۷ نوشت. او در این کتاب علیه نویسندگان و روزنامه‌نگاران و جریان روشنفکری سکولار به تندی موضع‌گیری کرده و خواستار قلع و قمع و اعدام و حتی آتش زدن این گروه فکری شده است. بنابراین، مشکل ریشه‌ی تاریخی دارد و از دو تفکر و جهان‌بینی کاملاً متفاوت سرچشمه می‌گیرد. آقای خمینی حضور جریان روشنفکری سکولار را با موجودیت اسلام سیاسی مورد نظر خود در تضاد ماهوی می‌دید و بنابراین خواستار برخورد حذفی با آن بود.

 

در جریان انقلاب ۵۷ که روشنفکران با انقلابیون مذهبی به تفاهم رسیدند و علیه حکومت پهلوی متحد شدند.

به طور نسبی بله. به دلیل غلبه‌ی گفتمان انقلابی اکثریت مردم و نخبگان به این نتیجه رسیده بودند که شاه باید برود و رژیم پهلوی باید سرنگون شود. البته فراموش نکنیم که گفتمان تجدد ستیزی که از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ به بعد در ایران به راه افتاده بود که در میان نیروهای چپ به امپریالیسم‌ستیزی و در میان مذهبی‌ها به غرب‌ستیزی ترجمه شده بود و افرادی چون جلال آل احمد با نوشتن کتاب‌های غربزدگی و در خدمت و خیانت روشنفکران در پیدایش و گسترش آن نقش بسزایی داشتند. جامعه‌ی آن روزگار ایران بدون این که حتی به ساده‌ترین مظاهر تمدن غرب ــ به طور کامل ــ دسترسی پیدا کرده باشد، به طور جدی به بحران غرب‌ستیزی دچار شد. تا جایی که از احمد فردید و آل احمد تا علی شریعتی ــ که مسلمان معتقد بود ــ و داریوش شایگان و احسان نراقی که در دستگاه شاه و دربار فعالیت داشت، پیرو ضرب‌المثل انتقادی آن چه خود داشت ز بیگانه تمنا می‌کرد، شده بودند. یعنی این تفکر فراگیر شده بود. برای همین نیروی مذهبی به راحتی توانست از گذشته‌های دور و از اعماق تاریخ یک تفکر آلترناتیو پیش بکشد، پرچم‌دار آن شود و بگوید اصل تاریخ و هویت ما همین است. ضمن این که شبکه و سازمان‌دهی داشت و با توده‌ی مردم هم در ارتباط بود. بنابراین، بین جریان روشنفکری با روحانیت شیعه ناخواسته نوعی هم‌سویی به وجود آمد که رهبری این حرکت مشترک به دست انقلابیون مذهبی افتاد.

 

یعنی هراس امروزِ حکومت از روشنفکران ریشهی فلسفی دارد و نه عملگرایانه؟

البته که ریشه‌ی عمل‌گرایانه هم دارد. رابطه‌ی آقای خامنه‌ای با روشنفکران در ابعاد مختلف قابل بررسی است. از جمله این که هنوز هم نشانه‌های تأثیر مناسبات او با بخشی از جریان روشنفکری در افکار و رفتارش به چشم می‌خورد. از نوع برخوردش با مهدی اخوان ثالث گرفته تا قضاوت‌هایش علیه فروغ فرخزاد، احمد شاملو و سیمین بهبهانی؛ که پنهان هم نمی‌کند. او از این ناحیه به طور جدی و واقعی احساس خطر می‌کند، زیرا بعد از انقلاب و در جریان برخوردهای حذفی مثل انقلاب فرهنگی، روشنفکران به اشتباه خود ــ همراهی با انقلابیون مذهبی ــ پی بردند. به همین دلیل رفته‌رفته فضا عوض شد و گفتمان چپ ایرانی تغییر و تحولات بنیادین را تجربه کرد، گفتمان‌های لیبرال-دموکراسی، لیبرال-بورژوازی و ارزش‌هایی مثل حقوق بشر و دموکراسی اولویت پیدا کرد. در طول ۴۰ سال گذشته بزرگ‌ترین اندیشه‌ی آلترناتیو در برابر جمهوری اسلامی از دل جریان روشنفکری برخاسته است. ضمن این که جمهوری اسلامی به شکل هوشمندانه‌ای با پرورش و پیدایش هر نوع تشکلی مخالفت می‌کند زیرا هر نوع تشکل را مرحله‌ای برای تقویت جامعه‌ی مدنی و پایه‌ی نهادهای مدنی می‌داند که می‌تواند در برابر اعمال قدرت حاکم همچون یک سد دفاعی عمل کند. برای همین هم از محفل شاعران و نویسندگان و انجمن صنفی روزنامه‌نگاران تا سندیکای فعالان محیط زیست و زنان و دانشجویان و کارگران همه را پایگاه دشمن معرفی می‌کند. البته در حوزه‌ی روشنفکری این حساسیت مضاعف است. ساخت و کاربرد مفاهیمی مثل تهاجم فرهنگی، شبیخون فرهنگی، نفوذ و از این دست که در ادبیات آقای خامنه‌ای شنیده می‌شود و ترجمه‌ی عملی آن هم به صورت زندان و شکنجه و قتل شاعران و نویسندگان و روزنامه‌نگاران به اجرا درآمده؛ از نشانه‌های شدت این حساسیت است.

 

بسیاری از صاحب‌نظران فاصله‌ی زمانی بهمن ۵۷ تا مرداد ۵۸ را در کنار شهریور ۱۳۲۰ تا مرداد ۱۳۳۲ و ۳۷ روز دولت شاپور بختیار، دوران بدون سانسور در تاریخ معاصر ایران می‌نامند. بنابراین، اگر نتیجه بگیریم که انقلابیون مذهبی در ایران با فضای آزاد کنار آمده بودند، مسئولیت بسته شدن این فضا متوجه خام‌دستی اهل قلم یا ناشی از اراده‌ی آقای خمینی به شکستن قلم‌ها بود؟

هر که بر این خاک مسلط میشد؛ تاریخ را از نو مینوشت و گذشته را آن طور که میخواست تعریف میکرد و هر آن چه نمیخواست را حذف میکرد تا بتواند آینده را آن گونه که خود میپسندد شکل دهد

خام‌دستی در کار نبود. ابتدای انقلاب اگر میزانی از آزادی به وجود آمد، صرفاً به دلیل وجود توازن و تناسب قوا در عرصه‌ی سیاسی و اجتماعی کشور بود زیرا هنوز قدرت جدید مستقر و تثبیت نشده بود. انقلابیون مذهبی به رهبری آقای خمینی به محض تثبیت و تحکیم پایه‌های قدرت خود، بدون هیچ ملاحظه‌ای حذف و قلع و قمع را آغاز کردند. رهبری که در نوفل لوشاتو آزادی همه‌ی اندیشه‌ها از جمله مارکسیسم را وعده داده بود پس از تحکیم قدرت اتفاقاً آزادی بیان را هدف اولین حمله‌ی خود قرار داد، قلم‌ها را شکست و چوبه‌های دار برپا کرد. ضمن این که در ایران به دلیل نوع ساختار ضعیف و فردمحور قدرت، همواره مسئولیت اصلی بی‌عدالتی‌ها متوجه شخص اول مملکت است. علاوه بر این، میراث عدم پذیرش دیگری همیشه در گوشه‌ای از ذهن ما ایرانیان جای دارد. میراثی تاریخی که در جمهوری اسلامی به خودی و غیرخودی معروف شد و برای دگراندیش و دگرباش و هر نوع «دیگری»ای اساساً هیچ جایگاهی قائل نیست.

 

آقای خمینی در سال ۵۷ مدعی بود که هر آن چه در ایران هست، طاغوت است و باید دگرگون شود یا از بین برود. بنابراین، آیا میتوان با میراث تاریخی شمردن برای سانسور در جمهوری اسلامی مشروعیت خرید؟

البته که خیر. سانسور در هر شکلی و با هر دلیل و بهانه‌ای که داشته باشد، مشروعیت ندارد. ادعای آقای خمینی هم صرفاً یک شعار بود و در عمل به شدیدترین وجه ممکن این میراث تاریخی را علیه همه‌ی مخالفان خود به کار گرفت. همین قطعیِ یک هفته‌ای شبکه‌ی اینترنت در ایران، ما را از هر توصیفی برای توضیح شدت و حدت سانسور در جمهوری اسلامی بی‌نیاز می‌کند و عمق نگاه این حکومت به حق دانستن مردم و حق ارتباط شهروندان با یکدیگر را به نمایش می‌گذارد.

 

میراث تاریخی نامیدن سانسور محل مناقشه است، چنان که برخی از صاحبنظران ریشهی سانسور در ایران را مذهبی و حاصل دین اسلام یا فرهنگ مهاجمان مسلمان میدانند. نظر شما چیست؟

سانسور در تاریخ همه‌ی کشورها وجود داشته اما کشورهای پیشرفته تلاش کرده‌اند تا از این تاریخ عبور کنند. مثل کشورهای اروپایی که در دوران قرون وسطی کلیسا بر آن‌ها حاکمیت داشت و سانسور هم به حدی وجود داشت که حتی فردی مثل گالیله به دلیل بیان نظریات علمی‌اش محاکمه شد. امروز بحث تاریخی سانسور در ایران به کار ما نمی‌آید و راه‌گشا نیست؛ در مورد بخش بزرگی از تاریخ ایران پیش از اسلام مدارک متقن وجود ندارد و بعد اگر دوره‌ی ساسانیان را هم بررسی کنیم، سرنوشت مزدک و مانی وجود سانسور را تأیید می‌کند. البته بعد از هجوم مسلمانان و مغول‌ها سانسور در ایران شدت گرفته است. ضمن این که هر کدام از اقوام و قبایل مهاجم تاریخ این سرزمین را از نو می‌نوشتند. این رفتار به رسمی پایدار در ایران تبدیل شد که هر که بر این خاک مسلط میشد؛ تاریخ را از نو مینوشت و گذشته را آن طور که میخواست تعریف میکرد و هر آن چه نمیخواست را حذف میکرد تا بتواند آینده را آن گونه که خود میپسندد شکل دهد. دقیقاً همین شکل از تاریخ‌نگاری در جمهوری اسلامی رایج شد که البته امروزه با وجود پیشرفت فناوری ارتباطات این گونه تحریف و جعل تاریخ پنهان نمی‌ماند. هر چند جمهوری اسلامی همچنان اصرار دارد تا با استفاده از سانسور به عنوان ابزار اعمال قدرت، روایت رسمی خود از تاریخ را پیش ببرد و همه‌ی روایت‌های دیگر را حذف کند تا امروز خود را تثبیت کند و فردای کشور را به دل‌خواه خود شکل دهد.

 

شما فرضیهی خامدستی اهل قلم در نوع استفاده از آزادی را رد کردید. بعد از دوم خرداد ۷۶ هم یک فضای نسبتاً باز در ایران شکل گرفت و اتفاقاً امروز بسیاری از اصلاحطلبان بسته شدن آن فضای بازِ نسبی را به خامدستی اهل قلم نسبت میدهند. نظرتان چیست؟

در همان دوره هم جریان اصلاح‌طلب نویسندگان و هنرمندان مستقل را بر نمی‌تافت. در آن سال‌ها شاعر و نویسنده و هنرمند و روزنامه‌نگار یا با جریان اصلاح‌طلب هم‌سویی نشان می‌داد و یا اگر نظر متفاوتی داشت، صدایش شنیده نمی‌شد. همان زمان ما بارها تلاش کردیم تا تاریخچه‌ی کانون نویسندگان ایران را در روزنامههای دوم خردادی منتشر کنیم اما مسئولان اصلاحطلب آن نشریات هر بار مخالفت و از انتشار مطلب جلوگیری کردند. برای مثال، یک نویسنده و روشنفکر سکولار عضو کانون نویسندگان که نظر مستقلی داشت، در نشریات اصلاح‌طلب هیچ جایی برای انعکاس صدای خود نمی‌یافت. منظور اصلاح‌طلبان از بیان این که اشتباه کردیم و نباید تند می‌رفتیم، این است که باید با جناح مقابل مدارا می‌کردیم تا از قدرت حاکم رانده نمی‌شدیم و می‌توانستیم در چهارچوب قدرت و داخل حاکمیت باقی بمانیم. در واقع، دغدغه‌ی اصلاح‌طلبان ناظر به رفع سانسور نبوده و نیست. طبیعتاً جمهوری اسلامی از هر حرفی و رفتاری خوش‌اش نیاید، می‌گوید تندروی کردید و به این بهانه سانسور می‌کند. آزادی یعنی همین که حق آزادی بیان را مطالبه و عملی کنیم.

 

پس از انقلاب هم‌زمان با سانسور شاعران و نویسندگان و هنرمندان، فرصت‌های ویژه و کمک‌های مالی در اختیار گروهی قرار گرفت که انقلابی نامیده می‌شدند و بیش‌تر در زمینه‌ی جنگ هشت ساله‌ی ایران و عراق می‌توان شعرها و داستان‌ها و فیلم‌های این دسته را دید و یا چنان‌که شما اشاره کردید در دوره‌ی اصلاحات هم به گروه خاص دیگری این رانت‌ها تعلق گرفت. اما در ادامه اکثریتِ همین گروه‌ها هم به تیغ سانسور گرفتار شدند. آیا سانسور جمهوری اسلامی پیش‌رونده است یا این که ابزار قلم و بیان آدمی را به سوی آزادی می‌کشاند؟

ما بارها تلاش کردیم تا تاریخچه‌ی کانون نویسندگان ایران را در روزنامه‌های دوم خردادی منتشر کنیم اما مسئولان اصلاح‌طلب آن نشریات هر بار مخالفت و از انتشار مطلب جلوگیری کردند

در واقع، آمیزه‌ای از هر دو اتفاق رخ داده. در این باره می‌توان شخصی و مصداقی ساعت‌ها بحث کرد اما من مایل‌ام به نکته‌ی بنیادی و کلی‌تری اشاره کنم. وقتی بگوییم تنها یک روایت و آن هم روایتی که من می‌گویم درست است و این من در رأس قدرت نشسته باشد، طبیعی است که این دایره هر روز تنگ‌تر خواهد شد. درون گفتمان جمهوری اسلامی هم دیدگاه‌های متنوعی وجود دارد اما تا زمانی این دایره کمی بازتر بود و این دیدگاه‌ها تحمل می‌شد و امکان بروز و ظهور داشت که در کنار هم بود و یک گفتمان کلی را شکل می‌داد و با گرایش‌های سیاسی-اجتماعی متفاوت در تقابل قرار می‌گرفت؛ از زمانی که آن دیگران حذف شدند، این تقابل به درون حلقه کشیده شد و فضا هر روز بسته‌تر شد. اساساً ذات این حرکت که یک فرد به عنوان ولی فقیه فصل‌الخطاب است، هیچ جایی برای دیگری قائل نیست و راهی برای دیگری باقی نمی‌گذارد. در چنین شرایطی افراد یا باید تابع محض باشند یا اگر نظر مستقلی دارند، باید تاوانش را بپردازند. خصوصاً در جمهوری اسلامی، سانسور در دو سطح اعمال می‌شود. یعنی این سانسور تنها به جنبه‌ی سلبی و حذف محدود نیست بلکه جنبه‌ی ایجابی دارد. جمهوری اسلامی با صرف هزینه‌های هنگفت نهادهای متعدد فرهنگی تأسیس کرده که از یک سو با تهدید و مداخله و حذف از پیدایش و نشر و گسترش هر نوع روایت مستقل جلوگیری کنند و هم‌زمان ــ به تعبیر گرامشی ــ روشنفکر مطیع پرورش دهند تا در تقابل با صدای مستقل، به صدای روایت رسمی تبدیل شود. به همین منظور، سپاه پاسداران در کنار حوزه‌ی هنری و سازمان تبلیغات اسلامی و دیگر نهادهای حکومتی؛ از نشر کتاب و روزنامه تا فیلم‌سازی و برگزاری کنسرت موسیقی در همه‌ی عرصه‌های فرهنگی وارد شده‌اند. این‌ها وظیفه دارند برای آن خلأ فرهنگی که با سانسور ایجاد کرده‌اند، کالا تولید کنند و بلندگوهای حکومت را با صدای روایت رسمی پر کنند. این دو جنبه‌ی سلبی و ایجابی به طور هم‌زمان عمل می‌کند و سانسور در جمهوری اسلامی را شکل می‌دهد. آقای خامنه‌ای در سخنرانی‌هایش به صراحت گفته که جلوگیری از نشر آثار مخالف کافی نیست و باید در راستای گفتمان انقلاب تولید فرهنگی صورت بگیرد.

 

معمولاً جمهوری اسلامی در دفاع از سانسور ــ که به آن ممیزی می‌گوید ــ هالیوود را بازوی پنتاگون معرفی می‌کند. آیا سطحی از سانسور و این جنگ رسانه‌ای که حکومت ایران تعریف می‌کند، در جهان آزاد وجود دارد؟

در حکومت‌های تمامیت‌گرا و اقتدارگرا سانسور روشن و آشکار است. مثلاً در شوروی سابق به صراحت و آشکارا سانسور وجود داشت. حتی مایاکوفسکی که شاعر انقلاب اکتبر بود، به تیغ سانسور گرفتار شد زیرا او در دوران استالین و حتی در دوران خروشچف نتوانست با کمونیسم حاکم هم‌سویی کامل داشته باشد. نمونه‌های چنین سرنوشتی در جمهوری اسلامی هم فراوان است. البته در کشورهای دموکراتیک تضاد منافع نهادهای لیبرال-بورژوازی وجود دارد و یکدیگر را اذیت می‌کنند ولی رابطه‌ی پروپاگاندای یک‌سویه وجود ندارد و برای پیدایش و رشد گرایش‌های آلترناتیو نیز فضای کافی مهیاست. البته نهادهای هم‌سویی مثل بعضی از رسانه‌های خبری، هالیوود و پنتاگون هم به چشم می‌خورند. در واقع، این‌ها بخشهای مختلف یک نظام فکری سیاسی-اقتصادی منسجم‌اند که فقدان یا عدم هماهنگی‌شان دوام جامعه‌ی دموکراتیک غربی را به مخاطره می‌اندازد و در عین حال وجودشان رقابت‌ها را از میان نبرده و به تک‌صدایی دامن نزده است. در مورد ایران بحث بر سر این است که جمهوری اسلامی همین آزادی‌های نسبی موجود و رایج در جهان آزاد را که طبق اعلامیه‌ی جهانی حقوق بشر جزء حقوق اساسی انسان است از مردم سلب کرده و از نشر اندیشه تا خصوصی‌ترین جنبه‌های زندگی مردم در همه‌ی امور فردی و اجتماعی دخالت می‌کند.

 

فیلم سینمایی خانهی پدری، ساختهی کیانوش عیاری، که به شکل غیر مستقیم و در قالب روایتی تاریخی، زنستیزیِ حکومت ایران را به نقد میکشد؛ پس از ۱۰ سال توقیف چند روز در ایران به نمایش درآمد و دوباره توقیف شد و این بار دادستان اعلام کرد که مرتکبین و مقصرین را تحت پیگرد قانونی قرار داده. به نظر میرسد که سانسور در جمهوری اسلامی لایهلایه و پیچیده شده و شکل نرمافزاری به خود گرفته. از طرفی گفته میشود که رهبر فعلی در طول ۳۰ سال گذشته در زمینههای مختلف اتاق فکر و حلقههای قدرتِ آتش به اختیار تشکیل داده و همزمان در بعضی از سخنرانیهای خود از لزوم برپایی کرسیهای آزاداندیشی در دانشگاهها میگوید. پرسش این است که سانسور امروز چه تغییری کرده و کدام‌یک از این پایگاههای قدرت جامعه را مدیریت میکند؟

ابتدا توجه داشته باشیم که آقای خامنه‌ای هر موقع از آزادی صحبت می‌کند، در ادامه به صراحت توضیح می‌دهد که منظورش از آزادی همین اوضاع حاکم بر ایران است و نه آزادی اندیشه و قلم و بیان به مفهومی که در جهان آزاد و دموکراتیک می‌شناسیم. او آزادی را برای حامیان ایدئولوژی‌اش می‌خواهد تا مثل او فکر کنند و از او تعریف و تمجید کنند. به دلیل نوع ساختار جمهوری اسلامی، ولی فقیه می‌تواند در کم‌رنگ شدن یا تشدید سانسور نقش داشته باشد. رابطه‌ی میان ولی فقیه با حلقه‌هایی که ساخته نیز متقابل است و هیچ کدام توان کنترل یک‌سویه‌ی دیگری را ندارد. در عین حال که حلقه‌ها از این فرد مشروعیت می‌گیرند، این فرد نمی‌تواند نظرات شخصی خود را به آن‌ها تحمیل کند و برای اجرای سیاست‌های کلی‌اش به این ابزار و بازوها نیاز دارد. بنابراین، میان این‌ها نوعی داد و ستد برقرار است.

 

در روزهای گذشته در ایران ترجمه‌های منتشر شده از آثار یووال هراری، تاریخ‌دان اسرائیلی و الیف شفق، نویسنده‌ی ترک لغو مجوز و از بازار جمع‌آوری و علیه فروشندگان آن‌ها اعلام جرم شده، بدون این که به مترجمان و ناشران این آثار دلیل مشخصی اعلام شود. جمهوری اسلامی عضو پیمان کپی‌رایت نیست اما آیا از نظر شخصی و اخلاقی نویسندگان این آثار از طریق دادگاه‌های بین‌المللی امکان پیگیری دارند؟

این که اجازه نمیدهند زن در سینما بدون حجاب بازی کند، بعد کارگردان مجبور میشود بر سر بازیگرش کلاهگیس بگذارد اسمش هر چه باشد خلاقیت نیست

برای این حکومت فرقی نمی‌‌کند. از فیلمی که ۱۰ سال پیش ساخته شده تا کتاب‌های در دست انتشار ــ متناسب با شرایط روز و رخدادهای سیاسی ــ می‌تواند موضوع و مصداق سانسور قرار بگیرد. امکان پیگیری حقوقی هم وجود ندارد. چنان‌که در چهار دهه‌ی گذشته در سایر عرصه‌ها نیز چنین امکانی فراهم نشد. اگر هم جایی روند سانسور کند یا متوقف شود، تنها به دلیل فشار قدرت‌های متوازن این اتفاق رخ داده و غالباً هم مقطعی است. تا امروز پرونده‌ی اتفاقات دهه‌ی ۶۰، کشتار تابستان ۶۷، ترور مخالفان در اروپا، قتل‌های زنجیره‌ای پاییز ۷۷ و... همه پنهان و مسکوت مانده‌اند. در دوران جمهوری اسلامی سانسور از اندیشه و بیان فراتر رفت و به جان و مال افراد تسری پیدا کرد. یعنی لایه‌لایه پیش می‌روند. ابتدا کتاب و فیلم را سانسور می‌کنند، بعد اموال خالق اثر را مصادره می‌کنند یا به اشکال گوناگون او را در تنگنای اقتصادی قرار می‌دهند و در نهایت تا پای جان او پیش می‌روند. سعید سلطان‌پور، محمد مختاری، محمدجعفر پوینده و بی‌شمار نمونه‌های دیگر. حکومت ایران نه تنها به پیگیری حقوقی این اقدامات تن نداده بلکه به جلوه‌های معاصر سانسور مثل پارازیت‌اندازی روی آنتن ماهواره‌ها ــ که سلامت شهروندان عادی را به خطر می‌اندازد ــ فیلترینگ تارنماها و حتی قطع کامل شبکه‌ی اینترنت روی آورده. البته نهادهای حقوق بشری همواره این اقدامات را محکوم کرده‌اند اما بازوی اجرایی برای پیگیری حقوقی ندارند و جمهوری اسلامی هم مسئولیت‌پذیری نشان نمی‌دهد. جامعه‌ی جهانی تنها در مواردی در برابر این حکومت موفق عمل می‌کند که اهرم فشار متقابلی در اختیار داشته باشد؛ مثلاً بگویند اگر به پارازیت‌اندازی ادامه دهید، پخش شبکه‌های صداوسیما بر روی ماهواره‌ها قطع خواهد شد. تنها در این گونه موارد حکومت ایران به درخواست جامعه‌ی جهانی پاسخ مثبت داده است.

 

یکی از اعتراضات و مشکلات اهالی هنر و ادبیات ایران با سانسور این است که در دنیای امروزی کاربران دهکده‌ی جهانی به هر چه بخواهند دسترسی دارند و دیگر نمی‌توان اندیشه و صدا را خفه کرد. از این جهت، سانسور جمهوری اسلامی تنها رگ حیات تعدادی شاعر و نویسنده و هنرمند را هدف گرفته. حتی در یک هفته‌ای که ۹۶ درصد پهنای باند اینترنت در ایران قطع بود، تنها از حجم اخبار و تصاویر مستقل ایران کاسته شد. بنابراین، انگیزه و کارکرد سانسور کتاب و فیلم برای جمهوری اسلامی چیست؟

این یک جنگ و پیکار مداوم است و همیشه همین بوده. حتی زمانی که فناوری ارتباطات تا این حد پیشرفت نکرده بود، باز هم مردم تسلیم محض نبودند. این حکومت به عنوان قدرت مسلط از همان آغاز کار تلاش کرد که حذف و سانسور کند اما متناسب با این فشار همواره مقاومت اجتماعی وجود داشت و دارد. ابزار سانسور و ابزار و شیوه‌های دور زدن آن پابه‌پای هم پیشرفت کرده‌اند. در ایران صدای حذف شده برای خود سنت و تاریخ دارد. با رشد فناوری سانسور کردن هر روز دشوارتر می‌شود، اما حکومت‌های تمامیت‌خواه از جمله جمهوری اسلامی هنوز به این نتیجه نرسیده‌اند که بگیر و ببند و حذف و کشتار بی‌نتیجه است. بنابراین، آن‌ها همچنان به روش خود ادامه خواهند داد و تا حد ممکن سانسور خواهند کرد.

 

همان‌طور که گفتید سانسور همیشه شکست خورده. آیا تکرار این تجربه نشانهی عدم هوشمندی و بیخردی است یا دلیل دیگری دارد؟

البته این خصلت فراگیر همه‌ی دیکتاتورهاست که از تاریخ درس نمی‌گیرند و به سرنوشت دیکتاتورهای پیش از خود نگاه نمی‌کنند. قذافی از صدام، مبارک از قذافی و اسد از مبارک؛ هیچ کدام از سرنوشت یکدیگر درس نگرفتند. دیکتاتور هر روز فکر می‌کند که امروز این صدا را خفه کند، آن شخص را حذف کند و اعتراضات را سرکوب کند تا بقاء قدرت خویش را تمدید کند. این بی‌توجهی به واقعیت‌های تاریخی است که امروز حاکمان ایران هم به آن دچار شده‌اند.

 

برخی می‌گویند که در جریان جنبش سبز انرژی و خشم عمومی از خیابان به فضای مجازی منتقل و بیاثر شد. به نظر شما آیا حضور معترضان در شبکههای اجتماعی مجازی و خیابان با یکدیگر تضاد دارد و از این جهت میتوان انتظار داشت که سانسور ــ قطع اینترنت ــ به نتیجهی معکوس بینجامد؟

خیر. لزوماً بین این دو حضور (شبکه‌های اجتماعی/خیابان) ارتباط معناداری وجود ندارد. ضمن این که در اعتراضات جدید ــ آبان ۹۸ ــ ابتدا اعتراضات خیابانی شروع شد و بعد اینترنت قطع شد. اعتراضات جنبش سبز ۸۸ هم با امروز کاملاً متفاوت بود زیرا آن موقع هواداران حرکت‌های مسالمت‌آمیز و گفت‌وگوی درون حاکمیتی غالب بودند، باوری که به تدریج کم‌رنگ و کم‌رنگ‌تر شد. نباید فراموش کرد که سانسور خوب نیست و پیامد مثبت ندارد، اگر نه این همه مقاومت و مخالفت عمومی در برابر آن شکل نمی‌گرفت. در این که سانسور برای یک ملت و تک تک شهروندان مخرب است تردیدی وجود ندارد. سانسور پیامدهای بلندمدت دارد که در طول تاریخ چند نسل هزینه‌اش را می‌پردازند. ما باید از این حلقه‌ی بسته خارج شویم زیرا هرگز نمی‌توان برای سانسور فایده‌ای متصور شد. متعجب‌ام از افرادی که سانسور را باعث خلاقیت هنری می‌دانند. در کشورهای غربی ــ که از دوران سخت و تاریک سانسور عبور کرده‌اند ــ چنین نظری هرگز قابل‌فهم نیست. این که اجازه نمیدهند زن در سینما بدون حجاب بازی کند، بعد کارگردان مجبور میشود بر سر بازیگرش کلاهگیس بگذارد اسمش هر چه باشد خلاقیت نیست.

 

حامیان این نظریه به عنوان نمونهی بروز خلاقیت بر اثر محدودیت به شاعران و نویسندگان و هنرمندان نامداری اشاره میکنند که پس از مهاجرت از ایران در کشورهای آزاد درخششی ندارند.

سانسور هیچ فایده‌ای ندارد و سراسر ضرر و تخریب است. این استدلال کافی نیست و سانسور را توجیه نمی‌کند. ما در یک تاریخ سانسورزده زندگی کرده‌ایم. تمام ادبیات کلاسیک فارسی از یک زبان نمادین لبریز شده که گاهی خواننده باید کلی تفسیر و تأویل کند تا بفهمد منظور نگارنده چه بوده. ما یک تاریخ دراز زیبایی‌شناسی سانسور داریم. طبیعتاً چنین آسیب بزرگی پس از طی یک دوره‌ی کوتاه آزادی جبران‌شدنی نیست. نویسنده‌ای مثل غلامحسین ساعدی که تمام عمرش با ترس و لرز نوشته، در یک دوره‌ی کوتاه آزادی نمی‌تواند شاهکار بیافریند. چطور انتظار داریم در مدت چند ماه و چند سال؛ تمام آن ترس‌ها و واهمه‌های بی نام و نشان گم و گور شوند و فرد بتواند در شرایط عادی بنویسد. این نوع استدلال‌ها به هیچ عنوان پذیرفتنی نیست.

 

بسیاری از شاهکارهای ادبی و هنری جهان محصول حوادث بزرگ تاریخی مثل جنگ و انقلاب بودهاند. آیا فضای خاص این روزهای ایران میتواند برای ادیبان و هنرمندان شاهکارآفرین باشد؟

به نظر من بله و امیدوارم این اتفاق رخ دهد. در فضای روشنفکری و ادبی دهه‌ی ۷۰ ایران جریانی پررنگ بود که به نوعی شعر و داستان را از زندگی روزمره جدا می‌کرد اما خوشبختانه امروز توجه شاعران و نویسندگان و هنرمندان به زندگی پیرامونی و روزمره‌ی ایرانیان و رنجی که می‌کشیم و کاستی‌هایی که داریم، پررنگ شده و این گزارش کردن خودمان من را خوش‌بین می‌کند که زمینه‌ی پرورش و پیدایش آثار درخور فراهم شده است.