تاریخ انتشار: 
1398/05/08

از میراث جنبش همبستگی در لهستان چه بر جا مانده است؟

اسواوومیر سیراکوفسکی

«هیچ‌کس نمی‌دانست که نتیجه‌ی بحث‌های میزگرد میان حکومت و اپوزیسیون چه خواهد بود.» مذاکرات میان دولت کمونیستِ لهستان و مخالفان در ورشو، فوریه‌ی 1989. عکس: اِی‌اف‌پی/گِتی ایمِجِز

سی سال قبل دموکراسی، پپسی، آدامس توربو، موز و اضطراب را برای ما به ارمغان آورد و به احساس امنیت پایان داد.

چطور شده که من سال 1989 را به خوبی به یاد می‌آورم اما یادم نمی‌آید که دیروز چه کار کرده‌ام؟ شاید دلیلش این است که لهستان دهه‌ی 1980 با دوران بعد از آن بسیار تفاوت داشت. دهه‌ی 1980 مثل واقعیت چسبناک و آهسته‌ای بود که همه‌چیز بدون عجله رخ می‌داد و البته هیچ‌چیزی درست کار نمی‌کرد و اغلب آب یا برق قطع بود. حالا کوکاکولای بدون قند و کافئین داریم. آن موقع قهوه‌ی بدون کافئین (به دست آمده از غلات) و محصولات شکلات‌مانند داشتیم ــ از قهوه و شکلات واقعی خبری نبود. در دهه‌ی 1980، فقط در تعطیلات ژامبون می‌خوردیم. امروز ورشو یکی از بهترین شهرهای اروپایی برای گیاه‌خواران است.

در دهه‌ی 1980 مدت زیادی را در صف می‌گذراندیم. این کار برای ما بچه‌ها به طور آزارنده‌ای کسالت‌آور بود. اما مادرها می‌دانستند که چطور به بچه‌ها بفهمانند که این تنها راه سیر کردن شکم‌شان است. بچه‌ها در صف ایستادن نقش بسیار مهمی داشتند. ما بچه‌ها باید چند ساعت قبل از ورود کالاها به مغازه، گاهی حدود ساعت 4 عصر، صف می‌بستیم.

دیگر وظیفه‌ی بچه‌ها عوض کردن کانال تلویزیونی بود که دائماً خراب می‌شد. اما هیچ‌چیز به پای لذت بدویِ کوبیدن روی تلویزیون خراب نمی‌رسید ــ با این کار دق‌دلیِ خود از بنجل بودن همه‌چیز را خالی می‌کردیم. چسب نمی‌چسبید. خودکار نمی‌نوشت.

با این همه، این دوره، در حدِ خود، به طور منحصربه‌فردی آرام بود. اوضاع در حکومت پلیسیِ ما بسیار امن بود. از رقابت و اضطراب تو‌أم با آن خبری نبود. هیچ رقابت بی‌رحمانه‌ای وجود نداشت. و هر چند این امر یکی از عوامل عقب‌ماندگی بود اما در عین حال مزیت مهمی بود که پس از سال 1989 از دست رفت. حسرت آن دوران به نوعی دل‌تنگیِ ماندگار، و نه همیشه نامعقول، برای کمونیسم انجامیده است.

بی‌تردید، سال 1989 شور و حال بی‌همتایی را با خود به همراه آورد. در آن زمان با مادرم در یکی از همان مجتمع‌های مسکونیِ بزرگ و زشت زندگی می‌کردم. تقریباً 10 ساله بودم اما می‌توانستم روح زمانه را احساس کنم چون مادرم در همان حال و هوا به سر می‌برد. او از جلوی تلویزیون تکان نمی‌خورد و مرتب آه می‌کشید. بحث و مصاحبه با اعضای اپوزیسیون از تلویزیون پخش می‌شد، آدم‌هایی که قبلاً هرگز آنها را ندیده بودیم. این افراد باهوش و به شدت شوخ‌طبع بودند و حرف‌هایی می‌زدند که پیش از آن ناگفتنی بود. مادرم هیچ‌وقت فکر نمی‌کرد که چنین چیزی بتواند رخ دهد. اما وقتی روی هواپیمای کاغذی نوشتم «مرگ بر کمونیسم» و آن را از بالکن به هوا پرتاب کردم با من دعوا کرد و گفت ممکن است این کار مایه‌ی دردسر شود. هیچ‌کس نمی‌دانست که بحث‌های میزگرد میان حکومت و مخالفان چه نتیجه‌ای خواهد داشت.

نخستین انتخابات آزاد، که 30 سال قبل در 4 ژوئن 1989 برگزار شد، پیروزی بزرگی برای جنبش همبستگی بود. ناگهان همه‌چیز شتاب گرفت. همه‌چیز شورانگیز و خارق‌العاده شد. کسی از چیزهای پرزرق‌وبرقی که همه‌جا دیده می‌شد ناراحت نبود. سروکله‌ی اولین بازارها و شرکت‌های نوپا پیدا شده بود. برای اولین بار در عمرم موز دیدم: آن‌قدر دلم‌ می‌خواست یک موز بخورم که وقتی مادرم گفت خیلی گران است و نمی‌تواند بخرد به گریه افتادم. سرانجام رضایت داد و یکی برایم خرید.

در نخستین سال‌های پس از سقوط کمونیسم 3 میلیون نفر بیکار شدند.

ناگهان سروکله‌ی جاکلیدی‌های جورواجور، آدامس‌های توربو با عکس اتوموبیل روی جلدشان و مجله‌ی آلمانی‌زبان براوو پیدا شد. پیش از آن، فقط بسته‌بندی این کالاهای تجملیِ غربی را دیده بودیم. در دوران کمونیسم، همه‌ی آپارتمان‌ها همسان بودند. از هر چیزی ــ اسباب و اثاثیه، شیر و ماست ــ فقط یک نوع وجود داشت و از مارک‌های گوناگون خبری نبود. مردم قوطی‌های خالیِ پپسی و سِوِن‌آپ را به عنوان اشیای تزئینی به کار می‌بردند و آنها را کنار هم می‌چیدند. پس از سال 1989، سروکله‌ی قوطی‌های پُرِ پپسی و سون‌آپ پیدا شد. اما بسیار گران بودند. نخستین شعبه‌ی مک‌دونالد در ورشو شیک‌ترین جای شهر بود.

پس از سال 1989، واقعیت هم به سرعت مهیج شد. جامعه‌ی لهستان دگرگون شد. مادرم مدیر میان‌رتبه‌ی کارخانه‌ی بزرگ لامپ‌سازیِ رزا لوکزامبورگ در ورشو بود. ما در آپارتمانی 38 متری زندگی می‌کردیم. اعضای اپوزیسیون در این فضای اجتماعی به سر نمی‌بردند و به طبقه‌ی روشنفکر تعلق داشتند. مادرم می‌ترسید که کارخانه خصوصی شود و او و هشت هزار نفر دیگر بیکار شوند.

در نخستین سال‌های پس از سقوط کمونیسم 3 میلیون نفر بیکار شدند. لِشِک بالسِروویچ، وزیر دارایی، به نوعی شوک درمانیِ ملی متوسل شد که عمدتاً کسب‌وکارهای بزرگ را هدف گرفته بود. سرازیر شدن کالاهای غربی به بازار آزاد به فروپاشیِ کارخانه‌های قدیمیِ کشور انجامید. امروز از کارخانه‌ی بزرگی که مادرم در آن کار می‌کرد، اثری بر جای نمانده است. حتی ساختمان‌هایش را هم از بین برده‌اند.

دوران نوجوانی‌ام آکنده از ترس بود. می‌دانستم که باید درس بخوانم تا به دبیرستانی خوب و به دانشگاه بروم. در غیر این صورت، هیچ شانسی نداشتم. مادرم به من هشدار می‌داد که در غیر این صورت شاید مجبور شوم که گاوچران شوم.

رونق تحصیلات دانشگاهی یکی از ویژگی‌های دهه‌ی 1990 بود ــ اما همین امر مایه‌ی اضطراب هم بود. نسل من با نسل‌های بعدی خیلی فرق دارد. آنها بسیار آسوده‌خاطرترند. ما بسیار بیشتر از آنها نگران امنیت هستیم زیرا در سال 1989 ناگهان همه احساس امنیتِ خود را از دست دادند. بسیاری از افراد هرگز نتوانستند شغلی پیدا کنند؛ نابرابری به میزان چشمگیری افزایش یافت.

یکی از دیگر تحولات تکان‌دهنده خصومت تازه و شدید میان سیاستمداران بود. قبلاً پارلمان با هماهنگیِ زیادی کار می‌کرد. خبری از بگومگو نبود ــ همه‌ی قوانین سریع و راحت تصویب می‌شد. اما از سال 1989، پارلمان دائماً درگیر بگومگو بوده است. تا سال 1991، 29 حزب در پارلمان تشکیل شده بود.

وقتی موج تغییر سراسر کشور را فرا گرفت، سقط جنین ناگهان به مهم‌ترین مسئله برای راست‌گرایان لهستانی تبدیل شد. کلیسای کاتولیک خود را محق شمرد که، به عنوان پاداش حمایت سابقش از اپوزیسیون، در سیاست مداخله کند. کلیسا هر چیزی را که می‌شد، غسل تعمید داد: خیابان‌ها، ماشین‌های آتش‌نشانی و بازار سهام.

آن‌قدر در این کار افراط شد که رأی‌دهندگان کمونیست‌های سابق را جایگزین اپوزیسیون سابق کردند و در سال 1993 آنها را در دولت ائتلافی به قدرت بازگرداندند. در سال 1995، لخ والسا، قهرمان جنبش همبستگی از الکساندر کوواشنیِفسکی، وزیر سابق ورزش در دوران کمونیسم، شکست خورد. والسا آن‌قدر رئیس جمهورِ بدی (خودمحور، تندخو و اهل دعوا) از کار در آمد که هر وقت حرف می‌زد مادرم، هوادار سرسختِ سابق اپوزیسیون، صدای تلویزیون را قطع می‌کرد. در آن زمان، دستگاه کنترل از راه دور داشتیم و دیگر مجبور نبودم که به طرف تلویزیون بدوم.

حالا که به گذشته می‌نگرم، به نظرم موفقیت واقعیِ سال 1989 این بود که کمونیست‌های سابق به دموکراسی پایبند ماندند. آنها قانون اساسی را نقض نکردند. بی‌تردید، آنها هم عیب و نقص داشتند اما به نظام دموکراتیک تازه‌تأسیس وفادار ماندند.

اخیراً همان کمونیست‌های سابق در انتخابات پارلمان اروپا به عنوان مدافع دموکراسی شرکت کردند، در مخالفت با پوپولیست‌های حاکمِ حزب «قانون و عدالت» که متکی به حمایت کلیسای کاتولیک و اتحادیه‌‌ی کارگریِ «همبستگی» هستند. هیچ چیز به اندازه‌ی این تناقض گویای موفقیت سال 1989 نیست ــ سالی که زندگیِ ما پیچیده اما آزاد شد. آن سال بهترین دوره در تاریخ سه قرن اخیرِ لهستان بود.

 

برگردان: عرفان ثابتی


اسواوومیر سیراکوفسکی نویسنده‌ی لهستانی، بنیان‌گذار جنبش «نقد سیاسی» و مدیر «مؤسسه‌ی مطالعات پیشرفته» در ورشو است. آن‌چه خواندید برگردان این نوشته‌ی او با عنوان اصلیِ زیر است:

Sławomir Sierakowski, ‘I was 10 when communism fell in Poland. My world became colourful-but unstable,’ The Guardian, 4 June 2019.