تاریخ انتشار: 
1399/06/14

حکومت ملی یا جهانی؟

سویدا معانی در گفتگو با ایقان شهیدی

یکی از مباحثی که با شیوع بیماری کرونا بسیار مطرح شده این است که آیا ساختارهای سیاسی و اقتصادی و فرهنگی امروز از عهده مدیریت چنین بحران‌هایی بر می‌آید یا باید در فکر ساختارهای فراملی و حکومت جهانی باشیم؟ این پرسش‌ها را در دو گفتگوی جداگانه با احمد زیدآبادی و سویدا معانی در میان گذاشته‌ایم. 

سویدا معانی حقوقدان بین‌الملل، بنیان‌گذار «مرکز صلح و حکومت جهانی»، و نویسنده‌ی کتاب‌ها و مقالات متعددی در حوزه‌ی روابط بین‌المللی و حکومت جهانی است. از میان آثار او می‌توان به «دستیابی به امنیت جمعی» (۲۰۰۸)، «بنای یک اتحادیه‌ی جهانی» (۲۰۱۵) و «پلی به حکمروایی جهانی» (۲۰۱۸) اشاره کرد.


ایقان شهیدی: شما در آثارتان بر فدرالیسم جهانی - یا آن‌چه گاهی اتحادیه‌ی جهانی می‌نامید ــ بسیار تأکید کرده‌اید و در این زمینه تلاش‌هایی برای مفهوم‌سازی داشته‌اید. آیا می‌توانید در ابتدا شرح دهید که منظورتان از حکومت فدرال جهانی چیست؟

سویدا معانی: منظورم از فدرالیسم جهانی وضعیتی است که ملت‌های جهان با میل و رضایت خود گرد هم می‌آیند و در قالب یک ابرملت فدرال به وحدت می‌رسند. با این اقدام، آنها به تشکیل یک دولت مرکزی تن می‌‌دهند و رضایتمندانه بخشی از قدرت خود را به آن واگذار می‌کنند. البته این دولت مرکزی مرجعیت و اقتدار محدودی دارد تا بتواند برای برطرف کردن نیازها و چالش‌های جمعی این ملت‌ها اقدام کند. منظورم نیازها و چالش‌هایی است که تنها از طریق تصمیم‌گیری و اعمال قدرتِ جمعی حل خواهند شد، نیازهایی همچون توزیع منصفانه‌ی منابع ضروری انرژی یا چالش‌هایی مثل بیماری عالم‌گیر ویروس کرونا، تغییرات اقلیمی یا گسترش جنگ‌‌افزارهای هسته‌ای. در این وضعیت، تقریباً تمام قدرت دولت-ملت‌ها برای حل مشکلات محلی حفظ خواهد شد. یک نمونه از چنین اقداماتی را می‌توان در ایالات متحده دید که از کنفدراسیونی شامل ایالت‌هایی با ارتباطات ضعیف به اتحادیه‌ی یکپارچه‌ای متشکل از ۵۰ ایالت تبدیل شد.

 

برخی ممکن است در پاسخ به این صحبت‌ها ادعا کنند که تصویر شما از چنین آینده‌ای بسیار آرمان‌گرایانه است. به نظر شما چه ارتباطی می‌توان بین این تصویر با واقعیت فعلی دنیا برقرار کرد؟ درست است که امروزه کشورها با چالش‌هایی جهانی مواجه هستند اما واقعیت آن است که همین کشورها در سطح ملی و از طریق نظام سیاسی دولت-ملت‌ها سعی می‌کنند که چنین مشکلاتی را برطرف کنند. از صحبت‌های شما چنین به نظر می‌آید که از آینده‌ی بسیار دوری صحبت می‌کنید که با وضعیت فعلی دنیا که مبتنی بر نظام‌ ملت-دولت است نسبتی ندارد. شما به چنین انتقادی چگونه پاسخ می‌دهید؟

همیشه تعجب می‌کنم که چطور عده‌ای خواست ایجاد یک اتحادیه‌ی جهانی را «آرمان‌گرایانه» می‌دانند. این طور که من واقعیت اجتماعی را درک می‌کنم به نظرم جوامع انسانی از جنبه‌های متعددی از جمله در علم و فناوری پیشرفت کرده‌‌اند اما در شکل‌دهی به نهادهای حکمرانیِ جهانی که بتوانند نیازهای این مرحله از پیشرفت جمعی بشر در قرن ۲۱ و بعد از این را برآورده کنند هنوز عقب هستیم. باورش سخت است که هر چند مدت‌هاست که پیچیده‌ترین مشکلات ما ماهیتی جهانی دارند اما همچنان فاقد نهادهای تصمیم‌گیری و اعمال قدرت جمعی‌ای هستیم که بتوانند با این مشکلات به نحوی مؤثر برخورد کنند. در عوض، همان‌طور که اشاره کردید، می‌خواهیم چالش‌های جهانی را با اتکا بر نظام از‌کارافتاده‌ی تصمیم‌گیری ملی جلو ببریم که ریشه در منافع ملی دارد و بدون همکاری سیستماتیک با دیگران پیش می‌رود. حالا بیایید ببینیم که این نظام ما را به کجا رسانده است: بیماری عالم‌گیر ویروس کرونا در حال شدت گرفتن است و درد و رنج جسمی و روانی فراوانی ایجاد کرده و در نبرد با این بیماری در حال از پا در آمدن هستیم. علاوه بر این، مدیریت نامناسب این بیماری عالم‌گیر به رکودی اقتصادی دامن زده که پیش‌بینی می‌شود از رکود بزرگ (Great Depression) هم شدیدتر باشد. همه‌ی این‌ها در حالی اتفاق می‌افتد که در پرداختن به سایر بحران‌های جهانی مثل گسترش جنگ‌افزارهای هسته‌ای، نقض فاحش حقوق بشر، و بحران‌های مالی جهانی هم نتوانسته‌ایم موفق عمل کنیم. در نتیجه، به نظرم اصلاً واقع‌گرا نیستیم. در عوض، با سماجت سرمان را مثل کبک در برف کرده‌ایم. «واقع‌گرا» بودن مستلزم این است که بپذیریم در جهان به‌هم‌پیوسته‌ی امروز این رویکرد به حل مسئله که هر ملتی راه خود را برود غیرتاریخی و نابهنجار است و به طرز تأسف‌باری با شکست مواجه شده است. بخشی از «واقع‌گرا» بودن این است که این واقعیت را بپذیریم که تمامی مردمان و ملت‌ها به طرز بی‌سابقه‌ای به‌همپیوسته و به‌هم‌وابسته‌اند.

بخشی از «واقع‌گرا» بودن این است که این واقعیت را بپذیریم که تمامی مردمان و ملت‌ها به طرز بی‌سابقه‌ای به‌هم‌پیوسته و به‌هم‌وابسته‌اند.

همان‌طور که کیشور محبوبانی، دیپلمات سنگاپوری و رئیس پیشین شورای امنیت سازمان ملل متحد، به شیوایی بیان کرده پیش از این دنیای ما شامل ۱۹۳ قایق بود که در دریایی جهانی شناور بودند اما اکنون یک کشتی داریم که شامل ۱۹۳ کابین است. اگر چه هر یک از کابین‌ها خدمه‌‌ای دارد که به نیازها و قوانین داخلی آن رسیدگی می‌کنند اما کل کشتی فاقد کاپیتان یا خدمه است. این وضعیت کشتی را در مواقع طوفان در خطر بزرگی قرار می‌دهد و احتمال غرق شدن آن زیاد است. من فکر می‌کنم این تشبیه بسیار دقیقی برای وضعیت فعلی جهان است. بیماری عالم‌گیر ویروس کرونا طوفانی است که سلامتی ما را با خطر جدی مواجه کرده است. این واقعیت که این بیماری عالم‌گیر با رکود جهانی همراه شده، آن هم در وضعیتی که در حال دست و پنجه نرم کردن با پیامدهای مصیبت‌بار تغییرات اقلیمی هستیم، وضعیت را خطرناک‌تر هم می‌کند. واقع‌گرا بودن مستلزم این است که چشم‌هایمان را باز کنیم، واقعیت فعلی‌مان را بپذیریم و به سرعت انتخاب‌های هوشمندانه‌ای کنیم که ما را از این هرج و مرج نجات دهد. به اعتقاد من راه‌حل در ایجاد نوعی نظام حکمرانی فدرال جهانی است.

 

همان‌طور که شما از لزوم نظام حکمرانی فدرال جهانی دفاع می‌کنید، دیگرانی که بر نظام دولت-ملی تأکید می‌کنند بر این باورند که اصلاح نظام فعلی دولت-ملت‌ امری به مراتب آسان‌تر و معقول‌تر است تا حرکت به سوی یک حکومت جهانی فدرال. آنها بر این باورند که صورتی «معقول» از نظام دولت-ملت با دیگر کشورها روابط سازنده و همکاری دارد. این همکاری نیز دقیقاً به دلیل به‌هم‌پیوستگی جهان و تأثیر امنیت و رفاه یک کشور بر دیگر کشورهاست. این پروژه‌ی «معقول‌سازی» و اصلاح روابط فعلی بین کشورها را در چارچوب نظام فعلی دولت-ملت چگونه ارزیابی می‌کنید؟

معتقدم آن‌هایی که فکر می‌کنند که راه‌حل در معقول‌سازی و اصلاح روابط موجود میان کشورهاست اصلاً معقول نیستند بلکه از تغییر می‌ترسند و مقاومت می‌کنند. استدلالی که شما به آن اشاره می‌کنید در حقیقت توجیهی است برای تداوم یک نظام اعتقادی ازکارافتاده که دولت-ملت، ناسیونالیسم و تصور خودمختاری محض را بیش از هر چیز دیگری می‌ستاید. این افراد بعضی واقعیت‌های مسلم را نادیده می‌گیرند. یکی از این واقعیت‌ها این است که تاریخ بشر داستان رشد و گذر از مراحل مختلفی است که شبیه مراحل رشدی است که یک فرد از نوزادی به کودکی و دوران بلوغ طی می‌کند. هر کدام از این مراحل درجات بالاتری از یکپارچگی را به همراه داشته است. فرایندی که از خانواده و طایفه شروع شده و به مرور زمان وسیع‌تر شده و قبیله، شهر-دولت و هم اکنون ملت-دولت را دربر می‌گیرد. هر چند دولت-ملت نمایانگر آخرین مرحله در تکامل به سوی درجات هر چه بالاتر یکپارچگی است اما دیگر نیازهای دنیایی را که به سرعت در حال بلوغ است برآورده نمی‌کند. یکی از ویژگی‌های مهم سازمان‌دهی جامعه‌ این است که باید منافع افراد در سایه‌ی منفعت بزرگ‌تر نوع بشر دیده شود. حال زمان آن است که تعهد بنیادی‌ترمان، یعنی تعهد به تمامی نوع بشر را جامهی عمل بپوشانیم. این موضوع در تضاد با حفظ وفاداری و پیوند با ملت‌ خودمان نیست و با میهن‌دوستی ما تداخلی ندارد. اما باید مطابق زمانه حرکت کنیم و متوجه باشیم که به علت پیشرفت‌های گسترده در ارتباطات، حمل و نقل و تجارت، جهان ما به یک ارگانیسم واحد تبدیل شده است. این ارگانیسم در معرض خطرات سیستماتیک قرار دارد و تنها راه مقابله با این خطرات سیستماتیک، از جمله تغییرات اقلیمی، ایجاد زیرساخت‌های نهادیِ جهانی است. این زیرساخت‌ها شامل نهادهایی برای تصمیم‌گیری جمعی و اجرای آن تصمیمات است که بتوانند این خطرات جهانی را مدیریت و رفع کنند.

واقعیت دیگری که حامیان صورت معقول دولت-ملت آن را نادیده می‌گیرند این است که بشر سعی کرده است که مشکلات فزاینده‌ی خود را با اتکا بر نظام‌های روابط بین‌المللی حل کند که هدفشان توازن تعادل منافع میان کشورها است. اما همه‌ی این نظام‌ها (از جمله سازمان ملل متحد) به طرز خارق‌العاده‌ای در پرداختن به مهم‌ترین چالش‌های بشریت ناکارآمد مانده‌اند. واقعیت این است که ما به حدی تکامل پیدا کرده‌ایم که حال منافعمان در گرو یکدیگر است و در نتیجه باید نظام‌های روابط بین‌المللی ایجاد کنیم که بر پایه‌ی اصل یگانگی مردم و ملت‌ها بنا شوند و این منافع درهم‌تنیده را در نظر گیرند. ژان مونه، که بنیان‌گذار اتحادیه‌ی اروپا به شمار می‌رود، این اصل را به خوبی درک کرده بود. او توانست شش کشور را قانع کند که عضو جامعه‌ی زغال‌سنگ و فولاد اروپا شوند، پروژه‌ای که در اصل فرزند فکری او بود و یکی از نخستین نهادهایی بود که بعدها اتحادیه‌ی اروپا بر پایه‌ی آن بنا شد. او مرتباً به اعضای هیئت مدیره‌ی این سازمان یادآوری میکرد که از آن جایی که منفعت تمامی اعضا به هم گره خورده است باید تمام سعی و کوشش خود و تصمیماتشان را با در نظر گرفتن منافع جمعیِ کل اعضا پیش ببرند.

اکنون ما در مرحله‌ای از رشد جمعی بشر قرار داریم که باید به سمت ایجاد نظام جدیدی از حکمرانیِ جهانی تغییر جهت دهیم، نظامی مبتنی بر اصول فدرالیسم که بازتابی باشد از یگانگی ما و ابزاری برای وحدت بیشتر. هرگونه ناکامی‌ و تعلل در این حرکت به معنای پذیرش درد و رنج بیشتر برای انسان‌ها است.

 

شما این مرحله‌ی انتقال از نظام فعلی دولت-ملت‌ به سمت حکومت فدرال جهانی را چگونه ترسیم می‌کنید؟

برای ایجاد تحول در روابط بین‌الملل و تغییر از نظام دولت-ملت به نظام فدرال جهانی می‌توان از یک حوزه‌ی محدود اقتصادی مثل حوزه‌ی دسترسی به انرژی یا آب آشامیدنی شروع کرد و نهادی فراملی و جهانی تأسیس کرد که مسئولیت مدیریت این منبع را بر عهده داشته باشد و از توزیع منصفانه‌ی آن میان همه‌ی ملت‌ها اطمینان حاصل کند. اعضای این هیئت به طور مستقیم یا غیرمستقیم توسط مردم جهان انتخاب خواهند شد و در نتیجه این افراد نماینده‌ی آن‌ها خواهند بود. برای جلوگیری از کمبود بودجه‌ای که اکنون همه‌ی نهادهای بین‌المللی، از جمله سازمان ملل، با آن دست در گریبان‌اند تأمین مالی این سازمان از وضع مالیاتی مختصر بر تولید انرژی یا استفاده‌ از آب انجام می‌شود. بودجه‌ی مستقل سبب خواهد شد که تمامی اعضایی که برای عضویت در این سازمان انتخاب می‌شوند بتوانند بدون احساس فشار از جانب کشورهایشان عمل کنند و بر اساس منافع همه‌ی مردم دنیا تصمیم بگیرند. این سازمان تصمیمات خود را پس از مشورت‌های همه‌جانبه و صادقانه اخذ خواهد کرد و تصمیماتش مبتنی بر رأی‌ اکثریت خواهد بود و نه توافق همه‌ی اعضا. با تداوم فعالیت و توسعه‌ی چنین هیئتی به مرور الگویی به دست خواهد آمد و این اعتماد در جامعه‌ی بین‌المللی ایجاد خواهد شد که چنین رویکردی به حکمرانی جهانی امکان‌پذیر است. در چنین مسیری ــ به گفته‌ی ژان مونه با اضافه کردن حلقه‌هایی به زنجیره‌ی همواره در حال توسعه‌ی یکپارچگی ــ در نهایت به نقطه‌ای خواهیم رسید که به ایجاد یک هیئت مقننه‌ی جهانی، یک هیئت مجریه‌ی جهانی که پشتوانه‌ی یک نیروی ارتش دائمی را دارد، و سرانجام یک دادگاه جهانی که دارای صلاحیت قضایی و قدرت تنفیذ قوانین بین‌المللی و احکام دادگاه جهانی است، مبادرت خواهیم کرد. در این ‌باره در کتابِ پلی به حکمرانی جهانی: پرداختن به تغییرات اقلیمی، توزیع انرژی و گسترش تسلیحات هسته‌ای به طور مفصل توضیحاتی داده‌ام که شاید برای خوانندگان شما جالب باشد.

 

تصویری که شما از حکومت فدرال جهانی ارائه می‌کنید از سایر تصاویر «بین‌الملل‌گرایی»، به‌ویژه اندیشه‌های چپ در این زمینه، چگونه متمایز می‌شود؟

اکنون ما در مرحله‌ای از رشد جمعی بشر قرار داریم که باید به سمت ایجاد نظام جدیدی از حکمرانیِ جهانی تغییر جهت دهیم، نظامی مبتنی بر اصول فدرالیسم که بازتابی باشد از یگانگی ما و ابزاری برای وحدت بیشتر.

در جواب سؤال شما می‌خواهم به دو تعریف متداول از بین‌الملل‌گرایی که با آن‌‌ها آشنایی دارم، بپردازم. اگر منظورتان از بین‌الملل‌گرایی این است که مردم باید متحد شوند و از طریق نهادهای بین‌المللی ورای مرزهای ملی، نژادی، اجتماعی و طبقاتی برای پیشرفت منافع مشترک در بلندمدت با هم همکاری کنند، پاسخ‌ام این است که هر چند نیت این فلسفه بسیار متعالی است اما در عمل بر اساس تجربه‌‌هایمان می‌‌دانیم که این نوع  بین‌الملل‌گرایی در پرداختن به دشوارترین بحران‌های جهانی زمان ما از جمله تغییرات اقلیمی، کووید-۱۹، مهاجرت و گسترش جنگ‌افزارهای هسته‌ای موفق عمل نکرده است. دلیلش هم این است که هدف نهاییِ بین‌الملل‌گرایی این است که پیوسته منافع همهی ملت‌ها را با هم در تعادل نگاه دارد، آن هم در چارچوبی که این منافع از هر چیز دیگری مهم‌تر انگاشته می‌شوند. آن‌چه نیاز داریم نوعی تغییر چارچوب است که در آن منفعت اولیه‌ی همه‌ی مردم و ملت‌ها در تأمین خیر عمومی باشد. این چارچوب جدید باید مبتنی بر درک عمیقی از این مسئله باشد که همه‌ی انسان‌ها و ملت‌ها در حقیقت یک ارگانیسم واحد هستند و با در نظر گرفتن این سطح از به‌هم‌پیوستگی، منافع اساسی‌مان مشترک و واحدند. باید این واقعیت را بپذیریم که همگی نقش‌آفرینان سفر مشترکی با هدفی یکسان هستیم و این هدف مشترک تحقق ظرفیت‌های فردی و جمعی ماست. وقتی که واقعیت اجتماعی خودمان را از دریچه‌ی این لنز نگاه می‌کنیم متوجه می‌شویم که تنها راه تضمین سود یک ملت از طریق تضمین سود تمامی ملت‌هاست. پس از بارها تلاش در زمینه‌ی تحقق بین‌الملل‌گرایی و دست نیافتن به جهانی صلح‌آمیز و امن، آیا حال زمان آن فرا نرسیده است که قدم بعدی را به سوی افزایش یکپارچگی و اتحاد جهانی برداریم و رویکردی را که در مقابلش مقاومت می‌کنیم ــ یعنی نظام حکمرانی فدرال جهانی ــ را بیازماییم؟ 

اما اگر منظور شما از بین‌الملل‌گرایی، «انترناسیونالیسم پرولتاریایی» است که مبتنی بر این نظریه است که طبقه‌ی کارگر در همه‌ی ملت‌ها باید متحد شده و جایگزینی برای نظام جهانی سرمایه‌داری ایجاد کند، باید بگویم که ایده‌ی نظام حکمرانی فدرال جهانی با این موضوع کاملاً تفاوت دارد. بر خلاف این نوع بین‌الملل‌گرایی، رویکرد فدرال جهانی مبتنی بر نوعی ایدئولوژی سیاسی نیست. افزون بر این، این رویکرد بر اساس مخالفت یا ضدیت با ایدئولوژی یا نظامی که از پیش وجود داشته (در این مورد سرمایه‌داری) شکل نگرفته است یا تلاشی برای مقاومت در برابر آن‌ها وجود ندارد. این ایده دعوتی است برای حرکت به سوی درجات بالاتری از سرنوشت مشترک و تلاشی است برای رسیدن به مرحله‌‌ی مشترکی در تکامل جمعی ما که اساسش فهمی عمیق از یگانگی انسان‌هاست. این ایده مبتنی بر این درک است که در دنیای به‌هم‌پیوسته‌ای همچون جهان ما تنها راه ممکن برای برآورده کردن نیازهای مشترک و حل مشکلات جهانی، مشورت بین‌المللی است؛ مشورتی که هدفش دستیابی به حقایقی است که در راستای منافع جمعی قرار دارند و می‌توان با ایجاد نهادهایی برای تصمیم‌گیریِ جمعی و اجرای قانون به آن دست یافت، نهادهایی که بخشی از یک نظام جدید حکمرانیِ جهانی مبتنی بر اصول فدرال هستند.

 

آیا خروج بریتانیا از اتحادیه‌ی اروپا شما را نسبت به امکان‌ تأسیس حکومتی جهانی دچار تردید نمی‌کند؟

من اتحادیه‌ی اروپا را مثل آزمایشگاهی می‌دانم که اعضای آن سرگرم آزمایش شیوه‌های مختلف سازمان‌دهی و اداره‌ی امور در میان تعداد فزاینده‌ای از کشورهای عضو هستند که حال پس از خروج بریتانیا شامل ۲۷ کشور است. بعضی از این آزمون‌ها موفق بوده است و بعضی با شکست مواجه شده‌اند. جامعه‌ی جهانی می‌تواند از این موفقیت‌‌ها و شکست‌ها موارد بسیاری را یاد بگیرد. یکی از الگوها این است که طی دوره‌‌هایی که اعضای اتحادیه‌ی اروپا با رضایت، بخشی از خودمختاری خود را واگذار کردند تا درجات بالاتری از یکپارچگی را به دست بیاورند و مشکلات جمعی خود را حل کنند، اتحادیه‌ی اروپا با موفقیت عمل کرد و شکوفا شد. اما در مقابل، مشکلات اتحادیهی اروپا و گرایش به جدایی وقتی پیش آمد که کشورهای عضو، پایشان را در یک کفش کرده و راضی نشدند که بخشی از حق خودمختاری خود را واگذار کنند. این کشورها در مواجهه با بحران‌های جمعی، که به طور مؤثر از طریق تصمیم‌گیری جمعی رفع می‌شدند، بر حق خود پافشاری کردند. اولین بحران‌، بحران مالی جهانی بود، و پس از آن ناتوانی اتحادیه‌ی اروپا در مواجهه با مسئله‌ی اوکراین در مقابل تصرف ارضی کریمه؛ بعد از آن بحران پناهندگان و حالا بیماری عالم‌گیر ویروس کرونا. با هر بحران و با ناتوانی اتحادیه‌ی اروپا در برداشتن قدم بعدی به سوی یکپارچگی بیشتر، چشم‌اندازی که ژان مونه پدر اروپا در سر داشت، شکننده‌تر و آسیب‌پذیرتر می‌شود. برگزیت اولین زنگ خطر این گسست بود. به نظرم، تجربه‌ی برگزیت به اتحادیه‌ی اروپا فرصت می‌دهد که قدم بعدی را به سوی تکامل جمعی بردارد و از کنفدراسیونی متشکل از کشورهایی که ارتباط اندکی با هم دارند به سوی یک فدراسیون حرکت کند.

در این زمینه اروپا می‌تواند از تجربه‌ی ایالات متحده در انتقال از کنفدراسیون به فدراسیون چیزهای زیادی بیاموزد. در سال ۲۰۱۱، در اوج بحران مالی، تعدادی از مقامات بانک مرکزی اروپا به نیویورک رفتند تا با مقامات آمریکایی ملاقات کنند و پیشنهادات آنها را در مورد رفع این بحران بشنوند. بر اساس گزارش‌هایی که در مطبوعات منتشر شد، مقامات آمریکا نسخه‌‌هایی از سند «اصول کنفدراسیون» و قانون اساسی آمریکا را به آنها دادند و گفتند بروید اینها را مطالعه کنید. به نوعی آمریکایی‌ها به اروپایی‌ها گفتند که خودشان نیز زمانی که کنفدراسیون بودند در وضعیت نابسامان مالیِ مشابهی به سر می‌بردند و متوجه شده بودند که تنها راه‌حل این است که به وحدت بیشتر برسند، قرض‌ها و هزینه‌ها را میان همه تقسیم کنند و به دولت فدرال جدید قدرت دهند که مالیات‌های فدرال را برای پرداخت قرض‌های تقسیم‌شده به کار برد.

به طور خلاصه، به نظرم برگزیت درسی است که اروپایی‌ها از طریق آن می‌توانند قدم‌های بعدی را به سوی یکپارچگی و اتحاد بیشتر بردارند. جالب این‌جاست که بیماری عالم‌گیر کرونا بهانه‌ی دیگری به آنها داده تا دریابند که باید گرد هم بیایند و بر سیاست‌گزاری‌ مشترک و تصمیم‌گیری‌ جمعی بیفزایند تا بتوانند از پس این بحران برآیند. من شدیداً معتقدم که پاسخ مشکلات اروپا در ایجاد یک فدراسیون اروپایی است. جامعه‌ی بین‌المللی هم می‌تواند از تجربه‌ی اروپا عبرت بگیرد و بفهمد که مؤثرترین شیوه برای حل مشکلات جمعی جهان ایجاد نظام حکمرانی فدرال جهانی است.

 

برگردان: آیدا حق‌طلب

 

در گفتگویی دیگری در همین زمینه، احمد زیدآبادی درباره‌ی اهمیت و لزوم حکومت ملی استدلال کرده است.