09 نوامبر 2025
بومیان دیجیتال چه آیندهای برای ایران میخواهند؟
مریم فومنی
«برای من ایران ایدئال، جامعهای است که در آن کسی به خاطر بر زبان راندن آنچه فکر میکند و به آن اعتقاد دارد، نمیرد. خندهدار است، اما واقعاً ایران ایدئال برای من یعنی کشوری که در آن به خاطر لباسی که میپوشی، کشته نشوی.»
اینها را مائدهی ۲۷ ساله میگوید.
مائده مثل بسیاری از همنسلیهای خودش این خواستهها را «سادهترین و ابتداییترین نیازهای انسان» میداند و میگوید: «حتی صحبت کردن دربارهی اینها هم آدم را عصبانی میکند. جامعهی ایدئال یعنی آدمها آنقدر که ما در این کشور رنجهای مسخره کشیدیم، رنج نکشند.»
از حدود یک دههی قبل، از دی ۱۳۹۶ که معترضان با شعارها و خواستههایی متفاوت از قبل در سراسر ایران به خیابان آمدند، سمت و سوی اعتراضات بیش از پیش معطوف به تغییرات کلان و بنیادی بوده است. بنا به مشاهدات خیابانی و آمارهای رسمی، جوانان نیروی محرکهی بیشتر این اعتراضات بودهاند و اکثر بازداشتشدگان و کشتهها و مجروحان هم از میان جوانان بودهاند، بهگونهای که بسیاری خیزش «زن، زندگی، آزادی» را اعتراضات نسل زدیها میخوانند.
در ادبیات جامعهشناسی جهانی، نسل زِد (Generation Z) به متولدین سالهای آخر دههی ۱۹۹۰ تا ۲۰۱۰ (حدود ۱۳۷۵ تا ۱۳۹۰ خورشیدی) گفته میشود که از کودکی با اینترنت، تلفن همراه و شبکههای اجتماعی بزرگ شدهاند. زندگی دیجیتال چنان به هویت و ارتباطات این نسل گره خورده است که به آنها «بومیان دیجیتال» میگویند و به نظر میرسد که خواستههایی فراتر از محدودیتهای یک ساختار استبدادی دارند.
نسل زدیها همچون هر نسل دیگری ارزشها و نگرشهای یکدستی ندارند و نمیتوان تصویری یکپارچه از آنها ارائه داد. با این حال، برای باز کردن پنجرهای کوچک به خواستههای این نسل برای آیندهاش، پای صحبت هفتنفر از آنها، از هفتگوشهی ایران و جهان، نشستهایم ــ هفت جوان نسلی زدیِ ۲۰ تا ۲۷ ساله از اصفهان، کردستان، زاهدان، تورنتو، آمستردام و شهرستانی کوچک در مرکز ایران. سه زن، دو مرد، یک ترنس، و یک غیرباینری که در میان آنها هم کرد و بلوچ است و هم سُنی و بهائی.
هر هفت نفر بارها تأکید کردند که نمایندههای این نسل نیستند و نمیتوانند کل تنوع و تکثر این نسل را نمایندگی کنند اما میتوانند مشتی از خروار باشند.
آزادی، آزادی، آزاااااادی
نسل زدیهایی که در این گزارش از امیدها و آرزوهایشان برای ایران میگویند، بیش از هرچیزی ایران ایدئالشان را با «آزادی» تصور و توصیف میکنند.
آگرین، ۲۶ ساله، در خانوادهای سنتی در سقز زندگی میکند و تحصیل در رشتهی جامعهشناسی را نیمهکاره رها کرده است. برای او آزادی، بیقید و شرط است. در نگاه او آزادی به این معنا است که وقتی اعتراضی دارد، بتواند صدایش را بلند کند، که مذهب از سیاست جدا باشد، که موقع بیرون رفتن از خانه نگران نباشد که کسی به خاطر نوع پوشش به او تعرض کند، که زن شهروند درجهی چندم نباشد، که آدمهای این جامعه درست آموزش ببینند.
برای روناک، ۲۴ ساله، که فارغالتحصیل روانشناسی و اهل سنندج است، آیندهی ایدئال ایران به آزادی گره خورده است. او این آزادی را با مثالهایی ساده از زندگی روزمره توضیح میدهد و میگوید که تصور این آینده آنقدر برایش دور از ذهن است که مثل رؤیا میماند. روناک تعریف میکند که یک بار در همان روزهای اوج جنبش «زن، زندگی، آزادی» با یکی از دوستانش به این فکر میکردند که اگر انقلاب شد میخواهند چهکار کنند؟
«آن روز خیلی برایمان سخت بود که چیزهای کوچکی را که میخواهیم تخیل کنیم. مثلاً من عاشق این هستم که شلوار خیلی کوتاه بپوشم، و با هم فکر میکردیم که فردای انقلاب با تاپ و شلوار کوتاه، همانطوری که دوست داریم، بیرون میرویم و اصلاً برایمان مهم نیست که چه اتفاقی میافتد. من خودم دلم میخواهد اولین زنی باشم که در شهرمان با آستین کوتاه بیرون میروم. یا مثلاً به این فکر میکردیم که قفسههای کتابفروشیای که در آن کار میکنم میتواند چقدر متنوعتر باشد و چقدر بیشتر میتوانیم کتاب بخریم. چقدر میتوانیم بدون ترس در همین کتابفروشیمان باشیم و وقتی که آدم غریبهای میآید، نگران نباشیم که شاید مأمور اطلاعات باشد. یا مثلاً رؤیاپردازی میکردیم که بعد از کار مینشینیم و با دوستانمان آبجویی مینوشیم، و میتوانیم سفر برویم و بهخاطر کرد و سنی بودن اینقدر در تنگنا نباشیم.»
نسل زدیها، چنانکه علیرضا ذاکری و پیام روشنفکر در پژوهشی با عنوان «سنخشناسی جامعهشناختی نسل زد: در نقد نسلگرایی» اشاره کردهاند، آزادی را هم برای زندگی میخواهند: «آنها به خودِ زندگی بیش از هر چیز دیگری اهمیت میدهند و نمیخواهند زندگی را فدای چیزی کنند. بلکه میخواهند چیزهای دیگر را در خدمت زندگی درآورند. صدایی که در جریان جنبش زن، زندگی، آزادی از نسل زدیها بلند شد، صدای همین زندگیخواهی بود.»[1]
به همین دلیل است که روناک آیندهی مطلوب ایران را با توجه به زندگی روزمره توضیح میدهد. او مثالهای سادهای از وضعیت کنونی میزند تا بگوید که آرزو دارد آیندهی ایران اینطور نباشد.
در ادبیات جامعهشناسی جهانی، نسل زِد (Generation Z) به متولدین سالهای آخر دههی ۱۹۹۰ تا ۲۰۱۰ (حدود ۱۳۷۵ تا ۱۳۹۰ خورشیدی) گفته میشود که از کودکی با اینترنت، تلفن همراه و شبکههای اجتماعی بزرگ شدهاند.
«الان مدام قطعی آب و برق داریم و شب که میخوابم باید به این فکر کنم که ساعت چند بروم حمام که آب باشد و بعدش بتوانم بروم بیرون. یکی از دوستانم گیمنت دارد و وقتی برق میرود دیگر همهچیز برایش تمام است و باید در مغازه را ببندد و برود خانه. یکی دیگرشان در رستوران کار میکند و حدود ده میلیون تومان حقوق میگیرد که با آن هیچکاری نمیتواند بکند و اگر بنشیند خانه بهتر است. من خودم الان کنکور ارشد روانشناسی دادهام اما اصلاً نمیدانم که باید چه کار کنم؟ آیا پولم میرسد که در دانشگاه ثبتنام کنم؟ تازه اگر ارشد هم بگیرم اصلاً پول دورههای بعدی و باز کردن کلینیک را ندارم تا بتوانم بهعنوان رواندرمانگر کار کنم. جامعهی ایدئال من این است که وقتی تلاش میکنم از تلاشم جواب بگیرم.»
در بازنمایی رسانهای نسل زدیها بیشتر به طبقات مرفه و متوسط بالای این نسل و خواستهها و سبک زندگیای که مشابه همنسلان آنها در دیگر نقاط جهان است توجه میشود. اما گفتوگو با جوانان نسل زدی متعلق به طبقات محروم در شهرهایی کوچک با فضاهایی بسته و بدون امکانات نشان میدهد که گرچه آنها به علت محدودیتهای اقتصادی به سبک زندگی طبقات مرفه و متوسط بالا دسترسی ندارند، اما رؤیایش را در سر میپرورانند.
مهران ۲۱ ساله است، در سراوان زندگی میکند، دیپلم گرفته و بیکار است. برای مهران، ایران ایدئال جایی است که مردم اینترنت آزاد، آزادی پوشش و آزادی انتخاب داشته باشند و این آزادیها تضمین شود. البته او میگوید چیزی که الان برای بسیاری از جوانان دههی هشتادی اهمیت دارد، بهبود اوضاع اقتصادی کشور است: «اکثر جوانها به خاطر وضع اقتصادی و نبود شغل به مهاجرت فکر میکنند و این باعث شده که روحیه و امید و انگیزهشان کم شود.» براساس آخرین آمارهای رسمی در تابستان ۱۴۰۴، سیستان و بلوچستان با ۱۰/۳ درصد بیکار، بیشترین میزان بیکاری در ایران، پس از خوزستان، را داشته است. نرخ بیکاری در کل کشور ۷/۴ درصد است، اما این شاخص همواره در بین جوانان، زنان و همچنین در نقاط شهری بیشتر بوده است. مهران میگوید که آنچه او بهعنوان یک جوان اهل سنت بلوچ از ایران ایدئال در ذهنش دارد، ممکن است با ایران ایدئال یک جوان در تهران و شیراز و دیگر شهرهای بزرگ متفاوت باشد: «همین الان من به خاطر اینکه اهل سنت هستم در خیلی جاها استخدام نمیشوم، چون پیششرط استخدام در خیلی جاها شیعهبودن است. حتی در زندان هم به بازداشتیهای اهل سنت بیشتر اذیت و توهین میکنند. محرومیتهایی که در استان ما وجود دارد در دیگر کلانشهرها نیست.»
برای مهران حق اعتراض و داشتن آزادی بیان به اندازهی بهبود شرایط اقتصادی مهم است. او میگوید: «الان اگر جوانها حرفی بزنند، یا صدایشان شنیده نمیشود یا اگر هم شنیده شود آنها را درجا طوری میزنند که صدایشان قطع شود. من خودم وقتی که هنوز حتی هجده سالم هم نشده بود به خاطر چندتا استوری اعتراضی که در اینستاگرامم گذاشته بودم بازداشت شدم. همین الان برق خانهی ما روزی چهار ساعت قطع میشود ولی حتی اگر بخواهم به همین اعتراض کنم و مثلاً یک استوری بگذارم، این ترس در وجودم است که نکند دوباره بازداشت شوم.» دیگر خواستهی مهران برای آیندهی ایران «امنیت اجتماعی» است: «یعنی اگر کسی با لباس و زبان و فرهنگ و عقیدهی متفاوت زندگی میکند، این خیلی عادی باشد و مثل الان کسی به او نگاه تبعیضآمیز نداشته باشد و توهین نکند. یعنی اینکه قوم و قومگرایی یا تفاوت بین شیعه و سنی نباشد و در آینده همه بتوانیم کنار هم زندگی کنیم.» مهران میگوید اگر رفاه اقتصادی داشته باشیم ولی امنیت اجتماعی نداشته باشیم، آن رفاه به دردمان نمیخورد.
درهمتنیدگیِ مطالبات سیاسی و اقتصادی را در اعتراضات سراسری سالهای اخیر نیز میتوان مشاهده کرد.
آگرین، یکی از زنانی که در این اعتراضات حضور داشته است، میگوید: «نمیخواهم وضعیت طوری شود که مثلاً آزادی پوشش داشته باشیم ولی وضعیت اقتصادی طوری باشد که ندانیم آیندهمان چطور میشود. من آیندهای را برای ایران میخواهم که هم رفاه نسبی داشته باشیم، هم آزادی داشته باشیم و هم آدمهایی که اعتراض میکنند در امان باشند.»
جوانانی که از دی ماه ۱۳۹۶ تا آبان ۱۳۹۸ و تابستان ۱۴۰۱ به خیابانها آمدند، فقط در پی اعلام خواستههایشان برای فردای ایران نیستند و میخواهند که خودشان هم در تغییر و تصمیمگیری حضور فعالی داشته باشند. مهران میگوید: «نمیخواهم طوری باشد که جوانها فقط به خیابان بروند و اعتراض کنند و اگر این اعتراضات به جایی رسید افراد دیگری تصمیمگیرنده باشند. دلم میخواهد که در آینده جوانها هم بتوانند در شوراهای شهر و مجلس عضو شوند یا در تصمیم گیریهای اقتصادی و فرهنگی نقش داشته باشند.»
مشارکت سیاسی مستمر چیزی است که مهراوه هم میخواهد. به نظر او حتی اگر ایرانی داشته باشیم که نسبتاً دموکراتیک باشد، باز هم باید مردم درگیر سیاست باشند و به این فکر کنند که آیندهی سیاسی مطلوبشان چیست. مهراوه ۲۵ ساله است و از دو سال قبل در آمستردام مشغول به تحصیل است. او تا پیش از مهاجرت در تهران دانشجوی نقاشی بود و سال آخر به علت جو دانشگاه و فشارهای سیاسی انصراف داد.
وقتی از مهراوه دربارهی آرزوهایش برای آیندهی ایران میپرسم، میگوید: «ما به جای اینکه برنامهریزی کنیم و به آینده فکر کنیم، در مرحلهای هستیم که صرفاً به بقا فکر میکنیم و تلاش میکنیم که روز به روز جلو برویم. به نظرم بخشی از این احساس جمعی از کنترل نداشتن بر اتفاقات میآید. الان برای خیلیها همه چیز فقط در این خلاصه میشود که صرفاً مخالف جمهوری اسلامی هستند. ولی این مسئله که اگر جمهوری اسلامی نباشد، چه رویکرد سیاسیای را میخواهند در پیش بگیرند، چیزی نیست که دستکم نسل ما درگیرش باشیم، دربارهاش اطلاعات داشته باشیم یا حتی به آن فکر کرده باشیم.» او «پویایی و آزادی سیاسی» را اولین قدم برای ساختن آیندهی ایران میداند و معتقد است که در گام دوم باید به ایجاد ساختارهای اجتماعی و چگونگی به کار گرفتن افراد در این ساختارها برای حل مسائلی مثل مشکلات اقتصادی و زیستمحیطی فکر کنیم.
یکی از دیگر خواستههای مهراوه برای جامعهی ایدئال ایران توجه به تنوع است و اینکه چهقدر به گروههای مختلف، به آدمهای مختلف و اقلیتهای مختلف، از جمله اقلیتهای جنسی و جنسیتی و اتنیکهای مختلف در ایران، فضا داده میشود تا بتوانند در جامعه حضور و مشارکت داشته باشند. به نظر او این یکی از سختترین کارها در آیندهی ایران خواهد بود: «برای اینکه هم به مقدار زیادی آموزش نیاز دارد و هم لازم است که ساختارهای سیاسی و اجتماعی برای آن تدارک دیده شود.»
مهران میگوید اگر رفاه اقتصادی داشته باشیم ولی امنیت اجتماعی نداشته باشیم، آن رفاه به دردمان نمیخورد.
آزادیای که به برابری گره خورده است
مهراوه میگوید که اگر بخواهد شخصیتر و فارغ از این ساختارها به ویژگیهای ایران ایدئالش نگاه کند، اولین ویژگی مطلوبش آزادی زنان است. «آزادیای که میخواهم از همه نظر است، چه از نظر پوشش و چه از نظر حقوقی.»
او با این آرزو آزادی را به برابری گره میزند. مائده، ۲۷ ساله، دانشجوی گرافیست اصفهانی که غیرباینری است و هویت خودش را در دوگانهی جنسیتی زن و مرد نمیبیند، نظر مشابهی دارد. به عقیدهی مائده، «جامعهی برابر یعنی اینکه همهی آدمها حق انتخاب داشته باشند، از زندگی شخصی گرفته تا اینکه چه کسی این حکومت و مملکت را بگرداند.»
مائده در توضیح منظورش از برابری و آزادی میگوید: «شاید سادهترینش این است که من هم بهعنوان یک کوئیر بتوانم مثل آدمهای دیگر در محلهای عمومی آزادانه دست شریکزندگیام را در دست بگیرم و در خیابان بگردم. برای من آزادی یعنی اینکه آدمها حق اعتراض داشته باشند. اینکه بتوانم به راحتی بگویم من با فردی که جامعه را اداره میکند، مخالفام و اینطور نباشد که تا چنین حرفی از دهانم بیرون بیاید من را داخل گونی بیندازند و ببرند. یا مثلاً اگر عقیدهی دینی متفاوتی دارم بهخاطرش مجازات نشوم؛ چند نفر از نزدیکانم از دراویش گنابادیاند و خودم هم قبلاً درویش بودم، این درویشها واقعاً به سیاست کاری ندارند، ولی حکومت حسینیههای آنها را با بولدوزر خراب میکند و خودشان را به زندان میاندازد، به جرم اینکه مثل حکومت فکر نمیکنند.»
امنیتی که آرزو شده است
نسل زدیهایی که در این گزارش از آرزوهایشان برای فردای ایران میگویند، بارها بر نیاز به احساس «امنیت» تأکید کردهاند، امنیتی که به آزادی گره خورده است.
کامبیز وقتی به ایران ایدئال فکر میکند، قبل از هرچیز به امنیت اشاره میکند. او میگوید که این خواسته خیلی به تجربهاش ربط دارد. «اگر ما در خانهی خودمان، شهر خودمان و کشور خودمان امنیت داشته باشیم، به نظرم خیلی کمک میکند که زندگی بهتری داشته باشیم. در این صورت، حداقل دیگر مدام نگران نخواهم بود که با وزارت اطلاعات به مشکل بخورم و بازداشت شوم. بیست درصد از مغزم آزاد میشود که بتوانم با آن کارهای دیگری بکنم.» کامبیز دانشجوی ۲۳ سالهای در یک شهرستان کوچک در مرکز ایران است. او در دانشگاه آنلاین بهائیان از راه دور و در خانه درس میخواند و همچون بسیاری از بهائیان ایران ممکن است به هر بهانهای بازداشت و احضار شود. بازداشت گسترده، محرومیت از تحصیل و اشتغال و مصادرهی اموال بخشی از سرکوب سیستماتیکی است که در چند دههی گذشته بر بهائیان تحمیل شده است. کامبیز علاوه بر امنیت، آرزوی آزادی هم دارد. او میگوید: «ایدئال این است که جامعهای داشته باشیم که آدمهایی با دیدگاههای مختلف بتوانند حرف خودشان را بزنند، گفتمان اجتماعی کثرتگرا وجود داشته باشد، و کسی اجازه نداشته باشد که بگوید چون پیامبر یا کتاب آسمانی یا بنیانگذار حزب ما اینطور گفته پس همه باید فلان کار را بکنند.»
کامبیز آرزو دارد که همه آزادانه بتوانند در دانشگاه تحصیل کنند، حقی که او و بسیاری از دگراندیشان در ایران از آن محروماند. به نظر او، مهمترین ویژگی ایران ایدئال این است که اجازهی تغییرات ارگانیک در جامعه وجود داشته باشد: «یعنی شما بهعنوان فردی که هنوز عمری را پیش روی خودت داری روند بهتر شدن اوضاع را ببینی و بتوانی در آن مشارکت کنی. این به من خیلی بیشتر امید میدهد تا اینکه بخواهم ناگهان همه چیز درست شود، اتفاقی که ممکن هم نیست.» او میگوید: «من میتوانم در توضیح جامعهی ایدئالم فهرستی از ویژگیها را ذکر کنم، مثلاً اینکه تورم کم شود، کشور به سمت صنعتیشدن برود، شغل ایجاد شود، به نظام مالی جهانی وصل شویم، اوضاع محیط زیست بهتر شود و خیلی چیزهای دیگر. اما فکر میکنم که تحقق همهی اینها وابسته به تغییر ساختارهای اصلی است. هرچند این مسائل مهماند و دغدغههای روزمرهی ما را تشکیل میدهند اما به ساختارهای اصلی گره خوردهاند.»
ارتباط با جهان
یکی از دیگر ویژگیهایی که این نسل زدیها به نوعی به آن اشاره میکنند، تنظیم روابط سالم با جامعهی جهانی است. مهراوه میگوید: «مخصوصاً تا وقتی که در ایران بودم احساس میکردم نوعی ارتباط و تبادل جهانی وجود دارد که ما از آن دوریم و در آن بازی نیستیم و یک جوری احساس جدا افتادن و عقب افتادن را داشتم. دسترسی به اینترنت و تکنولوژی به نوعی این ارتباط را برقرار کرده است اما ساختار سیاسی و اجتماعی ایران باید دچار تغییرات اساسی شود تا احساس کنیم که با جهان بیرون از خودمان ارتباط و تبادل فرهنگی داریم.»
نیما به این مسئله از منظر «استقلال سیاسی» نگاه میکند و آن را اولین ویژگی مطلوب ایران آینده میداند. او میخواهد «ایران نه زیر سایهی آمریکا و اسرائیل و بلوک غرب باشد و نه زیر دندانهای چین و روسیه، بلکه خودش بتواند نسبتش را با جهان تعیین کند، آن هم بر مبنای کرامت انسانی، حقوق بشر و آزادی.» نیما ۲۶ ساله، ترنس و هنرمند است. شش سال است که ایران را ترک کرده و در تورنتو زندگی میکند. در تهران زندگی میکرده و دانشجوی پزشکی دانشگاه جهرم بوده و پس از اینکه به علت فعالیتهای سیاسی تحت فشار قرار گرفته تحصیل را نیمهکاره رها کرده و بهعنوان پناهندهی سیاسی به کانادا آمده است. او هم از آزادی میگوید. وقتی از او میپرسم که «آزادی» برایت چه معنایی دارد، میگوید: «هر دفعه به آزادی فکر میکنم، برایم شکل جدیدی دارد و به نظرم آزادی در سطح فردی و اجتماعی برای هر کس نمودهای گوناگونی دارد. شاید بتوانم آزادی را به صورت سلبی تعریف کنم و بگویم آزادی یعنی اینکه که سلب آزادی وجود نداشته باشد. آرزوی من این است که در ایران آینده سلب آزادی نباشد. جامعهی آزاد جایی است که در تکاپوی آزادی بیشتر است.»
از نظر نیما آیندهی ایدئال فقط در تغییر ساختارهای حکومتی خلاصه نمیشود و جامعه هم باید تغییر کند. تغییر مورد نظرش این است که جامعه با خودش مواجه شود. «فکر میکنم که ایرانیها الان در یک حبابِ بسته گرفتار شدهاند، آنجا چون هوا کم است دارند خفه میشوند و به خودزنی میرسند و نمیتوانند خودشان را در یک ظرف زمانی طولانی نگاه کنند. این مشکل اساسیای است که دوست دارم جامعهی ایران آن را ببیند و برای رسیدن به آزادی مسیر لازم را طی کند.»
آگرین هم عقیده دارد که حتی اگر در ایران انقلاب رخ دهد شاید خیلی طول بکشد تا به ایران ایدئال برسیم. «جمهوری اسلامی پنجاه سال است که از طریق رسانه و مدرسه و هر چیز دیگری به ما گفته که آزادی چیز بدی است. بنابراین خیلی زمان میبرد که اینها در ذهن جامعه عوض شود. به همین دلیل، اگر خواهان انقلاب هستیم خودمان هم باید واقعاً تغییر کنیم. باید راه را باز بگذاریم که دیگران بتوانند با ما حرف بزنند، باید مدام خودمان را بهروز کنیم و اجازه ندهیم که امیدمان از بین برود.» او اضافه میکند که بعد از خیزش «زن، زندگی، آزادی» نگاه به زنانی که نمیخواهند حجاب داشته باشند تغییر کرده اما همچنان راهی طولانی در پیش است.
مهرآوه یک قدم از حق آزادی پوشش جلوتر میرود و دلش میخواهد جامعه آنقدر تغییر کند که این آزادی او را بدیهی و عادی بشمارد و حتی «آن نگاه تحسینآمیز و قهرمانانه» هم روی او نباشد. برای او مهم است که مردم تنوع موجود در جامعهی ایران را بپذیرند: «جامعه باید آموزش ببیند و یاد بگیرد که وقتی این حکومت تغییر کرد چطور باید با هم سر و کله بزنیم و به همدیگر گوش دهیم و تبادل نظر کنیم.» به نظر او، این کارها را باید از همین الان در گروههای کوچک و حتی به صورت پراکنده و آرام شروع کنیم.
این همان چیزی است که مائده هم بر آن تأکید میکند. به نظر او، این موضوع خیلی عمیقتر از این است که فقط سیاستمداران بخواهند کاری کنند: «مثلاً در شهر ما اینجوری است اگر مأمور شما را نگیرد، مردم جلوی شما را میگیرند. یعنی ما دچار نوعی فقر فرهنگی هستیم که هرچند مسئولش حکومت است ولی در نهایت جامعه هم نسل در نسل تحت تأثیر آن قرار گرفته است، بهگونهای که کسی مثل من که اقلیت جنسی محسوب میشود صرف وجودش به تنهایی جرم به شمار میرود.» به نظر او، هر فردی خودش میتواند از همین الان این آموزش را آغاز کند: «تا وقتی که آدمها از خودشان شروع نکنند، هیچ اتفاقی نمیافتد. مثلاً من از سالها قبل همیشه دنبال این بودم که در حد خودم حداقل دربارهی جامعهی کوئیر و اقلیتهای جنسی آگاهیرسانی کنم. به نظرم میتوانیم از سادهترین چیزها شروع کنیم تا به چیزهای اساسیتر هم برسیم.»
«ایدئال این است که جامعهای داشته باشیم که آدمهایی با دیدگاههای مختلف بتوانند حرف خودشان را بزنند، گفتمان اجتماعی کثرتگرا وجود داشته باشد، و کسی اجازه نداشته باشد که بگوید چون پیامبر یا کتاب آسمانی یا بنیانگذار حزب ما اینطور گفته پس همه باید فلان کار را بکنند.»
امیدواری به آیندهی ایران؟
وقتی از این شش جوان دربارهی امید به تحقق خواستههایشان سؤال میکنم، پاسخشان طیف گستردهای، از ناامیدی عمیق تا خوشبینی سرسختانه، را شامل میشود.
مائده میگوید: «شصت درصد امید دارم.» امیدش را هم از تغییرات کوچک میگیرد: «وقتی میبینم فلان فامیل سوپرمذهبی ما بعد از کشته شدن ژینا چادرش را برداشت، یا وقتی همین آدم من را در مغازهای که در آن فروشندگی میکردم و بدون حجاب بودم و کراوات زده بودم دید و خیلی محترمانه با من برخورد کرد و نگفت چرا حجاب نداری یا نپرسید تو زنی؟ مردی؟ چی هستی و چرا کراوات زدی؟ همینها من را به آینده امیدوار میکند. یا مثلاً یکی از همسایههای ما که با چادر و حجاب کامل در اعتراضات شرکت میکرد. یا صاحبکارم که شجاعانه قبول کرد من بهعنوان یک غیرباینری، همانطوری که خودم هستم لباس بپوشم و سر کار بروم و مجبور نباشم که روسری سرم کنم. وقتی که به تهران یا رشت میروم امیدم بیشتر میشود. چندوقت پیش که به رشت رفته بودیم، در میدان شهرداری حداقل ده زوج لزبین دیدم که با شلوارک و تیشرت و استایل خفن، آزادانه دست همدیگر را گرفته بودند. یا مثلاً در خیابان ایرانشهر تهران آنقدر زنهای بیحجاب میبینیم که آدم از قشنگیاش میخواهد دیوانه شود. همینها برای من امیدبخش هستند.»
آگرین هم بهرغم مشکلاتی که در مسیر رسیدن به ایران ایدئال میبیند همچنان امیدوار است و میگوید «من نمیتوانم این امید را از خودم بگیرم چون با همین امید زندهام.» او بعد از خیزش «زن، زندگی، آزادی» امیدوارتر شده و ارادهاش برای ادامهی این مسیر تقویت شده است: «قبل از ژینا هم با دوستانمان مدام دربارهی همین موضوعات حرف میزدیم و مطالعه میکردیم، اما این جسارت و آگاهی را که الان دربارهی مسائل زنان و آزادی دارم تا پیش از آن نداشتم. قبل از ژینا اگر مثلاً پدرم حرفی میزد که من مخالفش بودم، اگر میخواستم اعتراض کنم و حرف خودم را بزنم ترس وجودم را میگرفت، ولی الان دیگر از آن ترس اصلاً چیزی باقی نمانده است. در یکی از اعتراضات بعد از کشته شدن ژینا، با دوستانم در خیابان بودم و شعار میدادیم، همان موقع به طرف ما گلوله شلیک کردند، فقط یک لحظه توانستیم خودمان را بکشیم پشت دیوار که گلولهها به ما نخورد. همان موقع وقتی سرم را برگرداندم دیدم که روبهروی من یک پسر وسط خیابان افتاده بود. همان گلولهها به او خورده بودند و کشته شده بود. هر بار وقتی به یاد آن لحظه میافتم، به خودم میگویم من با آدمهایی دست و پنجه نرم کردم که تفنگشان را به سمت ما گرفته بودند، حالا دیگر ایستادن جلوی پدرم و دیگران که چیزی نیست.»
روناک اما به اندازهی مائده و آگرین امیدوار نیست و میگوید که امیدش را از دست داده است: «بعد از کشته شدن ژینا، ما خیلی تلاش کردیم. شور و هیجان آن موقع هیچوقت یادم نمیرود. آن موقع امید ما خیلی زیاد بود. خیلی هم جنگیدیم. اما این اواخر کلاً به این فکر میکنم که چطوری میتوانم از ایران بروم.» با این حال، او میگوید که هنوز همهی امیدش از بین نرفته است و اگر دوباره اعتراضات شروع شود، باز هم برای تحقق امیدهایش به خیابان میرود.
مهران میگوید امیدش به ممکن بودن تغییرات را از تغییر وضعیت مردم و جامعه و ترس حکومت از اعتراض میگیرد: «خیلیها میگویند اعتراضات ۱۴۰۱ به جایی نرسید و چیزی تغییر نکرد، ولی به نظر من خیلی چیزها تغییر کرده است، از وضعیت حجاب گرفته تا اینکه اگر الان در بلوچستان اتفاقی بیفتد مردم بیشتر از قبل اعتراض میکنند. اصلاً همین که از اعتراض ما میترسند به ما امید میدهد که میتوانیم تغییر ایجاد کنیم.»
برای همه اما جواب این سؤال در امیدوار بودن یا نبودن خلاصه نمیشود. کامبیز وقتی به آیندهی ایران فکر میکند، سهم نگرانیهایش بیشتر از امید است و نگران است که جامعهی ایران آمادهی تغییرات عمیق ساختاری نباشد. مهراوه هم در این نگرانی با کامبیز شریک است و به تحقق ایران ایدئالش در آیندهی نزدیک چندان امیدوار نیست. او از یک سو، نگران است که تغییرات فقط در جهت تغییر رژیم باشد و نه تغییرات بزرگتر و اساسیتری که لازم است. از سوی دیگر، با توجه به اوضاع سیاسی منطقه میگوید وقتی کل منطقه چنین وضعیت نابسامانی دارد و درگیر جنگ است، باورش سخت است که ایران از این شرایط متأثر نشود و مستثنا بماند و از خودش محافظت کند. نیما هم از زاویهی دیگری به ماجرا نگاه میکند و میگوید: «جامعهی ایران از سال ۹۶ تا الان بالا و پایینهای زیادی داشته و شاید الان سؤال درست برای من این است که فراتر از این ناامیدیها، چطور باید خستگی جامعه را التیام داد؟ چطور باید به جامعه کمک کرد که از بردهای کوچک خودش قدرت بگیرد و خستگیزدایی کند؟» او میگوید که خودش بسیار ناامید است اما برایش مهم است که حتی در اوج ناامیدی هم برای زنده نگه داشتن امید فردی و جمعی تلاش کند. او میگوید که در اوج ناامیدی، همچنان به نسل بعدی امیدوار است، به نسلی که شاید هیچ مرجعیتی برای کل ساختار قدرت فعلی قائل نباشند.
تفاوت خواستههای نسل زدیها با نسلهای قبلی
پدر و مادرهای نسل زدیها اکثراً دههی شصتی هستند و فرزندانشان میگویند که اغلب آنچه برای آیندهی ایران میخواهند با خواستههای آنها تفاوت دارد. روناک میگوید: «نسل پدر و مادرهای ما هم میگویند که با وضع موجود مشکل دارند و دلشان میخواهد که اوضاع تغییر کند، ولی هنوز تحت تأثیر تربیت و فرهنگ جمهوری اسلامی هستند و خیلی سنتی فکر میکنند. مثلاً ته دلشان دوست دارند که خودشان هم روسریشان را بردارند اما این کار را نمیکنند. یا مثلاً میخواهند دین از حکومت جدا شود و وضع اقتصادی بهتر شود، ولی دربارهی آزادیهای فردی، خواستههایمان خیلی متفاوت است و مثلاً هنوز هم نمیتوانند قبول کنند که زنها آزادی داشته باشند.»
نسل زدیها از دوران کودکی از دریچهی موبایل و تبلت و لپتاپ با زندگی غیرایرانیها آشنا شدهاند. گرچه بسیاری حاصل این مشاهده را مصرفگرایی این نسل و علاقهشان به موسیقی و مد و فیلم غربی میدانند، اما به نظر میرسد که ارزشهای اخلاقی و فرهنگی و سبکهای زندگی رایج در دیگر نقاط جهان هم از نگاه تیزبین این نسل پنهان نمانده است و حالا آنها خواستههایی فراتر از خواستههای پدر و مادرهایشان در انقلاب و اعتراضات پیشین دارند.
کامبیز مشکل را در این میداند که نسل قبل تجربهای از برخی خواستههای جوانان امروز ندارد و در نتیجه به آنها بیتوجه است: «یکی از آنها همین درک تنوعی است که در جامعهی ایران وجود دارد. همنسلان من خیلی بیشتر از نسل قبلشان آمادگی دارند که بپذیرند آدمهای دیگر با آنها متفاوتاند، متفاوت فکر میکنند و تجربههای متفاوتی دارند. به همین دلیل، یکی از مطالباتشان بها دادن به همین تفاوتها است.» مهراوه و مائده وقتی از تفاوت خواستههای نسلها صحبت میشود، میگویند که نسل قبلیها همهچیز را با گذشته مقایسه میکند، حالا یا با سالهای اول انقلاب یا حتی با قبل از انقلاب و دوران شاه. اما نسل زدیها، به قول مهراوه، وقتی به آینده فکر میکنند معیارشان وضعیت الان خودشان و چیزهایی است که خودشان میخواهند، نه گذشتهای که تمام شده و رفته است.
[1] علیرضا ذاکری، پیام روشنفکر، «سنخشناسی جامعهشناختی نسل زد: در نقد نسلگرایی»، فصلنامهی مطالعات فرهنگی و ارتباطات، پیاپی ۷۶، دورهی ۲۰، شمارهی ۳، پاییز ۱۴۰۳، صص ۳۱-۵۹.
