تب‌های اولیه

زنان، میهمانان غایب؛ قهوه‌خانه‌های پذیرا

افرا آزاد

از تهران شروع می‌کنیم؛ جایی در حوالی مرکز، در یک مکعبِ خالی‌مانده از ساختمانی، که در کنجی از اضلاع‌اش قهوه‌خانه‌ی بی‌اسم و رسمی میزبان مردان خسته‌ی شهر است. سلام می‌دهیم. قهوه‌چی به استقبال‌مان می‌آید و میز چوبی را با لُنگ قرمزش دستمال می‌کشد و بفرما می‌گوید.

پل‌های عابر پیاده، تونل‌های وحشت برای زنان

آذر حسامی

از حدود شصت سال قبل که اولین پل عابر پیاده در ایران ساخته شد تا امروز، بسیاری از عابرین به دلایل مختلف از این پل‌ها استفاده نمی‌کنند. از جمله، مسافت طولانی پل و وقت زیادی که عبور از آن‌ها می‌گیرد، پله‌های زیاد در پل‌های غیرمکانیزه و راحت‌تر بودن عبور از خیابان در محدوده‌هایی که نرده‌ای وجود ندارداما یک دلیل عمده‌ی دیگر این است که بسیاری از زنان در هنگام عبور از این پل‌ها تجربه‌های دلخراشی داشته‌اند.

دستفروش‌های مترو، مسافران بی‌مقصد

افرا آزاد

مترو جای عجیب و متناقضی است. قطارها که قرار بوده محل گذر افراد باشند، تبدیل شده به فروشگاهِ پرهیاهویی که در آن همه جور آدم از شیر مرغ تا جان آدمیزاد دادوستد می‌کند. ویزیتُور، لباس‌زیر می‌فروشد؛ کارشناس جهانگردی، دستکش؛ آهنگر، دستمال کاغذی؛ لیسانسه‌ی زبان، بدلیجات؛ دانشجوی مدیریت، گیاهان خشک دارویی.

سفر بی‌ آرزو

مانی تهرانی

«سفر بی آرزو» برای توصیف این شکل از مهاجرت گزاره‌ی مناسبی به نظر می‌رسد. منظور نقل مکان به کشور همسایه است، اراده‌ای که پشت آن بهشت یا جهنمِ خفته‌ای وجود ندارد. این دسته از مهاجران اغلب آواره و رانده شده یا به دنبال رؤیاهای بزرگ نیستند، بلکه شرایط اجتماعی و اقتصادی ایران آنها را مجاب کرده به کوچ تن بدهند.

چرا تجربه‌ی آزار جنسی را از خانواده مخفی می‌کنیم؟

الهه رضوی

«نمی‌توانستم به خانواده‌ام بگویم». این جمله‌ای است که در مورد بسیاری از آزاردیدگان جنسی مصداق دارد. بخش بسیار کوچکی از آزاردیدگان از تجربهی تلخ خود با دیگران حرف می‌زنند و این دیگران، حداقل در ایران و برپایه‌ی مشاهدات (چون هیچ آمار رسمی در این باره وجود ندارد) شامل خانوادهی درجهی یک نمی‌شود. خانواده معمولاً آخرین جایی است که در آن، فرد آزاردیده سکوتش را می‌شکند و از آنچه بر او رفته سخن می‌گوید.

جایی برای کپرنشینان نیست

هادی کی‌کاووسی

اوائل دهه‌ی شصت بود که با عبارت «هسته خرما» آشنا شدیم. در آن شهر جنوبی به قدر کافی با خرما و هسته‌اش آشنا بودیم اما اینکه مردمانی باشند که نانِ هسته خرما بخورند از قدرت درک ما خارج بود.

مهاجرت؛ آینده‌ای که دور شد

الهه رضوی

در این سال‌ها خیلی‌ها که در ایران به جوانی می‌رسیدند، یکی از سؤال‌هایی که برایشان مطرح می‌شد این بود که بمانند یا مهاجرت کنند. از فعل گذشته استفاده می‌کنم چون در این دو سه سال و بعد از افزایش وحشتناک نرخ ارز یا به عبارت بهتر افت بی‌سابقه‌ی ارزش ریال، مهاجرت تبدیل به گزینه‌ای دور از دسترس برای خیلی‌ها شده است.

پرتگاهِ اجاره‌نشینی

مزدک شهسواری

چند روز پیش در خیابانی در تهران چشم‌ام خورد به پلاکاردی که در آن شهرداری از مالکانی تشکر کرده بود که در زمان همه‌گیریِ ویروس کرونا از مستأجران اجارهبها نمی‌گیرند. احتمالاً این اولین‌بار است که در فضاهای عمومی، مالک و مستأجر مورد خطابِ نهادهای رسمی قرار می‌گیرند. نظارت و دخالت دولت در بازار مسکن در این چند دهه به همین توصیه‌ها و خط و نشان‌های بی‌ضمانت ختم شده است.