تب‌های اولیه

عبور از مرزهای تفرقه

المیرا محمودی

شاید این روزها کسی به این موضوع توجه نکند که در میان معترضان، تعداد جانبازان یا فرزندان و خواهران و برادران شهدای جنگ، کم نیست. یعنی همان گروهی که سال­‌هاست جمهوری اسلامی، از اسم و رسمِ آنها برای ساکت کردن دیگران استفاده می­‌کند.

مهسا، نقطه‌ی آغاز تقویم جدید

افرا فراهانی

ایزابل آلنده، نویسندهی مشهور شیلیایی، جمله‌ای دارد با این مضمون: «چیزهایی را بنویس که نباید فراموش شوند.» می‌نویسم که فراموش نکنم، فراموش نکنیم. هیچ‌کس نباید اندوهِ این روزها را فراموش کند. انصاف نیست. به احترامِ رنجِ عمومی‌مان نباید فراموش کنیم.

«آن جنگ درونی»: روایتی از کنار گذاشتن حجاب در خانواده‌ای مذهبی

نفیسه موسوی

چهار سال پیش روایتی درباره‌ی تجربه‌ام از کنار گذاشتنِ حجاب نوشتم و در فضای مجازی منتشر کردم. روایتی که برای اجتناب از عواقبِ احتمالی بدون نام منتشر شد. در هفته‌های اخیر و پس از قتل مهسا امینی که بالاخره این زخم جمعی سرباز کرد دوباره به این متن بازگشتم. کمی تغییرش دادم، امضایش کردم، و تصمیم گرفتم یک بار دیگر منتشرش کنم.

از زاهدان تا تهران

راهپیمائی سکوت نیز که آن اعلامیه وعده می‌داد، معنی نداشت. گاردی‌ها نمی‌گذارند جمع شوید که بخواهید در سکوت حرکت کنید یا فریاد. حتی اگر بخواهید در سکوت حرکت کنید، حمله می‌کنند و فریادتان را در می‌آورند. 

روایت‌هایی از کشف حجاب: «با چادر به بیمارستان رفتم و بدون چادر از آن بیرون آمدم»

مریم فومنی

بسیاری از زنانی که یک عمر باحجاب بوده‌اند و حالا می‌خواهند حجاب را کنار بگذارند، حرف زدن درباره‌ی این تصمیم بسیار دشوار است. معصومه ۳۶ ساله و فارغ‌التحصیل رشته‌ی تاریخ از دانشگاه فردوسی در مشهد است. او می‌گوید که تا ۳۱ سالگی به‌‌رغم خواست خودش و فقط برای اینکه نمی‌توانسته درباره‌ی خواسته‌اش حرف بزند، چادر به سر کرده است.

روایت‌هایی از کشف حجاب: «زندانی‌ات می‌کنیم و به همه می‌گوییم که تو مرده‌ای»

مریم فومنی

بسیاری از ما زنانی را از دور و نزدیک می‌شناسیم که زمانی باحجاب و چادری بوده‌اند و حالا حجاب ندارند. اما داستان زندگی این زنان و مسیری که از چادر تا بی‌حجابی پیموده‌اند کمتر شنیده شده است.

یادداشت‌های روزانه از کابل ــ بخش ششم

لاله رحمانی

در دوران طالب، قبل از این حوادث میشد به رقص پناه برد و رقصید تا آن دم که خسته شوی و درد‌هایت را به فراموشی بسپاری. مگر حالا میتوانم برقصم؟! پس آن صد‌ها انسان و صدها خانواده چه؟ مردمان می‌گویند آن مادری که سه پسر‌ش را از دست داده بود، سکته کرد. نمی‌دانم چقدر درست است اما بدون سکته هم مگر زنده است؟

یادداشت‌های روزانه از کابل ــ بخش پنجم

لاله رحمانی

امشب خیلی خوشحال بودم. دانشگاه کابلمان اطلاعیه داده و نوشته که «شایعه‌ی بستهشدن دانشگاه‌های دولتی دروغ بوده و دروس به‌صورت جداگانه پیش خواهد رفت.» اما این خوشحالی به ساعتی دوام نکرد و چند دقیقه بعد، خبر دستگیری دختران معترض بامیان را دیدم و به‌خاطر آنان واقعاً ناراحتم.